امسال همه بر این موضوع توافق داشتند که جشنواره سینمایی ساندنس نتوانسته موفقیت سال قبل را تکرار کند. برای کسانی که فیلم های جشنواره سینمایی ساندنس ۲۰۱۸ را دیده اند کاملاً مشخص است که از لحاظ کیفیت فیلم های سال قبل در شرایط بسیار بهتری قرار داشتند. سال ۲۰۱۷ برای جشنواره سینمایی ساندنس یک سال خاص و بی نظیر بود و بسیاری از فیلم هایی که پارسال در این جشنواره سینمایی به نمایش درآمدند هنوز نقل محافل بوده و شانس زیادی برای کسب جایزه در مراسم اسکار ۲۰۱۸ دارند که از میان آن ها می توان به فیلم های «با نامت مرا صدا بزن» (Call Me By Your Name)، «بیمار بزرگ» (The Big Sick) و «گل آلود» (Mudbound) می توان اشاره کرد.
به گزارش مووی مگ به نقل از روزیاتو، بدون شک نمی توان ساندنس ۲۰۱۸ را با ساندنس ۲۰۱۷ مقایسه کرد. البته این موضوع بدان معنا نیست که جشنواره سینمایی ساندنس امسال خالی از فیلم های دیدنی و جذاب بوده باشد. اگر چه فیلم های شایسته بسیاری در این جشنواره معتبر سینمایی به نمایش درآمدند اما می خواهیم ۵ فیلم برتر این جشنواره را در ادامه به شما معرفی کنیم.
اخطار: از آن جایی که در این مطلب به بررسی داستان فیلم ها و علت انتخاب شدنشان می پردازیم چاره ای جز نقل بخش هایی از داستان فیلم نداشتیم. به همین دلیل از خواننده عزیز تقاضا داریم که این موضوع را مورد توجه قرار دهند و در صورتی که می خواهید این فیلم ها را در آینده نزدیک تماشا کنید از خواندن عمق مطلب خودداری نمایید.
۱- قصه
فیلم «قصه» (The Tale) شاید خاص ترین فیلم جشنواره سینمایی ساندنس امسال بود که مشابه آن تاکنون ساخته نشده است. این فیلم با بازی لارا درن و به کارگردانی جنیفر فاکس داستان واقعی اذیت و آزار جنسی دوران کودکی خود و خاطرات تلخی که از آن زمان با وی باقی می ماند را به تصویر می کشد. این فیلم که هنوز اکران عمومی آن آغاز نشده بدون شک فیلم تاریخساز و به یاد ماندنی خواهد شد هر چند شاید تماشای آن کمی سخت باشد که بر روی فروش آن تاثیر خواهد گذاشت. شاید بتوان این فیلم را یکی از دردناک ترین و آزار دهنده ترین فیلم هایی که می توانید در طول زندگیتان تماشا کنید نامید.
شاید این فیلم بی صداترین فریاد رسای تاریخ سینما یا دستکم جشنواره سینمایی ساندنس باشد. فیلم داستانی بسیار قدرتمند دارد و تماشای آن باعث می شود که به خود بگویید: خدای من! چطور جنیفر فاکس این همه سال با این تفکرات و عذاب ها زندگی کرده است؟ تنها کاری که باید کرد این است که پای فیلم نشسته و به داستان دردناک جنیفر فاکس گوش داد. این فیلم از آن دسته فیلم هایی است که باید روزها روی آن فکر کرد و سپس درباره آن قضاوت کرد.
«قصه» نه تنها یک شاهکار سینمایی است بلکه باید آن را از این دیدگاه که زندگی واقعی شخصی را به تصویر می کشد تماشا کرد؛ زندگی نویسنده و کارگردان فیلم که در سن ۱۳ سالگی مورد آزار جنسی قرار گرفته است. برخلاف دیگر فیلم هایی که داستان های واقعی چنین تجربه دردناکی را به تصویر می کشند، فاکس در این فیلم در یک سبک داستانی خاص این واقعه را روایت می کند که حتی واقعیت اتفاقی که رخ داده را به چالش می کشد. فیلم با دریافت دفترچه خاطراتی توسط جنیفر از مادرش آغاز می شود که در آن وی (جنیفر) در دوران کودکی اتفاقات روزانه در طول یک تابستان همراه با استادان دوومیدانی اش و اسب سواری اش را راوایت کرده است.
این موضوع باعث می شود جنیفر که اکنون دیگر در دوران بزرگسالی به سر می برد سعی در یافتن واقعیت ماجرا کند زیرا خاطراتی که در دفتر یادداشت آمده با آنچه که وی به یاد دارد کاملاً در تناقض است. به زودی واقعیت ماجرا از طریق فلش بک هایی به زندگی کذشته جنیفر مشخص می شود. لارا درن در این فیلم به معنای واقعی کلمه درخشیده است و تاثیری که این فیلم بر روی تماشاگر می گذارد را نمی توان در قالب کلمات و جملات بیان کرد. «قصه» فیلمی فوق العاده است اما به همان میزان تماشای آن برای بیننده سخت خواهد بود.
۲- کلاس هشتم
شاید اگر کسی بخواهد در مورد جشنواره سینمایی ساندنس ۲۰۱۸ چیزی بنویسد بدون شک فیلم «کلاس هشتم» (Eighth Grade) را جزو اولین سوژه های خود قرار خواهد داد. باور کردنی نیست که بو بورنهام در مقام نویسنده و کارگردان این فیلم توانسته باشد شخصیت و افکار یک دختر پایه هشتم را به این زیبایی به تصویر بکشد ولی این دقیقاً همان کاری است که وی به خوبی از پسِ آن برآمده است. در این فیلم الیس فیشر نقش کایلا دی را بازی می کند و اگر شما نیز در دوران دبیرستان دانش آموز گوشه گیر و دست و پا چلفتی و کم رویی بوده اید تماشای این فیلم شما را نابود خواهد ساخت.
کایلا به سختی تلاش می کند که از این حالت خارج شده و مانند دیگران دانش آموزی عادی باشد اما در نهایت تنها چیزی که بدست می آورد عنوان «ساکت ترین دختر مدرسه» است. این فیلم را از جهاتی نیز می توان یک فیلم ترسناک به حساب آورد به خصوص زمانی که جنبه های ترسناک سال های ابتدایی دبیرستان را با تاثیرات رسانه های اجتماعی ترکیب می کند. کایلا تلاش می کند که تعداد بازدید کنندگان صفح اجتماعی شخصی خود را بالا ببرد؛ همان چیزی که بسیاری از جوانان و نوجوانان دنیای امروزی با آن مواجه شده و آن را تجربه می کنند. وی برای پر کردن تنهایی خود اقدام به ضبط ویدیوهایی از خود و به اشتراک گذاشتن آن ها در یوتیوب می کند.
در ادامه وی برای فرار از تنهایی و همراهی با همکلاسی هایش وارد جشن ها و گردهمایی های آن ها می شود که البته برای وی ترسناک و ناشناخته هستند «کلاس هشتم» پنجره های برای ما باز کرده تا وارد دنیای نوجوانان دبیرستانی و نیازهای آن ها به دنیای رسانه های اجتماعی شویم.
۳- ببخشید مزاحم شدم
لاکیت استینفیلد در راه تبدیل شده به یک ستاره بزرگ است و فیلم «ببخشید مزاحم شدم» (Sorry To Bother You) همان چیزی است که به ما می گوید چرا و چگونه این اتفاق رخ خواهد داد. فیلم در مورد طمع انسان است که باعث می شود شخصی ساده به یک نیمه انسان، و نیمه اسب هیبریدی تبدیل شود. این فیلم اولین تجربه کارگردانی بووتس رایلی است که مهم ترین نکته در مورد آن دیدگاه و پیامی است که در تمام طول فیلم یکنواخت و یکسان باقی می ماند.استینفیلد در این فیلم نقش کاسیوس گرین را بازی می کند، مردی که در گاراژ عمویش اوقاتش را می گذراند و اکنون ۴ ماه است که اجاره اش را پرداخت نکرده است.
به وی شغلی به عنوان بازاریاب تلفنی پیشنهاد می شود و وی تلاش می کند اجناسی بدرد نخور را از طریق تلفن به مشتریانش غالب کند. به پیشنهاد یکی از همکارانش وی سعی می کند طرز خاصی در سخن گفتن که به آن «صدای سفید» گفته می شود را در خود پیدا کند و وقتی که موفق به این کار می شود خیلی زود کار و بارش رونق می گیرد. وی رفته رفته پیشرفت کرده و مورد توجه رییس شرکت قرار می گیرد که البته شخصیتی شرور و شیطانی دارد. وی هشدارهای نامزدش را نادیده می گیرد و ناگهان خود را در حال فروش برده به مشتریان می بیند.
«ببخشید که مزاحم شدم» فیلمی در مورد طمع شرکت های بزرگ و تبدیل شدن انسان ها به ربات برای بدست آوردن پول بیشتر است. به عبارت دیگر فیلم می خواهد دیدگاه کمپانی های بزرگ و سیاستمداران مبنی بر این که هدف وسیله را توجیه می کند به تصویر بکشد که برای بدست آوردن ثروت و مقام و قدرت هر کاری قابل انجام است.
۴- نقطه کور سازی
فیلم «نقطه کور سازی» (Blindspotting) از آن دسته فیلم هایی است که حقیقتاً لیاقت این را داشت که به عنوان فیلم اول جشنواره سینمایی ساندنس ۲۰۱۸ اکران شود و همین اتفاق نیز رخ داد. این فیلم اولین ساخته کارلوس لوپز استرادا است که در برخی از دقایق آن دیگر بیش از حد آشکارا بیننده را نصیحت می کند. فیلم درباره پلیس هایی است که مدام مردان سیاهپوست را به عناوین مختلف به قتل می رسانند. شاید این که این فیلم دائماً یک پیام را تکرار می کند را نتوان به کارگردان آن خرده گرفت زیرا در دهه های اخیر بارها و بارها به این موضوع پرداخته شده و هنوز هم نژادپرستی پابرجاست.
این فیلم همانطور که عنوان جالب آن نیز نشان می دهد در مورد این است که روی دیدن چیزی تمرکز شده و همین موضوع باعث می شود که واقعیت و حقیقت نادیده گرفته شود. فیلم داستان مردی به نام کالین را روایت می کند که تنها سه روز تا پایان دوره آزادی مشروطش باقی مانده و بدین ترتیب پس از این سه روز دیگر محکومیت یک ساله اش آتش زدن خانه یک تازه به دوران رسیده را پشت سر خواهد گذاشت. وی تمام تلاش خود را می کند که در طول این سه روز نیز از دردسر و خلاف دور بماند و خیلی زود متوجه می شویم که اتفاقی در حال رخ دادن است که این تلاش های او را ناکام می گذارد. وی در راه بازگشت به خانه است که می بیند یک مامور پلیس ۴ بار از پشت به یک مرد سیاهپوست شلیک می کند.
بدون هیچ سوال و جوابی، مامور پلیس از کالین می خواهد که صحنه را ترک کند و او نیز همین کار را می کند زیرا میداند که چند دقیقه از خاموشی ساعت ۱۱ شب در این منطقه گذشته است. در ادامه فیلم وی هر دقیقه کابوس کشته شدن یک مرد را در خیابان در برابر چشمانش می بیند. جالب این که وی اگر بخواهد در مورد این قتل گزارش دهد به جرم زیر پا گذاشتن قانون خاموشی پس از ساعت ۱۱ نیمه شب زندانی خواهد شد. در این دوست سفید پوست متکبرش نیز برای وی دردسرساز می شود.
داوید دیگز در نقش کالین بازی خارق العاده ای از خود به نمایش می گذارد و خشمی که در درون دارد را علی رغم مهربانی و بی آزار بودن ظاهری به خوبی به تصویر کشیده است. استرادا برای گفتن پیامی خاص و بلند این فیلم را ساخته و باید گفت به بهترین شکل پیام خود را انتقال داده است؛ هر چند شاید خودش هم می داند که باز هم پیام تنفر از نژاد پرستی مانند دفعات قبل نشنیده گرفته خواهد شد.
۵- بار
و اینجا به یکی از بحث برانگیزترین فیلم های جشنواره سینمایی ساندنس ۲۰۱۸ و شاید فیلم های سال می رسیم: «بار» یا «بردن» (Burden). گرت هدلاند با این فیلم بار دیگر دوران فعالیت سینمایی خود را آغاز کرد و این بار در فیلمی ساخته اندرو هکلر. گرت هدلاند در فیلم «گل الود» نیز حضور داشت و این نشان می دهد که وی تلاش زیادی برای نشان دادن خود در مقام بازیگری با استعداد داشته است. در این فیلم وی نقش مایک بردن را بازی می کند که سعی می کند با کمک یک کشیش سیاهپوست به رستگاری برسد.
وی در واقع عضو یک گروه نژادپرست و ملی گرایی بسیار سختگیر است و بعد از این که آرمان های جامعه خود را به چالش می کشد سعی می کند با همسرش فرار کند و رستگاری واقعی را پیدا کند. اما رستگاری او به همین سادگی امکان پذیر نیست زیرا خانواده اش در تعقیب او هستند و از آن مهم تر وی از همان دوران کودکی یاد گرفته که سفیدپوستان برتر بوده و با مهاجران رفتار تندی داشته باشد. مدت زمان زیادی طول می کشد که این خاطرات و آموزه ها از ذهن او پاک شوند. این فیلم یکی از آن فیلم هایی است که در مورد آن صحبت های زیادی خواهد شد و به خاطر زیبایی هایی که داشت به عنوان بهترین فیلم جشنواره سینمایی ساندنس ۲۰۱۸ از دیدگاه تماشاگران انتخاب شد.
این فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده که در سال ۱۹۹۶ یکی از جنجالی ترین پرونده های قضایی مربوط به مالکیت در ایالات متحده را در پی داشت. این فیلم نشان می دهد که چطور خانواده ها و اجتماعات باعث شکل گیری باورها و اعتقادات فرزندان می شوند که گاه می توانند بسیار وحشیانه و غیرانسانی باشند. شخصیت اصلی فیلم خود در گذشته اعمال نابخشودنی زیادی انجام داده اما توانایی بخشیدن و بخشش طلبیدن چیزی است که در فیلم به آن پرداخته می شود. این فیلم را در اولین فرصت به تماشا بنشینید.