شيوه سوگواري و عزاداري برخي حاضران در مراسم يادبود و تشييع استاد نمايش ايران حميد سمندريان، حواشي و حرف و حديثهاي زيادي به دنبال داشت. از جمله يادداشت بهروز غريبپور با عنوان «نابازیگری که زیر تابوت سمندریان جامهدرانی کرد»…
امیر جعفری بازیگر توانا و معتبر تئاتر، تلویزیون و سینماي ايران در یادداشتی به ادعاهاي اخیر غریبپور کارگردان تئاتر پاسخ داده است. اگرچه در آن یادداشت نامی از بازیگری برده نشده بود، اما نشانیهایی باعث شد كه ذهنها به سمت امیر جعفری برود. نامه جعفری در پاسخ به غریب پور را در ادامه می خوانید و پس از آن هم متن نامه غريبپور كه موجب واكنش جعفري شد، آمده است.
(توضيح اينكه رسمالخط امیر جعفری در اين نوشته حفظ شده است.)
اصولن در فرهنگ «عزا» و «پرسه» و «مرثیهٔ ایرانی» – برای رفتهٔ درگذشته – «نجواهای پس از خاکسپاری» بخشی شنیدنی و پرجاذبه است نجواهای که ازپوشش و نحوهٔ گریستن صاحب عزا شروع شده و به بخشهایی بسیار نادیدنیتر رسوخ میکند.
در مراسم روانشاد استاد سمندریان نیز این خصلت کمتر متحول شدهٔ ما بازنمودی جالب و شنیدنیتر پیدا کرده است که در میان تمام اینها چند نامه و از جمله نامهٔ از «یک استاد تمام دربارهٔ یک نابازیگر» – که هرچه کمتر به آن فکر میکنم بیشتر مطمئن میشوم که مقصود استاد – بهروز غریبپور – تنها «منم و من» که «امیرجعفریام» و «نابازیگرم» و از «استاد سمندریان» عزیز چه مقدار پول خواستهام و…
اول: از هر چیز به این استاد عزیز و گرانقدرم که این کوچک را «نابازیگر» خوانده «اخطار» میکنم که با «بد کسی درافتادهای آقا!!!… چرا که احتمالن شما» نمیدانید و خبر ندارید «که من» امیرجعفری نابازیگر «اولین جایزهی» بازیگری «ام را از دست» استاد«ی» بزرگ «به نام» استاد بهروز غریبپور «و روی صحنه گرفتهام آن وقت» شما با چه شهامتی! «به من که اولین جایزهام را از دست این» داوربزرگ و استاد تمام «گرفتهام میگویی» نابازیگر؟ «حتمن دوست ندارید که» استاد بهروز غریبپور «را با» شما دربیندازم تا به شما بگوید ناداور… هان؟ چون شما هنوز استاد غریبپور را نمیشناسید… زود از کوره درمیرود… و چشمش را میبندد و هرچه بخواهد میگوید! به هر صورت توصیه میکنم کاری نکن «استاد بهروز غریبپور» را برنجانی!
دوم: آقای محترم، ازابتدای ورودم به عرصهٔ هنرهای نمایشی تا امروز- تا همین حالا و همین ساعت اگر یک کارگردان تئاتر ایران شهادت بدهد که من – امیرجعفری نابازیگر – با کسی دربارهٔ اینکه دراین تئاتر چقدر میگیریم؟ و چقدر میدهیم؟ چقدر کاسبیم و… حرف زدهام من به شما جایزهٔ نفیسی میدهم وگرنه تحقیقات مفصل و پیگیر شما را دربارهٔ اینکه به آقای سمندریان گفتهام فلان قدر میگیرم بازی میکنم و… را به شدت تکذیب میکنم و درنتیجه باز هم از استاد غریبپور تقاضا میکنم به شما بگوید: «نامحقق و از طرفی شما را به خاطر اینکه قبل از اثبات» نتایج تحقیق «حکم دادهاید محکوم کرده و از استاد غریبپور باز هم تقاضا میکنم به شما بگوید،ای ناداور!
توضیح اینکه: همهٔ آن کسانی که آن روز در آن جلسهٔ پیش تولید نمایش آخر بازی زندهاند – البته جز روانشاد استاد سمندریان – شاهد و ناظر بودند که اساسا در آن جلسه مطلقن گفتگویی درینباره نبود! مگر شماها همینکه در جلسهٔ اول – آن هم به تمرین سمندریان میرفتید – البته اگر دعوت میشدید! میروید از پول و دستمزد حرف میزنید؟ ما نابازیگرها که چنین عاداتی نداریم…
سومین نکته: گاهی فکر میکنم که این نجواها «و» لب ورچیدنهای «ظاهرن بیسروصدا در نقد مراسم تشییع پیکر استاد سمندریان – چقدر از آن سروصداها و ابراز بیقراریهای ما – شما بگو متظاهرانه و شوآفها-» بدتر «و» بیمعنیتر «و» فضل فروشانهتر است…
یاد همهٔ ما باشد که روزی سمندریان گفت: «اگر گالیله را اجرا نکنم و بمیرم دستم از تابوت بیرون میماند». حالا آن دست با پنج انگشت «بیرون مانده به برخی با» انگشت اشاره «هشدار میدهد که» خودتان را به من نچسبانید «! و به برخی دست تکان میدهد که» بای بای ما رفتیم «و چون مردی شوخ طبع بود برای برخی اشارهای کودکانه» با انگشت دیگر خود «میدهد با این مضمون که
«در این سرزمین آدمها دوبار میمیرند؛ یکبار زمانی که میمیرند و بار دوم در «مراسم اعلام عمومی مرگشان»
هی! همه گی… من نمردهام! دارم میبینم… مجلس «تشییع» است نه «شایعه»!
و بعد انگشت اشارهاش را روبه تابوت خود بر میگرداند که: «من در این تابوت رهسپارم و خودم دربارهٔ تشییع جنازهٔ خودم و تمامی» بازیگرها «نابازیگرها» «عروسکها» و عروسکگردانها نظراتی دارم شماها… لطفن ساکت باشید!!
بهروز غریبپور در یادداشت خود درباره مراسم سوگ حميد سمندريان چنين نوشته بود:
جمشید بایرامی که عکسهای مراسم حج را بطور پنهانی و با تحمل مشقات گرفته است، میگفت طی هشت باری که به خانه خدا مشرف شدم، همیشه دوربینم را زیر لباسم پنهان میکردم و هزاران لحظه را ثبت کردم، تنها یک بار غفلت کردم و عکس فوقالعادهای را از دست دادم، میگفت: یک زائر ایرانی را دیدم که کتاب دعائی را در دست گرفته و به پهنای صورت اشک میریزد اما ناگهان چشمم به دست دیگرش افتاد و دوربین فیلمبرداری!!! را در دست او دیدم که تلاش میکند تا لحظه اشک ریختنش را جاودانه کند!؟ برای کی، برای چی و با چه نیتی خدا میداند. خلاصه او از این لحظه استثنائی و ریای هولناک عکسی ندارد و هر بار که او را دیدهام تا به این موضوع اشاره میکند، آه حسرت میکشد و داغ دلش تازه میشود… نمیدانم که روز تشییع جنازه استاد سمندریان بایرامی دوربین همراهش بوده یا نه؟ و اساسا در آن بازی هولناک شرکت داشته است یا نه؟ ایکاش در آنجا بوده باشد و از یکی از انتخابهای گروه بازیگران کار ناتمام ماندهاش که حمید سمندریان را چند ماه مانده به پایان زندگیاش تا لب گور برده و برگردانده بود، عکسی به یادگار گرفته باشد…
این نابازیگر در آخرین کار سمندریان به شرطی حاضر شده بوده بازی کند که از استاد! بیست تا سی میلیون تومان دستمزد بگیرد و سمندریان فریاد میکشیده است که مگر تئاتر چنین بودجهای دارد که به تو بدهد و او در نهایت روی سمندریان را زمین میاندازد و به دلایل گوناگون و از جمله هزینه مهد کودک دختر یا پسرش و گرانی مرغ و گوشت و هزار مورد دیگر برخواسته غلطش پا فشاری میکرده است… اما در عوض در روز خاکسپاری سمندریان همچون آن زائر که از عبادت و راز و نیازش با خدا فیلمبرداری میکرده است!!! جامهدرانی میکرده، فریاد میزده و بیتردید میدانسته است که دهها دوربین در حال ثبت بیقراری او هستند و… آنها که بودهاند و با تاسف به آن مراسم مینگریستهاند حکایتها دارند که به موقع خواهم گفت اما میخواهم بگویم که سمندریانی که من میشناختم هزاران فرسنگ از این ریاکاریها دور بود، چنانکه در هیچ مراسمی از این نوع شرکت نمیکرد. او بیتردید برای تئاتر ایران زحمت کشید اما نه داعیه پدری تئاتر ایران را داشت و نه میخواست که چنین بار گرانی را بدوش بکشد، نمونه واضح آن عدم حضور او در خانه تئاتر بود و مطلقا به حضور در این تشکل ورود نکرد و بیش از همه چیز دغدغههای خودش را داشت و از پذیرش نقشی پررنگتر در این رابطه ابا داشت و با اینکه با اغلب تئاتریها میانه خوبی داشت اما صراحت داشت و در اصالت بسیاری از افراد شک میکرد و با بسیاری از مدرن بازیها مخالف بود و اگر مجید سرسنگی بخواهد که مشروح صحبتهای سمندریان در جلسات شورای انتخاب آثار تماشاخانه ایرانشهر را در معرض قضاوت تئاتریها قرار بدهد دست بسیاری از این عزاداران دروغین امروز رو خواهد شد…
به هرحال آنچه که از سمندریان باقی مانده است ترجمههای او، نمایشهای بروی صحنه برده شدهاش و سهم او در تربیت چند نسل از بازیگران این آب و خاک است.
او نه قدیس بود و نه میخواست چنین باشد، نه تماما مهربانی بود و نه میخواست چنین وانمود کند، رنج میکشید اما از حاشیهسازی گریزان بود. نه چریک تئاتر بود نه پرچمدار حرکتهای اعتراضی، او عاشق صحنه بود، عاشق نوعی از تئاتر بود که تماشاگر را نسبت به جهان اطرافش آگاه یا آگاهتر کند و مگر با اجرای یک یا چند اثر میتوان به جز این توقعی داشت؟ یادش گرامی و خوشا به سعادتش که در مراسم مرگ خودش نبود! تا رسم این روزگار را ببیند، رسمی که هولناک است و میتواند هر حقیقتی را قلب کند و تشخیص راست از دروغ را ناممکن کند؛ به گونهای که اگر در مراسمی کسی را ببینید که براستی مغموم است و از دردی جانکاه جامه درانی میکند در سلامت رفتارش تردید میکنید.
و دست آخر یک درس از این معلم پایدار را باید آموخت او هرگز هیچ نمایشی را بدون آنکه به آن عشق به ورزد بروی صحنه نبرد هیچ کتابی را صرفا بخاطر مقبولیت و پسند دیگران و بازار کتاب ترجمه نکرد و هرگز صرفا برای دلخوش کردن کسی ریا نکرد و نشان داد که تئاتر برایش وسیله نیست بلکه مظهری از ایمان و عشق است صفتی که این روزها اگر نگویم نایاب میتوان گفت که کمیاب است.
ذره بین : آن بنده خدا دستش از دنیا کوتاه هست تا خودش همه چی را حل و فصل کند.