نام : فورس ماژور . شاید در ابتدا لازم باشد که کمی در معنای نامِ این فیلم دقیق شویم. « فورسماژور » به چه معناست؟ رویدادِ غیرِ قابل انتظار. لحظه ای که کسی منتظرش نیست، اما به ناگاه می آید. به عنوانِ مثال بحرانی مانندِ جنگ و یا حوادثی غیرمترقبه که به ناگاه رخ میدهد و تمامِ برنامه های از پیش تعیین شده را بر هم می زند؛ رویدادی مانندِ این میتواند شکلِ یک توافق یا قرارداد را تغییر بدهد و یا حتی به آن خاتمه بدهد. این است فورسماژور! قوای قهریهای که حادثه ای غیرقابلِ پیشگیری را رقم میزند.
پس قابلِ پیشبینی است که فیلمِ « فورسماژور » قرار است رویدادی غیرقابلِ پیش بینی و غیرقابل پیشگیری را روایت کند. « فورسماژور » در لحظه ای رخ می دهد که هیچکس انتظارش را نه میکشد و نه دارد؛ بیخبر، بی موقع، ناگهان و ناگاه! اجازه بدهید نامِ آن لحظه حساسِ ربوده شده و پیشبینی نشده را “بزنگاه” بگذاریم. بله، فورس ماژور از بزنگاه میگوید… کوهستانِ سرد و برفی و سقوطِ بهمن، سقوط در دره، اِسکی در طوفان و مه، گم شدن و جا ماندن در برف و… حوادثِ غیرمترقبه ایست که در این فیلم رخ میدهد، و موقعیتِ لحظه های داستان را مهیا میکند. این ها موقعیت هایی هستند برای رخدادِ غیرقابلِ انتظار. برای « فورس ماژور »، فیلم از فورس ماژور های رخ داده در بزنگاه های انسان می گوید. بزنگاه های رابطه های انسانی. در فیلم به خوبی مشاهده میکنیم که در “گاه”های معمولی همه چیز خوب، عاشقانه و آرام است، اما در بزنگاه، فورس ماژور رخ میدهد.
« فورس ماژور » درامِ روانشناسانه “روبن اوستلند” کارگردانِ سوئدی، محصولِ سوئد، نروژ و فرانسه، نامزد بهترین فیلمِ غیرانگلیسی زبانِ گلدن گلوب در سال 2015 می باشد. خانواده چهار نفره سوئدی (شاملِ پدر توماس، مادر اِبا و دو فرزندِ دختر و پسرشان) برای گذراندنِ تعطیلات به منطقه ای تفریحی و کوهستانی در فرانسه میروند و این فیلم قصه پنج روزِ زندگی این خانواده را روایت میکند. روزِ اول: همه چیز خوب و خوش است. هوا عالی برای اِسکی و ما با خانواده ای صمیمی روبرو هستیم که در ابتدای راه در قابِ عکسِ یک عکاس در کنارِ یکدیگر قرار می گیرند. هر چند رفتار مشکوک پدرِ خانواده(توماس) با گوشیِ تلفنِ همراهش، این تعلیق را در بیننده ایجاد میکند که گویا باید در ادامه داستان منتظرِ عدمِ تعهدِ کافیِ توماس به خانواده بود.
روزِ دوم: خانواده در رستورانی مشغول خوردنِ غذاست، از دور و در قابی فوق العاده زیبا، شکل گیری بهمن، به مرور در حال نمایان شدن است. مادر(اِبا) نگران میشود. اما توماس با گفتنِ اینکه “اونها کارشون رو بلدند” اینطور تصور می کند که با یک بهمنِ کنترل شده طرف است. بهمن اما آرام آرام خطرناک می شود و به اوج میرسد و فورس ماژور رخ داده، کنترلِ آدمها را با وحشتی که در لحظه ایجاد میکند در دست میگیرد. اِبا سعی میکند که دو فرزندش را در بر بگیرد و از آنها مراقبت کند و نمایشِ تعهد به خانواده را به خوبی بازی میکند، اما توماس که تحت کنترل وضعیتِ اضطراری بهمن درآمده و کنترلِ خود را به وحشتِ فورس ماژور باخته است، با واکنشی حقیرانه از صحنه نمایش فرار میکند و خانواده را تنها میگذارد. و این حادثه آغازِ تیرگیِ روابط در این خانواده و آغازِ بحرانی برای پرسوناژ توماس است.
روزِ سوم: در این روز “مت” و “فانی” که زوجِ سرخوش و جالبی به نظر میرسند به دوستانشان (اِبا و توماس) می پیوندند. شبِ روز سوم، دو زوج شب نشینی می کنند و اِبا که از رفتارِ همسرش در آن وضعیتِ اضطراری به شدت ناامید و مضطرب به نظر می رسید، داستانِ بهمن و فرارِ توماس از صحنه را برای مت و فانی تعریف میکند. مت که به نظر میرسد آدمی منطقی ست، سعی میکند با تحلیلی واقع بینانه که از فورس ماژور میدهد، رفتارِ توماس را توجیه کند. اما در ادامه می بینیم که این داستان بر روی رابطه مت و فانی نیز اثر میگذارد و رابطه آنها را نیز دچار اضطراب و تنش میکند.
روزِ چهارم: مت و توماس با همدیگر اسکی میکنند، و البته اتفاقاتِ بامزه (اما ناخوشایند برای توماس) دیگری نیز می افتد و شرایط به گونه ای پیش می رود که توماس از شرایطی که در آن واقعه برای او رخ داده، دچارِ ناامیدی از خود می شود و در این سیاهیِ ناامیدی، پیوندهایش با خودش گسسته میشود و بدین ترتیب دچارِ فروپاشیِ کامل میشود.
روز پنجم: خانواده مجددا به اسکی میروند. شرایط کوهستان این بار طوفانیست. اِبا در برف و طوفان گم میشود(به نظر میرسد که اِبا از عمد و به دلیلِ بازگرداندنِ اعتماد به نفس و عزت نفس به همسرش، خود را گم میکند). توماس این بار و در این شرایطِ اضطراری، میتواند کنترلِ شرایط را در دست بگیرد و اِبا را نجات میدهد. توماس با این کنشِ قهرمانانه، ایگوی از هم گسستی خود را پینه میکند و خانواده نیز دوباره شکل می گیرد و خنده به لبها برمی گردد. اما آیا این نمای پایانی فیلم است؟ نه. روبن اوستلند، کارگردانِ فیلم، اینبار فورس ماژورِ دیگری را ایجاد میکند؛ اتوبوس در حال برگشتن است که به دلیلِ رانندگیِ بدِ راننده در خطر سقوط به دره قرار میگیرد. اِبا دچارِ وحشت می شود، و این بار اِبا خانواده را رها می کند و ابتدا سعی میکند خود را نجات دهد. آن هم با فرار از صحنه. بله! قهرمانی وجود ندارد! گویا تمامِ آدمها ممکن است در شرایط فورس ماژور ، کنترلِ خود را به شرایط ببازند و کاری را در لحظه غیرعادی و بزنگاه انجام بدهند، که در شرایطِ عادی و معمولی هرگز آن کار را انجام نمیدادند و از آن شرم داشتند.
« فورس ماژور » درباره امرِ تراژیکِ رابطه است. اگر امرِ تراژیک را حمله قهرمانِ داستان به امر ناممکن بدانیم، پس درونمایه داستانِ این فیلم را نیز می توان یک تراژدی دانست. یک تراژدی که در آن قهرمانان ناقهرمانِ داستان، به سوی امرِ ناممکنِ “رابطه” در بزنگاه ها حمله می کنند، اما فورس ماژور با رخدادهای غیرقابلِ پیشبینی اش نقشه حمله را با شکست مواجه می کند و تنها چیزی که عاید قهرمان های داستان میشود شکست است و سرخوردگی، چرا که امرِ ناممکن، ناممکن است و دچارِ فقدان. اما آیا قهرمان های این تراژدی به واقع قهرمان هستند؟ مت در آن شب نشینی چهارنفره جملاتِ راه گشایی را برای توجیه کارِ توماس به زبان میآورد: « و من اعتقادم اینه که دشمنِ واقعی ما همون قهرمانهایی هستند که ما همیشه اونا رو الگوی خودمون قرار میدیم. همه اون افسانه هایی که میخوان از ما قهرمان بسازند.. و اون تفکرهایی که ما رو تحتِ فشار می ذارن که باید قهرمان باشیم و اینکه توی شرایطِ بحرانی مثلِ قهرمان ها رفتار کنیم»
واقعیت این است، اینکه نخواهیم قهرمان باشیم، قابلِ درک است. اینکه اگر ما دست از سرِ قهرمان بودن و یا اَبَرانسان بودن، برداریم، باز هم آن منِ آرمانی و یا منِ قهرمان می تواند با بازی قیاسی مداومی که در ذهنِ ما راه میاندازد، پیاپی ما را دچارِ رنجش کند نیز قابلِ تصور است… همچنانکه همان منِ آرمانی بود که توماس را از منِ خودش ناامید کرد و او را به فروپاشیِ کامل رساند. آیا از این روال گریزی هست؟ پیشنهادِ “ فورس ماژور ” شاید این است که رویدادهای غیرقابلِ انتظار و همیشه قهرمان نبودنِ ما انسانها در مقابلِ آن رویدادها به عنوانِ یک واقعیت به رسمیت شناخته شود، تا شاید کمی از تلخیِ ماجرا کم شود. پس تراژدی رابطها ی “ فورس ماژور ” تماشاگر را در میانِ تلخی به پایانِ شکست یک رابطه رها نمیکند. بلکه تماشاگر را به اندیشیدن دربارهی راههای کنارآمدن با این واقعیت وا می دارد.
مت در آن شب نشینی و در ادامه میگوید “اگه به کارای ما انسانها خوب دقت کنی و با حیوان ها مقایس اش کنی، متوجه میشی که وقتی ما تو یه شرایطِ بحرانی و خطرناک قرار می گیریم، یه نیروی بازدارنده ای تو وجودِ ما هست که مدام به ما تلقین میکنه: من میخوام زنده بمونم. میگه، تو الان این کار رو بکن! اون… اون یه نیروی بنیادینه که فقط دستور به فرار و شانه خالی کردن می ده” به نظر می رسد که مت دارد از غریزه صیانتِ نفس (خویشتن پایی) می گوید. از غریزه ای که در « فورس ماژور »، ناخودآگاه بیدار می شود و خود را به دیگری ها ترجیح می دهد. می دانیم که رابطه امری است مربوط به من و دیگری(ها) و هر رابطه ای به مقادیری از، از”خود”گذشتگی نیاز دارد، چرا که رابطه امریست مربوط به من و دیگری و نه خودِ تنها. بزنگاه آنجا رخ میدهد که در شرایطِ بحران _که در آن ترس و وحشت بر منِ آدمی چیره میشود و کنترلِ منِ او را در دست میگیرد_ غریزه صیانتِ نفس، من را به دیگری ترجیح می دهد و در آن لحظه است که ازخود گذشتگیِ لازم برای یک رابطه ایده آل زیرِ علامتِ سوالی جدی می رود. و درست همینجاست که ما در می یابیم رابطه چگونه ممکن است به امری تراژیک مبدل شود/ ظاهرن چاره ای نیست اما، واقعیت ها را _هرچند تلخ_ باید پذیرفت. باید پذیرفت، سپس تحلیل کرد و سپس دنبالِ چارهه ای نسبی بود برای فورس ماژورهای زندگی، برای بزنگاه ها، و شاید هم قهرمان ها به راستی _دشمن که نه_ اما بحران سازان زندگی واقعی هستند. و شاید باید “منِ قهرمان” و آرمانی را کنترل کرد و با آن کنار آمد. و شاید رابطه همین است که هست.
اسامه اکبری
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگرد قانونی می گردد.
به کانال رسمی مووی مگ در تلگرام بپیوندید
فورس ماژور (Force Majeure )
کارگردان : Ruben Östlund
نویسنده : Ruben Östlund
بازیگران :
ohannes Kuhnke…Tomas
Lisa Loven Kongsli… Ebba
Vincent Wettergren …Harry
Clara Wettergren … Vera
و…
رده سنی : R ( مناسب برای افراد بالای 17 سال)
ژانر : درام – کمدی
زمان : 120 دقیقه