به گزارش مووی مگ به نقل از خبرآنلاین، بازيگر 24 سالهاي كه به تازگي تبديل به اولين بازيگر زن آمريكايي شد كه توانست جايزه معادل اسكار كشور فرانسه را براي فيلم «ابرهاي سيلس ماريا» به خود اختصاص دهد، ميپرسد «چرا ما به عنوان يك جامعه به اين حقيقت اشاره نميكنيم كه بعضيها كاملا حقهباز هستند و چرا جمیعا مصرف کننده آنها هستيم »
كريستن استوارت روز جمعه در كالج سانتا مونيكا مصاحبهاي انجام داد و گفت: «من هيچوقت به خودم نگفتم يك روز برنده اسكار خواهم شد». اين بازيگر 24 ساله كه از 9 سالگي به بازيگري پرداخته ميگويد روياهايش هميشه اطراف خودِ كار ساخته شدهاند و نه جايزههايش. او میگوید: «راستش يك روز برای من هميشه اين بود كه كارگردان ميشوم، فيلم ميسازم! »
دليل اصلي كه استوارت اين برداشت را دارد درك اوست كه از تجربه 15 ساله پدر و مادرش كه آنها هم در صنعت فيلم كار ميكنند به دست آمده است. او ميگويد اين خود كار است كه اهميت دارد، نه پول و مشهور شدن و عنوان كسب كردن؛ تمام چيزهايي كه ارزشهايشان از بين خواهد رفت. اما خودش اقرار ميكند بخشي از آن هم يك نوع مكانيسم دفاعي است: «انقدر چيزهاي مختلف تحمل كردم كه با خودم ميگويم من برنده نيستم! وقتي كسي به آرامي پشتم نزند نااميد نخواهم شد. كاملا به اين موضوع عادت دارم »
به همين دليل وقتي در روز بيستم ماه فوريه روي صندلياش در چهلمين جوايز سزار – اسكار فرانسوي – او نام خود را به عنوان برنده جايزه بهترين بازيگر مكمل نقش زن براي نقشآفرينياش در فيلم «ابرهاي سيلس ماريا» به عنوان دستيار يك ستاره سينما شنيد بسيار متعجب شد. استوارت ميگويد: «اوه مرد راستشو بگم واقعا شوكه شدم. باورم نميشد نامزد شدم، براي همين مشخصا وقتي برنده شدم واقعا واقعا نميتونستم باور كنم چون اونها به سختي از چيزي تحسين ميكنند، مخصوصا از آمریکایی ها »
اما در مصاحبه روز جمعه او بهتر از هميشه به نظر ميرسيد چون درباره فيلمي صحبت ميكرد كه به او اجازه داده بود درباره مسخره بودن تجربهاش به عنوان يك شخصيت معروف صحبت كند و آن را به سخره بگيرد. فيلم «ابرها…» روي رابطه بين يك ستاره فيلم ميانسال با نقشآفريني ژوليت بينوش برنده جايزه اسكار و دستيارش استوارت تمركز ميكند، آن هم وقتي كه اين ستاره قبول ميكند در بازآفريني تئاتري نمايشنامهاي كه تبديل به يك فيلم سينمايي شده بود و او را چند دهه قبل معروف كرده بود شركت كند. اما اين بار او نقش زن بزرگتر داستان را ايفا ميكند و براي اينكه مراحل تهيه آن پيش برود، نقش زن جوانتري كه خودش قبلا بازي كرده بود به ستارهاي جنجالي با نقشآفريني كلويي گريس مورتز ميرسد.
از ديد استوارت اين فيلم به تماشاچيان نشان ميدهد كه چطور در زندگي واقعي بازيگراني مانند شخصيت بينوش («كساني كه جالب و خوب هستند و دوست دارند كارهاي جذاب انجام دهند و كارهايي بكنند كه مردم را به فكر بيندازد») بايد حالا بيشتر از هميشه بتوانند با آدمهايي مانند شخصيت مورتز («بازيگرهايي كه جنبه عموميشان دروغين است») همزيستي كنند. اين فيلم علاوه بر اين به اين موضوع اشاره ميكند كه جامعه براي نوع اول ارزش كمتري قائل است و در عين حال افراد اين دسته بيشتر مورد حملههاي رسانهاي كه توسط نوع دوم خلق شده قرار ميگيرند كه به اين ترتيب خط تفاوت بين اين دو را در چشمان بسياري تارتر ميكند و باعث ميشود هنرمندان حقيقي نتوانند به آساني به فعاليت در حرفهشان بپردازند. استوارت ميگويد: «من از همين چيز اين فيلم خوشم ميآيد. چرا ما به عنوان يك جامعه به اين حقيقت اشاره نميكنيم كه بعضيها كاملا حقهباز هستند و چرا داريم آنها را جمعا مصرف می کنیم »
استوارت كه به نقشش در «ابرها…» نگاه ميكند ميگويد بازي كردن نقش دستيار را دوست داشت چون به برداشتي متفاوت از پويايي اشاره ميكرد كه با آن آشنا بود. دستيارها يكي از افراد بزرگ در زندگي بیشتر ستارههاي فيلم هستند اما به گفته او هيچوقت آنها را در فيلمها نميبينيم. دليل اين امر هم شايد اين است كه نقش آنها در زندگي ستارهها اغلب نه تنها به خود ستاره بلكه به لحظه نيز بستگي دارد و آنها ميتوانند در نهايت به عنوان منشي، روانشناس و «دوستاني كه بهشان پول پرداخت ميشود» عمل كنند كه بايد هميشه نزديك ستاره باشند، اما خارج از محوطه روشن دوربین و پروژکتورها. استوارت ميگويد: «من بسياري از اين صحنهها را در زندگي واقعي ديدهام. اتفاقهاي عجيبي پشت درهاي بسته ميافتد و سازندگان فيلم به نحوي آنها را باز ميكنند و مي گويند اين اتفاقي است كه احتمالا در زندگي اين زن بيفتد.»
اين بازيگر به خاطر اينكه توانست نقشي متفاوت با فيلمهايي كه معمولا در آنها بازي ميكند به دست بياورد بسيار خوشحال است: «يك فيلم فرانسوي كه روي ديالوگ متمركز است و اختصاصا توسط زنها هدايت ميشود.» او ميگويد: «اين فيلم اساسا درباره دو زن است كه در يك اتاق مينشينند و درباره زن بودن و فيلم و زندگيهايشان و افقهايشان صحبت ميكنند و واقعا هيچوقت از آن مسير خارج نميشود. چنين فيلمي هرگز در اين كشور چراغ سبز نميگرفت، مخصوصا با بودجه 6.6 ميليون دلاري كه براي ساختش مصرف شد. شايد ميشد آن را با يك ميليون دلار در آمريكا ساخت، اما نه با همان افتخاري كه فرانسويها به داستانهايشان ميدهند و اينكه چقدر حاضر هستند متحمل ريسكهاي مختلف شوند. آنها فيلم ميسازند چون ميخواهند داستانهاي خاصي را تعريف كنند و نميخواهند به خاطر مشهور و ثروتمند شدن فيلم بسازند كه تفاوتي بزرگ و اساسي بين سينماي اروپا و آمريكاست. افرادي كه من ميخواهم اين نكته را با آنها در اشتراك داشته باشم وجود دارند اما بايد آنها را پيدا كرد.»
او كار كردن با ژوليت بينوش را نيز دوست داشت كه زماني ستاره تك نسل خود بود اما توانست از نكات منفي عبور كند و يك مسير حرفهاي كاري مثالزدني و بادوام داشته باشد. استوارت در همبازيهاي خود چند مدل و قهرمان مشابه نيز داشته كه از جمله آنها ميتوان به جودي فاستر در «اتاق وحشت»، مليسا لئو در «به خانه رايليها خوش آمديد» و جولين مور در «آليس آرام» اشاره كرد. مشكل هميشگي استوارت اين بوده كه بیشتر مردم او را تنها در مجموعه فيلمهاي «گرگ و ميش» ديدهاند و هنوز به او به عنوان چهره مشهوري كه سعي دارد خود را به عنوان يك بازيگر جا بزند نگاه ميكنند. استوارت ميگويد: «اگر به منبع تمام اينها نگاه كنيد كه در حقيقت هيولاي بسيار بسيار بزرگ پول است، ميبينيد كه راهي براي توقف اين ماجرا وجود ندارد. اين يك صنعت جديد است – اخبار سلبريتيها يك نوع فرم سرگرمي است – و يك صنعت عظيم و در حال انفجار پولسازي است، پس به چه علت بايد متوقف شود؟ اما من عاشق كاري كه ميكنم هستم و به نظرم ارزش دفاع كردن دارد براي همين اميدوارم روزي اولويتهاي مردم كمي تغيير كند. كه البته متاسفانه به سمت شخص ديگري تغيير خواهد کرد»
شايد استوارت هم مانند جري لوييس بيشتر در فرانسه مورد تحسين قرار بگيرد يا شايد هم همينطور كه «گرگ و ميش» و ديگر حضورهاي او در فیلمهای فانتزی از خاطرهها محو ميشوند، مردم بتوانند نقشآفرينيهاي ديگر او مانند «سرزمين ماجراجويي» و «در جاده» را تماشا كنند و در حاليكه او در فيلمهاي بيشتر ظاهر ميشود (استوارت قرار است امسال در فيلم دريك دوريموس ظاهر شود و سال بعد هم جلوي دوربين وودي آلن خواهد رفت)، آمريكاييها بالاخره او را به عنوان استعداد خارقالعادهاي كه هست ببينند؛ به هر حال، خود او قصد دارد به كارش ادامه دهد و ميگويد: «همينطور كه زمان جلوتر ميرود، چه كسي ميداند در آينده جاهطلبيها و هدفهاي من چه خواهند بود؟ چه كسي ميداند قرار است نسبت به كارم چه احساسي داشته باشم و قرار است تبديل به چه چيزي شود؟ احساس ميكنم قرار است مدتي اين كار را انجام دهم – يا حداقل به نحوي در اين صنعت شركت داشته باشم »