نهنگ (The whale) یکی از پرحاشیهترین آثار آرونفسکی در سال سینمایی که گذشت بود. اثری که به دلیل حضور برندن فریزر در نقش اصلی این فیلم توجه رسانهها را به خود جلب کرده بود. ستارهای که سالها پیش با سری فیلمهای «مومیایی» به شهرت فراوانی دستیافت اما در ادامه راه به بدترین شکل ممکن فراموش شد. این بازگشت بیش از همه برای خود فریزر احساسبرانگیز بود و او در چندین جلسه پرسشوپاسخ از بابت تمجید کاربران از بازگشت مجددش به سطح اول سینما به گریه افتاد.
داستان فیلم درباره مدرسی به نام چارلی (برندن فریزر) است که پس از مرگ شریک زندگیاش دچار اضافهوزن بسیار شدیدی شده بهطوریکه حتی توان انجام حرکات ساده را هم ندارد. در این شرایط که او به دلیل مشکلات قلبی و عروقی در حال دستوپنجه نرم کردن با مرگ است، تصمیم میگیرد با دخترش که سالها او را ندیده ارتباط برقرار کند و…
نهنگ (The whale) مانند اغلب آثار آرونفسکی پسزمینه مذهبی دارد و موقعیتی انسانی را در مجاورت مذهب، به پرسش میگذارد تا ذهن مخاطب را درگیر کند. البته پسزمینههای مذهبی یکی از المانهای فیلم «The whale» محسوب میشود و فیلمساز در جدیدترین اثرش مجموعهای از رفتارهای پیچیده انسان را در موقعیتی ناخوشایند به تصویر کشیده تا در نهایت به پیامی واحد در خصوص انسانیت و مفهوم زندگی برسد.
شخصیت اصلی داستان یعنی چارلی، مجموعهای از احوالات متناقض است. مدرس خلاقی که به درک بالایی از مفهوم زندگی دستیافته است؛ اما ظاهر او به شکل ناخوشایندی مانع از رویت زیباییهای درون او میشود. چارلی از بابت افسردگی شدید و غم ازدستدادن محبوب زندگیاش، به پرخوری بیوقفه روی آورده و به نظر میرسد که با این روش سعی در تسکین ذهن پریشان خودش دارد. او درد را میشناسد و حتی راه درمانش را هم میداند؛ اما عامدانه به آن تن میدهد؛ چراکه زیستن در عذاب ناشی از تجربه فقدان را بهترین روش برای دوامآوردن در مرداب زندگی که برای خودساخته میداند.
فیلم بهدرستی ظاهر ناخوشایند چارلی را در همکلامی او با آدمهای معدودی که به منزلش میآیند به تصویر میکشد و دراینبین تیر انتقاداتش را به ظاهرسازی انسانهای مذهبی روانه میکند. جایی که حتی توماس که بهعنوان یک مبلغ مذهبی نزد چارلی آمده تا او را به سمت باور دوباره پروردگار هدایت کند، خود شامل مجموعهای از تناقضات درونی است که حتی باور قلبی او به پروردگار را دچار تردید میکند. (ادامه این پاراگراف میتواند بخشهایی از داستان را لو دهد). این مسئله مخصوصاً در سکانس ملاقات آخر توماس و چارلی بهوضوح قابلمشاهده است. جایی که توماس که فهمیده میتواند بدون دردسر به منزل بازگردد، تصمیم به موعظه مجدد چارلی میگیرد؛ اما در نهایت اعتراف میکند که ظاهر چارلی چندشآور است و بهاینترتیب، تمام آن ظاهرسازیهای مذهبی درباره توجه به درون انسان، در یکلحظه نقش میبازد. جایی که در میابیم حتی چارلی که به نظر میرسد اعتقادی به پروردگار ندارد، به باور عمیقتری نسبت به توماس در ارتباط با پروردگارش دست پیدا کرده؛ چراکه او درون انسان را میبیند و نه ظاهرشان را.
اما آنچه که آرونفسکی قصد داشته در پسِ قصه شبهمذهبی فیلمش برای مخاطب روایت کند، توجه انسان امروز به واقعی بودن در دنیایی است که ظاهرسازی یکی از اصلیترین شاخصههای اجتماعی امروز محسوب میشود. جایی که انسان مدرن برای کسب محبوبیت یا جلبتوجه عمومی نیازمند رعایت برخی پروتکلهای پذیرفته شده جامعه است که یکی از مهمترین اصل آن، غیرواقعی بودن است. از این روست که چارلی به طور مداوم دانشجویانش را به بازنویسی مقالاتشان تشویق میکند تا شاید آنها بخشی از واقعیت درونیشان را در مقالات بگنجانند؛ اما هر بار آنها سعی میکنند پیچیدهتر باشند تا بتوانند در چارچوب قوانین اجتماعی پذیرفته شده جای گرفته و رتبه بگیرند. این مسئله حتی در خصوص الی، دختر چارلی نیز صدق میکند. جایی که مقاله صادقانه او در خصوص یک قصه رد میشود؛ چراکه چارچوبهای پذیرفته شده اجتماعی در آن جایی نداشته است.
الی، ترکیبی از ویژگیهای پدر و مادرش است. از بابت عصبی بودن، الی بی شک محصول زندگی سختی است که جامعه پیرامونش برای او رقم زده. جایی که او تنها بوده و هیچکس علیرغم استعداد و هوش فراوانش به او توجهی نکرده و در نهایت او نیز تصمیم گرفته سرکش باشد و قواعد بازی در این جامعه را به خشنترین و بیرحمانهترین شکل ممکن رعایت کند. حالوروز الی اما همان تعریفی است که چارلی از زندگی برای لیز تعریف میکند و میگوید: «انسانها اگر حتی خودشان هم بخواهند نمیتوانند به کسی اهمیت ندهند». الی اهمیت میدهد؛ اما تعمداً نمیخواهد آن را نشان دهد. شاید به این خاطر که میترسد آسیبپذیر نشان داده شود. درست مانند پدرش که حتی زمانی که قربانی بوده به طور دائم از دیگران در حال عذرخواهی است و خود را مسبب تمام مشکلات میداند.
نمیتوان درباره فیلم «The whale» سخن گفت و از بازی برند فریزر در این فیلم نگفت. بازیگری که به بهترین شکل ممکن توسط این فیلم بار دیگر احیاء شده و بهترین بازی دوران بازیگریاش را در این فیلم رقم زده است. فریزر در انتقال احساس غم و اندوه عملکرد فوقالعادهای دارد و مخصوصاً هنگامی که در حال اعتراف است، به شکلی استادانه توانسته ترکیبی از خشم و غم را به تصویر بکشد و در مجموع، یکی از بهترین بازیهای امسال را رقم زده است. شاید شخصیت چارلی خیلی دور از فریزر نباشد. فریزر نیز مانند چارلی، سالها از سطح حرفهای دور ماند و حتی اضافهوزن پیدا کرد؛ اما آرونفسکی بهخوبی تشخیص داد که این وضعیت میتوانند منجر به بازگشت این بازیگر به سطح اولی بازیگری شود و فریزر نیز از این فرصت به بهترین شکل ممکن استفاده کرد.
(این پاراگراف انتهای فیلم را لو میدهد) شاید بزرگترین ایراد یا بهتر، شعاریترین لحظه فیلم پایانبندی آن باشد که باز هم در راستای علاقه آرونفسکی به استفاده از پسزمینههای مذهبی در آثار است. جایی که در منزل باز شده و نوری الهی به الی و چارلی میتابد تا استعاره از توجه پروردگار به این دو بندهاش باشد که مدتهاست او را فراموش کردهاند. نوری که حتی باعث میشود پاهای چارلی بر وزن بالای خود چیره شده و به پرواز درآیند. شاید بهتر میبود که آرونفسکی برای پایانبندی قصهاش، روایتی انسانیتر پیش میگرفت تا از ارجاع تکراری به مولفههای آشنایی نظیر تابش نور از آسمان که حداقل در سینمای حرفهای امروز دیگر خیلی نخنما و قدیمی شده جلوگیری نماید.
نمره: 8/10
منتقد: میثم کریمی
این مطلب بهصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگرد قانونی میگردد.
به صفحه اینستاگرام مووی مگ بپیوندید
پیوستن همسر برندون به وی و لحظاتی که میخواد صدای درونش را گوش بده هم از لحظات عالی فیلم بود . با اینکه همسرش که سرش را روی سینه او گذاشته ، در آن لحظات ، زیبایی درونی برندون را میشنوه و اشک میریزه ، باز هم تا از او فاصله میگیره ، گوشش به اون زیبایی ناشنوا میشه و بازمیگرده به دنیایی فاصلهها و تعارضات
ممنون از نقد خوبتان . فیلم عالی بود . هرچند در برقراری رابطه و آشنایی پدر و دختر خیلی با عجله جلو رفت . بازی برندون یک بازی استثنایی در حداقل ده سال گذشته بود .
فيلم در مورد صادق بوده و پذيرفتن واقعيت به همون صورت كه هست و اينكه رهايي از درگيري هاي دورني وقتي به دست مياد كه فرد در پذيرش واقعيت ها صادق باشه و سعي نكنه واقعيت ها رو هر جور چه زشت يا زيبا در قواعد و چارچوب ها ذهني و باورهاي خودش يا جامعه بچپونه.
این همزاد پنداری بازی برندن که دیگه واقعا بعضی جاها مرز بین خود کارکتر یرندن با چارلی قابل تشخیص نبود فوق العاده بود سالهای سختی که هز دو کارکتر با بالاترین شباهت سپری کرده بودن و چه انتخاب هوشمندانه ی ارنوفسکی در این زمینه
یه اسکار تر و تمیز انتظار برندون دوست داشتنی رو می کشه. اگرچه جایزه بفتا هم حقش بود که دادن به آستین باتلر که اونم البته بازیش بد نبود ولی اصلا به برندون در این فیلم نمیرسید. فیلم مومیایی ، برندون و به من شناسوند و خیلی اونجا ازش خوشم اومد. یه تنه بار درام و اکشن و کمدی فیلم روی دوشش بود. به امید خیزش دوباره برندون
نقد متین و خوبی بود تشکر می کنم.
پایان فیلم به وضوح مرگ چارلی و عروج روح از بدن را به انسانی ترین شکل ممکن نشان داد و با تصویر انتهایی افق اقیانوس نیز میتوان تغییر بعد و شروع داستانی نو در آنسو را تفسیر کرد، عبارت نخ نما را وقتی میتوانستید بکار برید که مثلا دو بال فرشته ای بر دوشش را در حال پرواز به آسمان به تصویر کشیده باشد!
دقیقا پایان فیلم مرگ چارلی رو نشون داد که با خیال راحتم این اتفاق براش افتاد
اصلا نه نخ نما بود نه ربطی به مذهب و سبک شدن و این حرفا داشت نقد ضعیفی بود مخصوصا قسمت پایانیش
به نظر من پایان فیلم نور الهی یا تاثیر حضور خداوند نبود
بیشتر اینطور به نظر اومد که “نویسنده داره مارو از پایان غم انگیزِ داستانش نجات میده” (همون طور که در لکچر الی نوشته شده بود) و از این دیدگاه بهش نگاه کردن باعث شد تاثیرگذاری فیلم برام بسیار بیشتر بشه
بهترين توصيف و دقتي كه ميشد كرد واقعا افرين?
اسکار بهترین بازیگر و حتی بهترین فیلم و به نظرم باید به همین نهنگ بدن. نکته جالب فیلم برای من بالانس بودن همه احساسات در فیلم از خشم تا شرمندگی و حسرت بود. خیلی سخته که در یک فیلم درامی مثل این که همه چیز احساسات هستش شما بتونی از سانتی مانتالیسم یا همون فوران احساسات مصنوعی جلوگیری کنی ولی بازیگرها در این فیلم طوری بازی و احساساتشون رو کنترل میکنن و به اندازه بروز میدن که من واقعا شوکه شدم. هالیوود هم فیلم آپارتمانی میسازه ما هم میسازیم. تو فیلمهای آپارتمانی ایرانی همه در حال نالیدن و مصنوعی بازی کردن و ننه من غریبم و سمیه نرو هستن اما اینجا آرنوفسکی با نبوغ خودش یه شاهکار تحویل ما داده.
چون فیلمسازان ایرانی سوراخ دعا رو پیدا کردن. دلیلش اینه که در فیلمهای ایرانی تا ناله نکنی و بدبخت نباشی جشنواره های خارجی بهت توجه نمیکنن و فیلمسازان ایرانی هم برای جلب توجه اون جشنواره ها، بدبخت سازی میکنن. اگر حضور در جشنواره ی خارجی میخوای باید یک ایرانی بدبخت باشی که دائم ناله میکنه و ابدا از زندگیش در ایران به هر نحوی راضی نیست
خیلی نقد خوبی بود ممنون.
منم با پایان سورئالش خیلی حال نکردم اما به نظرم خیلی هم بد نبود
فیلم خیلی خوبی بود فقط کاش آرونوفسکی برای موسیقی از یار قدیمیش کلینت منسل استفاده میکرد
به نظرم شاهکار بود واقعا شاید حتی بهترین فیلمی باشه که از آرنوفسکی دیدم
دیالوگای فوق العاده داستان عالی
و بازی برندن فریزر خیلی خوب بود اگه اسکار ندن بهش باید در اسکار تخته بشه
در باره پایانشم اتفاقا از این بهتر نمیتونست تموم شه
اون پرششم میشه به شیرجه نهنگ تشبیه کرد وقتی که میخواد هیکل چند ده تُنیش رو از آب بیرون بکشه تا به اکسیژن برسه
انصافا آستین باتلر هم فوق العاده بوده. به نظرم باید به اون برسه اسکار.
در ضمن کالین فارل هم هست که خیلیا دوست دارن اون ببره گرچه به نظرم بازی فارل از فریزر و باتلر پائینتر بود.
پاراگراف آخر و اکسیژن گرفتن نهتک جالب بود ممنون
چه گریمی داره فریزر.