در روزگاری که هزاران فیلم در سال ساخته می شود و بسیاری از آن ها تنها با اهداف تجاری و برای موفقیت در گیشه ساخته می شوند، هستند فیلم هایی که با دیدن آن ها دگرگون می شوید. این فیلم ها شاید در گیشه موفق نباشند یا حتی فیلم های شناخته شده و پر سرو صدایی نباشند اما در خود چیزهایی دارند که با دیگر فیلم ها متفاوت است. شاید اگر بگوییم اگر با دیدن یک فیلم چیزی از آن یاد نگرفتید دیدن آن فیلم بیهوده بوده اغراق نباشد.
به گزارش مووی مگ به نقل از روزیاتو، دیدن این فیلم ها چیزی را دستکم موقتا در درون شما تغییر خواهد داد، تلنگری خواهد بود برای ادامه ی زندگی شما و روش شما برای زندگی کردن و تعامل با دیگران. در قسمت اول این مطلب شما را با تعدادی از فیلم هایی که تماشایشان زندگی شما را دستخوش تغییر می کند آشنا کردیم. در ادامه ی این متن شما را با تعداد دیگری از این فیلم ها که باید قبل از مرگ حتما ببینید آشنا می کنیم. با ما همراه باشید.
۱۴- ویپلش
فیلم «ویپلش» (Whiplash) اولین ساخته دیمین شازل،کارگردان جوان و صاحب سبک هالیوود است. در این فیلم مایلز تلر نقش یک نوازنده درام جوان و جاه طلب به نام اندرو نیمن که نومیدانه تلاش می کند به یک گروه موسیقی سرشناس در هنرستانی که در آن تحصیل می کند بپیوندد. اما برای رسیدن به این هدف وی باید ابتدا نظر رهبر ارکستر هنرستان که مردی بددهن و بداخلاق است را جلب کند و او نیز مردی است که به این راحتی تحت تاثیر قرار نمی گیرد. از این رو نیمن تمام روز خود را تلاش می کند که به بهترین نوازنده درام جهان تبدیل شود و آن قدر تمرین می کند که انگشت هایش زخمی می شوند. در این تلاش برای رسیدن به کمال هنری وی تمامی روابط زندگی اش را ویران کرده و پل های پشت سرش را خراب می کند.
اما این فیلم از آن دسته فیلم هایی نیست که شخصیت اصلی داستان در نهایت به اشتباه روش خود پی ببرد. نیمن روز به روز بیشتر از قبل در هدف خود غرق می شود و به انسانی غیرقابل تحمل تبدیل می گردد. در نهایت او به هدفش می رسد اما در ازای از دست دادن هر آن چه که در زندگی داشته است. او به شخصیتی وحشتناک تبدیل می شود و فیلم می خواهد بهای موفقیت را به بیننده نشان دهد، درست مانند فیلم «لا لا لند» که آن هم شاهکار دیگری از شازل است. فیلم به شما می گوید که اگر چه شما ممکن است به بهترین نوازنده درام تاریخ تبدیل شوید اما آن گاه فقط طرفدار خواهید داشت و نه دوست واقعی.
۱۵- فراماشین
فیلم های علمی تخیلی همواره دوست داشته اند رابطه ی انسان و تکنولوژی را مورد بررسی قرار دهند و بدین ترتیب نگرانی های دوران خود را به تصویر بکشند. با این وجود تکنولوژی دائماً در حال تغییر و پیشرفت بوده و این توسعه روزافزون علیرغم فواید فراوان گاهی باعث پسروی هایی می شود و این موضوع در هیچ فیلمی به خوبی فیلم «فراماشین» (Ex Machina) به تصویر کشیده نشده است. فیلم داستان یک برنامه نویس جوان به نام کیلب (با بازی دومنال گلیسون) را روایت می کند که موفق می شود شانس چند روز همراهی با ابر نابغه ای ثروتمند به نام ناتان (با بازی اسکار ایزاک) که موفق شده یک موتور جستجوی آنلاین مشهور را طراحی کند همراه شود.
به محض این که کیلب وارد دنیای منزوی نانان می شود به سرعت به بخشی از تست پیچیده تورینک تبدیل می گردد و باید با یک ربات زیبا به نام آوا (با بازی آلیسیا وایکاندر) مصاحبه کند. کیلب به زودی شیفته ی آوا می شود اما آوا تنها آزادی اش را می خواهد و ناتان نیز خود را خدا فرض می کند. این فیلم بی نظیر با سوال هایی اخلاقی در مورد این که انسان چگونه باید با هوش مصنوعی برخورد کند به سراغ بیننده می آید و همچنین بحث نظارت و پاییدن حریم خصوصی افراد را نیز به باد انتقاد می گیرد. از جنبه ای دیگر فیلم سوء استفاده از جنس مخالف را به زیبایی به تصویر می کشد. شاید از همان ابتدا ناتان را شخصیت بد و شرور داستان بدانید اما در پایان کیلب را نیز مورد بازخواست قرار خواهید داد. بعد از تماشای این فیلم برای مدتی در فکر فرو خواهید رفت.
۱۶- دعوت
فیلم های بی نظیر زیادی تاکنون در مورد غم انسانی ساخته شده است که از آن ها می توان به «مردم معمولی» (Ordinary People) و «منچستر کنار دریا» (Manchester by the Sea) اشاره کرد اما هیچ کدام از آن ها به اندازه ی فیلم «دعوت» (The Invitation) ساخته ی کارین کوساما شما را در بهت و حیرت و البته ترس فرو نخواهد برد. این فیلم در مورد یک مهمانی شام آخر است که طبق انتظار پیش نمی رود و تماشای آن شما را در تمام مدت چنان مضطرب و هراسان می کند که هر لحظه بلند می شوید و بر سر شخصیت ها فریاد می زنید که از این خانه فرار کنند. اما متاسفانه آن ها به شما گوش نخواهند داد زیرا بیش از حد مودب هستند. این فیلم داستان پسری به نام ویل را روایت می کند که یک تراژدی غم انگیز ازدواج او را ویران کرده است.
اکنون او پیام دعوتی از همسر سابقش دریافت کرده که در یک مهمانی در خانه ای او حضور یابد. تمامی گروه دوستان گذشته در آن جا خواهند بود و ویل نیز با بی میلی دعوت را می پذیرد. اما وقتی که او به خانه می رسد احساس می کند که یک جای کار می لنگد و خطری سخت حاضران در خانه را تهدید می کند. ویل از این خانه تجربه ی تلخی دارد زیرا تراژدی زندگی او در همین خانه رخ داده است. بدین ترتیب زخم های قدیمی ویل بار دیگر سر باز می کنند. وی سعی می کند به دیگر مهمانان بفهماند که اتفاق بدی در شرف وقوع است. در تمام طول فیلم ناخن هایتان را خواهید جوید و در انتها با ترسناک ترین سکانس پایانی که در تاریخ فیلم های تریلر دیده اید مواجه خواهید شد.
۱۷- سستی
سینما پر است از بنیادگرایان دیوانه ای که روزگار دیگران را سیاه کرده اند اما هیچ کدام از آن ها به اندازه ی پدر میکس در فیلم «سستی» (Frailty) که در ایران با نام «سرزمین مجازات» نیز شناخته می شود خوفناک نیست. در این فیلم بیل پکستون برخلاف دیگر فیلم ها بنیاد گراهای دینی و دیدگاه آن ها از دنیا را به زیبایی هر چه تمام تر به تصویر می کشد. فیلم به خوبی تصور این افراد از دنیا، چگونگی توجیه جنایتاشان و چگونگی تلقین کردن ایدئولوژی های بنیادگرایی مذهبی به کودکان را در برابر چشمان شما به ساده ترین شکل ممکن نمایان می سازد. شخصیت بد داستان به راستی فرزندانش را دوست دارد اما از شانس بد این نوجوانان، پدرشان بر این باور است که خدا از آن ها می خواهد که تبر برداشته و شیاطینی که خود را به شکل انسان درآورده اند نابود سازند.
او از فرزندانش می خواهد که دستور خداوند را اجرا کنند و جنگی بیرحمانه را علیه شیطان آغاز نمایند اما در حالی که آدام ۹ ساله به گفته های پدرش اعتقاد کامل دارد، فنتون ۱۲ ساله بر این باور است که پدرش دیوانه شده و این موضوع پسر را با سرنوشتی دردناک مواجه می سازد. پدر اما باور دارد که جنایت هایش خواست خدا بوده و این کارها به بهتر شدن جهان منتهی خواهد شد. این فیلم به ما یادآوری می کند که بسیاری از ما نیز در دوران کودکی مانند شخصیت های نوجوان فیلم زندانیان ایدئولوژی های مذهبی والدینمان بوده ایم.
۱۸- نیمه شب در پاریس
فیلم «نیمه شب در پاریس» (Midnight in Paris) به کارگردانی و نویسندگی وودی آلن، داستان مردی را روایت می کند که از طریق نوشتن فیلم نامه امرار معاش می کند اما علی رغم موفقیتش در نوشتن فیلم نامه های هالیوودی وی دوست دارد رمانی بنویسد که مانند آثار همینگوی و فیتزجرالد ماندگار باشد. در واقع او آرزو می کند که ای کاش وی در دهه ۱۹۲۰ به دنیا می آمد تا در محافل ادبی به بحث فلسفی می نشست. و ناگهان در طول سفری به پاریس این آرزو به واقعیت بدل می شود و قهرمان داستان خود را با بت های ادبی اش روبرو می بیند. فیلم «نیمه شب در پاریس» نامه ای فانتزی و عاشقانه به گذشته است و وودی آلن به خوبی درک کرده که نوستالژی موضوع حساس و پیچیده ای است و قهرمان داستان به زودی در می یابد که عشق وسواسانه به گذشته راهی تضمین شده برای احساس بدبختی و نکبت در زمان حال است.
مهم نیست که در چه زمان و دوره ای زندگی کنید، زندگی همیشه به شما احساس ناامیدی و دست نیافتن به آرزوها و خواسته ها را خواهد داد؛ به عقب گام برداشتن و به گذشته رفتن کمکی به این احساس شما نخواهد کرد. به عبارت دیگر تا زمانی که دست از زندگی در گذشته برندارید با اینجا و اکنون راضی نخواهید شد.
۱۹- پناه بگیر
در فیلم «پناه بگیر» (Take Shelter) مایکل شنون نقش یک پدر پارانویایی را بازی می کند که فکر می کند به زودی دنیا به پایان خواهد رسید و این موضوع به شدت او را می ترساند. چه حق با او باشد و چه تفکرات ناشی از بیماری اسکیزوفرنی به مغز او سرایت کرده باشد پای خانواده و امنیت و سرنوشت آن ها در میان است. این مرد که کورتیس نام دارد در ابتدا از این نگران است که مبادا دیوانه شده باشد اما رویاهای او شباهت بیشتری به پیشگویی دارند تا داستان های فانتزی. او بارانی سمی و سگ هایی درنده، ابرهایی شیطانی و پرندگانی شرور را در رویاهایش می بیند. اما به جای این که از این افکار و رویاهای وحشتناک با همسرش سخن بگوید وی تصمیم می گیرد که یک پناهگاه بسازد تا اگر رویاهایش به واقعیت بدل شدند خانواده اش جایی برای پناه گرفتن داشته باشند.
از فیلم می توانید خوانش های مختلفی داشته باشید اما در نهایت فیلم به شما می گوید که اگر به هر دلیلی دچار پارانویا شدید چه اتفاقی رخ خواهد داد و چگونه ترس و نگرانی زندگی شما را نابود می سازد.
۲۰- بازی آدمکشی
در دهه ی ۱۹۶۰ گروه های قتل عام در کشور اندونزی بیش از ۱٫۲ میلیون نفر از مردم این کشور راه به جرم کمونیست بودن قتل عام کردند. این قاتلان هیچگاه پای میز محاکمه کشیده نشدند و به جای آن بعدها به افراد عالی رتبه ای در دولت اندونزی تبدیل شدند که در مورد جنایاتشان گزافه گویی کرده اما پاسخگو نبودند تا این که جاشوا اوپنهایمر ظاهر شد. این فیلم ساز اهل تگزاس دیدگاه دیوانه واری داشت. او می خواست که این گروه های خلافکار و قاتل سهم خود در این کشتار را بازگو کنند بدون این که بیننده حس کند در حال دیدن یک فیلم مستند است. در واقع او کاری می کند که این قاتلان فیلم خود را بسازند، بازسازی جنایت هایی که همه چیز در خود دارد. اگر چه او این افراد را برای ساخت این فیلم بازی می دهد اما در واقع این اوپنهایمر است که دارد فیلم می سازد نه عاملان کشتارهای دهه ۶۰ اندونزی و نتیجه تکان دهنده ترین فیلم مستندی است که تابحال دیده اید.
این فیلم به عمق شرارت سفر کرده و بر هیولاهایی تمرکز دارد که نسل کشی وحشتناکی را مرتکب شده و این خونریزی های خود را با افتخار توجیه می کنند. از طریق بازسازی صحنه های کشتار توسط خود این قاتلان می توانیم نحوه ی تفکر چنین انسان هایی و دیدگاهی که آن ها نسبت به خود دارند را درک کنیم و این درسی است که اوپنهایمر با فیلم «بازی آدمکشی» (The Act of Killing) به ما می آموزد. دنباله ی این فیلم که با عنوان «چهره سکوت» (The Look of Silence) ساخته شده نیز فیلمی فراموش نشدنی است پس بهتر است این دو را بدنبال هم ببینید زیرا بدون شک ویرانگر ترین دوگانه های تاریخ سینما هستند.
۲۱- بابادوک
مادری تنها بودن و فرزند داشتن کار بسیار سختی است، چیزی که تنها شخصیت آملیا (با بازی اسی دیویس) در فیلم «بابادوک» (The Babadook) آن را به طور کامل درک می کند. او بعد از مرگ همسرش در یک حادثه رانندگی با پسر ۷ ساله اش، ساموئل، تنها می ماند. رابطه این مادر و فرزند بسیار پیچیده است و در واقع او یک بچه شیطان مطلق است. ساموئل دیگر کودکان را اذیت می کند، از مدرسه اخراج می شود و سلاح های مرگبار می سازد. او جیغ می زند، گریه می کند و مادرش را به مرز جنون می کشاند. آملیا نیز بچه اش را دوست دارد و به شکلی دیگر از او متنفر است.
دردناکتر این که باید بدانید شوهر او در حالی که تلاش می کرد همسرش را برای زایمان به بیمارستان برساند تصادف کرده و جانش را از دست داده است. وقتی که آملیا به آستانه ی دیوانگی می رسد ناگهان یک کتاب وحشتناک در خانه اش پیدا می شود. این کتاب کودکانه در مورد مردی شرور و شیطان صفت به نام بابادوک است که به زودی مشخص می شود برای آملیا و پسرش نقشه های شومی کشیده است. رفته رفته قهرمان داستان روح بابادوک را در تاریکی خانه می بیند و با نزدیک تر شدن این هیولا، رابطه ی آملیا و پسرش تیره تر از قبل می شود. ظاهراً بابادوک به دنبال ساموئل است و آملیا درمانده مانده که از پسرش دفاع کند یا به خواسته های این موجود شیطان صفت تن در دهد.
ویلیام فریدکین، کارگردان فیلم «جن گیر» گفته که فیلم «بابادوک» ترسناک ترین فیلمی است که در تمام عمرش دیده است اما فیلم شباهت بیشتری به «درخشش» استنلی کوبریک دارد. فیلم هم اوج افسردگی را بررسی می کند و هم رنج و درد پدر و مادر بودن را به تصویر می کشد. این فیلم داستان مبارزه با اهریمن های درونی و متوقف کردن آن ها در محدوده ای خاص را بیان می کند هرچند می دانید که هیچ وقت توان شکست آن ها را ندارید.
۲۲- تپه شنی خودوروفکسی
اگر تاکنون فیلمی از الخاندرو خودوروفسکی ندیده اید نمی دانید که چه چیزهایی را از دست داده اید و صادقانه بگویم که توصیف فیلم های او کمی سخت است. این کارگردان شیلیایی فیلم هایی مانند «ال توپو» و «کوهستان مقدس» را ساخته که ترکیبی از مولفه های بسیاری هستند و ژانری عارفانه و روانکاوانه دارند. او پیشرو سبکی هنری است که نشان می دهد او با بقیه فرق دارد، کارگردانی که در مقابل بازار تجاری سینما سر فرود نیاورده و یا سعی ندارد بیننده را مورد بررسی قرار دهد. و بدین ترتیب به «تپه شنی» (Dune) می رسیم که به اعتقاد بسیاری بزرگ ترین فیلم ساخته نشده تاریخ سینماست. در دهه ی ۱۹۷۰ خودورفسکی سخت تلاش کرد که از روی رمان کلاسیک فرانک هربرت فیلمی با روش های فیلم سازی توهمی خود بسازد. بنابراین تیمی از قهرمانان عارف را دور هم جمع کرد که از آن ها می توان به پینک فلوید، میک چاگر و سالوادور دالی اشاره کرد.
به کمک این نابغه های خلاق، خودوروفسکی می خواست فیلمی بسازد که مردم را به عالم هپروت ببرد و بینندگان شاهد انقلابی عرفانی باشند. اما در نهایت همه چیز خراب شد و این فیلم ساخته نشد. اما مستند «تپه شنی خودوروفسکی» (Jodorowsky’s Dune) با استفاده از هنر انتزاعی و مصاحبه های صورت گرفته با خودوروفسکی به بررسی این فیلم ساخته نشده می پردازد. این مستند نشان می دهد که چطور خودوروفسکی با استفاده از چهره بازیگران سرشناسی مانند اورسن ولز قصد داشت دنیایی را بسازد که در هیچ فیلم علمی تخیلی دیده نشده بود و چطور این شکست به ساخت فیلم هایی مانند «بیگانه» و «جنگ ستارگان» منتهی شد.
۲۳- برو بیرون
اخطار: هر چه در مورد فیلم «برو بیرون» (Get Out) کمتر بدانید برای شما بهتر خواهد بود. فقط بدانید که جوردن پیلی، نویسنده و کارگردان فیلم، یکی از بزرگ ترین فیلم های ترسناک چند سال اخیر را ساخته است، فیلمی که در باکس آفیس بسیار فراتر از انتظارات ظاهر شده و هر منتقدی در این کره خاکی را تحت تاثیر خود قرار داد. باید بدانید که «برو بیرون» فیلمی است در مورد نژادپرستی اما با دیگر فیلم های دارای این موضوع متفاوت است. این فیلم در مورد پیشداوری هایی است که پشت دلسوزی های ظاهری و لبخندهای زیبا قایم شده اند. کریس واشنگتن یک عکاس سیاه پوست است که با یک زن سفید پوست نامزد شده است و نامزدش از کریس می خواهد که با والدین او دیدار کند اما کریس اعتقاد دارد این ایده اصلاً جالب نیست.
او چیزهایی در مورد معنای سیاه پوست بودن در سرزمین سفید پوست ها می داند. در نهایت وی موافقت می کند که برای دیدن پدر و مادر همسرش به محل زندگی آن ها می رود و آن ها نیز دستکم در ظاهر بسیار دوستانه رفتار می کنند و البته کمی بیش از حد دوستانه. آن ها در ظاهر افراد سیاه پوست به خصوص کریس را تشویق کرده و از آن ها تمجید می کنند اما آن ها آن طور که در ظاهر حس می شود انسان های معقولی نیستند. ادامه داستان را فاش نمی کنیم اما مطمئن باشید که لحظات ترسناک و دلهره آوری در انتظار شماست.
۲۴- غول پیکر
فیلم غیرمتعارف «غول پیکر» (Colossal) داستان یک زن بیکار و الکلی به نام گلوریا را روایت می کند که به تازگی از خانه اش بیرون رانده شده است. وی که جایی برای رفتن ندارد به شهر خودش باز می گردد و در آن جا نزد یکی از دوستان قدیمی اش مشغول به کار می شود و بعد ناگهان در می یابد ه از لحاظ روانی به یک هیولای ترسناک که به کره جنوبی حمله کرده است ارتباط دارد. بله باید انتظار یک فیلم عجیب را داشته باشید. گلوریا در می یابد که هرگاه وی در زمان خاصی از روز در یک مکان خاص حضور می یابد هیولایی عظیم الجثه به نام کایجو در شهر سئول ظاهر می شود و شهر را به هم می ریزد.
وی در ابتدا فکر می کند که این موضوع یک توهم است اما به زودی در می یابد که قدرتش به مردم آسیب می رساند و از ان جایی که این قدرت ویرانگر از مستی و ولنگاری او نشأت گرفت تصمیم می گیرد دست از نوشیدن مشروبات الکلی بکشد و به زندگی اش سر و سامانی بدهد در این هنگام است که ناگهان فیلم به کلی دچار تغییر می شود و شما را در بهت و حیرت فرو می برد.