صفحه اصلی > دیالوگ های ماندگار : ارتش سری ( دیالوگ های ماندگار )

ارتش سری ( دیالوگ های ماندگار )

401137 473048606105410 1380264740 n

کسلر: نمی‌دونم تو چرا این کارو قبول کردی؟

راینهارت: باید یه کار زمینی برام پیدا می‌کردن. بدجوری زخمی شده بودم. دیگه نمی‌تونستم پرواز کنم

کسلر: درسته. مثل فون اشتافنبرگ، که یک دست و یک چشمش رو از دست داد

راینهارت: آره، می‌دونم. آدم فوق العاده شجاعی بود

کسلر: آدمکشی که به پیشوای خودش خیانت کرد شجاع بود؟

راینهارت: برای سربلندی کشورش خیلی رنج برد

کسلر: نمی‌دونم چه چیزی اینطور افراد رو به خیانت وادار می‌کنه

راینهارت: به نظرم سرخورده می‌شن. آدم‌ها باید هدفی داشته باشن که به خاطرش جونشون رو فدا کنن

کسلر: -کمی متعجب- چی باشکوه‌تر از فداشدن برای آلمانه؟

راینهارت: اشتافنبرگ و نایدلینگر عقیده داشتن که به خاطر آلمان دارن می‌میرن

کسلر: این فکر چطور ممکنه؟ پیشوا یعنی آلمان

راینهارت: پیشوا یک نفره. یه نفر می‌تونه نماینده ء یه ملت باشه ولی نمی‌تونه میلیون‌ها نفر مردم رو در خودش مجسم بکنه – بلند می‌شود و به طرف عکس هیتلر می‌رود- نیمی از جهان متمدن معتقدن که پیشوا و ناسیونال سوسیالیسم نه فقط در اشتباهن، که زیان آورن. عجیبه که بعضی از آلمانی‌ها هم با این نظر موافق باشن، فرمانده کسلر؟

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها