یک لطیفه قدیمی است که میگوید، مردی میرود پیش روانکاو و میگوید: «برادرم دیوانه است، فکر میکند مرغ است»، روانکاو به او میگوید «خوب چرا پیش من نمیآوریش». مرد می گوید: «چون به تخممرغهایش نیاز داریم». خب فکر کنم این خیلی شبیه نظر من درباره روابط انسانی است. این روابط کاملا غیر منطقی و احمقانه و پوچ اند ولی فکر میکنم که ما آنها را ادامه میدهیم چون به تخممرغها احتیاج داریم!