فرانک: تو اونجا هریئین میکشیدی؟
پدربزرگ: من پیرم.
فرانک: خوب این چیزا میکشتت.
پدربزرگ: مگه من خرم؟ [خطاب به دوین:] تو یوقت اینکارو نکنی.وقتی جوونی احمقی اگه این کارو بکنی.
فرانک: شما چی؟
پدربزرگ: من چی؟ من پیرم. وقتی پیری احمقی اگه این کارو نکنی.