نتفیلکس در چند سال گذشته نشان داده که یکی از کارآمدترین و موفق ترین اتاق فکرها در میان کمپانی های ساخت و عرضه فیلم را دارد. کمپانی که با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی و سیاسی، به تولید و پخش آثار سینمایی می پردازد و همچنین در فصل جوایز، با تعیین یک استراژی دقیق و موفق، آثاری را به رقابت های سینمایی می فرستد که احتمال موفقیت آنها بسیار زیاد است. این کمپانی در جدیدترین اقدام خود، فیلمی اسپانیایی تحت عنوان « پلتفرم » را به انحصار خود درآورده است. فیلمی که پیش از این، اکرانش در جشنواره فیلم تورنتو با تشویق های فراوان مواجه شده و بود پس از آن موفقیت بود که نتفلیکس تصمیم گرفت حق پخش انحصاری آن را کسب نماید و در بهترین زمان ممکن آن را به صورت عمومی عرضه کند. ( ادامه مطلب بخش های زیادی از قصه فیلم را لو می دهد )
« پتلفرم » برخلاف دیگر آثار سینمایی، اثری قصه گو محسوب نمی شود و هرآنچه که در فیلم مشاهده می کنیم، نماد و استعاره ای از وضعیت امروز بشر است. فیلم در ابتدا ما را با جوانی به نام گورنگ آشنا می کند که خودخواسته به محلی برای ترک سیگار مراجعه کرده و در قبال دریافت یک مدرک مهم، تن به حضور در پروژه ای شبیه به قرنطینه با طبقات متعدد است. وی زمانی که از خواب بیدار می شود، خود را در طبقه چهل و هشتم می یابد و متوجه می شود از طریق حفره ای که در میانه اتاق قرار گرفته، می تواند به طبقات بالا تر و پایین تر خود نگاه کرده و بنا به جایگاهی که دارد، برای طبقات پایین تر تصمیم بگیرد.
پلتفرمی که در فیلم معرفی می شود، در همان دقایق ابتدایی تکلیف خودش را با تماشاگر مشخص می کند. جایی که شخصیت پیرمرد به نام تریماگاسی در دیالوگی به گورنگ اعلام می کند که از طریق حفره یا دریچه ای که در وسط اتاق قرار گرفته، او می تواند افراد طبقه بالا یا پایین خود را ببیند اما نمی تواند با آنها صحبت کند. او در توجیه سخنان خود به گورنگ اعلام می کند:« با طبقات پایین صحبت نکن چون جایگاه شان از تو پایین تر است و نباید با آنها ارتباط برقراری کنی » و زمانی که گورنگ به بالا و در واقع افراد طبقه بالا نگاه می کند، تریماگاسی بار دیگر به او گوشزد می کند: « با افراد بالا هم صحبت نکن چون آنها بالاتر از تو هستند و کاری به کار تو ندارند! »، تمثیلی از روابط میان انسانها در عصر حاضر که دیگری را جز زمانی که در جایگاه اجتماعی خودشان باشد نمی بینند و تمایلی برای ارتباط برقرار کردن با آن ندارند. چراکه ارتباط با طبقه آسیب پذیر در منظر آنها می تواند به جایگاه اجتماعی شان خدشه وارد کند و در آن سو، از ترس مچاله نشدن و تحقیر نشدن از سوی طبقه بالاتر، قید ارتباط با آنها را می زند.
« پلتفرم » در تعریف شخصیت پردازی آدمهایش نیز به جزئیات اهمیت فراوانی داده است. گورنگ نماینده طیفی از جامعه است که کتاب در دست دارد و برای فرار از تبدیل شدنش به یک قربانی بزرگ نظام سرمایه داری، به آن پناه می برد اما در نقطه مقابل، تریماگاسی یک مثال تمام و عیار از مسخ شدن افراد در دام تبلیغات تلویزیونی است. وی درباره دلایل حضورش در پلتفرم می گوید که به تماشای یک تبلیغات تلویزیونی نشسته بود که در آن یک چاقوی تیز معرفی شده بود که حتی می توانست یک آجر را ببُرد! وی پس از دیدن این تبلیغ به این فکر افتاده که شاید زندگی اش تا امروز به پوچی گذشته باشد چراکه خوشی های کوچکی مثل بریدن نان یا آجر را تجربه نکرده است! وضعیت تریماگاسی کنایه ای به وضعیت امروز انسان در مواجه با تبلیغات بی اهمیتی که در بیننده این توهم بزرگ را ایجاد می کنند که با داشتن آنها می تواند فرد مهم تر، محترم تر و البته موفق تری باشد که تمام این موارد جز یک حربه ای برای خالی کردن جیب شهروندان نیست.
در ادامه سکویی از طبقات بالاتر به طبقه چهل و هشتم می آید. سکویی که بر روی آن غذاهای متنوعی قرار گرفته و تریماگاسی و گورنگ تنها چند دقیقه فرصت دارند آن غذاها را مصرف نمایند و انرژی شان را برای باقی روز حفظ کنند. اما آن میز غذای رنگارنگ در واقع پسمانده غذای طبقات بالایی است که حالا به طبقه چهل و هشتم آمده و پس از آنکه تریماگاسی و گورنگ از آن تغذیه کنند، باقی مانده آن نیز به طبقات پایین تر ارسال خواهد شد. غذای پسمانده که نقشی اساسی در فیلم ایفا می کند، یک کنایه آشکار به وضعیت نظام سرمایه داری در نظام کنونی جهان است. جایی که تمام منابع غذایی با تنوع بسیار در اختیار عده ای معدود قرار گرفته که اگر رغبتی برای استفاده از آن نداشته باشند، با بی میلی آن را به طبقات دیگر اجتماع سوق می دهند تا از آن استفاده نماید.
تریماگاسی پس از اینکه سهم غذای پسمانده خود را مصرف می کند و سکو به سوی طبقات پایین تر حرکت می کند، آب دهان خود را با نفرت بر روی غذا پرتاب می کند. این اقدام او با واکنش تعجب برانگیز گورنگ مواجه می شود که از او دلیل انجام این کار را جویا می شود و تریماگاسی در پاسخ به او می گوید: « تا پایینی ها آن را بخورند! » و زمانی که گورنگ به او می گوید:« آیا از اینکه طبقات بالا هم اینکار را برای تو انجام بدهند خوشحال می شوی؟ » می گوید: « احتمالا این کار رو انجام میدن!». جمله ای که چندین بار در طول فیلم از زبان تریماگاسی برای توجیه تمام رفتارهای اشتباهش استفاده می شود و تمثیلی آشکار از وضعیت امروز بشر در مواجه با هم نوع خود است. جایی که ارزش های انسانی فدای جایگاه اجتماعی شده و اشتهای سیری ناپذیر و جنون رفتار سرمایه داران، به صورت یک عقده در ذهن طبقات ضعیف تر جای باز کرده است. جامعه ای که در آن افراد ترجیح می دهند طبقات پایین تر را تحقیر نمایند تا کمی مزه قدرت را بچشند حتی اگر این قدرت پوشالی باشد.
زمانی که گورنگ متوجه می شود طبقات بسیاری زیر او و تریماگاسی قرار دارند که شاید غذا به آنها نمی رسد و از گرسنگی تلف می شوند، سعی می کند تا به طبقه بالایی اطلاع دهد که از میزان غذای مصرفی شان بکاهند تا به طبقات دیگر هم برسد اما با واکنش سخت تریماگاسی مواجه می شود که او را " کمونیست " خطاب می کند و اعلام می کند که با افراد طبقه بالا در مورد جیره بندی صحبت نکنند چراکه آنها اصلا علاقه ای به کمونیست ها ندارند! تریماگاسی در اینجا آشکارا تفکری را رهبری می کند که براساس آن هر دیدگاه اجتماعی مخالف نظام حاکم سرمایه داری، می تواند منجر به ایجاد برچسب های گوناگونی نظیر تفکرات " کمونیستی " شود. چه بسا نفرات بسیاری در طول تاریخ وجود داشته اند که نظریه های جامعه شناسانه و اصلاحی ارائه داده اند اما به جای نقد و تحلیل نظریاتشان، به فاسد بودن و کمونیست بودن متهم شده و سرنوشت متفاوتی نصیب شان شد!
یکی از کلیدی ترین سکانس های فیلم، سکانس صحبت های آخرِ ماه میان تریماگاسی و گورنگ است. جایی که در نیمه شب بوی گاز به مشام رسیده و به معنی آن است که آنها بیهوش شده و در طبقات نامشخصی بیدار می شوند. در این گفتگو تریماگاسی از گورنگ درباره اعتقاداش به پروردگار سوال می کند و سپس عنوان می کند:« حداقل این ماه بهش معتقدم! ». جمله ای که به وضوح نشان می دهد بشر در هنگام مواجه با ترس به سراغ اعتقادات مذهبی خود می رود و برای رسیدن به آرامش و امید برای رهایی از مخمصه، به او متوسل می شود. تریماگاسی در طول مدتی که هم طبقه گورنگ بود، کوچکترین رحم و مهربانی را برای افراد طبقه پایین به کار نمی گرفت اما در دقایق مواجه با حقیقت که احتمال دارد پس از بیدار شدن به طبقات بسیار پایین تری منتقل شود، انسان معتقدی می شود و از گورنگ می خواهد برای او و خودش دعا کند تا مورد لطف پروردگار قرار بگیرد؛ نوعی از اعتقاد که در جوامع کنونی بسیار یافت می شود!
تریماگاسی حتی در هنگام صحبت های آخر پیش از انتقال به حفره ای جدید، به گورنگ از آنچه که در ذهنش می گذرد می گوید. وی در دیالوگی جالب و کنایه وار عنوان می کند که مانند آنچه که به گورنگ وعده داده اند، احتمالا او نیز با یک مدرک دانشگاهی معتبر از حفره خارج خواهد شد. دیالوگی که در راستای تفکرات پوچ او از تبلیغات و بدست آوردن چیزهایی است که در زندگی اش ابداً برای او اهمیتی ندارند. مواردی مثل چاقوی بُرنده که هیچ تاثیری در زندگی او در کهنسالی نداشته و حالا خیال خوش بدست آوردن یک مدرک دانشگاهی که به نظر می رسد برای کسی مانند تریماگاسی، حتی از آن چاقوی بُرنده هم بی اهمیت تر باشد. نشانی از طمع و پوچی انسان در جایگاه امروز که حتی نمی داند چه چیز می تواند او را خوشحال تر کند و زندگی بهتری نصیبش کند.
اما بحران با بیدار شدن تریماگاسی و گورنگ در طبقه 173 آغاز می شود. طبقه ای که در آن احتمال رسیدن غذا بسیار اندک است چراکه طبقه های بالاتر قطعاً از سهم خود نگذشته اند و تمام غذا را مصرف کرده اند تا چیزی برای طبقات پایین تر باقی نماند. در این شرایط زمانی و برخلاف آنچه که تصور می شد، رابطه دوستانه میان تریماگاسی و گورنگ کاملاً رنگ عوض می کند. تریماگاسی زمانی که گورنگ را به تخت می بندد، می گوید که او دوست خوبی است اما گرسنگی خوی وحشی انسانها را بیدار می کند و احتمال اینکه پس از مدتی او برای رفع گرسنگی به سراغ کشتنش برود و از گوشت او مصرف کند بسیار زیاد است. وضعیت طبقه 173 به خوبی این پیام را منتقل می کند که انسان در زمان گرسنگی و فقر، نه دوستی می شناسد و نه محبت و نه انسانیتی. در این شرایط به قول تریماگاسی، کتابِ گورنگ که نماینده آگاهی بشر است سازگار نیست بلکه چاقوی خودش اهمیت دارد که می تواند به وسیله آن بکشد و زنده بماند.
بیدار شدن در طبقه 33 و هم اتاقی شدن با یکی از کارکنان پلتفرم که حالا خودش وارد حفره شده، پیام های دیگری برای مخاطب دارد. گورنگ و ایموگیری از طبقه متوسط و آگاه جامعه محسوب می شوند و در این بین ایموگیری سعی دارد که طبقات پایین تر را از لزوم مصرف بهینه منابع آگاه کند اما هیچکدام از افراد طبقه پایین به نظرات او اهمیتی نمی دهند. در نهایت نیز گورنگ که پیش از این خود در طبقات پایین حضور داشته و می داند که وضعیت چطور مدیریت می شود، به معرکه وارد می شود و به طبقات پایین هشدار می شده اگر آنچه که ایموگیری می خواهد را اجرا نکنند، غذایی که به سمت شان می رود را پر از مدفوع کرده و حتی یک نقطه سالم در آن باقی نمی گذارد و پس از این تهدید است که آنها حرف ایموگیری را جدی می گیرند! کنایه ای از توسل به زور برای اجرای دستوراتی که به نفع بشر است اما گاهی خودخواهی تمام و کمال انسان مانع از اجرای آن می شود و تنها راه باقی مانده در این شرایط، توسل به زور قلمداد می شود!
ایموگیری که خود از کارکنان سیستم یا همان پلتفرم بوده، به گورن اعلام می کند که اطلاعی از وضعیت نداشته و تا به امروز که سالهاست برای سیستم کار می کند، نمی دانسته در طبقات مختلف حفره اینچنین وضعیتی حکمفرماست. او نماینده بخشی از جامعه است که هنوز وجدان و انسانیت در آنها از بین نرفته اما عضو سیستمی شده اند که فساد بصورت سیستماتیک در آن جریان داشته و با زیرکی برای سالها حقیقت آن از مردم پنهان شده است. ایموگیری به حدی به سیستمی که در آن کار می کرده اعتماد داشته که حتی به درستی نمی داند چند طبقه در حفره وجود دارد و آیا نقطه انتهایی نیز برای آن وجود دارد یا خیر؟ شاید به همین دلیل است که او پس از بیدار شدن در طبقه 202 و زیر سوال رفتن تمام باورها و اعتقاداتی که تا آن روز داشته، زندگی خود را پوچ و بی اهمیت پنداشته و به زندگی اش خاتمه می دهد.
« پلتفرم » در دقایق انتهایی تصمیم می گیرد دو هم اتاقی ( که حالا گورنگ و فردی به نام باهارات است ) را شخصاً برای رعایت عدالت با توسل به زور و خشونت به معرکه بفرستد. آنها خود بر روی میز نشسته و به طبقات پایین می روند تا با توسل به زور، از افراد بخواهند سهم خودشان را مصرف کنند و غذایی برای طبقات پایین نیز باقی بگذارند و پیامی هم برای سیستم ارسال کنند که نشان از همبستگی آنها و مقابله با سیستم داشته باشد. اما زمانی که سفر پر ماجرای آنها آغاز می شود و آنها به طبقات بسیار پایینی که تا آن لحظه ندیده بودند سفر می کنند، با حقایق تلخی مواجه می شوند که کنایه ای به وضعیت امروز بشر دارد. طبقاتی که تا دقایقی پیش حتی کارمند خود پلتفرم اطلاعی از وجود آنها نداشت و دیگر افراد حاضر در حفره نیز در مورد آن چیزی نمی دانستند.
طبقه ای که به نظر می رسد بخشی از بشر فراموش شده امروزی باشد. جمعیتی که در معادلات امروز سیاره زمین نقشی ندارند و هیچکس در مورد آنها نمی داند و اصلاً اطلاعی از حضور یا عدم حضور آنها ندارند. جمعیتی که یا بر اثر گرسنگی تلف شده اند یا یکدیگر را خورده و حتی به آتش کشیده اند. آنچه که برای آنها رخ می دهد برای نظام سرمایه داری اهمیتی ندارد و بشر امروزی نیز که مطیع نظام جهان کنونی است، سالهاست که آنها را فراموش کرده و از فجایعی که برایشان رخ می دهد بی اطلاع است. گورنگ و باهارات در ابتدای مسیر خود برای قانع کردن طبقات بالاتر مجبور به اعمال زور و خشونت هستند چراکه طبقات بالایی علاقه ای برای حمایت از افراد ضعیف تر ندارند و ترجیح می دهند خود تمام منابع را مصرف کنند و هیچ برای آنها باقی نگذارند. اما زمانی که رفته رفته به طبقات پایین تر می روند، متوجه می شوند که ساکنین طبقه پایین به راحتی امکان قانع شدن برای مصرف جیره بندی غذا را دارند و حتی به یکدیگر برای سیر شدن نیز کمک می کنند.
شاید بزرگترین ایراد « پلتفرم » در پایان بندی باشد. فیلم به خوبی مقدمه چینی مد نظرش را برای زدن ضربه نهایی به ذهن مخاطب مهیا می کند اما در انتهای فیلم، او را با پایانی باز و با انبوهی از پرسش ها و در عین حال که اشاراتی مذهبی به سرنوشت بشر دارد، به حال خود رها می کند، مانند لحظه ای که فردی با اسکانس های فراوان در تختش هیچ ندارد و مفهومی شعار زاده همچون " پول نمی تواند شما را نجات دهد " را در ذهن مخاطب تداعی می کند. گورنگ در انتهای فیلم با دختر بچه که نمادی از معصومیت و زندگی جدید برای بشریت است، بر روی میز شامی که نوری الهی بر آن تابیده شده، به انتهای خط می رسد. گورنگ از روی میز غذا بلند می شود و به کنار می رود و در خیالش با تریماگاسی صحبت می کند. او می پذیرد که نیازی نیست حامل پیام باشد و خودِ پیام ( که دختر بچه است ) می بایست به تنهایی به سیستم برسد تا ایده مرد خردمند اجرا شود. مرد خردمندی که گفته بود مدیران این سیستم نادان و فاسد هستند و برای رساندن پیام باید کارکنان و در واقع بازوی آنها را آگاه کرد.
از این رو، دختر بچه به تنهایی بر روی میز در حالی که خوابیده به بالا فرستاده می شود تا پیامی برای کارکنان سیستم فاسد باشد. کارکنانی که مانند ایموگیری شاید معتقد هستند که در این سیستم هیچ بچه ای خردسالی وجود ندارد اما حالا می توانند با واقعیت مواجه شوند و امیدوار باشند که پس از دیدن آن مانند ایموگیری دچار فروپاشی ذهن نشوند و در عوض سیستم را تغییر دهند. در نمای پایانی فیلم، دختر بچه در حالی که بر روی میز غذا خوابش برده به سمت طبقه 0 بالا می رود. تصویری که با توجه به ساز و کار مذهبی فیلم در فصل پایانی شاید حتی اشاره ای به تابلوی شام آخر داوینچی داشته باشد. با این تفاوت که این بار سفره کاملاً خالی است و بشر به به سمت نابودی کشیده شده است. شاید تنها راه نجات بشر، معصومیت بچه خردسال و در واقع بازگشت به اصل انسانیت است. بچه خردسالی که نماینده آینده بشر است و باید چاره ای برای پایان دادن به ساز و کار حفره و تشکیل جهانی عاری از تبعیض نژادی تلاش کند؛ هرچند که راه بسیار پر فراز و نشیبی پیش روی دارد.
منتقد : میثم کریمی
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت " مووی مگ " به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگرد قانونی می گردد.
به خانواده بزرگ جامعه مجازی مووی مگ بپیوندید
پلتفرم (The Platform)
کارگردان : Galder Gaztelu-Urrutia
نویسنده : David Desola
بازیگران :
van Massagué...Goreng
Zorion Eguileor...Trimagasi
Antonia San Juan...Imoguiri
Emilio Buale...Baharat
ژانر : ترسناک
زمان : 94 دقیقه
دیدگاهها
آتنا
سبا
حامد
فاطمه
برای همه نعمت هست.اگر حریص نباشیم.
علی نخعی زینلی چاهدراز
منظور از مدرک معتبر میتونه همون مدرکی باشه که مردم متوسط جهان چه اسیایی و چه افریقایی برای گرفتنش مهاجرت میکنن و گرفتار نظام سرمایه داری میشن.
سوال اینجاست دختر بچه چطور وارد شده؟ من نظرم اینه دختر بچه همونجا متولد شده و مادره بصورت باردار وارد اون مکان و نظام سرمایه داری شده و همونجا گرفتار شده و چندین سال داره اونجا زندگی میکنه ، نه خودش میتونه بیاد بیرون نه از بچش دل میکنه که بفرستش بالا و نه اعتماد داره
دقت کنین کفش دختره دست سازه بنظر
احتمالا دخترشو تو همون طبقه اخر بدنیا اورده.
این نظر شحصی منه
Emad
فرشاد
ساسان
منم بیتا
در مورد طبقهی آخر ۲ تا چیز میشه گفت.وقتی غذا داخل اون طبقه موند سرد یا گرم نشد پس:
۱-طبقات زیر ۲۰۰ کلا از اون قانون مستثنا بودن،چون دولت میدونست هیچ غذایی حتی اگه همه به اندازه بردارن،به اونجا نمیرسه، پس ممکنه کلا سرد یا گرم نشن(یا اینکه فقد طبقهی آخر اونطوری بود چون دیگه پایین تر از اون طبقهای نبود که بخاد حقش خورده شه)
۲-ممکنه این قانون وجود داشته باشه که اگه هر کس غذای خودشو پیدا میکرد و فقد اونو از سکو برمیداشت اتاق گرم یا سرد نمیشد و وقت کافی هم داشت تا حتی بعد پایین رفتن سکو غذای خودشو بخوره، و اون پاناکوتا هم غذای دختره بود.
گفتم پاناکوتا. اواسط فیلم ما دیدیم که سرآشپز داره بقیه رو بخاطر پیدا کردن یه مو تو پاناکوتا سرزنش میکنه. و فک میکنه که چون مو توش بوده کسی اونو نخورده و پس فرستادنش.
اما اون خوراکی در واقع نشانهای بود که اون زن آسیایی قبلا فرستاده بود(طبق نصیحت های اون مرد عاقل(که قطعا تو سفر های هر ماهش به پایین اونو میدید)) که دیدیم از اون نشانه برداشت اشتباهی کردن و تغییری ایجاد نشد. پس این دفعه شخصیت اصلی داستان، دختربچه رو به عنوان نشانه فرستاد.
و یه نکتهی جالب دیگه اینه که شخصیت اصلی داستان موقع حساب کردن تعداد طبقات حدود ۲۵۰ تا شمرده بود
اما دیدیم که خیلی بیشتر از اون بود.
دلیل اشتباهش این بود که تقریبا از ۲۵۰ به بعد دیگه کسی تو طبقات زنده نبود و سکو جاهایی که کسی نباشه نمیایسته.
ولی چنتا سوال هست که واقعا بیجوابه برا من:
چرا تو طبقات بعد حدود ۲۵۰ اصلا کسی زنده نبود؟( اگه قرار باشه سکو خالی باشه هم برا ۱۷۰ خالیه هم ۳۰۴، یعنی چطوری هر دو نفر در اون طبقات کشته شدن؟)
آخرش چه بلایی سر مرده اومد؟ اونم مُرد؟(البته میدونم همه چیز نمادین بود ولی یکم بی منطقه دیگه..)
من خودمو اینجوری توجیح کردم که چون دختره فقد نشانه و نماد بود، حضور اون مرد بی دلیل میشد و کارگردان خواسته یجوری از شرش خلاص شه. همونطور که چن دقیقه قبل از شر اون سیاهپوسته خلاص شد.
منم بیتا
بچه های زیر ۱۶ سال نمیتونن وارد اینجا شن
یا اینجا فقط ۲۰۰ طبقه داره
کهبعد از بیدار شدن تو طبقهی۲۰۲و دیدن طبقات بیشمار پایینی، دچار فروپاشی درونی میشهوخودشو میکشه
پس میتونیم بفهمیم کسانی که این زندان رو ساختنومیدونن که در اصل چخبره و چه قانونایی وجود داره،به کسایی که اونجا کار میکنن حقیقت رو نگفتن پس با فرستادن یه نشانه (کودک زیر ۱۶ سال)به طبقهی صفر میشد به کارکنان فهموند که این مدیریتبه شما دروغگفته و قوانین رو نقضکرده.و اینطوری یه امیدی برای نجات افراد از اون زندان وجودداشت
خب قضیهی اون زنآسیایی چیبود؟بعضی ها میگن اون نماد شیطان بود.زندان درکل۳۳۳طبقه داشتو۶۶۵نفر.ام ا نفر ۶۶۶ام کی بود؟بعضی ها میگن اون زنآسیایی بود،اما نمیشه گفت اونه چونهرماه در طبقاتبالایی بیدارمیشد.به نظرم اون هرماه به سمت آخرین طبقه میرفت و در طول راه آدم هایی که در طبقات پایین بودن و میخاستن از گرسنگی اونو بکشن، میکشت و بدنشونو تا طبقه ۳۳۳ میبرد و اونجا یک ماه کنار دخترش میموند و از اون جسده تغذیه میکردن. بعد پایان هر ماه دوباره به طبقات بالایی برمیگردوندنش و این داستان تکرار میشد.
البته نمیدونم که آیا دختره رو هم هر ماه جاشو عوض میکردن یا نه(چون کلا وجود دختره اونجا نقض قوانینه پس حتما قوانین براش عملی نمیشه ¯\_(ツ)_/¯ )
خب حالا در مورد سکو،
۶۶۶ پرس غذا قطعا رو اون سکو جا نمیشدن پس ممکنه اینطوری باشه که مثلا یک روز در میون غذای هر کس آماده میشد.
البته باید بدونیم که آشپزا هیچوقت نمیدونستن که ۳۳۳ طبقه وجود داره، پس اگرم کاملِ کامل بخوان غذای همرو آماده کنن، ۴۰۰ پرس غذا میذاشتن.
ادامه داره تو کامنت بعدی میگم اینجا جا نمیشه همش
ایلام
علی
آخر فیلم گورنگ اومد پایین ولی دختره رفت بالا تا بهشون بفهمونه عدالت رو رعایت کردن
رضا
فیلم مکعب رو ببین محصول 1997 کانادا
وحید
چرا اون مرده پیاده شد!
میثم
جالبه که شما فقط با دیدن یک فیلم که یک نظر نویسنده اش می باشد، به طور مطلق به نتیجه ای درباره چنین موضوع بزرگ و مهمی رسیدید!
میم
قهرمان فیلم چند بار میگه تغییر درونی خودبخود ایجاد نمیشه و نیاز به تحرریک خارجی داره.
M
تظاهر و در نهایت دامن زدن به فریبکاری!
محمد
غریبه
سجاد
سوسن
حدیث
نه خب غذای هرکدوم که هروز اماده نمیشده ممکنه دوروز غذای یه نفر روی میز باشه سه روز اون غذاش نباشه
باید یاد میگرفتن چیزی که خودشون گفته بودن رو اگه روی میز میدیدن بر میداشتن و میخوردن(قبل از ورودشون غذای مورد علاقشون پرسیده میشد و جواب دادن بهش الزامی بود واسه همین روزاشون)
که البته اگر هم هروز از غذای مورد علاقشون استفاده میکردن جوری میشد که از غذای مورد علاقشون حالشون به هم میخورد و در نهایت این اشفتگی و غارت کردن به جونشون میوفتاد و بی نظمی باز اوج میگرفت
کلا درد بشر اینه نمیدونه هدف از افرینشش چیه
با چنتا چرت و پرت مغزمونو پر کردن...
و البته توی این فیلم میخواست فقط نشون بده خلقت این جهان هیچ مدیریتی نداره
و ما هر تصمیمی که بگیریم برای بهتر شدن بشریت و زمین و گونههای مختلف باز هم بی نظمی وجود داره
ما همیشه گمان میکنیم یه نظم و اصول و نظاره گرِ با حساب کتابی هست؛ولی نیست.
و ترجیح میدیم به چیزی مثه پاناکوتا دل خوش کنیم ولی امید داشته باشیم به بهتر شدنِ شرایط
و در نهایت مرگ حق و حقیقت ماهاست نه چیزی رو میتونیم عوض کنیم نه شرایط اون ایده الی که میخوایم میشه واسه کرهی زمین و ادمهاش و...
میمیریم و مرگی که نمیدونیم چی در انتظارمونه مثه طبقهی اخر که تاریکیه مطلق بود
ینی هر کاری هم کنیم بعد از رسیدن به اخر خط فقط و فقط ما میمونیم و افکارمون(نقش اول ِ با پیرمردِ که تنها موندن با هم)
Present
saeedrash
سلام دوست عزیز کاملا مشخصه چون مادره از هر طبقه ای که بیدار میشده فقط به سمته پایین میرفته نه بالا از هر طبقه ای که شروع میکرد هر روز به سمت پایین میرفت فقط و هیچ وقت تو فیلم بالا رفتنشو نشون نداده چون تخته وقتی به انتها برسه با سرعت به بالا پرت میشه و میرسه به طبقه صفر اگه اینکارو میکرد قطعا مرده بود در واقع هر ماه فقط یه روز موفق میشد بین طبقات رو به پایین حرکت کنه ولی به مقدار کافی غذا بین این طبقات تو بدنش ذخیره میکرده که برای اون بچه بره چون تو اون طبقه ۳۳۳ ذخیره و نگه داشتن غذا هیچ ایرادی نداشته چون گرمو سردی در کار نبوده. اگر بیشتر توجه کنید تو فیلم هر ماه فقط یه مار نشونش میده اونم فقط پایین رفتنشو نه بالا رفتن و اینکه قاعدتاً همون روز اول نمیتونه برسه پایین بین بعضی طبقات یک روز میموند شاید یه هفته طول میداد که بتونه قشنگ غذا ذخیره کنه ببره برا بچش.
علی
چون نفر 666 ام هست،
اون خودش از بچه مراقبت میکرد و براش غذا میبرد،
چاقو رو اون به نقش اول داد تا پیرمرد هم اتاقیش رو بکشه،
فقط هم گوشت انسان میخورد
اول همه رو جذب میکرد بعد نابودشون میکرد
علی
علی
یعنی برای رسیدن به کمال اول باید با رنج و سختی ای که مردم میکشن آشنا بشی، مثل کاری که مسیح میکرد ، چون به عقیده مسیحییان، حضرت عیسی به جای گناه آنان غذاب می کشد تا مردمش عذاب نکشند
علی
علی
علی
یعنی فقط افراد طبقه بالای میتونن به پایینی ها زور بگن و این از ویژگی های طبقه بندی کردن اجتماع است
sazo
برف شکن
فیلم بین
سلام. دیدگاه جالب توجهی ارائه دادید. سوال من این هست که مادر اون بچه هر بار چطور می رفت به طبقات بالاتر؟ اگر بچه ش رو به طبقه 333 عمداً آورده باشه، پس هر روز باید از بالا تا پایین مسیر رو می رفت تا به بچه ش غذا بده، ولی چطوری بر می گشت به جای اولش؟
asal
به نظر من زني كه هر روز در طبقات بالا و پايين ميرفت بچه رو تغذيه ميكرده!
و اينكه اين مكان 333 طبقه داشت نشان از مديريت جهان ما توسط فرماسون ها داشت.
اينكه سرد و گرم نشد هم علتش اين بود كه بچه هيچ حرصي براي داشتن غذا نداشت
saeedrash
علی
موافق نیستم چون در اولین غذا سیب برداشت ک بعدا بخوره و هوا داغ شد
HDCO
حالا مدیریت که میدونه تعداد طبقات چنتا هست ولی اعلام نمیکنه و کسیم نمیدونه ولی اونایی که تو طبقه های پایین بودن پایین تر از خودشونو میدیدن ولی هیچ گذشتی نمیکردن که به اونام غذا برسه در کل درباره همه چی این فیلم میشه حرف زد من ک لذت بردم
علی
نه نمیشه غذای دلخواه هر نفرو رو سکو بذارن چون حداقل باید 660 پرس غذا بذارن روی سکو که خب جا نمیشه
مصطفی
موارد دیگرو دوستان گفته بودن و من این نکته چون توی تحلیلا نبود اوردم
حسین
Nima Namakchian
آدمهای معمولی تا یه حدی بالا میرن و به طبقه 1 تا 5 دسترسی ندارن.
این یعنی هرچقدر هم بالا باشی باز هم دستهایی بالاتر از تو وجود داره
دستهایی که نه میذار و نه میخواد که تو بالا بیایی
واگر هرچقدر هم بالا باشی، باز یه روز یه نفر بهتر از تو پیدا میشه
محمد
نکته خیلی خوبی اشاره کردی اگه هر کس غذایی که روز اول سفارش داده بود بر میداشت نه اتاقی سرد مشد نه گرم به همه هم غذا میرسید
فاطمه
بله منم دقیقا تو دقیقههای اول فیلم یاد اون فیلم کوتاه افتادم...
مهدی
بنظرم این فیلم میخواد فاسد بودن سراشپز و به نگاه واقعیت تصمیم گیرندگان کشور نشون بده چون مطمئن بوده هیچ غذایی به طبقات پایین نمیرسه و در نتیجه سیستم گرما و سرما برای طبقات پایین نداره
محمد رضا
zozo
این موضوع اگه سوتی بود خود فیلم بهش اشاره نمیکرد.سوتی وقتی نمایان میشه که عوامل فیلم یه جای کار رو اشتباه انجام بدن.وقتی خود فیلم داره این موضوع رو نشون میده یعنی خواسته اش همینه دیگه سوتی نمیشه.
نیما
در طبقه 333 در واقع دختر بچه ای وجود نداره برای همین وقتی پاناکوتا توطبقه میمونه نه سرد میشه و نه گرم فقط توهم کاراکتر هست. درواقع پیام همون دسر هست که در نهایت بالا هم میره به طبقه صفر. به دقیقه 37 فیلم نگاه کنید. سرآشپز خیلی ناراحت و عصبانیه که چرا توی دسر مو هست. در واقع فکر میکنه چون توی دسر مو هست نخورده شده و برگشته بالا با تمام وسواسی که داشته توی تهیه غدا. نمادی است از حاکمان دنیا که اصلا توی باغ نیستند. پیام قشر ضعیف رو جور دیگه ای برداشت میکنند. و اینکه همه فکر میکنند 200 طبقه وجود داره در واقع 133 طبقه دیگه هست که اصلا دیده نمیشه. نماد انساهایی در دنیا که در فقر مطلق و دیده نمیشند. کارگردان پایان فیلم رو در دقیقه 37 نشون میده. بچه یه نماده اما دسر پاناکوتا واقعه. اما پیامش توسط حاکامان جور دیگه ای تفسیر میشه.
امیر
و هیچ وقت بهشنمبرسید و فک کنم هر کس اگر غذای سفارشی خودسو بر میداشت انتق سرد و گرم نمیشد!!
محمد
دقیقا نکته این بود چون دختره نشاه معصومیت در دنیا الان است
مهتاب
اون بچه ی اخر فیلم کاملا توهم اون دو نفر بود چون اون خانومی ک مسئول ثبت نام بود خودش دیده بود ک اون زن بچه ای نداشته و کاملا تنها بوده و اینکه اگه ب فیلم دقت کنیم متوجه میشم ک سراشپز توی ی قسمت فیلم داره بقیه رو سرزنش میکنه بخاطر مو توی پاناکوتا(اخر فیلم اواسطش نشون داده شد یجورایی) درواقع اون بچه ای ک به بالا فرستاده شد ب عنوان پیام همون پاناکوتایی بود ک نگه داشته بودن و سر اشپز فک کرده چون مو توی پاناکوتا بوده کسی اونو نخورده و برگشته بالا بخاطر همین سرزنش کرده بقیه رو و اینکه امکان نداره ی بچه اون پایین زنده مونده باشه اونم ب اون تر و تمیزی پس اونم مث پیره مردی ک مرد و همینطور اون زنی ک خودشو کشت فقط توهم اون دو نفر بوده در واقع عاخر فیلم پاناکوتا ب بالا فرستاده میشه و سر اشپز فک میکنه چون مو توش بوده کسی نخورده(درواقع نمیدونه پایین چ خبر بوده و فک میکرده همه غذا دارن)
درواقع اونجا طبقه ی آخر خالی از هر شخصی بوده بخاطر همین دمای اتاق تغییری نکرد
قیام
پراز کنایه واستعاره واین یک فیلم اندیشه بود نه یک فیلم کلاه قرمزی وداستان وقصه و.... باید به این فیلم اندیشید .