« ایرلندی » یکی از پروژه های مورد علاقه مارتین اسکورسیزی بود که بیش از یک دهه خیال ساخت آن را در ذهنش مرور می کرد اما مطابق انتظار، در آن مقطع هیچ استودیویی حاضر به سرمایه گذاری هنگفت بر روی این پروژه نبود. استودیوها معتقد بودند که دوره ساخت آثار موفق در گیشه به سبک اسکورسیزی گذشته و او باید راه های کم هزینه تری را برای فیلمسازی انتخاب نماید. با اینحال یک دهه بعد سرانجام این نتفلیکس بود که در ادامه جاه طلبی های بی پایان خود،حاضر شد بودجه 150 میلیون دلاری را در اختیار مارتین اسکورسیزی قرار دهد و یکی از اصلی ترین شرایط این فیلمساز که عدم دخالت در نحوه فیلمسازی اش بود را رعایت نماید. تصمیم مهم و پر از ریسکی که باعث شد اسکورسیزی با خیال راحت اثر نزدیک به 4 ساعته خود را بسازد و کوچکترین دخالتی را در پروژه خود نبیند. ( خواندن ادامه مطلب بخش هایی از داستان را لو می دهد )
داستان فیلم درباره راننده کامیونی به نام فرانک شیرن ( رابرت دنیرو ) است. مردی که مانند بسیاری از مردم، زندگی ساده خود را با چالش های روزانه ای نظیر خرابی ماشینش می گذراند. او به صورت اتفاقی با رئیس باند و فرد قدرتمندی به نام راسل بوفالینو ( جو پشی ) آشنا می شود. فردی که همه برای کوچکترین اقدامی از او سوال می کنند و اگر رضایت او کسب نشود، می تواند به بهای زندگی و جانشان تمام شود. فرانک فعالیت خود را به عنوان راننده برای راسل آغاز می کند اما رفته رفته توانایی های او در کشتار باعث می شود رتبه بالاتری پیدا کرده و تبدیل به یکی از افراد نزدیک راسل شود و….
« ایرلندی » اثری است که به راحتی می توان در آن گذر عمر کارگردانش را رویت کرد. کارگردانی که در کارنامه اش آثار گنگستری فراوانی به چشم می خورد که هرکدام از آنها بخش مهمی از تاریخ سینما را شامل می شود. او سالها پیش با « راننده تاکسی » اثری انتقادی درباره تاثیر جنگ و هزینه های اجتماعی – روانی آن بر روی افراد را روانه سینما کرد و بعدها با « کازینو » و « رفقای خوب »، بهترین نمایش از حضور گنگستران در سینما را رقم زد. اسکورسیزی بهتر از هر کارگردان دیگری دنیای تبهکاران را می شناسد و در « ایرلندی » دقیقاً پا به عرصه ای گذاشته که استاد بلامنازع آن است. با این تفاوت که گنگسترهای اسکورسیزی در سال 2019 شباهتی با دنیای پر زرق و برق سالهای دور ندارند.
اسکورسیزی اینبار در « ایرلندی » تمام دستاوردهای سینمایی دهه های گذشته خود را یکجا جمع کرده و آن را به مخاطب ارائه داده است. علاقه او به روایت تاریخ پر از علامت سوال ایالات متحده در اینجا نیز نقش پررنگی دارد و حوادث معاصر این کشور بطور دقیق مورد بررسی قرار گرفته و تاثیر آن بر زندگی افراد نیز با جزئیات به تصویر کشیده شده است. اما مهمترین وجه تفاوت اسکورسیزی در « ایرلندی » نسبت به گذشته، نوع نگاهش به دنیای گنگسترهاست. آنها در « ایرلندی » انسانهای ساکن تری هستند که خانواده برایشان از اهمیت فراوانی برخوردار است و حتی در جنگ قدرت ها نیز مناسباتشان تا حد زیادی تغییر کرده است.
شخصیت اصلی قصه یعنی فرانک شیرن، مانند هر گنگستری خشن و بی رحم است اما در عین حال عطشی برای کسب قدرت ندارد و این نکته ای کلیدی و ارزشمند برای اثر به شمار می رود. شیرن می خواهد از خانواده اش دفاع کند و برایشان بهترین را به ارمغان بیاورد اما ابداً نگاهی به ریاست مجموعه یا اتحادیه ندارد و هر بار که در این خصوص سخنی مطرح می شود، خود را دستپاچه و بی علاقه نشان می دهد چراکه به نظر می رسد هرگز در زندگی اش، آئین پیشرفت و ترقی را نیاموخته و بیش از آنکه مدیر باشد، دوست داشته یک سرباز مطیع و فرمانبردار باشد. با اینحال او در بطن ماجراهای سیاسی و صنفی قرار دارد. جایی که قدرت حرف اول و آخر را می زند و افراد سعی می کنند تحت هر شرایطی خود را مطرح نمایند.
یکی از جذاب ترین و ماندگارترین شخصیت های فیلم راسل با بازی جو پشی است. شخصیتی که به درستی در طول قصه پرداخت می شود و ما از جایگاه منحصر به فرد او آگاه می شویم. او یک گنگستر کهنه کار تمام عیار است که تمام ویژگی های لازم برای ریاست را در خود دارد. راسل حتی می تواند تماشاگر را به یاد دون کورلئونه در سری فیلمهای « پدرخوانده » بیندازد با این تفاوت که راسل لبخند بیشتری می زند و بر اخلاقیات پایبندی بیشتری دارد. او مانند پدری دلسوز برای تبهکاران منطقه، همواره از منافع جمعی حمایت می کند و تا جایی که امکان دارد سعی می کند تصمیمات پر خطر نگیرد. اسکورسیزی در طول قصه از راسل تصویری نسبتاً ملایم ارائه می دهد اما در بهترین زمان ممکن هیولایی ترسناک از او ترسیم می کند تا تماشاگر بداند چرا او در تمام این سالها فردی بوده که اطرافیانش حتی برای آب خوردن نیز می بایست از او اجازه می گرفتند!
شخصیت جیمی با بازی آل پاچینو نیز تمام آنچه را که یک رهبر اتحادیه نیاز دارد در خود جای داده است. هیجانات غیرقابل کنترل به همراه بلند پروازی های بی انتها، از جیمی فردی غیرقابل مهار ترسیم کرده که فرانک علی رغم وفاداری به او، خیلی وجه تشابهی میان خودش و او نمی بیند. فرانک حتی در یک سکانس زمانی که جیمی بر سر افرادش فریاد می زند و به آنها فحاشی می کند، با ناراحتی از اتاق خارج می شود چراکه معتقد است نباید جیمی به او و خانواده اش بی احترامی کند! با اینحال علی رغم تفاوت های فراوان میان فرانک و جیمی، آن دو به یکدیگر نیاز دارند و فیلمنامه به خوبی این نیاز را در شرایط گوناگون به تصویر می کشد. جیمی به فردی نیاز دارد که او را محدود کند و در شرایطی که در حال انفجار است، او را سرد و خاموش نماید تا از رقم خوردن اقدامات عجیب جلوگیری شود. جیمیِ هیجان زده، همواره در زندگی به افراد اشتباه اعتماد کرده اما فرانک یک سرباز مطیع برای اوست و همین مسئله او را به مورد اعتمادترین فرد مبدل کرده است.
اسکورسیزی در خلق و پرورش سه شخصیت محوری داستان خود استادانه ریزترین جزئیات را رعایت کرده بطوریکه تماشاگر هرگز نمی تواند در جایگاه قصاوت نسبت به آدمهای داستان قرار بگیرد و این نکته زمانی ارزش دوچندانی می یابد که بدانیم با یک اثر گنگستری با انسانهای به شدت ترسناک مواجه هستیم. اما هنر اسکورسیزی در پرورش قصه چنان ستایش برانگیز است که مخاطب هرگز نمی تواند بابت رقم خوردن اتفاقات گوناگون، هیچ یک از وزنه های قدرت را مقصر جلوه دهد. شاید در سینما فقط مارتین اسکورسیزی باشد که بتواند از قاتل های بی رحمی که بابت قدرت و پول جان افراد را می گیرند، شخصیت های مطبوعی خلق کند که مانند هرکدام از ما دغدغه هایی دارند و آن دغدغه ها اگرچه آغشته به خون و جنایت و آلودگی تمام عیار هستند، اما تماشاگر را نگران سرنوشت تک تک آنها می کند.
اثر بی نقص اسکورسیزی چنان در فیلمنامه و کارگردانی محکم و استوار است که در زمان نزدیک به 3 ساعت و نیم، حتی برای لحظاتی از نفس نمی افتد و با گذشت زمان، میزان تاثیرگذاری آن نیز افزوده می شود. فصل پایانی « ایرلندی » شاهکار مارتین اسکورسیزی را رقم می زند. جایی که دنیای گنگسرها حقیقت خود را عیان می سازند و توازن قدرت اتفاقاتی را رقم می زند که حداقل فرانک با آن حجم از جنایت توان مواجه با آن را ندارد. او در شرایطی سخت قرار گرفته و می بایست تصمیمی بزرگ و سرنوشت ساز بگیرد. تصمیمی که او در طول سالها فعالیتش به راحتی یکی پس از دیگری آنها را به اجرا در می آورده اما اینبار تردید فراوان سراپای وجودش را در برگرفته است و آن اینکه آیا سرباز مطیع بودن همیشه یک قاعده مطمئن برای زندگی است یا اینکه زندگی داشته های مهمتری هم برای ادامه راه خواهد داشت؟ انتخاب فرانک اما در تمام سالهای عمرش ثابت بوده و اینبار نیز به غریزه خودش رجوع می کند. تصمیمی که حتی یک گنگستر هم برای انجام آن دچار تردیدهای فراوان می شود.
انتخاب فرانک اما او را به اعماق دره سوق می دهد. جایی که سالها با شیب کند در حال قدم برداشتن به سوی آن بوده اما حالا به یکباره دیگر مانعی برای جلوگیری از افزایش سرعت مقابل خود نمی بیند و با شیب بسیار تند به نقطه ای می رسد که تاریک و تنهایی سرانجام آن است. فرانک در تمام عمرش سرباز مطیعی بود و مطلقاً نه راسل و نه جیمی از همکاری با او ناراضی نبودند اما برای فرانک چطور؟ وفاداری کامل او در انتها سبب انزوای کاملش در کهنسالی می شود. فرانک مصرانه به دنبال ذره ای توجه از جانب خانواده اش است اما نه تنها خانواده بلکه جامعه از او روی گردان شده. او احساس می کند دوران پرشکوهی را سپری کرده و افراد ارزشمدی در اطرافش حضور داشته اند اما حتی پرستاری که از او نگهداری می کند، هیچ اطلاعی از هویت صاحب تصاویری که فرانک به او نشان می دهد ندارد. دنیای فرانک شاید برجسته و بزرگ بوده اما این فقط در ذهن او ساخته شده و دنیای او، هرگز برای هیچکس اهمیت و فضیلتی نداشته و هر آنچه که در این دنیای پوشالی ارزش پنداشته می شده، مشتی جنایت بوده که حتی تاریخ علاقه ای به یادآوری و درج آن ندارد.
بی شک یکی از اصلی ترین عوامل موفقیت « ایرلندی »، حضور بازیگران و در واقع دوستان قدیمی مارتین اسکورسیزی در مقابل دوربین بوده که وزنه ای بسیار سنگین و ستودنی در بخش بازیگری نصیب فیلم کرده است. رابرت دنیرو که در سالهای گذشته اغلب در آثار کمدی رویت شده و حتی در فجایعی مانند « پدربزرگ کثیف » نیز حضور داشته، با « ایرلندی » فرصتی نصیبش شده تا یاد دوران شکوه بازیگری اش بیفتد و بازی بی نظیری رقم بزند که قطعاً یکی از بهترین تجربه های بازیگری در چند سال اخیر می باشد. دنیرو در جایگاه استاد، فرانک شیرن را با جزئیات فراوان ترسیم کرده و بازی او مخصوصا در چهل دقیقه پایانی فیلم اعجاب آور است.
دنیرو مخصوصاً در دو سکانس جایگاه استادی خود را به عنوان بازیگر اثبات می نماید. نخست صحنه ای که با جو پشی درباره پرواز با هواپیما گفتگو می کند. سکانسی که ترس، اشتیاق، خشم، ناراحتی و پشیمانی در چشمان دنیرو نقش می بندد و تماشاگر را مبهوت می کند. در این صحنه دنیرو دیالوگی بر زبان نمی آورد و تنها نگاهی خیره به راسل دارد. نگاهی که در آن هزاران حرف نگفته به چشم می خورد و شاید اقداماتی که می بایست انجام می داده اما از آن سرباز زده است. دومین سکانس نیز لحظه گفتگو با همسر جیمی در پشت تلفن است. سکانسی با کارگردانی دقیق و بازی استادانه دنیرو که قلب هر تماشاگری را تحت تاثیر قرار می دهد. لکنت های مداوم و دستپاچگی و استیصال فرانک، در این سکانس به خوبی توسط دنیرو به تصویر کشیده شده و حالا می توان گفت که او یکی از بهترین بازیهای دوران بازیگری اش را در « ایرلندی » به نمایش گذاشته که یادآور دوران شکوه حضورش در مقابل دوربین است.
جو پشی، دیگر ستاره فیلم به شمار می رود که پس از یک دهه بازنشستگی، به اصرار اسکورسیزی مجددا مقابل دوربین آمده است. بازیگری که معتقد بود دورانش به پایان رسیده و نمی تواند در وضصعیت کنونی سینما جایگاهی برای خود متصور شود اما حالا با « ایرلندی » ثابت کرده که کماکان یکی از بهترین بازیگران تاریخ سینماست. پشی با ظرافت تمام و خونسردی ترسناک و پدرانه اش، راسل را ترسیم کرده. او هرگز در طول قصه فریاد نمی زند و شخصاً هیچ اقدام خشنی را انجام نمی دهد اما حتی خونسردی او نیز می تواند ترسناک ترین وضعیت ممکن باشد. قطعاً پشی را پس از « ایرلندی » به سختی می توان دوباره در سینما یافت و این یک تراژدی کامل برای سینما محسوب خواهد بود.
آل پاچینو نیز این این مثلث جذاب را تکمیل کرده است. بازیگری که به درستی و هوشمندی برای نقش جیمی انتخاب شده تا بتواند پرخاشگری و هیجان و جاه طلبی های او را به تصویر بکشد. پاچینو با ظرافت کامل توانسته شخصیتی خلق نماید که عاشق خلق قاعده است اما نمی تواند از قواعدی که برای کار ترسیم کرده اند خارج شود. او می خواهد جریان ساز شود و کارها را به سبک خود پیش ببرد اما گنگسترها قواعدی دارند که شاید برای تغییر آن باید هزینه های فراوانی پرداخت کرد. سکانس های مشترک بین پاچینو، دنیرو و پشی قطعاً یکی از بهترین سکانس های چند سال اخیر در سینما محسوب می شود که به راحتی می توان از آن به عنوان یک کلاس بازیگری جذاب یاد کرد.
« ایرلندی » همانطور که گفته شد، اثری است که می توان ردپای گذر عمر کارگردانش را در آن مشاهده کرد. اسکورسیزی از « راننده تاکسی » و « کازینو » و چند ده اثر سینمایی دیگر گذشته و به دنیای بزرگتری قدم گذاشته که می توان معجونی از تمام تجربیاتش در دهه های گذشته را در آن یافت. از بررسی تاریخ سیاست آمریکا تا روابط میان گنگسترها و دنیایشان که در اینجا نزدیک تر و قابل لمس تر از هر زمان دیگری در سینما می باشد. گنگسترهای جدید اسکورسیزی دیگر متظاهر و جدا از دنیای پیرامونشان نیستند. آنها باورپذیرتر از هر زمان دیگری هستند و البته سرانجامشان نیز به درستی به تصویر کشیده شده. قدرت و ایجاد ترس و وابستگی و اطاعت و مجموعه ای از شرارت ها، در لحظه انتهایی فیلم پاسخ خود را دریافت می کند.
سکانسی که وفادارترین فرد گروه زنده مانده اما کسی با او کاری ندارد. فرانک درون اتاق بر روی ویلچر نشسته و پرستار خبر سلامتی اش را به او می دهد که می تواند یک خبر ناامید کننده باشد چراکه فرانک باید سالم بماند و در تنهایی از آنچه که رقم زده زجر بکشد. تنهایی که او را در خود غرق کرده و به مرحله فروپاشی رسانده است. با اینحال فرانک هنوز یک سرباز مطیع است چراکه از موعظه گر می خواهد تا در را نیمه باز قرار دهد. او به یاد دارد که جیمی در را نیمه باز می گذاشت و حالا او قصد دارد با خاطرات آن دوران باقی روزهای عمرش را سپری نماید. دری نیمه باز که تنها خیالی خوش و تسکین دهنده برای او محسوب می شود؛ دری که کسی در دنیای واقعی ابداً قصد باز کردن آن به منظور ملاقات با فرانک را نخواهد داشت!
منتقد: میثم کریمی
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگرد قانونی می گردد.
به خانواده بزرگ جامعه مجازی مووی مگ بپیوندید
ایرلندی (The Irishman)
کارگردان : Martin Scorsese
نویسنده : Steven Zaillian، Charles Brandt
بازیگران :
Robert De Niro…Frank Sheeran
Al Pacino…Jimmy Hoffa
Joe Pesci…Russell Bufalino
Anna Paquin…Older Peggy Sheeran
رده سنی : R (مناسب برای افراد بالای 17 سال)
ژانر : بیوگرافی
زمان : 209 دقیقه