کار پیچش پیرنگ (Plot Twist) صرفاً این نیست که تماشاچی را شوکه کند. این عنصر اگر درست به کار گرفته شود، میتواند تماشای یک فیلم را به تجربهای فراموشنشدنی تبدیل کند.
به گزارش مووی مگ به نقل از دیجی کالا مگ، در ادامه فهرستی از پایانبندیهای غافلگیرکننده فیلمها در قرن بیستویکم آورده شده که حاوی پیچشها و غافلگیریهای داستانی مثالزدنی هستند.
این صحنهها را در نظر بگیرید:
- نورمن بیتس (Norman Bates) چاقو به دست و ملبس به پوشاک مادرش، زیر نور لامپی لرزان نیشخندی جنونآمیز بر لب دارد.
- کوین اسپیسی یک مشت دروغ تحویل ما داده بود. کایسر سوزه (Keyser Söze) خود اوست.
- شخصیت بروس ویلیس همان اول فیلم تیر خورده بود و جملهی معروف «من آدمای مرده میبینم.» مستقیماً به خود او اشاره دارد.
اگر با این صحنهها آشنا هستید و میدانید به چه فیلمی اشاره دارند، پس حتماً میدانید یکی از بهترین تجربههای سینمایی موقعی اتفاق میافتد که کارگردانها یکهو زیر پای تماشاچی را خالی میکند.
در حال حاضر ریبوت شدن فیلمهای قدیمی در هالیوود حسابی روی بورس است، برای همین خیلیها فکر میکنند دوران داستانهای غافلگیرکننده به سر رسیده است. ولی فیلمهایی که در ادامه بهشان اشاره شده، ثابت میکنند که چشمهی خلاقیت هالیوود هنوز خشک نشده است. این فیلمها و عناصر غافلگیرکنندهیشان سالها نقل محافل بودند و به خاطر همین جایگاهشان در تاریخ سینما محفوظ است.
لازم به ذکر است که پیچش پیرنگ هر فیلم اسپویل شده است، بنابراین اگر فیلم را ندیدهاید و قصد دیدنش را دارید، از خواندن توضیحات مربوط به آن صرفنظر کنید.
قسمت اول این گزارش را در اینجا بخوانید
۹) تنش شدید (High Tension)/ محصول سال ۲۰۰۳
بخش آغازین فیلم الکساندر آژا (Alexander Aja)، که در ردهی فیلمهای سینمای شدت نوی فرانسه (New French Extremity) جای میگیرد، بسیار معصومانه است: دو دوست و همدانشگاهی به نام الکسیا و ماری به خارج از شهر رفتهاند تا برای امتحانهای آخر ترم درس بخوانند. ولی یک قاتل سریالی دنبالشان میافتد و نیمهشب، پس از کشتن خانوادهی الکسیا، او را گروگان میگیرد. ماری موفق میشود قاتل را دستبهسر کند (هم در خانهی پدری الکسیا و هم در موشوگربهبازی پرتنشی در دستشویی یک پمپبنزین) و بهقصد نجات دادن دوستش او را تعقیب میکند. در طول فیلم، ماری به دختری فوقالعاده کارکشته و ماهر تبدیل میشود… تا اینکه معلوم میشود قاتل سریالی خودش است. علاقهی ماری به الکسیا او را به انسانی دوشخصیتی تبدیل کرده است: یک شخصیت قاتلی سادیستیک و بیرحم است و شخصیت دیگر، ناجی فداکار الکسیا که دیگر حاضر نیست اجازه دهد کسی آن دو را از هم جدا کند. البته این پیچش با بسیاری از صحنههای پیشین فیلم تناقض دارد؛ بهویژه صحنهای که در آن قاتل سر بریدهشدهی یکی از قربانیهایش را از کامیون بیرون میاندازد. با این وجود پیچش این فیلم بسیار ناگهانی و جذاب است و پس از این همه سال مردم هنوز راجعبه آن حرف میزنند. (JR)
۸) مالهالند درایو (Mulholland Drive)/ محصول سال ۲۰۰۱
با اینکه نزدیک به شانزده سال از روی پرده رفتن فیلم میگذرد، مردم هنوز راجعبه پیرنگ (و متعاقباً پیچش پیرنگ) آن و معناهای احتمالی و ابهاماتش صحبت میکنند. از فیلمی ساختهی دیوید لینچ (David Lynch) مگر غیر از این هم انتظار میرفت؟ فیلم راچعبه دختر جوانی به نام بتی (Betty) است که آرزوی بازیگر شدن و ستاره شدن در هالیوود را در سر دارد و برای همین به لسآنجلس میرود. در آنجا او زنی به نام ریتا (Rita) را ملاقات میکند که در آپارتمان عمهاش قایم شده است و به یاد ندارد اسمش چیست یا چطور از آنجا سر در آورده است. فراموشی ریتا رازگونه و دلهرهآور است، ولی بتی انگار از دل یکی از کارتونهای دیزنی بیرون آمده است. این دو زن با وجود تفاوتهایشان با هم دوست میشوند. به نظر میرسد به لطف عمهی معروف بتی و تست بازیگری فوقالعادهاش آرزوی ستاره شدنش محقق شود. ولی مشکل اینجاست که این دنیا دروغیست که با بتی خود را با آن گول میزند.
وسطهای فیلم دیوید لینچ دندهعقب میگیرد و به ما نشان میدهد تمام چیزهایی که تاکنون دیده بودیم، حتی صورت ترگل و ورگل نائومی واتس، همه دروغین بودند. ریتا در اصل کاملا (Camilla) و بتی در اصل دایان (Diane) است، یک بازیگر از اصل افتاده که به موفقیت کاملا، معشوقهی سابقش، که اکنون به یک ستاره تبدیل شده، حسادت میورزد. بزرگترین نکات رمزآلود فیلم به طور ناگهانی روی سر تماشاچی هوار میشوند. کلید آبی مرموز کاملا در اصل کلید خانهی ییلاقی دربوداغان دایان است. جسد زنی که داخل آن خانه پیدا کردند نمایانگر سرنوشتیست که دایان به آن دچار خواهد شد. (JR)
۷) دختر گمشده (Gone Girl)/ محصول سال ۲۰۱۴
جیلین فلین (Gillian Flynn) در سال ۲۰۱۴ فیلمنامهای قوی از رمان پرفروشش اقتباس کرد و فیلمی به تهیهکنندگی ریس ویترسپون (Reese Witherspoon) و کارگردانی دیوید فینچر (David Fincher) بر پایهی آن ساخته شد. داستان فیلم از آنجا آغاز میشود که نیک (با بازی بن افلک) و ایمی باردار (با بازی رزموند پایک) بهتازگی به ایالت میزوری نقلمکان کردهاند، اما در پنجمین سالگرد ازدواجشان ایمی ناپدید میشود و به خاطر شهرت ایمی در دوران کودکی، ناپدید شدنش توجه رسانهها را جلب میکند. همه به سمت نیک انگشت اتهام دراز میکنند و دلیلشان هم خیانتهای متعدد او به ایمی و خونسرد بودنش در واکنش به خبر گم شدن اوست (کیس او شباهت زیادی به کیس واقعی اسکات پیترسون (Scott Peterson) دارد). وقتی پلیس در منزلشان لکههای خون پیدا میکند، این اتهام قویتر میشود. اما حقیقت ماجرا این است که ایمی برای او، و یکی از معشوقههای سابق خودش (با بازی نیل پاتریک هریس) پاپوش درست کرده است و برای عملی کردن نقشهی خود حتی ادرار همسایهی باردارش را نیز میدزدد. (پایک به خاطر بازی هوشمندانهی خود نامزد جایزهی اسکار شد). او با اتهام دروغین تجاوز به خانه برمیگردد، و البته یک سورپریز دیگر: او از طریق اسپرم ذخیرهشدهی نیک خود را باردار کرده است. وقتی فیلم به پایان میرسد، این زوج دوباره زندگیشان را از سر گرفتهاند، ولی دیدنشان در کنار هم مشمئزکننده است. (JM)
۶) فهرست کشتار (Kill List)/ محصول سال ۲۰۱۲
به هنگام تماشای فیلم، وقتی واژهی «گوژپشت» را ببینید، احتمالاً به آن اهمیت نخواهید داد. چطور میتوانید به آن اهمیت دهید؟ تا به آن لحظه فیلم پر شده از اتفاقات خشونتبار و آزاردهنده. دو قاتل فیلم قربانیهایشان را به شیوههای فجیع و دردناک میکشند و وقتی از مسیری که برایشان تعیین شده خارج میشوند، خشونت شدیدتر میشود و تماشاچی فرصت نمیکند به آنچه قرار است اتفاق بیفتد فکر کند. اتفاقی که در انتهای فیلم میافتد مثل مشتی محکم میماند. این اتفاق بیشتر از اینکه یک پیچش باشد، فاشسازی اجتنابناپذیریست که از فاجعهای که کل فیلم زمینهسازی برای وقوع آن است ناشی میشود. فهرست کشتار با مبارزهی بین یک مرد و حریف نقابدارش به پایان میرسد. هویت این حریف موقعی فاش میشود که دیگر خیلی دیر شده است. لازم به ذکر است که کسی که در این مبارزه پیروز میشود یک برنده نیست؛ یک بازمانده است.
۵) یتیم (Orphan)/ محصول سال ۲۰۰۹
یتیم فینفسه فیلمی عجیب است: ورا فارمیگا و پیتر سارسگارد دختربچهای ترسناک به نام استر (Esther) را به فرزندخواندگی قبول میکنند. کارگردان این فیلم، ژاومه کویت-سرا (Jaume Collet-Serra) استاد سطح بالا جلوه دادن زمینههای داستانی کلیشهای و سطحپایین است. (The Shallows، Non-Stop و… گواهی بر این مدعا هستند). یتیم همانقدر که فیلم ترسناک واقعاً ترسناک است، درام خانوادگی قابلتامل نیز هست. ولی در پردهی سوم فیلم پیچش داستان تصورات تماشاچی را بهکل عوض میکند: استر در اصل زنی ۳۳ ساله است که از مشکل ژنتیکی دوارفیسم رنج میبرد و سعی دارد ناپدریاش را اغوا کند. وقتی ناپدریاش او را پس میزند، او را میکشد و در صدد کشتن باقی اعضای خانواده برمیآید. پیچش فیلم واکنشهای مختلفی را برخواهد انگیخت: تعجب، انزجار یا شاید هم خنده. ولی صحنهای که در آن استر از نقش بازی کردن دست برمیدارد و آمادهی کشتار نهایی میشود، مو به تن آدم سیخ میکند.
۴) یادگاری (Memento)/ محصول سال ۲۰۰۰
کریستوفر نولان (Christopher Nolan) با ساختن یادگاری یکشبه ره صدساله را طی کرد و خودش را بهعنوان یکی از خلاقترین فیلمسازهای معاصر به طرفداران سینما معرفی کرد. یادگاری با وجود ساختار پیچیدهاش درگیرکننده و جذاب است. فیلم راجعبه مردی است که حافظهی کوتاهمدت ندارد و میخواهد از کسی که زنش را به قتل رسانده انتقام بگیرد. این داستان بهسرعت شما را با خط رواییای که نولان با دقت زیاد طرحریزی کرده درگیر میکند. تماشاچیان همراه با لئونارد (با بازی گای پیرس) شخصیت اصلی فیلم، که با استفاده از عکسهای فوری و خالکوبی اطلاعات مهم را ذخیره میکند، سرنخهای فیلم را دنبال میکنند. وقتی دو خط زمانی مختلف فیلم (یکی سیاهوسفید و دیگری رنگی) روی هم مماس میشوند، لئونارد مجبور میشود با حقیقت تلخی که تمام مدت از قبول آن سر باز میزد روبرو شود. پایان فیلم بسیار شوکهکننده و سرشار از غافلگیریست. نولان با ساختن یادگاری چهرهی تریلرهای جنایی را برای همیشه تغییر داد. (JD)
۳) همکلاسی (Oldboy)/ محصول سال ۲۰۰۳
همکلاسی، فیلم خوشاستیل و خشونتبار پارک چان-ووک (Park Chan-wook) یکی از پرطرفدارترین و محبوبترین فیلمهای غیرانگلیسیزبان در قرن بیستویکم است. دلیل اصلی این محبوبیت پیچش پیرنگ باورنکردنی آن است. (البته شاید آن صحنهی درگیری ۴ دقیقهای در راهرو که در یک برداشت گرفته شده دلیل دیگر باشد). یکی از درونمایههای اصلی داستان انتقامجویانهی چان-ووک شجاعت و غیرت پدرانه است. بههرحال، هر پدری که پس از ۱۵ سال حبس کشیدن در تنهایی و نشئگی/خماری تنها دغدغهاش پیدا کردن دختر گمشدهاش باشد، چه موفق بشود، چه نشود، لایق برنده شدن جایزهی «بهترین پدر سال» است. اما در پردهی سوم فیلم اتفاقی میافتد که باعث میشود از تعجب دهانتان باز ماند. این پیچش آنقدر ساختارشکنانه و مشمئزکننده است که ماهیت داستان را کنفیکون میکند و کاری میکند هیچوقت نتوانید آن را از ذهنتان بیرون کنید. در پردهی سوم معلوم میشود آن زنی که داشته به پدر کمک میکرده دخترش را پیدا کند، دخترش است و آنها طی جریان فیلم عاشق هم شده و با هم همآغوشی کردهاند. این پیچش بهحق بهعنوان یکی از شوکهکنندهترین پیچشها در تاریخ سینما شناخته میشود. پارک، لعنت بر تو. (Zach Sharf)
۲) پرستیژ (The Prestige)/ محصول سال ۲۰۰۶
شعدهبازها هیچگاه نباید رازهای حرفهیشان را فاش کنند، خصوصاً رازی بهخوبی پیچش پرستیژ. سوژهی اصلی فیلم رقابت بین دو شعبدهباز است. این دو شعبدهباز آلفرد بوردن (Alfred Borden)، با بازی کریستین بیل، و رابرت انگیر (Robert Angier)، با بازی هیو جکمن، سعی دارند از طریق شعبدهبازی در لندن ویکتوریایی پوز یکدیگر را به خاک بمالند. در جایی از داستان دیوید بویی نیز در نقش نیکولا تسلا وارد داستان میشود و ماشینی میسازد که به انگیر اجازه میدهد برای اجرای شعبدهی «مرد انتقالیافتهی واقعی» (The Real Transported Man)، حقهای که در آن انگیر در میدانی الکتریکی ناپدید و روی بالکن تئاتر ظاهر میشود، کلونی از خود بسازد.
در انتهای فیلم معلوم میشود که انگیر، که اکنون با هویتی جعلی زندگی میکند، از طریق دستگاه تسلا در حال کلون کردن خودش بوده و کلونهای او زیر صحنهی تئاتر غرق میشدند و خودش تمام مدت روی بالکن بود. این حقهی او اهمیت ویژهای دارد، چون اولیاء امور بابت «مردن» انگیر به او مظنون میشوند و در نهایت او به زندان فرستاده شده و اعدام میشود. انگیر اجازهی وقوع این اتفاق را میدهد تا از رقیب دیرینهاش بابت مرگ همسرش جولیا، که به خاطر اشتباه بوردن در انجام یک حقه کشته شد، انتقام بگیرد. ولی در آخر این بوردن است که نیرنگ نهایی را اجرا میکند: در تمام مدت فیلم، بوردن در اصل هویت دو برادر دوقلو بوده که خودشان را جای یک نفر جا میزدند. این حقه به بوردن اجازه داد به شعبدهبازی موفق تبدیل شود، ولی زندگی شخصیاش را نابود کرد (بوردن عاشق زنش بود، ولی برادر دوقلویش به او حسی نداشت و به خاطر همین او خودکشی کرد). در آخر، وقتی راز بوردن فاش میشود، او به انگیر شلیک میکند، ولی از موفقیت سابقش چیزی برایش نمیماند. (JR)
۱) دیگران (The Others)/ محصول سال ۲۰۰۱
پیچش انتهای فیلم حس ششم (The Sixth Sense) خوب است. ولی پیچش انتهای دیگران بهتر است. در نگاه اول دو فیلم شباهت زیادی به هم دارند: در فیلم پر سر و صدای شیامالان آخرش معلوم میشود شخصیت بروس ویلیس در کل فیلم مرده بود. در داستان شبحمحور اتمسفریک الخاندرو آمنابار (Alejandro Amenábar) به نظر میرسد عمارت انگلیسی و مهگرفتهی نیکول کیدمن تحت تسخیر ارواح درآمده است، ولی ارواحی که خانه را تسخیر کردهاند در اصل خودش و فرزندانش (که به نور حساسیت دارند) هستند. اجرای پیچش فیلم بینقص است. این پیچش در جلسهی احضار ارواح فاش میشود، ولی تا رسیدن این لحظه فرصت کافی در اختیار تماشاچیان قرار داده میشود تا سرنخها را کنار هم قرار دهند. اما دلیل اصلی عالی از آب درآمدن پیچش اهمیت آن برای باقی قسمتهای فیلم است. دیگران بهعنوان فیلمی گوتیک در سبک وحشت جزو بهترینهاست. بهعنوان فیلمی که کاری میکند شما زاویهی دید شخصیتهایش را باور کنید تا پس از رسیدن به این باور انتظاراتتان را دگرگون کند، دیگران با هیچ اثر دیگری قابلمقایسه نیست.