–میتونم یه رازی رو بهت بگم؟
–بله بگو
–هفته ی پیش رفتم به فروشگاه و یه تفنگ خریدم قصد داشتم اگه تومور مغزی داشتم خودمو بکشم.
تنها چیزی که منصرفم کرد این بود که پدر و مادرم با این کارم نابود میشدن و مجبور بودم اول اونارو بکشم و بعدش عمه و عمو و بعدش قتل عام به راه می افتاد!…