“روبرتو
میشه همیشه بیای خونه و برای من از روزت بگی؟ بهم در مورد اون آدم خسته کننده ای بگی که زیاد حرف می زنه؟ تکه غذایی که سر ناهار روی پیراهنت ریخت . بهم در مورد فکرهای با مزه ای که موقع بیدار شدن به ذهنت اومد و فراموش کردی بگو. بهم بگو که چقدر همه دیوونه هستن تا با هم در موردش بخندیم. حتی وقتی دیر میرسی و من خوابم برده،فکرهای کوچیک امروزت رو در گوشم زمزمه کن چون دیدگاهت به دنیا رو خیلی دوس دارمو خیلی خوشحالم که می تونم کنارت باشم و از چشم تو دنیا رو ببینم
دوستت دارم ، “ماریا“