صفحه اصلی > اخبار سینمای ایران : کارگردان و تهیه کننده مشهور سینمای ایران : می خواهم کاندیدای ریاست جمهوری شوم!

کارگردان و تهیه کننده مشهور سینمای ایران : می خواهم کاندیدای ریاست جمهوری شوم!

IMAGE635017901855489308

آقای فرمان‌آرا چند سال دارید؟

72 سال.

در حال حاضر برنامه‌تان برای فیلم بعدی چیست؟

من تصمیم دارم فیلمی درباره ریاست‌جمهوری خودم بسازم.

جدی!؟ مگر قرار است کاندیدا شوید؟

بله…

البته یک‌بار هم درفیلم «بوی کافور، عطر یاس» درباره تشییع جنازه خودتان فیلم ساختید. حالا می‌خواهید درباره کاندیداتوری خودتان هم فیلم بسازید؟

فکر می‌کنم در مملکتی زندگی می‌کنم که آزادی‌های زیادی در آن وجود دارد و قانون اساسی‌اش هم این اجازه را به من می‌دهد که کاندیدا شوم. ضمنا وقتی همه کاندیدا می‌شوند، چرا من نشوم!؟

خب در این شرایط فکر می‌کنید که واقعا می‌توانید رئیس‌جمهور شوید و در نهایت رای خواهید آورد؟

من به این مساله فکر نمی‌کنم. تنها به این فکر می‌کنم که در یک فضای مجازی می‌توانم تصور کنم رئیس‌جمهور می‌شوم و اگر این کار را کنم، مردم برچه اساسی می‌خواهند به من رای دهند.

خب فکر می‌کنید بر چه اساسی مردم به شما رای خواهند داد؟

در وهله نخست می‌گویم هرکسی از افراد دولت قبل از هرچیز برآورد کنند که پیش از انتخابات چقدر مال و اموال دارم و اگر در طول دوران ریاست‌جمهوری‌ام بیش از تورم در مملکت بر اموال من اضافه شد، کل اموالم را به نفع ملت توقیف کنند. دوم اینکه دلم می‌خواهد افرادی مثل آیدین آغداشلو و داریوش شایگان وزیر ارشاد این مملکت شوند.

یعنی درنهایت از این طریق می‌خواهید به عنوان یک فیلمساز و روشنفکر نقش اجتماعی خود را ایفا کنید؟

من فیلمسازم و قدرتی هم ندارم. اگر مردم کارهای من را دوست داشته باشند، به عنوان فیلمساز به کارهایم اهمیت می‌دهند و بدون خواست مردم، فقط یک نفرم مثل بقیه و هنوز بعد از این همه کار و زندگی نمی‌خواهم لقب روشنفکر را یدک بکشم.

چرا؟

به این دلیل‌که مثل لقب استاد، همه‌چیز مقداری آلوده و ناخالص شده و در جایی زندگی می‌کنم که القاب بیخودی به آدم داده می‌شود. اگر یک روز کراوات بزنم به من می‌گویند «آقای دکتر» و اگر کراوات نزنم به من می‌گویند «حاج آقا» و از آنجا که سه‌برادر دارم لقب «برادر» هم جزو القاب اجتماعی‌ام شده که البته با آن مشکلی ندارم.

البته یک هنرمند غیراز خلق اثر هنری، حالا جدا از خود واژه روشنفکر، وظیفه اجتماعی هم بر عهده دارد. فکر می‌کنم شما به فرض اینکه رئیس‌جمهور شدید-که البته نمی‌شوید- دست‌کم تلاش می‌کنید که مردم را به سمت صندوق‌های رای دعوت کنید تا در انتخابات آتی شرکت کنند. این‌طور نیست؟

معتقدم رای دادن حقی است که به ما در قانون اساسی داده شده است و ما هم باید از آن استفاده کنیم و مهم نیست که کاندیدای موردنظر ما انتخاب شود یا نشود، چون زیربنای دموکراسی شرکت در انتخابات است ولی حالا بهتر است برویم سر کار فیلمسازی و فعلا این دنیای مجازی را کنار بگذاریم.

من هم موافقم. آقای فرمان‌آرا! با این نگاه چرا در این چهارسال اخیر فیلم نساختید؟

مساله اصلی من مدیریت سینمایی است و ایشان به هیچ‌وجه واجد شرایط این سمت نیست. به صرف اینکه کسی چند فیلم بد ساخته، او را واجد شرایط تصدی مدیریت یک صنعت مهم نمی‌دانم. به همین دلیل در دوران مدیریت ایشان فیلم نساختم. خوشبختانه من هم بهانه نان شب برای خانواده‌ام را ندارم. چون این بهانه را ندارم، می‌توانم با صداقت عمل کنم. چون صداقت در جامعه‌ای که در آن فیلم می‌سازید بسیار مهم است. بله، چهارسال من فیلم نساختم. فیلم نساختنم پس از وقایع سال 1388 در سن و سال من تاوان بزرگی است. شاید اگر 25سالم بود قضیه این‌گونه نبود. این مساله درسن 67 سالگی شروع شد و همان‌طور که گفتم الان 72سال دارم و چندان آسان نیست.

با این حال اعتراض‌هایتان همیشه در جای خود باقی است. منتها در این مدت تلاش کردید تئاتر کار کنید که نشد. حتی شنیدم می‌خواستید در خارج کشور فیلمی بسازید. ظاهرا راه‌های برون‌رفت از این وضعیت توسط شما به نتیجه نرسید. چرا؟

بله این درست است. راه‌های زیادی را رفتم ولی با این حال بیکار هم ننشستم. دراین فرصت دو فیلم مستند ساختم. یک کتاب ترجمه کردم و یک نمایشنامه نوشتم. کتاب «فیلمسازی» نوشته سیدنی لومت را ترجمه کردم، منتها هنوز منتشر نشده است. نمایشنامه‌ای نوشتم به نام «دروغ چرا؟» که به دلایل مضمونی در حال حاضر قابل‌اجرا نیست تا زمانش برسد. به هر جهت نمی‌توانم بیکار بمانم. درست است غیر از فیلمسازی برای تامین زندگی‌ام کار دیگری دارم. منتها این شرکت خانوادگی ماست و به دلیل قولی که من، خواهر و برادرانم به پدرمان دادیم، این کار را رها نکردیم. در شبی که فردا بعدازظهرش پدرم فوت کرد، ایشان به ما گفت، بنشینید دور تخت من. ما چهار برادر و یک‌خواهر دور پدر نشستیم و به ما گفت که دو چیز، فامیل را نگه می‌دارد؛ یکی محبت است و دیگری اتحاد. در زندگی خوش بگذرانید و همین‌طور که صحبت می‌کرد برای ما دستی هم تکان داد و خداحافظی کرد. تا فردا بعدازظهر که فوت کرد دیگر از هیچ کلمه‌ای صحبت نکرد، بنابراین من به جای آنکه کلا همه‌چیز را رها کنم و فقط به فیلمسازی بپردازم، سعی کردم سهم خودم را در اداره این شرکت خانوادگی ایفا کنم.

البته فکر می‌کنم شانس هم همراه شما بوده، چون به هر حال فیلمسازی شغل سخت و دیربازده است. بسیاری از فیلمسازان برای حل مشکلات مالی و معیشتی‌شان سراغ فیلم‌های سفارشی هم رفتند اما دست‌کم در مورد شما این‌طوری بوده که هیچ وقت فیلم سفارشی و از سر اجبار نساختید. درست است؟

بله. تنها یک فیلم پنج‌دقیقه‌ای به نام «فرش و زندگی» ساختم که جزو مجموعه «فرش ایرانی» بود که 15 فیلمساز درباره قالی ایرانی دیدگاه خود را به تصویر کشیدند. خوشبختانه موضوع فیلم مورد علاقه‌ام بود و چیزی هم به من تحمیل نشد.

حتی فیلمسازان جریان‌ساز و صاحب‌سبک جهان هم در مواقعی برای اینکه کاری بهتر انجام دهند و به اصطلاح فیلم خودشان را بسازند مجبورشدند فیلمی پرفروش و در قلمروی سیستم بسازند و به ناچار خود را تابع نظرات استودیو و تهیه‌کننده می‌کردند تا از این طریقبتوانند هزینه فیلم مورد علاقه خود را تامین کنند. در مورد شما چنین وضعیتی به وجود آمده است؟

من همیشه درباره فیلم هایم گفته‌ام که اگر می‌خواستم با دستمزدهای کارگردانی‌ام منزلی برای خودم فراهم کنم الان خانه‌ای که داشتم اندازه قبر بود! اگر الان در خانه وسیع‌تری زندگی می‌کنم به دلیل زحماتی است که پدرم کشیده است.

خودتان چقدر در رسیدن به این تمکن مالی موثر بودید؟

البته خودم هم تلاش کردم اما واقعیت این است که روشن‌بینی و عاقبت‌اندیشی پدرم آن‌قدر زیاد بود تا بتوانم از بچگی به دنبال علاقه خودم بروم.

البته کسی که تهیه‌کننده و پخش‌کننده موفقی هم می‌شود، به هر شکل فقط یک بازرگان نیست. تلقی نادرستی که امروزه در سینمای ما جا افتاده این است که هرکسی تمکن مالی دارد، می‌تواند تهیه‌کننده هم شود. شما همه‌جا گفته‌اید میراث پدرم…

بله. از نظر تاثیرات مالی گفته‌ام و نه از نظر اجتماعی.

خب چگونه شد که در این مسیر به موفقیت رسیده‌اید؟

مساله کلی در زندگانی این است که شما پایت را به اندازه گلیم‌ات دراز کنی. بعد در مورد کاری که انجام می‌دهی دانش کافی داشته باشی.

شما پیش از انقلاب یک شرکت تاسیس کردید به نام «گسترش صنایع فیلم ایران». از این طریق، تهیه‌کنندگی برخی از فیلم‌های مهم را به عهده گرفتید. سرمایه این شرکت را چگونه تامین کردید و آیا شرکت شما متعلق به بخش خصوصی بود؟

بگذارید قبل از هر چیزی بگویم که شرکت «گسترش صنایع فیلم ایران» قبل از من موجود بود و به بانک توسعه صنایع و معدن تعلق داشت. رییس اصلی‌اش دکتر بوشهری و مدیر قبلی‌اش هم فواد بدیع، صاحب استودیو بدیع بود. من آن زمان فیلم «شازده احتجاب» را ساخته بودم.

یعنی سال 1975 میلادی؟

بله و با این فیلم در بخش جنبی دو هفته کارگردانان «جشنواره فیلم کن» شرکت کردم. بعد از جلسه پرسش و پاسخ فیلم، آقای دکتر بوشهری را دیدم و همان‌جا از من درخواست کرد که مدیریت آنجا را به عهده گیرم. برخلاف آنچه که گفته می‌شد من هیچ وقت مدیرعامل آنجا نبودم، مدیرعامل شرکت، مرحوم تقی‌امامی بود که مدیریت‌عامل 49شرکت دیگر را هم بر عهده داشت. چون فقط به سینما علاقه‌مند بودم پذیرفتم. یک‌بار هم که می‌خواستند من را مدیرعامل آنجا کنند، گفتم اگر می‌خواهید این کار را کنید من استعفا می‌دهم.

چرا شما را انتخاب کردند؟

دلیل اینکه من را انتخاب کردند این بود که هم من و هم فواد بدیع در دانشگاه کالیفرنیای جنوبی usc که از معتبر‌ترین دانشگاه‌های سینمایی است درس خوانده بودیم، منتها فواد در زمینه فنی سینما و من کارگردانی خوانده بودم. در واقع ما یک شناسایی این‌طوری نسبت به سینما هم داشتیم. همین‌طور موقعی که مدیر دروس مدرسه عالی تلویزیون بودم، فواد هم در همان مدرسه عالی تلویزیون درس می‌داد که این هم زمینه‌ساز آشنایی شده بود. گفته بودند که این آقا مدیریت هم بلد است. زمانی که به آن شرکت رفتم از من پرسیدند چقدر دستمزد می‌خواهی، گفتم من دستمزد نمی‌خواهم. سه‌ماه کار می‌کنم و بعد از آنکه پذیرفته شدم، به شما می‌گویم که چقدر دستمزد می‌خواهم و بعد از سه‌ماه میزان دستمزدم را اعلام کردم. همان موقع خیلی شوکه شدند. چون 10برابر دستمزدی بود که من از تلویزیون می‌گرفتم و آنها تصور نمی‌کردند.

می‌گویند حضور شما باعث شد که روند فیلمسازی در شرکت حرفه‌ای شود، درست است؟

در شرکت خلاف چیزی که بقیه فکر می‌کردند که ما قیمت فیلمسازی را 10برابر بالا می‌بریم، فیلم‌های ایرانی به همان قیمت همیشگی ساخته می‌شد، منتها فقط روند تولید حرفه‌ای‌تر شد.

چقدر در ساخت فیلم‌های خارجی مثل «صحرای تاتارها» به کارگردانی والریو زورلینی و «کاروان‌ها» به کارگردانی جیمز فارگو دخالت داشتید؟

در آن زمان قرارداد فیلم «صحرای تاتارها» بسته شده بود و من فقط اجرایش کردم. فیلم «کاروان‌ها» هم بعدها ساخته شد که باعث استعفای من شد. چون بودجه‌اش زیاد بود و گفتم ما با این بودجه می‌توانیم 75فیلم ایرانی بسازیم و حاضر نیستم با این بودجه یک فیلم بد بسازم. قرار بود در این فیلم سیدنی پولاک کارگردان، رابرت رد فورد، فی داناوی و آنتونی کویین بازیگران آن باشند ولی هر سه‌نفر به دلیل نقض حقوق‌بشر در ایران گفتند ما به ایران نمی‌آییم. در نتیجه تنها آنتونی کویین از این گروه باقی ماند. من هم گفتم که این جواب نمی‌دهد.

شما به «استار سیستم» اعتقاد داشتید؟

من به استار سیستم معتقد نیستم. فیلم باید فیلم خوبی باشد. مثلا در اولین فیلم سینمایی عباس کیارستمی با عنوان «گزارش» که من تهیه‌کننده‌اش بودم، برای نخستین‌بار شهره آغداشلو در آن بازی کرد. معتقد بودم که انتخاب عوامل فیلم باید درست باشد و در نهایت سلیقه هم وارد می‌شود.

خب پس با چه انگیزه‌ای «درامتداد شب» را تهیه کردید؟

من «در امتداد شب» را ساختم، چون آن موقع تهیه‌کنندگان سینمای ایران می‌گفتند که شما نمی‌توانید فیلم بفروش بسازید اما «در امتداد شب» با بلیت دو- سه‌تومان، 15‌میلیون‌تومان در اکران فروش کردیم. اگر امروز حساب کنیم، پرفروش‌ترین فیلم سینمای ایران است. در مجموع شما موقعی که کار می‌کنید، باید حاصلش را از قبل پیش‌بینی کرده باشید.

در نهایت سراغ تعدادی فیلمساز مستقل رفتید که از این بودجه بتوانند فیلم خودشان را بسازند. آقای فرمان‌آرا! می‌خواهم بدانم در نهایت در این شرکتی که حضور داشتید، فیلم‌های تهیه‌شده محصول بخش خصوصی بود یا دولتی؟ آیا شما توانستید یک جریان خصوصی را در تهیه و تولید فیلم به وجود بیاورید؟

نه. ببینید این یک جریان خصوصی بود که بانک توسعه صنعت و معدن و دکتر بوشهری سرمایه‌گذاران این شرکت بودند. من مدت طولانی در آن شرکت نبودم که ایجاد جریان کنم.

چند سال در آن شرکت حضور داشتید؟

دو سال. در این دوسال، چهار فیلم ایرانی ساختیم. «در امتداد شب» بعد از اینکه من از آنجا بیرون آمدم ساخته شد و بعد از آن هم فیلم «سایه‌های بلند باد» را کارگردانی کردم. سعی کردم در آن دوسالی که آنجا بودم فیلمسازی را به لحاظ تخصصی به واقعیت‌های روز نزدیک کنم. مثلا تا آن موقع سمت مدیر برنامه‌ریزی یا منشی‌صحنه در سینمای ایران وجود نداشت. در این مدت اینها را سازماندهی کردیم. زمان فیلمبرداری هیچ‌کدام از این فیلم‌ها از 35جلسه در دوماه که پیش‌بینی شده بود، بیشتر نشد. در فیلم «صحرای تاتارها» قرار بود فقط دوهفته صحنه‌های خارجی را در ایران بگیرند و بقیه پلان‌ها در چینه چیتای رم فیلمبرداری شود. آن‌قدر سازماندهی ما درست بود که آنها توانستند یک مقدار اضافه‌تر هم در آن دو هفته فیلمبرداری کنند. درست است که فیلمبرداری در بم بود، اما ما کاروان‌های مخصوص در بم گرفته بودیم، چون هتلی که برای اقامت در بم بود 12 اتاق بیشتر نداشت. در حالی که ما یک گروه فرانسوی، ایرانی و ایتالیایی بودیم. اما به هر جهت همه‌چیز به سمتی رفت که آنها دیدند چند شاتی هم که قرار بود در جای دیگر بگیرند، می‌توانند در ایران بگیرند. به هر حال مدت زمانی که در شرکت گسترش بودم سعی کردم زیرساخت فیلمسازی را درست کنم.

بودجه فیلم «کاروان‌ها» چقدر بود؟

زمانی که قرار بود هنرپیشه‌های معروف در آن بازی کنند، بودجه هشت‌میلیون‌دلار محاسبه شده بود ولی زمانی که آنها کنار رفتند، بودجه را به 12‌ میلیون‌دلار رساندند! بنابراین گفتم که این کار را نمی‌کنم.

البته در آن زمان شرایط برای عرض اندام فیلم‌های مستقل ایرانی چندان مناسب نبود. واردات فیلم‌های خارجی فرصتی برای سینمای ملی نمی‌گذاشت. دست‌کم کمک کردید که فیلمسازان مستقل ایرانی فیلم‌شان را بسازند؛ شطرنج باد، ملکوت، گزارش، کلاغ و دایره مینا فیلم‌های مهمی بودند.

در آن دوره شرایط، ضد سینمای ایران بود. فیلم خارجی هم اگر به زبان فارسی دوبله می‌شد همان عوارضی را می‌داد که فیلم ایرانی می‌داد. در حالی که همه‌جای دنیا اگر شما به زبان ملی فیلمی را دوبله می‌کنید، باید بابت استفاده از زبان ملی آن مملکت، عوارض بیشتری دهید، چون دنبال مشتری هستید. بنابراین فیلم ایرانی در زمان قبل از انقلاب از خیابان لاله‌زار بالاتر نیامد. ضمن اینکه سینمای رادیوسیتی که بالای تخت جمشید (طالقانی فعلی) هم بود، فیلم‌های ساموئل خاچیکیان را نشان می‌داد. به این دلیل که تمام سینماهای خوب در کنترل فیلم‌های خارجی بودند و کمپانی‌های بزرگ مثل «ام‌جی‌م»، «برادران وارنر»، «یونایتد آرتیستز»،«فاکس قرن بیستم»و … در ساختمان آلومینیوم دفترنمایندگی داشتند.

من در تلویزیون برنامه سینمایی داشتم و در این برنامه از پشت‌صحنه فیلم‌ها استفاده می‌کردم و به این کمپانی‌ها می‌رفتم. آنها نمایندگی داشتند و مثلا می‌گفتند اگر می‌خواهید که فیلم «اشک‌ها و لبخندها» را به شما بدهیم، باید چند تا فیلم مزخرف دیگر را هم ببرید. آن‌ها فکر سودآوری خودشان بودند البته باید هم همین‌طور باشد. اگر از ابتدا فکر بازگشت سود و سرمایه نباشید و از سرمایه بانک ملی هم در فیلم‌تان استفاده کنید باز هم تمام می‌شود. به هر جهت من از ابتدا به سینما به عنوان یک حرفه نگاه می‌کردم. هنگام تحصیل هم در دانشگاه به این دلیل که کنار هالیوود بودیم، اول از همه انضباط را یاد می‌دادند. به این خاطر که می‌گفتند شما اگر بهترین فیلمنامه جهان را نوشتید ولی اگرچهار روز بعد از تاریخ مقرر تحویل دهید باز هم نمره مردودی می‌گیرید، چون دیگر فایده‌ای ندارد. برای اینکه می‌گفتند اگر انضباط نداشته باشید کسی در سینمای آمریکا شما را نمی‌پذیرد. چون اینجا همه‌چیز حرفه‌ای است، بنابراین در دانشگاه نظم و انضباط در عالم سینما را یاد گرفتم و پدرم هم به ما قانون را یاد داد. ما در خانه همیشه قانون داشتیم؛ یعنی باید فلان ساعت و پیش از پدرم در خانه می‌بودیم.

ماجرای ساخت فیلم «جنگ‌های ستاره‌ای (Star Wars)»چه بود و چطور شد که شراکت برای سرمایه‌گذاری در این فیلم که در زمان خودش از پرفروش‌ترین فیلم‌های تاریخ سینما شد را نپذیرفتید. در حالی که کارگردانش جورج لوکاس از همکلاسی‌های شما بود؟

به چند نکته باید اشاره کنم. یکی اینکه موضوع اصلا «جنگ‌های ستاره‌ای» نبود. در کمپانی کلمبیا یک گروه جدیدی آمده بودند و آنجا را اداره می‌کردند. آن‌ها طی مکالماتی که با دکتر بوشهری داشتند تقاضای 30‌میلیون‌دلار وام بدون بهره از دولت ایران داشتند. آن موقع هم قیمت نفت در ایران بالا رفته بود و فکر می‌کردند می‌توانند از ایران کمک مالی بگیرند تا اینکه معاون کمپانی کلمبیا به ایران آمد تا من را راضی کند. چون من باید تایید می‌کردم، پنج فیلمنامه هم دادند.

هیچ‌کدام «جنگ‌های ستاره‌ای» نبود؟

نه، نبود.

درمیان اسامی، فیلم معروفی هم وجود داشت؟

تنها فیلم معروفش «برخورد نزدیک از نوع سوم» استیون اسپیلبرگ بود. من هم یک سفر به دعوت آن‌ها به کمپانی کلمبیا رفتم و استیون اسپیلبرگ را آنجا دیدم.

حالا چرا با شراکت موافقت نکردید؟

با اینکه پیشنهاد دادند که یک شغل خوب به من در کمپانی کلمبیا می‌دهند، گفتم شما در مقابلش به ما چه می‌دهید. برای اینکه 30 میلیون‌دلار در آن زمان برای دولت ایران چیزی نبود. آن‌ها در پاسخ روی آموزش تاکید کردند و گفتند ما آدم‌های شما را آموزش می‌دهیم. گفتم ما آموزش نمی‌خواهیم. ماندند که چه پاسخ بدهند. چون فکر نمی‌کردند کسی این پیشنهاد را قبول نکند. ما در آن زمان اگر بهترین استادان را هم در خود ایران می‌گرفتیم 30 میلیون‌دلار خرج بر نمی‌داشت. بچه‌ها می‌توانستند در خود ایران با یک مترجم این آموزش‌ها را ببینند. در نهایت گفتم که این شراکت برای ما سودی ندارد. چون چهار فیلمنامه که دادید هیچ کدامشان سودآور نیستند. این پاسخ نهایی من بود. بعدها فیلم‌ها ساخته و تنها فیلم اسپیلبرگ موفق شد و اصلا فیلم «جنگ‌های ستاره‌ای» در فهرست نبود. «جنگ‌های ستاره‌ای» متعلق به کمپانی فوکس بود و این ماجرا به کمپانی کلمبیا مربوط می‌شد.

چرا بعد از تهیه‌کنندگی فیلم، در بحبوحه انقلاب به خریدن یکسری فیلم‌های انقلابی اقدام کردید و وارد دنیای پخش فیلم شدید؛ فیلم‌هایی مثل « Z» و «نبرد الجزیره»؟

من از موقعی که از شرکت گسترش بیرون آمدم و دیدم که اوضاع و احوال دارد به چه سمت و سویی می‌رود رفتم به فرانسه. در جشنواره فیلم کن حقوق پنج فیلم متعلق به ژاک پرن را برای ایران خریدم. آن زمان فیلم «Z»هم همیشه برای ایران ممنوع اعلام شده بود. منتها ما یک کپی آن را به ایران آوردیم و از روی آن کپی دیگری تهیه و دوبله کردیم. برخی‌ها می‌گفتند شما دیوانه‌اید. چون اوضاع عوض نمی‌شود و به این فیلم‌ها اجازه نمایش نمی‌دهند یا «نبرد الجزیره» را هم خریده بودم و دوبله کردیم. موقعی که انقلاب شد، این دو فیلم جزو نخستین فیلم‌هایی بود که در سینماها اکران شد.

چرا این مسیر را ادامه ندادید؟

چون از ایران رفتم.

خودخواسته رفتید؟

بله. اما دراین مورد خیلی چیزها را در حوزه پخش فیلم یاد گرفتم. به این نتیجه رسیدم که 50‌ درصد سینمای ایران در تهران و باقی آن شهرستان‌هاست.

البته هنوز هم این طوری است.

بله.

چطور شد که فیلم «سایه‌های بلند باد» بعد از انقلاب هم توقیف شد؟

فیلم «سایه‌های بلند باد» در دوره شاه توقیف شده بود، ولی بعد از انقلاب پروانه نمایش الف گرفت، ولی بعد از سه روز اکران باز توقیف شد. من آن موقع از ایران رفتم چون دیدم که تا دعوای فرهنگی آقایان تمام شود، ما بیکار می‌مانیم. البته هنوز هم این دعوای فرهنگی تمام نشده است. هر وزیری که به وزارت ارشاد می‌آید، می‌گوید وزیر قبلی کاربلد نبوده است! نمی‌دانند که برنامه‌ریزی فرهنگی چهار ساله نیست. باید طویل‌المدت باشد. در یک مورد دیگر هم چون آیین‌نامه شورای انقلاب فرهنگی قانون نیست، پس قابل تفسیر است و هرکسی براساس عقیده خود می‌تواند برداشت شخصی از آن داشته باشد. بارها هم این موضوع را متذکر شده‌ام. بنابراین در این حوزه سردرگمی وجود دارد. در نهایت موقعی که از ایران رفتم یک شرکت در ونکوور کانادا راه‌اندازی کردم به نام گرونِر (Grosvenor) و فیلم «مرد آهنین» آندره وایدا را چهار روز قبل از اینکه جایزه نخل طلا جشنواره فیلم کن را دریافت کند، برای آمریکا و کانادا خریداری کردم. بعد این شرکت گسترش یافت و خوشحال بودم در تمام مدتی که خارج از ایران بودم درسینما کار کردم و موفق هم بودم.

پس ماجرای تاسیس شرکت «سینه پلکس فیلم» چه بود؟

شرکت «سینه پلکس فیلم» یک شرکت انشعابی بود ازشرکت «سینه پلکس اودئون». من در واقع کارمند شرکت «سینه پلکس اودئون» بودم که هزار و 800 سالن سینما داشت و ما درلس‌آنجلس شرکت انشعابی «سینه‌پلکس فیلم» را راه‌اندازی کردیم. من هم از کانادا به آنجا رفتم تا فیلم‌هایی با بودجه حدود پنج تا شش‌ میلیون‌دلار بسازیم. چون خودمان سینما داشتیم، فکر می‌کردیم یک روند دیگری را پیش ببریم. پروژه «آخرین وسوسه مسیح» که پل شرایدر هم فیلمنامه‌اش را نوشته بود، هشت، نه سال منتظر تامین بودجه بود و در هالیوود کسی حاضر نمی‌شد برای آن سرمایه‌گذاری کند. برآورد مالی‌اش حدود 9.5 میلیون‌دلار بود.

مبلغ زیادی که نبود. ولی گفته می‌شد مشکل آن، رمانی بود که قرارشد توسط مارتین اسکورسیزی به فیلم تبدیل شود، با اینکه خودش کاتولیک معتقدی است؟

بله. مبلغ زیادی نبود. اما مشکلات پخش آن مهم‌تر بود. دست آخر هم مشکلات پخش فیلم باعث شد کمتر روی اکران بماند. برای اینکه برای هر سینما باید 15 تا 20 پلیس محافظ می‌گذاشتند.

اسکورسیزی فیلمساز خوبی است و فیلم‌های خوب زیادی هم ساخته. اما چرا دراین پروژه خاص با او همکاری کردید؟

مارتین اسکورسیزی پیش ما آمد. اولین کاری که کردیم برآورد هزینه بود و دیدیم که 5/4 میلیون‌دلار بالاتر از بودجه ماست. چون کمپانی یونیورسال از سهامداران شرکت «سینه پلکس اودئون» بود. ما با آن‌ها صحبت کردیم که ببینیم آیا می‌توانند کمبود بودجه را تامین کنند. چون فیلم بزرگی از اسکورسیزی بود و باید کمپانی بزرگی پشت سر آن قرار می‌گرفت. دلیل اینکه ما این فیلم را قبول کردیم این بود که اسکورسیزی یک پروژه دیگری هم داشت به نام «تردستان (The Grifters)» و پیشنهاد کرد اگر شما قبول کنید فیلم «آخرین وسوسه مسیح» را تهیه کنید، من هم برای جبران، فیلم «تردستان» را برای شما می‌سازم. یک فیلم پلیسی بود. ما هم خیلی خوشحال شدیم و توافق کردیم و فیلم را ساختیم.

به عنوان فردی که اعتقاداتی دارید، دلیل واقعی‌تان برای تهیه این فیلم چه بود. با توجه به اینکه حضرت مسیح (ع) به آن شکل درفیلم به تصویر کشیده شد؟

کتاب نیکلاس کازانتزاکیس زیربنای این فیلمنامه بود. من همیشه عاشق کتاب‌های این نویسنده یونانی بودم و آن کتاب‌ها را می‌شناختم و خوانده بودم. علاوه بر آن اسکورسیزی کارگردان بزرگی است و برای شرکتی که تازه تاسیس کرده بودم مساله مهمی بود که با کارگردانان بزرگ کار کنم. ضمن اینکه این فیلم نشان می‌دهد که مسیح در برابر آخرین وسوسه چگونه ایستادگی می‌کند وپرداختن به آن نکته با اهمیتی بود.

بعد از آن هم وقتی ساخت فیلم «تردستان» نزدیک شد. اسکورسیزی آمد و گفت من چند شب پیش با استیون فریرز شام می‌خوردم. از من پرسید کار بعدی‌ات چیست. گفتم، «تردستان» که قرار است برای «سینه‌پلکس فیلم» بسازم. او گفت من عاشق این نوول هستم و دوست دارم این را بسازم. بنابراین در نهایت اسکورسیزی تهیه‌کننده آن فیلم شد. استیون فریرز فیلم را کارگردانی کرد. البته در کنار این کار، فیلم‌هایی دیگری در کارنامه هنری‌ام وجود دارد؛ مثل «رادیو حرف» (الیور استون)، «باغ وحش شیشه‌ای»(پل نیومن)، «آقا و خانم بریج» (جیمز آیوری)، «مادام سوزاتسکا» (جان شله زینگر) که از تمام کارهایی که آنجا کردیم بسیار راضی هستم و خوشحالم که در کارنامه هنری‌مان چنین فیلم‌هایی قرار دارد.

شما دقیقا چه سمتی دراین فیلم‌ها داشتید؟

تهیه‌کننده اجرایی (Executive Producer).

چطور شد که دوباره به ایران بازگشتید؟

من ابتدا که به کانادا رفتم به این دلیل بود که فرزندانم به سن دانشگاه رسیده بودند و دیگر احتیاجی به سرپرستی ما نداشتند و خودشان باید تصمیم می‌گرفتند که کجا را برای زندگی انتخاب کنند. دخترم تصمیم گرفت که با ما به ایران برگردد. ولی پسرانم در آنجا ماندند.

چه سالی به ایران بازگشتید؟

1369.

چرا چندین سال بعد‌تر فیلم ساختید؟

چون 10سال اول اجازه کار نداشتم.

اجازه کار نداشتید؟

رسما به من نگفتند ولی هروقت فیلمنامه می‌دادم، یک مدت معطلم می‌کردند و دست آخر می‌گفتند که مورد تایید نیست. استمرار من باعث شد که در نهایت در زمان ریاست‌جمهوری آقای خاتمی و معاونت سینمایی مرحوم سیف‌الله داد اجازه ساخت «بوی کافور، عطریاس» را دادند.

حالا می‌رسیم به کارگردانی. شما قبل از انقلاب دو فیلم مهم ساختید. به نظرم هر دو فیلم بیش از اینکه شخصی باشد، بازتاب شرایط اجتماعی زمان ساخت‌شان بودند، هرچند «شازده احتجاب» با اقتباس از رمان هوشنگ گلشیری اضمحلال حکومت قاجار را نشان می‌دهد یا «سایه‌های بلند باد» که تحلیل‌تان از جامعه، جلوتر از زمان بود. به هرحال فیلم‌هایی ساختید که هنوز سرپاست.

اصولادر مورد همه فیلم‌ها اینگونه است. بعضی از فیلم‌ها تاریخ مصرف دارند. یعنی می‌توانم بگویم که «بوی‌کافور، عطر یاس» و «شازده احتجاب» تاریخ مصرف ندارد. به دلایل واضحی «سایه‌های بلند باد» و «یه بوس کوچولو» هم بدون تاریخ مصرف است ولی «خانه‌ای روی آب» تاریخ مصرف دارد یا همین‌طور «خاک آشنا». موقعی که فیلم «خاک آشنا» نمایش داده می‌شد، در جلسه پرسش و پاسخی از من پرسیدند شما اگر می‌خواستید الان این فیلم را بسازید دوباره جوان‌ها را این طوری ترسیم می‌کردید؟ گفتم نه. گفتند چه‌کار می‌کردید؟ گفتم من بابک را روز روشن می‌آوردم تا برود زیر زمین و یقه دایی‌اش را بگیرد که اینجا چه کار می‌کنی؟

شما که شرایط تهیه‌کنندگی و سرمایه‌گذاری هم داشتید، چرا فقط دو فیلم پیش از انقلاب کارگردانی کردید، در حالی که همان زمان شرایط ساخت فیلم را برای دوستانتان فراهم کرده بودید؟

کمی بعد از ساخت فیلم «شازده احتجاب» من به شرکت گسترش رفتم. چون موقعی که آنجا بودم قرار بود که دو سال خودم هیچ فیلمی را کارگردانی نکنم و در عوض کارگردان‌های دیگر را راه بیندازم که همین کار را کردم. بعد از آنجا استعفا کردم تا «سایه‌های بلند باد» را کارگردانی کنم.

لوکیشن فیلم نطنز بود؟

در دره‌ای که ابیانه آخرین ده است، ده هنجن اولی بود که همان‌جا کار کردیم. صرفا به این دلیل‌که یک قلعه داشت، قلعه‌ای که سمبل حکومتی بود، ولی در نطنز زندگی می‌کردیم. چون در آنجا هتل نبود. یک چیز‌هایی را از ابیانه گرفتم؛ چیز‌هایی مثل پوشش زنان که پارچه‌هایی مثل چادرشب به سر می‌کردند و تا کمر ادامه داشت. دوم اینکه آنها مراسمی در شب سال نو دارند که همه لباس نو می‌پوشند. می‌روند صحرا و می‌نشینند و منتظر دمیدن اولین خورشید سال نو می‌شوند. از‌ هزاران سال پیش اینگونه بوده و من این را به عنوان شروع فیلم «سایه‌های بلند باد» انتخاب کردم. آنچه متعلق به فضای آن زمان بود کفن‌پوشانی چراغ به دست بودند که دنبال دختر کدخدا می‌گردند که در شهر قم گرفته شده بود که اتفاقات انقلاب را پیش‌بینی می‌کرد یا پرچم قرمز‌ها موقعی که مترسک را می‌سوزانند، نشانگر همین مساله بودند. نمادهای زیادی در فیلم وجود داشت. بعد یک چیز مهم‌تر که کسی در مورد آن صحبت نکرده است این بود که من با ملک‌جهان خزایی، طراح صحنه فیلم، صحبت کردم که تدریجا رنگ را از فیلم بیرون ببریم. یعنی اینجا اگرچهار خانه رنگی است، جای بعدی کمرنگ‌تر می‌شود و در آخر چهار خانه بعدی سیاه و سفید است. 20دقیقه قبل از پرچم قرمزها همه فیلم سیاه و سفید می‌شود و بعد شوک قرمزرنگ‌ها یکدفعه به وجود می‌آورد.

آقای فرمان‌آرا! چگونه سرمایه فیلم‌هایتان را تامین می‌کنید؟ آیا خودتان هم سرمایه می‌گذارید؟

نه. از سرمایه خودم استفاده نمی‌کنم. من همیشه سرمایه‌گذار داشته‌ام. یعنی پس از انقلاب یک موقعی بانک کشاورزی و یک زمانی بانک اقتصاد نوین بوده است. من در فیلم‌هایم سرمایه‌گذاری نمی‌کنم. دلیلش هم این است، اگر شما موضوع فیلم‌تان را نتوانید به دو نفر بفروشید، خود فیلم را هم نمی‌توانید به بقیه بفروشید. «بوی کافور، عطر یاس» 75‌میلیون، «خانه‌ای روی آب» 110‌میلیون، «یه بوس کوچولو» 220‌میلیون، و «خاک آشنا» 340‌میلیون‌تومان هزینه داشته‌اند. در حالی که الان هیچ فیلمی کمتر از یک‌ میلیارد ساخته نمی‌شود.

چطور در اولین فیلم سراغ رمان معروفی از هوشنگ گلشیری رفتیدکه درنهایت حاصل این همکاری به دلخوری منجر نشد؟

خوشبختانه حاصل این همکاری شروع دوستی سی‌و‌اندی سال با هوشنگ گلشیری شد. من رمان «شازده احتجاب» را وقتی خواندم، بلافاصله به اصفهان سفر کردم تا حقوق آن را بخرم.

از این نظر می‌گویم که روایت رمان ساختار خطی نمی‌طلبید و این کار درآن زمان چندان آسان نبود.

بله آسان نبود، ولی سینمایی بود. من هوشنگ گلشیری را فقط اسمی می‌شناختم و می‌دانستم که یک دوستی دارد به نام محمد حقوقی. رفتم اصفهان و محمد حقوقی را درمنزلش ملاقات کردم و عصر همان روز نیز با هوشنگ گلشیری دیدار کردم. وقتی داشتم برمی‌گشتم هوشنگ اجازه ساخت فیلم را بدون دریافت پولی به من داد.

چرا؟

چون فکری که در مورد فیلم داشتم را پسندیده بود. بعد هم آمد تهران و با هم فیلمنامه را نوشتیم. کار و فکر ما خیلی به هم نزدیک بود. موقع نوشتن فیلمنامه به او گفتم که ما باید به این خاطره‌ها یک ترتیبی بدهیم که برای مردم قابل فهم باشد. آن چیزی که در کتاب وجود ندارد. ولی ما این کار را کردیم. دو تا شخصیت بودند که اصلا ربطی به این فیلم نداشت و گفتم که باید حذف شود. آن شخصیت عمه‌ها بودند و چند شخصیت دیگر که می‌آیند و می‌روند، مثل جد کبیره و جد و پدربزرگ. من پیشنهاد کردم که چون اینها کوتاه‌اند، در هم ادغام کنیم و یک هیولایی شود به نام پدربزرگ. بعد از آن هم ما سر «سایه‌های بلند باد» کار کردیم و غیرازآن دوستی سی‌وچند ساله‌ای پایه‌گذاری شد. اما در آن زمان تنها چیزی که به هوشنگ برخورده بود، این بود که من گفته بودم کتاب خیلی سینمایی است. او کتابی دارد به نام «بره‌گمشده راعی» که در اول آن برایم نوشته است تقدیم به دوستم بهمن فرمان‌آرا که اگر راست می‌گوید از روی این کتاب فیلم بسازد. ذهن او تصویری بود و خلاق. به همین دلیل می‌توانستید از یک قصه چهار صفحه‌ای‌اش به نام «معصوم اول» فیلمی بسازید به نام «سایه‌های بلند باد».

آیا این تلقی درستی است که اگر فیلمنامه را خودت نوشته باشی، فیلمت می‌شود سینمای مولف؟

کاملا نادرست و اشتباهی درک شده است.

چرا همیشه با یک گروه واحد کار می‌کنید؟ مثلا تدوین‌گرثابت شما عباس گنجوی است یا سازنده موسیقی فیلم‌هایتان احمد پژمان. آیا این اخلاق حرفه‌ای شماست که تاثیر کلیدی روی فیلم‌هایتان گذاشته است؟

یک اصطلاحی در زبان آمریکایی هست که می‌گوید اگر خراب نیست، درستش نکن. شما وقتی همکارانی پیدا می‌کنید که جدای از دوستی، حرف یکدیگر را می‌فهمید، خب سعی می‌کنید این ارتباط را حفظ کنید. عباس گنجوی از اولین فیلم من مونتاژ کرده تا «یک بوس کوچولو» که در اواسط کار مجبور شد برای درمان بیماری به سفر برود. بعد از اینکه ما پنج حلقه فیلم را مونتاژ کردیم، کار تدوین متوقف شد تا او برگردد ولی بعد از سه‌ماه پیغام داد که منتظرم نمان. من هنوز اینجا کار دارم. در نهایت کاوه ایمانی را معرفی کرد و ما پنج حلقه باقیمانده را با ایمانی کار کردیم.

از کار این تدوین‌گر جوان راضی بودید؟

بله. برای‌ اینکه من بالا سرش بودم و از سوی دیگر باز عباس معرفی کرده بود. یا احمد پژمان موسیقی فیلم «شازده احتجاب» را ساخت یا خانم ملک‌جهان خزایی. اولین فیلمی که طراح صحنه کرده بود «شازده احتجاب» بود که بعد‌ها در کارخودشان آدم‌های بزرگی شدند. اگر بتوانم دوباره با آن‌ها کار می‌کنم. البته سر فیلم «خاک آشنا» پژمان نبود و اگر با کارن همایونفر کار کردم باز هم او به من معرفی و تاییدش کرد. همه کار‌ها را باید کارگردان بلد باشد. الان یک اتفاقی که میان کارگردانان افتاده این است که متاسفانه سواد بصری‌شان خوب نیست. من زمانی‌که در دانشگاه هنر کارگردانی درس می‌دادم سه تا کتاب نقاشی با خودم می‌بردم و می‌گفتم نگاه کنید که نقاش چگونه نور داده است. چون نور مساله اصلی در سینماست. در فیلم «یه بوس کوچولو» در فیلمنامه نوشتم موقعی که مرگ در می‌زند و شکر می‌خواهد، ما فقط چشم‌های خانم تهرانی را می‌خواهیم نمایش دهیم و کل چهره‌اش را نمی‌خواهیم و نورپردازی روی چشم‌ها متمرکز می‌شود. چون موقعی که شبلی چشمش در چشم مرگ می‌افتد، می‌فهمد رفتنی است و قوطی شکر را می‌دهد و می‌گوید که من دیگر شکر لازم ندارم.

در فیلم‌های شما با وجود گذر زمان، پیوستگی وجود دارد. این مساله چقدر آگاهانه است؟

من به این چیزها فکر نمی‌کنم. دلیلش این است که یک آدم همه این فیلم‌ها را ساخته است. منتها آدمی که با زمان خوش پیش رفته است.

انتخاب بازیگران فیلم‌هایتان نکته‌ای است که می‌خواهم بیشتردرباره‌اش بدانم. مثلا هدیه تهرانی، رضا کیانیان، رویا نو نهالی و بیتا فرهی بازی‌های خوبی ارایه دادند.

در ایران ما انتخاب بازیگر نداریم. یعنی کسی که بازیگر آن را برای شما انتخاب کند، نداریم. من موقعی که می‌نشینم و چیزی را می‌نویسم، هنرپیشه‌هایم را انتخاب می‌کنم. برای اینکه این فرصت را ندارم که کسی برایم این کار را کند. من یادم می‌آید برای فیلم «خانه‌ای روی آب» دنبال رویا نهالی می‌گشتم. او در بیرجند سر کار بود. برایش پیغام فرستادم که یک کلوزآپ از صورتت می‌خواهم. او دو روز دیگر تهران آمد. مساله این است که موقعی که از در بیرون می‌رفت من آن گریه را می‌خواستم. چون باقی پلان را مرد صحبت می‌کند و او فقط با چادرش بازی می‌کند.

و بازی رویا نونهالی در همان پلان شاهکار بود.

مهم این است که بدانی از بازیگر چه می‌خواهی.

اصولا شما با حرفه جدید تاسیس شده «بازیگردانی» موافق نیستید؟

اصولا چند اتفاق غیرعادی در سینمای ایران رخ داده که بدترین آن «بازیگردانی» است که حق مسلم کارگردان است نه کسی دیگر. دوم اینکه مسوول گریم مد شده که فقط طراحی می‌کند و سه‌چهارم دستمزد را می‌گیرد و بعد دو شاگرد را به جای خود می‌گذارد تا آن را اجرا کنند. این مساله در دنیای حرفه‌ای خارج اصلا وجود ندارد ولی متاسفانه در ایران باب شده است.

چطور به شما اجازه دادند که اسم یک فیلم‌تان را بگذارید «یه بوس کوچولو»؟

به این دلیل که در ابتدای فیلمنامه نوشتم وقتی وجدانت راحت باشد، مرگ مثل یه بوس کوچولو می‌ماند. در نهایت بوسه را برای مرگ قبول کردند.

جدال درباره دو شخصیت سعدی و شبلی در فیلم «یه بوس کوچولو» که ما به ازای آن را ابراهیم گلستان معرفی کردند، چقدر مبتنی بر واقعیت و چه اندازه وابسته به ذهنیات شما بود؟

من این وجه را انکار نمی‌کنم. به هر جهت ما آدم‌هایی که انتخاب می‌کنیم از اطراف خودمان است. البته به خانواده سلطنتی ادبیات اعتقاد ندارم. من اگر آدم‌هایی را برای فیلمم انتخاب می‌کنم، می‌دانم چه استفاده‌ای از آنها خواهم کرد. آقای گلستان برای من همیشه قابل احترام بوده و هست. به همین جهت من اسم شخصیت رضا کیانیان را عوض کردم وگذاشتم سعدی. پسرش پایش را گذاشت روی مین و کشته شد و اصلا خودکشی نکرد.

آن موقعی که من فیلم را ساختم بیست و چند سال از انقلاب گذشته بود و او از ایران رفته بود و من در فیلم گذاشتم سعدی 39سال پیش به سوییس رفته و اصلا ربطی به انقلاب هم ندارد. من درفیلم راه فرار گذاشته بودم که ربطی به یک شخصیت خاصی نداشته باشد؛ یکی رفته و یکی مانده و با هم دوست هستند. من فیلمم را ساختم و همان چیزی که دراپیزود سوم فیلم «بوی کافور، عطر یاس» آوردم، این از یک گفته کافکا می‌آید که می‌گوید شما وقتی سنگی را در آب می‌اندازی، دایره‌های زیادی در آب ایجاد می‌شود که دست آدم نیست که تا کجا می‌رود. کار من هم به عنوان فیلمساز در واقع همین است. در فیلم «یه بوس کوچولو» می‌خواستم فضایی ایجاد کنم که وقتی در سوییس یک پارچه سیاه روی یک درخت می‌افتد آدم دلش می‌گیرد با اینکه آفتاب زیبایی را نشان می‌دهد. آن زمان همسرش زنگ می‌زند و می‌گوید که پسرش مرده است. خب یکسری خاطرات از دوست‌های دیگر من بود که از بوستون به سوییس آوردم؛ و حالا اگر این قضایا را نادیده بگیرید و همین‌طوری در کنار هم بچسپانید، درست نیست. من واقع بینانه‌ترین جوابی که می‌توانستم به شما بدهم، دادم.

چه فیلم‌های خوبی در این دو، سه سال اخیر دیده‌اید؟

سرآمدش را «جدایی نادر از سیمین» به خاطر فیلمنامه کاملی که دارد می‌دانم و همین‌طور کارگردانی خوبی که آقای فرهادی داشتند. فیلم‌های آقایان کاهانی و توکلی را دوست دارم. امسال چند فیلم ساخته شده که دوستانم به من پیشنهاد دادند ببینم؛ و بهترین فیلمی که اخیرا دیدم فیلم «قصه‌ها» به کارگردانی خانم رخشان بنی‌اعتماد بود.

روزنامه شرق

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها