سامانتا: عجیبه ؟! فکر میکنی من عجیب غریبم؟!
تئودور: یِ جورایی.
سامانتا: چرا؟
تئودور: خُب تو مثل یِ آدم میمونی اما فقط یِ صدایی توی یِ کامپیوتر.
سامانتا: من میتونم بفهمم که دیدگاه محدودِ یِ ذهن واقعی چطور اینو اونطوری درک میکنه! بهش عادت میکنی.{تئودور میخنده}.
سامانتا: چیز بامزه ای گفتم؟
تئودور: اوهوم.
سامانتا: خوبه، من بامزه ام!