ارتش سری ( دیالوگ های ماندگار )
کسلر: نمیدونم تو چرا این کارو قبول کردی؟ راینهارت: باید یه کار زمینی برام پیدا میکردن. بدجوری زخمی شده بودم. دیگه نمیتونستم پرواز کنم کسلر: درسته. مثل فون اشتافنبرگ، که یک دست …
هملت ( دیالوگ های ماندگار )
ما انواع مخلوقات رو میپروریم تا خودمون رو چاق کنیم. و خودمون رو میپروریم تا کِرمها رو چاق کنیم. دولتمندانِ فربه و گدایانِ لاغر با هم فرقی ندارند. فقط دو غذای مختلف …
کلمات ( دیالوگ های ماندگار )
ما همه یه انتخاب هایی می کنیم. قسمت سختش، زندگی کردن با این انتخاب هاست.
خاطرات کشیش روستایی ( دیالوگ های ماندگار )
کلود لایدو: گناهان پنهان ما نفس های دیگران را آلوده می کند.
خوب ، بد ، زشت ( دیالوگ های ماندگار )
تو این دیار بُرد با اوناییه که از مُخشون کار میکشن ؛ بخوای از دلت مایه بذاری سوختی …
3:10 به یوما ( دیالوگ های ماندگار )
بن وید :حتی آدمای بد هم مادراشون رو دوست دارن.
مترسک ( دیالوگ های نادگار )
_مکس تو جریان مترسک رو میدونی؟ _نه _فکر میکنی کلاغها از یه مترسک بترسن؟ _بله،فکر کنم بترسن،چطور مگه؟ _نه،کلاغها نمیترسن،باور کن،نه _نه کلاغهای لعنتی میترسن _نه،کلاغها میخندن _مزخرفه _همینطوره،کلاغها میخندن،ببین،کشاورز یه مترسک …
آنی ها ( دیالوگ های ماندگار )
الوی : من نمیتونم از چیزی که همه لذت نمی برند لذت ببرم اگه جایی کسی دچار قحطی بشه این موضوع شب من را خراب میکنه
رفقای خوب ( دیالوگ های ماندگار )
استکس (ساموئل ال جکسون): دارم آماده میشم. ساعت چنده؟ تامی (جو پشی):تو همیشه دیر میرسی. به تشییع جنازه خودت هم دیر میرسی.
خاکستری ( دیالوگ های ماندگار )
جان رالف اتوی: اصلا دلیل نصف کارایی که انجام دادم رو نمیدونم….جوری رفتار میکنم که انگار سردرگمم…نفرین شدم…ولی احساس میکنم که دیگه قضیه گذشت زمان باشه.