به گزارش مووی مگ به نقل از کافه سینما، کوئنتین تارانتینو نیاز به معرفی ندارد. او متولد بیست وهفتم ماه مارس ۱۹۶۳ در ناکسویل، تنیسی ایالات متحده آمریکا است. فیلمها و دنیایی که با تصاویر متحرک میسازد علاقهمند پروپاقرصی دارد همینطور منتقدانی.
آقای تارانتینو با قضاوت از روی فیلمهایتان باید بپرسم: آیا شیفتهٔ خشونت هستی؟
-من داستانهایم را میگویم و کارم را میکنم. پرداختن به ژانرها و زیر ژانرها را دوست دارم. ژانرهایی که با آنها سروکار دارم موضوعات خشن و جنجال برانگیزی دارند که میتواند فیلم کونگ فویی، جنایی، اسلشر، سامورایی، تعقیب و گریز با ماشین باشد. آنها ماهیت خود را به فیلم وارد میکنند. زمانی که بحث سینمای پرهیجان پیش میآید این ژانرها خود را به سینمای خشن و «تماشاگر را سکته بنداز» تحمیل میکند. این را میپسندم. اما درمورد جکی براون فیلم خشن نیست همهاش دربارهٔ شخصیت هاست.
دستورالعمل شما برای نوشتن چنین شخصیتهای پرشوری چیست؟
-به هیچ عنوان سوالتان جواب طنزآمیزی ندارد. من نویسندهام. این کاری است که انجام میدهم. وظیفه نویسنده نوشتن از خودش نیست بلکه دقت روی همهٔ انسانها و موشکافی کردن است. نحوهٔ حرف زدن مردم، اصطلاحاتی که بکار میبرند. به هرچی دیگران میگویند گوش میدهم، به کوچکترین رفتار فردیشان دقت میکنم، مردم برایم جوک میگویند حفظش میکنم، برایم داستان جالبی از زندگیشان تعریف میکنند در خاطرم نگه میدارم.
اگر در خاطرتان نماند چی؟
شاید ارزش در خاطر ماندن نداشته، نکته اینه که اینجاست (اشاره به مغز) حالا میخواهد شش ماه بعد باشد یا پانزده سال بعد، زمانی که میروم و شخصیتهای جدیدی را مینویسم، قلمم مثل آنتن کار میکند، آن اطلاعات را جذب میکند و ناگهان این شخصیتهای کم و بیش فرم گرفته خلق میشوند. من دیالوگهای آنها را نمینویسم، میگذارم خودشان باهم حرف بزنند.
برگردیم به بحث خشونت، شخصا از چی میترسی؟
ترس شماره یکم را اعلام میکنم، احتمالا تنها ترس فوق العاده ای است که دارم و یکی از آن چیزهای چندش آوره، من از موشها میترسم.
واقعا؟
این تنها چیزیه که تضعیف کننده میدانم. اگر یک موش روی این میز باشد احتمالا میپرم بغل هرکسی که اینجا باشد میروم روی شانههایش و مانند یک دختر جیغ جیغو داد میزنم.
آیا اصلا کابوس میبینی؟
مدت هاست که دیگر کابوس نمیبینم. وقتی یک پسر بچه کوچولو بودم و کابوس میدیدم، بلند میشدم و میرفتم در تخت پدرومادرم. اما مادرم با من سختگیر بود. پس از یک سنی من را دوباره به تختم میفرستاد. فهمیدم که دیگر ناز و نعمت کابوس دیدن را ندارم چون نمیتوانستم بروم سراغ مامانم. بنابراین پس از آن دوران جلوی کابوس دیدنم را گرفتم.
دوست داری روزی بچههای خودتت را داشته باشی یا آنها انرژی فیلمسازی را از توخواهند گرفت؟
خواهیم دید چه پیش میآید اما در نظر ندارم تا ابد فیلم بسازم. حدود شصت سالگی تمامش میکنم.
مطمئنی؟
نه، اما یک جور برنامه است. نمیخواهم یک فیلمساز پیر باشم که فیلمهای پیرمردی میسازد و نمیداند کی خداحافظی کند. و نمیخواهم با یک مشت فیلم پیرمردی به کارنامهام گند بزنم. اگر خواستم فیلمی بسازم در شصت و دوسالگی هم میتوانم بسازم و نظرم را عوض خواهم کرد. اما میخواهم رینگ را پیروزمندانه ترک کنم. میخواهم این آقا، این آقایی که الان جلوی شماست کسی باشد که فیلم میسازد نه یک کارگردان آفتاب لب بوم باشد. آن زمان نویسندگی را ترجیح میدهم و مرد واژهها خواهم شد. کتاب سینمایی مینویسم، نوول مینویسم، بچه خواهم داشت.
حدس میزنی در عمرت چندتا فیلم دیده ای؟
سرنخی ندارم، حدس زدنش دل و جرات میخواهد. اما از ۱۷ تا ۲۲ سالگی یک فهرست از فیلمهایی که همان سال در سینماها نمایش داده میشد، درست کرده بودم که شامل سینماهای نمایش دهندهٔ فیلمهای کلاسیک هم میشد. اگر فیلم جدید بود به تعداد فهرست اضافه میکردم. من فیلمهای محبوبم را انتخاب میکردم و به خودم کمی جایزه میدادم. همیشه همین مقدار بوده. تعدادش ۱۹۷ یا ۲۰۲ عنوان میشد. و زمانی که ورشکسته شده بودم باید پول سینما رفتنم را خودم میدادم. اما در اوج حریص بودنم در فیلم دیدن، میانگین فیلمی که در سال میدیدم ۲۰۰ عنوان بود.
فکر میکنم گفتن این جمله ایرادی نداشته باشد که این رقم زیاد است. سه فیلم محبوبتان چیست؟
-امروز در این موقعیت خاص این سوال را میپرسی و من هم سه تا را نام میبرم. فردا ازم بپرسی یا شش ساعت بعد جوابم فرق میکند.
خب حالا سه فیلم محبوبتان چیست؟
باید بگویم ابوت و کاستلو فرانکشتاین را ملاقات میکنند چون این فیلم را وقتی پسر کوچولو بودم دیدم و آن زمان فیلم محبوبم بود. بخشی از دلیلم این است که فیلم آمیزه ژانرهاست. کارهای ابوت و کاستلو خیلی بامزهاند و زمانی که سرو کلهٔ هیولای فرانکشتاین پیدا میشود، بینهایت ترسناک است. وقتی پنج ساله بودم نمیدانستم دارم ژانرها را قاطی میکنم اما این کار را میکردم. و من در تمام کارنامهام این کار را انجام دادهام، ژانرها را باهم قاطی کردم. میخواهم راننده تاکسی را هم به یکی از این فیلمها تبدیل کنم. چرا ادعایش یکمی سخت تره؟ شما قدرت راننده تاکسی را نمیتوانید با یک یا دو جمله کاملا بیان کنید. من ادعا خواهم کرد که این احتمالا پیچیدهترین و کتابیترین مطالعهٔ شخصیتی است که از پول خودم در تاریخ سینما انجام خواهم داد. فقط در نوولها میتوانید چنین برخوردی را با یک شخصیت پیدا کنید. ولی در عین حال فیلم بسیار سرگرم کننده ای هم خواهد شد. سراسر فیلم کلی خنده جریان دارد. و آخرین فیلم همانطور که همیشه میگویم خوب، بد، زشت است.
آیا اصلا ژانری وجود دارد که شما دوستش نداشته باشی؟
– هرچیزی را دوست ندارم. فیلم تاریخی دوست دارم اما طرفدار درامهایی صحنه ای با لباسهای تاریخی نیستم. ژانر دیگری که احترامی برایش قائل نیستم زندگی نامه است. دلیل عمدهٔ بازیگران که برندهٔ اسکار می شوند. این یک سینمای فاسد است.
چرا؟
– حتی جذابترین آدمها را اگر بخواهید از آغاز تا انتهای زندگیشان را تعریف کنید، فیلم وحشتناک کسل کننده خواهد شد. اگرچنین فیلمی را میخواهید بسازید باید یک نسخه کتاب مصور از زندگیشان بسازید. به عنوان مثال وقتی میخواهید درباره الویس پریسلی فیلم بسازی دربارهٔ همه زندگیاش فیلم نمیسازی. فیلمی درباره یک روز میسازی. روزی که الویس پریسلی وارد سان رکوردز شد. درباره یک روز قبل از ورود او به سان رکوردز میسازی و فیلم زمانی تمام میشود که ما از آن در بیرون برویم. این فیلم است.
اگر آنها فیلم زندگی شما را بسازند، بازهم کسل کننده خواهد شد؟
شاید بهاش افتخار کنم، اما تماشایش نمیکنم.