همسفر (بعدسوم)

he1b4ied30ve1miy3jn4

علی: عجب هندونه ییا، عینهو گل اناره، بگیر بخور، بخور، بخور دختر
عاطفه: نمیخوام!!
علی: به دررررررررررک! خودم میخورم
عاطفه : چرا ولم نمیکنیییییی؟! چی میخوای از جون من؟
علی: 70 هزارررررر تومان، یعنی ۳۰ هزار توووومن میخاد تا 100 هزار توووووووومان
عاطفه: تو هیچی نمیفهههههههمی، تو آدم نیستی …. !!
علی: ای بابا، هه
میدونم چه مرگته
خیلی دلت میخاد یه جوری قالمون بزاری فلنگو و و و و ببندی!
دلت میخواست زورت میرسید همینجا خفم میکردی نه!!؟
دروغ میگم؟! جوووووونه من بگو آره،
این تن بمیره بگو آرررررررره!
شرط میبندم تا حالا اسم بانک رهنی به گوشت نخورده، اصلآ تو میدونی بدهی چیه؟!
قرض چیه ؟! تاحالا شده یه نزول خوره مادر فلان هر روز بیاد پاشنه دره خونتو از جا در بیاره آبروتو جلو در و همسایه ها ببره …؟!
شووووووده، ده نشووووووده!
آخه تو غمت چیه؟! واسه خاطر دلت رفتی دنبال یه نفر اونم بهت کلک زده، تازه انقدر
عزیز هستی که بابا ننت واسه پیدا کردنت ۷۰ هزاررررررر تو من دست خوش میدن،
اون وقت، برووووو بابااااااااااااااا اصلآ همتون برید!

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها