روز دوم جشنواره هم گذشت، با فیلمها، آدمها، عکسها و البته حاشیههایی که انگار هر کاری کنند باز هم هستند و حضور دارند.
به گزارش مووی مگ به نقل از خبرآنلاین، از اتوبان حکیم به سمت مسیر اختصاصی برج میلاد که پیچیدیم، گشت ارشاد ایستاده بود. وارد محوطه که شدیم تعداد ونها بیشتر و بیشتر شد. از آسانسور که بالا آمدیم هم قبل تونل سیاه رنگ و هم بعد از آن ایستاده بودند. اینها را که رد کردیم به گیت ورودی رسیدیم. کیفهایمان را گذاشتیم روی ریل و از چارچوب امنیتی رد شدیم. یکی پرسید، داعش جشنواره فجر را تهدید کرده؟ خانمی که پشت مانیتور نشسته بود زیر چشمی نگاهش کرد و چیزی نگفت. دومین روز جشنواره این جوری آغاز شد.
دیروز اولین نشستهای نقد و بررسی فیلمها برگزار شد. باز خبرنگاران بودند و آن صندلیهای خردلی رنگ و عکاسانی که مدام جلوی دید را میگرفتند. فکر میکردیم کسی نیاید اما اغلب خبرنگارها آمده بودند. امسال دیگر از آن آقای مهربانی که به خبرنگارها کاغذ میداد تا سوالهایشان را بپرسند خبری نیست. پرسشها را شفاهی میپرسیم. در نشست «نیمه شب اتفاق افتاد» حامد بهداد سوژه محبوب عکاسها بود. سلفی میگرفت و شیطنت میکرد. عکاسها هم تند و تند عکس می گرفتند. نوبت به حرف زدنش که شد خبرنگارها هم راضی شدند. چون حرفهای تندی زد. درباره تلویزیون و این که او را راه ندادهاند.
در نشست بیشتر فیلمها بازیگران اصلی نیامده بودند. همه ناراحت بودند. یکی میگفت هنرمند جماعت که صبح زود بیدار نمیشه، چرا نشستها رو گذاشتند ساعت ده؟ عدهای هم شاکی بودند که چرا نشستها بلافاصله بعد از فیلم برگزار نمیشود: «این جوری مجبورند دو بار بیان برج، خب معلومه فقط واسه فرش قرمز میان.»
همچنان از آقای دبیر خبری نیست. به جایش آقای ایوبی به تماشای فیلم موتمن نشست. کلا دیروز آقای ایوبی بیش فعال شده بود، چون هم به کاخ مردمی پردیس ملت سر زده بود هم در کاخ جشنواره سر و گوشی آب داد. بعد هم که راهی برنامه «سینمای ایران» شد. این آخرش نبود، چون آقای مدیر بعد از «سینمای ایران»، راهی برنامه «هفت» شد تا بالاخره دوستان به آتشبس برسند. بهروز افخمی هم توانست بالاخره بعد از یک روز برنامهاش را روی آنتن ببرد. حالا این که افخمی و ایوبی آتش بس کردند یا نه، خدا عالم است.
مجید برزگر هم با قصه «یک شهروند کاملا معمولی»اش سالن سینمای برج میلاد را پر از آدم کرد. داستان پیرمردی کم حافظه که عاشق است. چه کسی؟ مهم نیست. مهم این است که عاشق است و دلش میخواهد عشق جوانش کند. که نمیکند. سر این فیلم هم صدای دست و اعتراض و خنده بلند بود. مخصوصا صحنه آخر که پیرمرد دوستداشتنی فیلم بعد از تصادف با دو نان سنگک از ماشین پلیس بیرون آمد، راهش را گرفت و رفت. «جشن تولد» و «دلبری» اما حالشان خوب نبود. خیلیها از سالن بیرون رفتند و عطای فیلم دیدن را به لقایش بخشیدند.
توی فیلمهای روز دوم کشت و کشتار زیاد بود. توی هر کدام یک یا چند نفر کشته میشد. با این که گفتهاند سیگار خط قرمز است اما آدمهای فیلمها اکثر سیگار میکشیدند و پلیس هم حضور فعالی در دو فیلم داشت.
نکته دیگر ماجرا آتیلا پسیانی بود که از روز اول جشنواره تا الان در سه فیلم حضور داشته است. یک بار نقش برادرزن یک جانباز را بازی میکرد یک بار نقش وکیل بینالمللی که برای آدمها ویزا جور میکرد و به «سحر» چهار هزار دلار پول قرض داده بود.
آخر شب حدود ساعت یک صبح از سالن که بیرون آمدیم گشت ارشادیها رفته بودند. مسئولان سالن فقط یک در را برای خروج آدمها باز گذاشته بودند و حسابی شلوغ شده بود. یک نفر گفت مثل منا نشه؟ همه با وحشت به همدیگر نگاه کردند. خدا را شکر کسی، جلویی را هل نمیداد و با مسالمت همه از در بیرون آمدیم.