در برنامه پربیننده تلویزیونی، دو نفر روبروی هم نشستند، یکی مجری معروف است که در تعریف خودش گفته؛ وقتی دیگران سر در زندگی روزمره داشتند من مشغول شخم زدن ادبیات ایران و جهان بودم و وقتی مردم در خارج مشغول آن کارها بودند من به کنسرتهای کلاسیک میرفتم و آن دیگری سلبریتی فضای مجازی است. امکان ندارد چند لحظه در اینستاگرام بروید و سخنی از این روانشناس- سلبریتی نبینید. او که دیگر کم از مجری شهرت ندارد لاطائلاتش به عنوان رهنمونهای زندگی دست به دست میشود.
به گزارش مووی مگ به نقل از اعتماد، برنامه از قرار معلوم به آخر رسیده بود که من بینندهاش شدم، مجری داشت از میهمان خواهش میکرد آن روایت {قشنگ} مولانا را که همیشه تعریف میکند، در برنامه هم بازگو کند. در پس این خواسته به ظاهر منطقی ابتذالی عمیق نهفته است؛ ابتذال تقلیل اندیشه به سرگرمی. مجری، استاد روانشناس برنامه را در قامت یک سرگرمکننده میبیند که در لحظه چیزی بگوید تا مخاطبش کیف کند. سوای اینکه آن سخن در فضای بحث لحظه جایی دارد یا نه؟ گویی روانشناس برنامه که احتمالا در مقام حکیمی در برنامه بازنمایی میشود ملجیکی است که باید در آن لحظه حضار را با فنونش سر کیف بیاورد. قاعدتا این داستان باید برای کسی که خود را روانشناس و عالم میداند، (که اگر نمیدانست گزینگویههایش را به صورت بنر در همه جا منتشر نمیکرد)، خوش نیاید، اما چنین نیست.
میهمان گویی در جعبه سرگرمکنندهاش، مقادیری ادوات دارد که به مذاق مخاطب خوش بیاید و یکی از همین ادوات لابد حکایتی از مولاناست. کاش فاجعه به اینجا ختم میشد، بعد از بیان آن حکایت تقلیل داده شده به جوک، میهمان میگوید، “دو بیت از مولانا زندگی من را زیر و رو کرد و آنچه امروز هستم محصول این دو بیت است.” برای من این یکی از جذابترین سوالها درباره کسی است که با ادبیات آشنایی داشته باشد، اینکه چه شعری بیشترین تاثیر را بر زندگی تو گذاشته است؟ به نظرم با عنایت به جواب همین سوال میتوان تا حدودی به جهانبینی فرد در آن لحظه پی برد. جواب استاد میهمان هم به نظرم دو پدیده مهم را پدیدار کرد. او دوبیتی را خواند که با این مصرع شروع میشود؛ “هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر….”. فقط اندکی، آشنایی با مولانا، حتی خواندن چند بیت از او برای هر مخاطبی روشن میکند که این دو بیت بسیار ضعیف چه به لحاظ فرمی چه به لحاظ نظام فکری فرسنگها دور از مولانا است. اول که مولانا شعر بدون قافیه ندارد و دوم اینکه مساله جبر و تن دادن به قضا در اندیشه مولانا هرگز به این سطحی و دمدستی نبوده است.
اما از این دیالوگ چه عاید ما میشود. یک اینکه سواد استاد بیش از پستهای اینستاگرامی و تلگرامی نیست. کسی که دنبالکننده میلیونی دارد و با خواندن شعر و حکایت به شهرت و احتمالا ثروت بسیاری رسیده است حتی در حد یک سرچ ساده گوگل و رجوع به سایت گنجور هم زحمتی برای پر کردن کیسه سرگرمی خود نکشیده است. این شعر بد چند سالی است که به اسم شعر مولانا در میان آنهایی که از کتاب و ادبیات دور هستند دست به دست میچرخد و چه بد که زندگی استادی که سن کمی هم ندارد تازه چند سال است بر مبنای شعری جعلی بنا شده است و او چه خوش شانس است که بین این همه اهل فن واقعی سالها دود چراغ خورده، ایشان با گشتوگذار در موبایلش به اینجا رسیده است. نکته دوم اما باز به وضعیت صداوسیما و سلبریتیهایش میرسد، شگفتآور است که حتی یک نفر از تیم برنامهسازیای که به هر دلیلی آن مرد کمسواد اما سلبریتی را در مقام استاد روانشناس به مردم قالب میکنند، بعد از ضبط هم شک نکرده که چنین شعر بدی نمیتواند از مولانا باشد و حداقل با حذف آن در پخش نهایی آبروی خود را حفظ کند. اگر میخواهید عمق فاجعه را بیشتر درک کنید بدانید که همین صداوسیما که برای جمعکردن مخاطب دست به دامان ابتذال فضای مجازی شده است، پیشنهاد کرده که نظارت بر فضای مجازی با بودجه چند هزار میلیاردی به این نهاد واگذار شود، بودجهای که احتمالا میان سلبریتیهایش برای تشخیص سره از ناسره تقسیم خواهد شد و یا هدیه به میهمانانی که شاخ فضای مجازی هستند.
خواندن مقالات زیر توسط مووی مگ پیشنهاد می شود :
بهزاد فراهانی: صحبت هایم در « دورهمی » درباره گلشیفته سانسور شد!
مسعود فراستی در دورهمی: فیلمهای ایرانی آشغال هستند! + دانلود ویدئو کامل