داستان فیلم :
خوب (کلینت ایستوود) و زشت (ایلای والاک) با هم کار میکنند و با شگرد خاصی به گول زدن کلانترهای مناطق مختلف و پول در آوردن از اینراه میپردازند. بد (لی وان کلیف) آدمکشی حرفه ایست که به خاطر پول حاضر به انجام هر کاری است. “بد” که در فیلم اورا “انجل آیز” صدا میککند، به دنبال گنجی است که در طی جنگهای داخلی، به دست سربازی به نام “جکسون” که بعدها به “کارسون” نامش را تغییر داده مخفی شده است. خوب (مرد بینام) و زشت (توکو) از وجود گنج خبر ندارند؛ ولی وقتی زشت طی درگیری ای که بین او و خوب به وحود آمده تصمیم میگیررد او را در وسط بیابان بدون آب در حالی که تشنه است بکشد، آنها اتفاقا به بیل کارسون، سرباز کذایی، که در حال مردن است برمیخورند. سرباز نام قبرستانی که پول در یکی از قبرهای آن دفن شده را وقتی خوب در آنجا نیست به توکو میگوید؛ ولی سپس سرش پایین میفتد و چشمهایش بسته میشود. وقتی توکو که مردی پولپرست و طماع است میرود تا برای او آب بیاورد تا بتواند هرچه بیشتر او را زنده نگاه داشته و جای گنج را بفهمد، کارسون دهان باز میکند و نام قبر مورد نظر را به خوب میگوید؛ و جان میسپارد. حالا که هر سه از وجود گنج باخبرند، هرسه به دنبال آن میروند. خوب و زشت به خاطر اینکه هرکدام قسمتی از راز را میدانند، با هم کار میکنند. انجل آیز که هنوز هیچکدام از نامها را نمیداند، به طور اتفاقی با آن دو برخورد کرده و نام قبرستان را با شکنجه کردن توکو میفهمد. حال این انجلآیز است که با خوب کار میکند و توکو، از مسیر دیگری به راه خود ادامه میدهد…( برگرفته از ویکیپدیای فارسی )
کارگردان :
سرجیو لئونه : لئونه در رم ایتالیا به دنیا آمد. او فرزند کارگردان ایتالیایی روبرتو روبرتی و بازیگر سینما بیس والرین است. کودکی و نوجوانی لئونه همزمان با ظهور فاشیسم و جنگ جهانی دوم بود که البته برای خانوادهٔ او که اهل هنر و سینما بودند روزگار سختی بوده است.
پس از مشاهده کار پدرش در مجموعههای فیلم، او حرفه خود را در صنعت فیلم در سن ۱۸ سالگی پس از ترک تحصیل در رشته حقوق در دانشگاه آغاز کرد. سپس کار در سینمای ایتالیا را به عنوان دستیار ویتوریو دسیکا در فیلم دزد دوچرخه در سال ۱۹۴۸ ادامه داد و نوشتن فیلمنامه را در طول دهه ۱۹۵۰، ابتدا با فیلمنامه ” شمشیر و صندل ‘(با نام مستعار “peplum“) که نوعی از حماسه تاریخی رایج در آن زمان بود را آغاز نمود.
او همچنین به عنوان دستیار کارگردان در چندین فیلم بینالمللی در مقیاس بزرگ با تهیه کنندگی استودیوCinecittà در رم، مانند QUO VADIS (تولید ۱۹۵۱) و بن هور (تولید ۱۹۵۹)، که از لحاظ مالی توسط استودیوهای آمریکایی حمایت میشد، شرکت داشت.
هنگامی که ماریو بونارد کارگردان فیلم آخرین روز پمپی به ایتالیایی (Gli Ultimi Giorni di Pompei) با بازی با بازی استیو ریوز بیمار شد، از سرجیو خواسته شد که فیلم را ادامه داده و تکمیل کند در نتیجه وقتی زمان آن رسید که او اولین فیلم مستقل خود بنام مجسمه عظیم رودس – (کلاسیوس از ژود) (تولید سال ۱۹۶۱) را تولید کند، توانست آن را با بودجهای کمتر از فیلمهای هالیوود بسازد.
در ابتدای دهه ۶۰، فیلمهایی با مضمون حماسههای تاریخی از نظر مخاطبین سقوط کرد. اما سرجیو توجه خود را به یک زیر سبک به نام وسترن اسپاگتی که منشاء آن در سینمای وسترن آمریکا بود، سوق داد.
فیلم او با عنوان یک مشت دلار به ایتالیایی (Per un Pugno di Dollari) تولید ۱۹۶۴، بر پایه فیلمی از آکیرا کوروساوا در ژانر سامورایی است به نام Yojimbo (تولید سال ۱۹۶۱) بود. فیلم او با یک مشکل قانونی از طرف کارگردان ژاپنی آن روبرو شد. با وجود اینکه خود قیلم کوروساوا هم از داستان Red Harvest نوشته داشیل هامت،دشیل همت (به سال ۱۹۲۹) برداشت شده بود. این فیلم همچنین سکوی پرتابی برای کلینت ایستوود بود، تا آن زمان ایستوود در چند فیلم تلویزیونی آمریکایی ایفای نقش کرده بود.
نگاه فیلم یک مشت دلار که در اسپانیا فیلم برداری شده بود به چشم اندازی خشن و پیچیدهای از غرب وحشی در آمریکا اشاره داشت. این فیلم ادای احترامی بود به سینمای وسترن آمریکا، اما به طور قابل توجهای در خط سیر داستان، طرح، خصوصیات و خلق و خوی آنها متمایز بود. دستاوردهای او اعتباری بزرگ برای این ژانر به دنبال داشت: در فیلمهای سنتی غربی، تیپ قهرمانان و ضد قهرمانان مانند مدلهای مجله مد بود، با تضاد اخلاقی بسیار واضح و آشکار، حتی معمولاً قهرمانان با کلاههای سفید و ضد قهرمانان با کلاههای سیاه دیده میشدند (بغیر از موفق ترین “کابوی سنتی غربی” – هوپالانگ کسیدی، که شنل سیاهی سوار بر اسبی نحیف داشت). شخصیتهای لئونه در تضاد با هم بیشتر واقع گرایانه و کامل کننده بودند. معمولاً شخصیت “گرگ تنها” با صورتی اصلاح نکرده، لباس کثیف و رفتاری مجرمانه دیده میشد. شخصیتها یا به ظاهر بخشنده و مهربان بودند یا خشن، اما مبهم و گیج کننده بودند.
بعضی از منتقدین به شوخی و کنایه اشاره به گارگردانی داشتند که حتی نمیتواند انگلیسی صحبت کند، حتی یک بار هم آمریکا را ندیده، چه رسد به غرب وحشی اما به تنهایی تعریف و دید جدیدی از گاوچرانهای آمریکایی را ارائه کرده است. به گفته کریستوفر فرایلینگ در کتاب Something to do with Death، لئونه چیزهای زیادی درباره غرب وحشی میدانست، او رویای مسحور کننده کودکیش را با فیلمهایش به بزرگسالیش منتقل کرده بود.
دو فیلم بعدی لئونه – به خاطر چند دلار بیشتر (1965) و خوب بد زشت (1966)، کامل کننده سه گانه مردی بدون نام(Man with No Name) (با نام مستعار سه گانه دلار) بودند که هر گدام بهتر و تکمیل تر از فیلم قبلی خود از آب درآمدند. موسیقی نوآورانه فیلم بوسیله انیو موریکونه و با همکاری نزدیک با لئونه نوشته و تهیه شد. به علاوه کلینت ایستوود ، هم با این فیلمها ماندگار شد بعداً ایلای والاک ، لی وان کلیف و کلاوس کینسکی هم به این فهرست پیوستند.
بر پایه موفقیت سه گانه مردی بدون نام، لئونه در سال 1967 به آمریکا دعوت شد تا فیلم روزی روزگاری در غرب (به ایتالیایی: C’Era una Volta il West) را برای کمپانی پارامونت پیکچرز کارگردانی کند.بیشتر صحنه های این فیلم در آلمریای اسپانیا و چینهچیتا در رم فیلم برداری شد. هم چنین بعضی صحنه ها هم در مانیومنت ولی در ایالت یوتا برداشت شدند.در این فیلم چارلز برانسون ، هنری فوندا ، جیسون روباردز و کلودیا کاردینال شرکت داشتند. در روزی روزگاری در غرب بسیاری از سبکهای فیلمهای وسترن غربی مانند خشونت ، اسطوره و مدیتیشن با هم ادغام شدند. فیلنامه این فیلم بوسیله لئونه و دوست و یاور قدیمی اش ، سرجیو دوناتی ، بر اساس داستانی از برناردو برتولوچی نوشته شد. هر دوی آنها به کارگردان های مهمی تبدیل شدند. قبل از انتشار آن، این فیلم بی رحمانه توسط پارامونت ویرایش شد، که شاید به فروش آن در گیشه در ایالات متحده لطمه زیان باری زد، با این وجود ، به موفقیت عظیمی در اروپا دست یافت، و به فروش نزدیک به سه برابر بودجه 5 میلیون دلاری خود در میان مخاطبان فرانسوی دست یافت و بسیار در میان دانشجویان سینما در آمریکای شمالی ستایش شد. این فیلم توسط بسیاری به عنوان بهترین فیلم لئون لقب گرفت.
بعد از فیلم روزی روزگاری در غرب، لئونه فیلم یک مشت دینامیت با نام اصلی !Duck, You Sucker را در سال 1971 کارگردانی کرد. لئونه صرفاً قصد برای تهیه کنندگی این فیلم را داشت ، اما با توجه به اختلاف سلیقه های هنری، از لئونه خواسته شد جای پیتر بوگدانوویچ این فیلم را کارگردانی کند. یک مشت دینامیت ، فیلمی در ژانر اکشن درام ، درباره انقلاب مکزیک بود که در آن جیمز کابرن در نقش یک انقلابی ایرلندی و رود استیگر در نقش یک راهزن مکزیکی که بعداً به یک انقلابی تبدیل شد ، ایفای نقش کردند.
سه سال پس از ساخت این فیلم لئونه شروع به ساخت سهگانه معروف خود در گونهٔ وسترن با هنرنمایی کلینت ایستوود کرد که هر سه فیلم در زمان اکران خود پرفروشترین فیلم شدند. با ساخت سهگانه لئونه روح تازهای به گونهٔ وسترن دمیده شد و زیرگونهٔ تازهای تحت عنوان وسترن اسپاگتی به وجود آمد. او از سال ۱۹۶۸ تا سال ۱۹۷۳ سه فیلم وسترن دیگر ساخت و بعد از آن تا سال ۱۹۸۴ که آخرین فیلم خود روزی روزگاری در آمریکا را کارگردانی کرد فیلم دیگری نساخت.
لئونه بعد از ساخت فیلم روزی روزگاری در آمریکا مشغول تحقیق و پیش تولید فیلمی دربارهٔ نبرد لنینگراد در جنگ جهانی دوم بود که با مرگ او بر اثر سکتهٔ قلبی در سال ۱۹۸۹ در رم این پروژه به انجام نرسید.
منبع : ویکیپدیا فارسی
بازیگران :
کلینت ایستوود : کلینت ایستوود کارگردان 74 ساله سینما،مسنترین فیلمسازی است که در تاریخ اسکارجایزه بهترین فیلم را از آن خود کرده است. اینهنرپیشه و بازیگر مطرح دنیای هالیوود از دورانجوانی تا به امروز که پا به میانسالی گذاشته است،چه در فیلمهای وسترن و چه با کارگردانیهایخود، فردی برجسته بوده و توجه همگان را بهخود جلب کرده است،جوانان امروز او را با فیلم هایی مثل در خط آتش و نابخشوده میشناسند و جوانان دیروز نیز او را درفیلم (خوب بد زشت) تحسین میکنند.
پیرمرد با چهره سرد و سنگینش تجلی نیم قرن تاریخ سینما است.همگان کلینت ایستوود را از وسترن های اسپاگتی دهه 1960 و فیلمهای سرجیو لئونه می شناسند:مرد بی نام:فیلمهای خوب.بد.زشت(1966)بخاطر یک مشت دلار(1964) 9و بخاطر چند دلار بیشتر(1965)با همان بارانی ضخیم(پانچو)که با سیگار برگی بر لب از گوشه چشم نگاه می کند.او با این فیلمها به شهرت رسید اما در ژانر وسترن باقی نماند و نقشهای مختلفی را در فیلمهای متفاوت تجربه کرد..ایستوود در 31 می 1930 در سانفرانسیسکو در ایالت کالیفرنیا متولد شد.پدرش کلینتون یک کارگر ذوب آهن بود و مادرش روث و خواهرش جین نام داشتند.آنهادر سالهای رکود اقتصادی مجبور شدند به شهرهای مختلف ایالت مهاجرت کنند و سرانجام در آکلند ساکن شدند.او در دبیرستان فنی درس خواند و در سال 1948 فارغ التحصیل شد.سپس به کارهایی مانند چوب بری و کارگری در کارخانه های فولاد و هواپیماسازی روی آورد.به دلیل علاقه شدید به موسیقی جاز قصد رفتن به دانشگاه سیاتل و ادامه تحصیل در موسیقی را داشت اما در سال 1950 اجبارا راهی ارتش شد.در دوران سربازی بسیار خوش اقبال بود که از یک سانحه هوایی جان سالم بدر برد.بعد برای مطالعه مدیریت بازرگانی وارد دانشکده ای در لس آنجلس شد ولی خیلی زود آن را رها کرد و در 19 دسامبر 1953 با مگی جانسن ازدواج کرد.این پیوند 25 سال دوام داشت و آنها صاحب 2 فرزند با نامهای کایل(متولد 1964)و آلیسن(متولد 1972)شدند.کایل در فیلم مرد کافه های ارزان قیمت(1982)با پدرش همبازی بود اما بعدا به یک موسیقیدان جاز مبدل شد.آلیسن نیز که اکنون بازیگر است در فیلم قدرت مطلق(1997)در کنار پدر قرار گرفت.ایستوود در سال 1955 با تشویق یکی از دوستان سینماگرش(آرتور لوبین)با امید فراوانی به استودیو یونیور سال رفت و تست بازیگری داد.سپس قراردادی را بر مبنای دریافت هفته ای 75 دلار دستمزد امضاء کرد.ایفای نقش کوتاهی در فیلم انتقام مخلوق(1955)نقطه شروع بازیگری او بود.سپس در چند فیلم متوسط ظاهر شد.ستاره در غبار(1956)اولین نقش وسترن او بود.با فیلم اولین خانم فروشنده سیار(1956)نقش بلندی را تجربه کرد اما بازی در مجموعه تلویزیونی پوست خام(1959 تا 1966)او را به یکی از چهره های موفق تلویزیونی مبدل کرد.به این ترتیب تا سال 1964 و بازی در فیلم بخاطر یک مشت دلار در سریالهای تلویزیونی یاغی(1959) و آقای اد حضور یافت.او سالانه صد هزار دلار درآمد داشت و با خواندن چند آواز کابویی(وسترن)و انتشار نوار کاست شهرت و محبوبیت بیشتری بدست آورد.سال 1964 و بازی در فیلم بخاطر یک مشت دلار سکوی پرش او بود.او دعوت نامه ای از ایتالیا برای بازی در فیلمی وسترن بر اساس فیلم یوجیمبو اثر کارگردان بزرگ ژاپنی آکیرا کوروساوا دریافت کرد.از آنجا که عاشق آثار کوروساوا بود راهی ایتالیا شد و جلوی دوربین سرجیو لئونه قرار گرفت.همکاری موفقیت آمیز آنها در 2 سال بعد با 2 فیلم بخاطر چند دلار بیشتر و خوب.بد.زشت ادامه یافت.این 3 فیلم در ژانر وسترن اسپاگتی یا ایتالیایی بودند و از نظر ساختار و مضمون تفاوت زیادی با وسترنهای کلاسیک آمریکایی داشتند.البته دیگر کارگردانهای این ژانر نیز راهی افراطی را پیمودند و فیلمهای سبک و پیش پا افتاده ساختند.با پخش این 3 فیلم در سال 1966 در آمریکا:ایستوود از یک بازیگر تلویزیونی به ستاره ای در سینما مبدل شد.
در سال 1968 او در اولین همکاری خود با دان سیگل در فیلم بلوف کوگان بازی کرد.جالب اینکه ایستوود در سالهای بعدی فیلم مشهورش نابخشوده را تقدیم سرجیو لئونه و دان سیگل کرد.در فیلم جایی که عقابها جرات می کنند(در ایران با نام قلعه عقابها 1968)که داستان آزاد کردن افسری آمریکایی از زندان نازیها بود او بیش از دیگر فیلمهایش مجبور به آدمکشی شد.حضور او و ریچارد برتون موجب فروش بالای فیلم شد.دستمزد او 800 هزار دلار بود.از ابتدای دهه 1970 او استودیوی فیلمسازی شخصی اش را با نام مالپاسو راه اندازی کرد و اکثر فیلمهایش را در آنجا تولید کرد.او با فیلمهای وسترن ستاره شد اما با مجموعه فیلمهای پلیسی هری کثیف به حد یک سوپر استار رسید.اولین فیلم این مجموعه در سال 1971 ساخته شد و او در نقش یکی از ماموران قانون سانفرانسیسکو بنام هری کالاهان در پی دستگیری یک قاتل روانی بود.او یکبار این آدمکش را دستگیر کرد اما دادگاه بدلیل عدم وجود شواهد کافی او را آزاد کرد.هری کالاهان تصمیم گرفت خودش عدالت را اجرا کند.موفقیت این فیلم موجب شد تا 4 فیلم دیگر به عنوان دنباله اش در سالهای 1973 و 1976 و 1983 و 1988 ساخته بشود و اصطلاحات و جملات فیلم نیز به فرهنگ عامه و گفتگوهای روزانه راه یافت.
جوزی ولز یاغی(1976)یکی از بهترین فیلمهای وسترن او بود اما در مراسم اسکار موفقیتی بدست نیاورد.پس از آن از نیمه دهه 1970 تا اوایل دهه 1990 دوران افول او در بازیگری و کارگردانی بود و فیلم مهمی از او دیده نشد.پایان این فیلم پایان زندگی مشترک او با همسرش نیز بود.او نقش اصلی فیلم تهدید از دو سو(1977)را به ساندرا بولاک سپرد.این کار ایستوود و رابطه اش با ساندرا خشم مگی را برانگیخت و تقاضای طلاق کرد.او سعی کرد با بازی در فیلمهای کمدی به نقشهای خود تنوع بخشد.فرار از آلکاتراز(1979)آخرین همکاری او با دان سیگل بود.در روباه آتشین(1982)در نقش یک خلبان آمریکایی با ظاهری مبدل برای ربودن یک هواپیمای مدرن بنام روباه آتشین به شوروی رفت.در برخورد ناگهانی(چهارمین فیلم از مجموعه هری کثیف)در پی قاتلی بود که همیشه از دستش فرار می کرد او در این راه با زنی آشنا شد که نقشش به عهده ساندرا بولاک بود و این آشنایی به ازدواج آنها انجامید.حاصل زندگی واقعی و مشترک این دو بازیگر دو فرزند به نامهای اسکات(متولد 21 مارس 1986) و کاترین(متولد 2 فوریه 1988)بود.اما رابطه آنها نیز به روزهای بحرانی رسید تا جایی که ساندرا در دادگاه علیه ایستوود اقامه دعوا کرد و در سال 1999 دوباره شکایت خود را تکرار کرد اما خواسته ها و اعتراضاتش پذیرفته نشد.در تمام این مدت ایستوود سکوت پیشه کرده بود.با ورود به هفتمین دهه عمرش کسی تصور نمی کرد که او بار دیگر در سطح اول سینما مطرح شود و فیلمهای موفق و مشهوری بسازد.اما پیرمرد هنوز دست بردار نبود و دوران تازه ای را آغاز کرد.او از سالها پیش قصد ساخت اثری بر اساس فیلمنامه نابخشوده(1992)را داشت اما آنقدر صبر کرد که با بالا رفتن سنش بتواند نقش ویلیام مانی را به عهده بگیرد.یک تفنگدار قدیمی که همسرش فوت کرده و خودش از بچه ها مراقبت می کند.حالا در سالخوردگی به بهانه دریافت جایزه همراه با دوست دهه 1960 خود مورگان فریمن تفنگهای قدیمی را دوباره بدست می گیرند.نابخشوده را وسترنی پست مدرن خوانده اند که می کوشید بار دیگر این ژانر قدیمی را احیا کند.فیلم کاندید 9 جایزه اسکار شد که در 4 اسکار را برد.او اسکارهای بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را دریافت کرد.بعد از اتمام کار او با بازیگر زن فیلم: فرانسیس فیشر رابطه کوتاهی را آغاز کرد و 7 آگوست 1993 از او صاحب فرزندی بنام فرانسکاروث شد اما اینبار نیز شکست دیگری در زندگی مشترک در انتظار او بود.شاید زن ستیزی و زن گریزی شخصیتهای اصلی فیلمهای او ریشه در همین روابط ناپایدار و شکننده خصوصی اش دارد.
در 31 مارس 1996 او با بازیگر تلویزیونی دیانا روئیز که 35 سال از خودش کوچکتر بود ازدواج کرد و همان سال از او صاحب فرزندی بنام مورگان شد البته او اکنون 2 نوه نیز دارد:کلینتون(متولد 1984) و گرایلن(متولد 1994)در سال 1993 او در فیلم روی خط آتش نقش یک مامور اف.بی.آی را بازی کرد.این مامور از اینکه نتوانسته بود جان رئیس جمهور کندی را نجات دهد دچار افسردگی شده بود و حال تلاش می کرد تا از تکرار چنین واقعه ای توسط قاتل بزرگ جان مالکویچ جلوگیری کند.همان سال او فیلم دنیای کامل را که درباره یک زندانی فراری رباینده یک کودک بود با بازی کوین کاستنر کارگردانی کرد.سپس در سال 1995 در فیلمی متفاوت و درامی عاشقانه در قالب یک عکاس دوره گرد عاشق مریل استریپ ظاهر شد و سپس در قدرت مطلق(1997)در نقش یک قاچاقچی شاهد قتلی توسط جین هاکمن بود.در سال 2003 او یکی دیگر از مهمترین فیلمهای کارنامه هنری خود را کارگردانی کرد:رودخانه مرموز اسکار بهترین بازیگر نقش اول را برای شون پن و بهترین بازیگر نقش دوم را برای تیم رابینز به ارمغان آورد.ایستوود نیز کاندیدای دریافت اسکار بهترین فیلم و کارگردانی بود.او که همواره در بودجه فیلمها صرفه جویی می کند و اغلب نماها را با یک برداشت می گیرد و آثارش را زودتر از موعد مقرر به پایان می رساند رودخانه مرموز را نیز در 39 روز تنها با 30 میلیون دلار ساخت.این فیلم در آمریکا 90 میلیون دلار فروش کرد و در آن الای والاک سالها پس از خوب.بد.زشت بار دیگر با او همکاری کرد.او در سال 2004 با فیلم دختر میلیون دلاری بالاترین حد هنری را تجربه کرد.او یک مربی سالخورده بوکس بود که هیلاری سوانک برای آموختن بوکس سراغش آمده بود.او ابتدا بدلیل دختر بودن از پذیرش او به عنوان شاگرد امتناع کرد اما سرانجام بر اثر اصرار و سماجت سوانک این مسئولیت را پذیرفت و با همکاری دوستش مورگان فریمن موجب موفقیت و پیروزی دختر شد.این فیلم نیز مانند رودخانه مرموز بیشتر متکی بر شخصیت پردازی بود و چندان از صحنه های بوکس در آن خبری نیست.او و سوانک ابتدا برنده جایزه گلدن گلاب شدند و سپس در مراسم اسکار سوانک و مورگان برنده جایزه بهترین بازیگر زن و بهترین بازیگر نقش دوم مرد شدند.او نیز در 74 سالگی برنده جایزه بهترین کارگردانی و بهترین فیلم شد و یکی از پیرترین برنده های اسکار لقب گرفت.پروژه بعدی او ساخت فیلم پرچمهای پدران ما نوشته پاول هاگیز و به تهیه کنندگی استیون اسپیلبرگ بود.او موسیقی برخی از فیلمهایش نظیر دختر میلیون دلاری و رودخانه مرموز را خودش ساخته و حتی برای موسیقی فیلم دختر میلیون دلاری کاندیدای دریافت جایزه گلدن گلاب شد.علاقه او به موسیقی جاز در طول این سالها بیشتر شده و تمام کتب مربوط به موسیقیدانان محبوبش را می خرد.او در سال 1994 ریاست هیات داوران جشنواره کن در فرانسه را به عهده داشت و در سال 2000 شیر طلایی یک عمر فعالیت هنری را از جشنواره فیلم ونیز گرفت.او بین سالهای 1972 تا 1993 پنج بار به عنوان پولسازترین بازیگر سال هالیوود انتخاب شد و در این راه تنها تام کروز وهریسون فورد رکوردی بالاتر از او دارند.او اولین بار در سال 1968 به فهرست 10 بازیگر پولساز جهان راه یافت.او در رای گیری هفته نامه اینتر تینمنت به عنوان شانزدهمین بازیگر تمام دوره ها انتخاب شد و در نظر خواهی مشابهی در مجله پره میر رتبه 43 را کسب کرد.او به گریم سنگین و زیاد روی چهره بازیگران اعتقادی ندارد و تلاش دارد آنها با قیافه واقعی خود در فیلم ظاهر شوند.وی هنگام شروع و پایان فیلمبرداری هر سکانس بجای بکار بردن کلمات رایج کارگردانها مانند اکشن و کات از کلمات بسیار خوب یا بسه دیگه استفاده می کند.او در سال 1986 مدتی به عنوان شهردار کارمل کالیفرنیا انتخاب شد و اکنون یکی از 9 عضو کمیسیون پارکهای کالیفرنیا است.او صاحب یک باشگاه اختصاصی گلف بنام تهاما در کارمل نیز است.او در سال 2004 شکایتی را علیه پاتریک مک لیلیگان و ناشران کتاب زندگینامه کلینت ایستوود مطرح کرد.آنها ادعا کرده بودند که ایستوود همسرش مگی را کتک زده و بسیار آزار داده است.سرانجام دادگاه به نفع ایستوود رای داد و این مطالب از کتاب حذف شد.این بازیگر 193 سانتیمتری با ریشه های اجدادی هلندی:اسکاتلندی:ایرلندی و انگلیسی تا کنون بیش از 20 فیلم کارگردانی کرده است.به جز او و وودی آلن هیچ کس تا این حد در هر دو جنبه بازیگری و کارگردانی فعال و موفق نبوده است.دامنه آثار او سبکهای وسترن, اکشن , تریلر, درام و کمدی را دربر می گیرد که اکثر وسترن های او برای علاقمندان این سبک زیبا و دیدنیند و از جذاب ترین آثاراو به جز سبک وسترن میتوان به در خط آتش به کارگردانی ولفگانگ پترسون و سری فیلم های هری کالاهان اشاره کرد.
منبع : وبلاگ زندگینامه
نکاتی که شاید درباره « خوب، بد ، زشت » ندانید :
در سکانسی که اِلی والاچ به فروشگاه اسلحه می رود، تمام کارهایی که با اسلحه ها انجام می دهد برنامه ریزی نشده بود.
لباس کلینت ایستوود در این فیلم در سه اثری که با نام « مرد بدون اسم » ساخته شد تغییری نکرد و حتی شسته هم نشد!
به این خاطر که سرجیو لئونه نمی توانست به خوبی انگلیسی صحبت کند و اِلی والاچ هم همین مشکل را با ایتالیایی صحبت کردن داشت، این دو با یکدیگر به زبان فرانسوی صحبت می کردند.
به جز سه بازیگر اصلی فیلم که به زبان انگلیسی صحبت می کردند، دیگر بازیگران فیلم با زبان محلی خودشان که شامل ایتالیایی و اسپانیایی می شد در فیلم سخنوری می کردند.
زمانی که اِلی والاش برای اولین بار به مادرید وارد شد به دلیل اینکه هتل اتاق خالی نداشت، مجبور شد به دعوت کلینت ایستوود به خانه دوستی بروند و در آنجا با یکدیگر روی یک تخت بخوابند.
اگرچه کلینت ایستوود بازیگر اصلی این فیلم محسوب می شد اما بیشتر لحظات فیلم متعلق به اِلی والاچ بود.
فیلم در ده دقیقه ابتدایی اش هیچ دیالوگی ندارد.
هزینه ساخت فیلم یک میلیون و ششصد هزار دلار بود که برای آن دوران هزینه سنگینی محسوب می شد.
به خاطر اختلاف قد و قامت کلینت ایستوود و اِلی والاچ ، لئونه مجبور بود قاب بندی خاصی تنظیم کند که این اختلاف به چشم نیاید.
چارلز برانسون برای بازی در نقش توکو یا انجل آیز پیشنهاد شده بود که این پیشنهاد را نپذیرفت.
فیلم در بیابانهای اسپانیا با 1500 سیاهی لشگر ساخته شد.
سرجیو لئونه ابتدا ” جیان ماریا ولنته ” را برای نقش « زشت » در نظر داشت.
دیالوگ های ماندگار:
توکو : توی این دیار برد با اوناییه که از مخشون کار می کشن. بخوای از دلت مایه بزاری سوختی!
———————
بلوندی : هر تفنگی آهنگ مخصوص به خودش رو داره.
——————–
توکو خطاب به برادر کشیش خود : فکر میکنی از من بهتری ؟ ما اهل جایی هستیم که اگه کسی می خواست از گرسنگی نمیره یا باید کشیش می شد یا راهزن ، تو راه خودتو انتخاب کردی منم راه خودمو ، مال من سخت تر بود … یادته وقتی رفتی کشیش بشی من پیش پدر و مادر موندم ؟ من فقط 10 یا 12 سالم بود. .. سعی ام رو کردم ولی موفق نشدم …
می خوای یه حقیقتو بهت بگم : تو یه کشیش شدی چون اونقدر ترسو بودی که نمی تونستی کاری رو بکنی که من می کردم.
نازنین آفاق
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.
به جامعه مجازی سایت مووی مگ بپیوندید و دوستان سینمایی جدید پیدا کنید!
خوب، بد ، زشت : The Good, the Bad and the Ugly
کارگردان :سرجیو لئونه
نویسنده : لوسیانو وینچنزونی ، سرجیو لئونه
بازیگران :
کلینت ایستوود / بلوندی
اِلی والاچ / توکو
لی ون کلیف / اَنجل آیز ، سنتنزا
زمان : 161 دقیقه
محصول : 1966
مهمترین افتخارات : –