میلیون ها فیلم در طول بیش از یک قرن فعالیت سینما ساخته شده اند اما تعداد کمی از آن ها به عنوان فیلم هایی قوی و شاهکار خود را متمایز از بقیه ساخته اند. این فیلم ها عموماً به عنوان «فیلم بزرگ» شناخه می شوند؛ فیلم هایی که اعتبار و زیبایی آن ها با گذشت زمان، تغییر رویه بازی در دنیای سینما و ذائقه های متفاوت و همیشه در حال تغییر دچار کوچکترین خللی نشده است. اما بگذارید صادق باشیم، هر فیلم بزرگی مانند «جنگ ستارگان»، «پالپ فیکشن» و «راکی» نیست، فیلم هایی که می توان بارها و بارها آن ها را تماشا کرد. بعضی از فیلم های بزرگ تاریخ سینما اگر چه بدون شک ارزش یک بار تماشا را دارند، اما شاید دوست نداشته باشیم بعد از مدتی برای بار دوم به تماشای آن ها بنشینیم و حتی شاید هیچوقت!
به گزارش مووی مگ به نقل از روزیاتو، اما چه چیز باعث می شود که یک فیلم بزرگ و دیدنی تنها یک بار قابل تماشا باشد. دلایل متعددی برای این موضوع وجود دارد: برخی به دلیل ترسناک بودن، برخی دیگر به دلیل تاثیر دردناکی که بر ما گذاشته و برای مدتی این درد ما را رها نمی کند و حتی پس از تماشای آن روزها اشک بریزیم (البته منظورمان نازک نارنجی های بیش از حد احساساتی است!). بدین ترتیب کمتر کسی تمایل دارد تجربه تماشای این فیلم ها را یک بار دیگر تجربه کند. از فیلم های جنگی ملودرام تا فیلم های عملی تخیلی مهیج، در ادامه این مطلب می خواهیم شما را با فیلم های بزرگی آشنا کنیم که بعد از یک بار تماشا دیگر هیچگاه به سراغ آن ها نخواهید رفت.
هشدار اسپویل: به دلیل ماهیت مطلب شاید در برخی از موارد ناچاراً بخشی از داستان فیلم های اسپویل شود که پیشاپیش بابت این موضوع از شما خواننده محترم عذرخواهی می کنیم.
۱- شکارچی گوزن (۱۹۷۸)
جنگ یک جهنم مجسم است و در حالی که هیچ فیلمی نمی تواند به طور کامل و واقعی وحشت موجود در میدان نبرد را به تصویر بکشد، فیلم جنگی کلاسیک «شکارچی گوزن» (The Deer Hunter) سینماروها را به یاد حلقه نهم جهنم دانته می انداخت. این فیلم که در سال ۱۹۷۸ توسط مایکل چیمینو ساخته شده داستان سه کارگر سابق خوش تیپ کارخانه فولاد را روایت می کند که برای دیدن جنگ ویتنام آرام و قرار ندارند. اما وقتی در نهایت آن ها وارد جنگل های ویتنام می شوند با بدترین شکنجه هایی که متصور بوده اند روبرو می شوند و درد و ترس ناشی از این شکنجه ها حتی پس از بازگشت به خانه نیز آن ها را رها نمی کند.
فیلم با یک صحنه دوست داشتنی و معصومانه آغاز می شود که در آن سه شخصیت اصلی داستان- مایک (رابرت دنیرو)، نیک (کریستوفر واکن) و استیون (جان سَوج) در حال خوشگذرانی در یک مراسم عروسی بوده و با شادی تمام برای اعزام به میدان جنگ آماده می شوند. آن ها هشدار واضح یک نیروی کلاه سبز باتجربه را نادیده می گیرند و وقتی که در نهایت به جنگل های ویتنام می رسند، در یکی از به یاد ماندنی ترین و ترسناک ترین سکانس های تاریخ سینما ضربه روحی و جسمی بسیار دردناکی را متحمل می شوند: سکانس های مربوط به رولت روسی. سربازان داستان توسط نیروهای ویت کنگ دستگیر شده و مجبور می شوند یک بازی شبه خودکشی را برای سرگرم کردن نگهبانان زندان مخوف خود انجام دهند.
بازی بازیگران فیلم در این صحنه ها چنان واقعی و ترسناک است که بیننده را نیز مانند خود شخصیت ها دچار ترس و وحشتی عمیق می سازد. بعد از یک تلاش شبه شکنجه ای برای فرار، مایک بعد از بازگشت به ایالات متحده نیز غمی بزرگ را همراه خود دارد که لحظه ای او را رها نمی سازد. استیون هر دو پایش را از دست می دهد و باقی عمرش را باید روی ویلچر بگذراند. نیک مشاعر خود را از دست می دهد و در سایگون می ماند تا بیش از پیش در هروئین و رولت روسی غرق شود. تمامی این درد و رنج ظاهراً برای داستان کافی نیست تا این که به سکانس غم انگیز پایانی فیلم می رسیم که هیچگاه فراموش کردنی نخواهد بود. دیالوگ ها و سکانس های پایانی فیلم چنان شما را از درون می سوازند که دیگر دوست ندارید شاهد آن ها باشید.
۲- پیر پسر (۲۰۰۳)
فیلم کره ای «پیر پسر» (Oldboy) از آن دسته فیلم هایی است که علیرغم شاهکار بودن، حالتان را حقیقتاً بد خواهد کرد. می خواهید مردی را ببینید که عقلش را از دست می دهد و در اعماق رذالت ناشی از محرومیت به یک حیوان تبدیل می شود؟ بله این همان اتفاقی است که در ۲۰ دقیقه ابتدایی فیلم رخ میدهد. یک تاجر مست به نام او دائه سو ربوده می شود به یکباره خود را در درون یک سلول رازآلود زندانی می بیند بدون این که بداند چرا و توسط چه کسی ربوده شده است. وی به مدت ۱۵ سال دیوانه کننده در این سلول باقی می ماند و این موضوع رفته رفته مشاعرش را از او می گیرد. تنها چیزی که باعث می شود در تمام این سال ها زنده بماند این است که از کسی که او را ربوده به بدترین شکل ممکن انتقام بگیرد.
وقتی که دائه سو بدون هیچ توضیحی و بعد از این همه سال آزاد می شود دیگر آن انسان سابق نیست. او یک اختاپوس زنده را مانند دیوانه ها می بلعد، با خشونتی فراتر از حد تصور یکی از دوستان سابق را مانند دندانپزشک های نازی شکنجه می کند و به یک زن جوان با بی رحمی تجاوز می کند. شخصیت بزرگ منفی داستان نیز یکی از بدترین آزمایشات روانی مخفی که تاکنون به روی پرده سینما رفته را روی او انجام می دهد و همین موضوع است که تماشای دوباره فیلم «پیر پسر» را دشوار می سازد. دائه سو بعد از این که در پایان داستان با کسی که او را زندانی کرده بود روبرو می شود، می فهمد که این همه سال تنها به دلیل زبان لقش زندانی شده است. بی احتیاطی دائه سو به خودکشی دختر جوان منجر می شود، دختری که دائه سو نادانسته با او رابطه برقرار کرده و در نهایت می فهمد خواهر اوست.
ماجرا از این قرار بوده که شخصیت منفی داستان قصد داشته به دائو سو یک درس فراموش نشدنی بدهد. به همین دلیل او را ربوده، زندانی کرده و پس از سال ها هیپنوتیزم کردن و شکنجه روحی او را آزاد کرده است. سپس نقشه ای کشیده تا دائه سو نادانسته عاشق دختر خودش شود. این پیچش داستانی ویرانگر و مشمئز کننده تماشای سکانس های مربوط به دائه سو و دخترش را غیرممکن می سازد.
۳- اینلند امپایر (۲۰۰۶)
تمامی فیلم های دیوید لینچ به نوعی شبیه رویا هستند اما «اینلند امپایر» (Inland Empire) یک سوررئالیسم نیمه آگاهانه محض است، یک ارکستر سینمایی که بیش از ۳ ساعت ادامه دارد. این فیلم همانی است که برخی از منتقدان آن را فیلمی «غیرممکن برای نقد کردن در روزنامه» و «بسیار پیچیده و غیرقابل درک» توصیف کرده اند. تماشای این فیلم مانند این است که به یکباره وارد دنیای بدترین کابوس های لینچ شده باشید. برای برخی از طرفداران فیلم های لینچ، تماشای «اینلند امپایر» یک تجربه سینمایی خیره کننده است اما اغلب سینماروها آن را بدترین ماجراجویی سینمایی شان توصیف کرده اند.
این فیلم بدون شک ارزش یک بار تماشا را دارد اما وقتی که داستان به پایان می رسد بسیار آشفته تر از آن خواهید بود که بتوانید یک بار دیگر آن را تماشا کنید. داستان از این قرار است که بازیگری به نام نیکی گریس قصد دارد در یک فیلم بازی کند، فیلمی که تاریخچه ای تاریک دارد. با فرو رفتن بیشتر و بیشتر نیکی در شخصیت خود، مرزهای بین داستان و واقعیت رنگ می بازد و در نهایت به شرایطی می رسد که نمی تواند فرق بین بازی و زندگی واقعی اش را تشخیص دهد. اگر چه در این فیلم نیز مانند همیشه باید هوش و نبوغ متفاوت لینچ را تحسین کرد اما در فیلم «اینلند امپایر» بیشتر با سوال روبرو می شوید تا این که پاسخی به سوالات شما داده شود.
۴- کشتی گیر (۲۰۰۸)
دارن آرونوفسکی سابقه ای طولانی در شکستن قلب و تکان دادن تماشاگران فیلم های خود دارد. او همان کسی است که فیلم های ویرانگری مانند «چشمه» (The Fountain) و «مرثیه برای یک رویا» (Requiem for a Dream) را ساخته است، فیلم هایی که ممکن است تا چند روز پس از تماشای آن ها نتوانید مانع گریه خود شوید. یکی دیگر از فیلم های او «کشتی گیر» (The Wrestler) است، فیلمی در مورد عضلات دردناک، استخوان های شکننده و عمیق ترین و تاریک ترین تنهایی و انزوایی که یک انسان تاکنون تجربه کرده است. شخصیت اصلی داستان کشتی گیری به نام رندی «رم» رابینسون است، مردی که روزهای اعتبار و شهرتش به پایان رسیده است. او با کار در یک سوپرمارکت روزگار می گذراند و همزمان برای درآمدی بیشتر گاهی در مسابقات کشتی کج کم اهمیت نیز شرکت می کند.
بعد از این که رندی از یک سکته قلبی شدید جان سالم به در می برد، مجبور می شود که برای همیشه با کشتی خداحافظی کند. تنها و افسرده، سعی می کند بار دیگر با دخترش که سال ها پیش ترکش کرده ارتباط برقرار کند و حتی برای پیدا کردن عشق به یک کلوب شبانه می رود. اما شانس های دوباره خیلی راحت خراب می شوند و نمی توان براحتی آن ها را جبران کنید. از این رو وقتی که زندگی رندی تمام معنای خود را از دست می دهد تصمیم می گیرد که زندگی خود را که تنها چیزی است که برایش باقی مانده به خطر انداخته و برای آخرین بار وارد رینگ مبارزه شود. این فیلم بزرگ یکی از آن فیلم هایی است که شما را به شدت به گریه وامی دارد.
هنگامی که رندی به دخترش می گوید: «من یک تکه گوشت قدیمی خرد شده هستم، خیلی تنها هستم. البته لیاقتم همین است که تنهای تنهای باشم. اما نمی خواهم که تو یکی از من متنفر باشی» سعی کنید گریه نکنید. یا زمانی که رندی وارد محل کارش می شود و خروش تماشاگران را تصور می کند اما با مشتریانی بداخلاق و پرادعا روبرو می شود سعی کنید جلوی اشک های خود را بگیرید. یا سکانسی که در آن قهرمان خسته و درمانده داستان می خواهد درخواست تماشاگران را اجابت کرده و برای آخرین بار حرکت مخصوص خودش را انجام دهد بدون شک اشک در چشمانتان حلقه خواهد زد و غمی عمیق را در درون خود حس خواهید نمود. فیلم دیدنی «کشتی گیر» حتی سنگدل ترین و سرسخت ترین تماشاگران را نیز تکان خواهد داد و وقتی که به پایان برسد دیگر دوست نخواهید داشت آن را از نو تماشا کنید.
۵- فهرست قتل (۲۰۱۱)
فیلم «فهرست قتل» (Kill List) ساخته بن ویتلی یک فیلم بریتانیایی ترسناک است که خشونت موجود در آن را می توان با فیلم های «پیر پسر» و فیلم ترسناک «مرد حصیری» (The Wicker Man) مقایسه کرد. تماشا کردن فیلم تا پایان بسیار دشوار است چه برسد به این که بخواهید یک بار دیگر نیز از ابتدا تا انتهای به تماشای آن بنشینید. این فیلم که در سال ۲۰۱۱ ساخته شد داستان جی را بازگو می کند، سربازی که اکنون به یک قاتل اجیری تبدیل شده و به یکباره با مشکلاتی بزرگ روبرو می شود. او دچار مشکلات مالی شده و روابط شخصی اش بحرانی شده است و اختلال استرس ناشی از حوادث گذشته نیز او را رنج می دهد.
در این میان اما وقتی او برای کشتن سه هدف ظاهراً ساده دست بکار می شود. با این وجود، وقتی که جی برای تمام کردن کار قربانیان خود ظاهر می شود، آن ها از این که قرار است توسط جی کشته شوند از او تشکر می کنند. چنین اتفاقی بسیار ترسناک تر و گیج کننده تر از آنی است که جی فکر می کرد و خیلی زود جی در می یابد در توطئه ای گرفتار شده که خونریزی فراوانی در پی داشته و به فداکاری های بزرگ نیاز دارد. تماشای فیلم های بن ویتلی همیشه دشوار بوده است- برای مثال «آسمانخراش» (High-Rise ) و «زمینی در انگلستان» (A Field in England)- اما «فهرست قتل» تمامی احساس های انسان را درگیر خود می سازد.
نه تنها این فیلم را باید یکی از پرتعلیق ترین فیلم های تاریخ سینما دانست بلکه ویتلی بار دیگر ثابت کرده که به خوبی می تواند سکانس های ترسناکی متمایز و با تاثیری فراتر از حد تصور بسازد. اگر این فیلم را یکبار دیده باشید، بدون شک دیگر تمایل نخواهید داشت برای یک بار دیگر سکانس چکش را تماشا کنید. سکانس پایانی فیلم در میان گروهی کافر لخت نهایت یک کابوس است اما چند دقیقه پایانی فیلم است که شما را با نهایت وحشت روبرو می سازد. نمی خواهیم سکانس پایانی را اسپویل کنیم اما به شما می گوییم که پس از یک بار تماشای آن دیگر نخواهید خواست تماشای آن را تجربه کنید زیرا این سکانس مانند این است که از پشت خنجر بخورید و سپس در حالی که دل و رودهتان را بیرون ریخته اند به حال خود رها شوید.
۶- دشمن (۲۰۱۳)
اگر شما هم از آن دسته افرادی هستید که از عنکبوت می ترسید به شما هشدار می دهیم. اگر موجودات هشت پا شما را دچار وحشت می کردند باید از فیلم «دشمن» (Enemy) به شدت فاصله بگیرید. این فیلم تریلر ترسناک که توسط دنیس ویلنوو ساخته شده، پر از تصویرسازی عنکبوتی است، از یک عنکبوت غول پیکر در حال پرسه زدن در شهر تا زنی با سری شبیه رطیل. حتی علاقمندان به عنکبوت نیز این فیلم را کمی ترسناک و ناراحت کننده خواهند یافت. با این وجود در فیلم شاهکار «دشمن» چیزهای ترسناک بسیار بیشتری رخ داده و ترس آن تنها به این بندپایان شیطان صفت ختم نخواهد شد. در این فیلم که سراسر آن با پیش زمینه رنگ زردی بسیار ناخوشایند فیلمبرداری شده داستان یک استاد دانشگاه (جیک جیلنهال) را روایت می کند که کشفی بسیار ناخوشایند کرده است.
او بعد از اجاره یک فیلم خاص، بازیگری را در فیلم می بیند که دقیقاً شبیه اوست. در نهایت این دو همزاد با یکدیگر برخورد می کنند و همین قدر بگوییم که این دو دوستانی خوب از کار در نمی آیند. جیلنهال یک مرد بددل و خشن است که استاد جیلنهال افسرده و عجیب و غریب را بیش از پیش در تاریکی فرو می برد. جیلنهال که در این فیلم دو نقش را بازی کرده با شخصیت های دوگانه خود که اعمال خوفناکی مانند اخاذی، تجاوز و بازیچه قرار دادن را مرتکب می شوند باعث می شود که حالتان بد شود. علیرغم بن مایه تاریک و ناخوشایند فیلم اما شاید مجبور شوید یک بار دیگر نیز فیلم را تماشا کنید تا به طور کامل متوجه پایان بندی داستان شوید. اما اگر می خواهید سکته قلبی را تجربه نکنید بهتر است که بگذارید پایان داستان همچنان برایتان رازآلود باقی بماند.