بازی در نقش آدم بدها، امنترین راه برای ورود به جهان فانتزی است. من شیفته آدمی هستم که میگوید من دنیا را عوض میکنم تا نیازهایم را برآورده کند. به جای این که بگوید میخواهم خودم را عوض کنم تا بیشتر و بهتر در جامعه پذیرفته شوم. هر کارگردانی که بخواهد برای نقش یک روانی، بازیگر انتخاب کند، خوب میداند که این روزها تنها کسی که همه به سراغش میروند، تام هاردی است. در سال گذشته او در نقش برادران دوقلوی کری، گنگسترهای خشن دهه 60 که شرق لندن را قرق کرده بودند، استادانه ظاهر شد.
به گزارش مووی مگ به نقل از سینماپرس، هاردی در فیلم تازه ایناریتو با بازی در نقش مرد وحشی جنگلی که لئوناردو دی کاپریو را رها میکند تا در جنگل بمیرد، درخشیده است. ای نقش برای او یک نامزدی اسکار به همراه آورد. دیگر کاراکترهای خشن و خبیث کارنامهاش شخصیت بین در «بتمن: شوالیه تاریکی برمیخیزد» چارلز برانسون در بیوگرافی زندانی بدنام در سال 2008 و جنگجوی ابدی، مکس رو کاتانکسی در «مدمکس: جاده خشم» فیلم سال گذشته جورج میلر؛ نقشهایی که همه در کنار هم چهره بازیگری را میسازد که به کاراکتر مردی در لبه پرتگاه تمایل بسیار دارد.
هاردی میگوید: «بازی در نقش آدم بدها، امنترین راه برای ورود به جهان فانتزی است. من شیفته آدمی هستم که میگوید من دنیا را عوض میکنم تا نیازهایم را برآورده کند. به جای این که بگوید میخواهم خودم را عوض کنم تا بیشتر و بهتر در جامعه پذیرفته شوم. هاردی میگوید: من یک بازیگرم نه مجرم؛ اما اگر بتوانم خودم را جای این آدمها بگذارم و خودم را رها کنم تا بفهمم در ذهنشان چه میگذرد بسیار کار جذابی است.
«جذاب» قطعاً یکی از توصیفهایی است که میتوان برای توضیح کارنامه چنین بازیگری روی پرده سینما به کار برد. کارنامهای که بخش عظیمی از آن یا کتک زدن است یا کتک خوردن از دیگران. اما تام، در زندگی واقعی آدم صمیمی و خوشخندهای است. او میگوید: «این طور نیست که وقتی مردم در مکانهای عمومی من را میبینند، از من بترسند. البته شاید بعضیها بترسند ولی قطعاً وقتی یخشان بشکند و با من حرف بزنند، میفهمند که «بین» بتمن نیستم. در واقع خود من هم از این شخصیتها میترسم چون در زندگی واقعی آدمهای این شکلی را دیدهام و من را به وحشت میاندازند.
برای مردی که به گفته خودش از «طبقه متوسط رنج دیده» است، تاریخ زندگیاش بسیار رنگرنگ بوده. در شین شرقی به دنیا آمده، تنها فرزند یک کمدین کمبریج درس خوانده و رمان نویسی به نام ادوارد هاردی و همسرش درباره خانوادهش میگوید: «تمام دوران کودکیام مورد توجه مادرم بودم. خانهمان مملو از کتاب و موسیقی بود، تعطیلات و سفرهای خارج از کشور و هدیهها زیاد بود و در یک مدرسه خصوصی گران درس میخواندم.
فقط یک مشکل وجود داشت. من یک کمی بچه شیطانی بودنم؛ نه بگذارید اصلاح کنم، خیلی خیلی شیطنت میکردم» وقتی 11 ساله بود پلیسی که به مدرسهشان آمده بود به او هشدار داد که از اعتیاد به بوی چسب دوری کند.
چند سال بعد به جرم دزدی از مدرسه اخراج شد. در 16 سالگی مدام توسط پلیس به جرمهای مختلف دستگیر میشد. خودش درباره این تجربه میگوید: «این اتفاق درس بزرگی برای من بود. با تجربه مرگ، انگار دوباره به دنیا آمده بودم» او در مرکز ترک اعتیاد بستری شد و حالا با افتخار میگوید که بیش از 10 سال است هیچ چیز مصرف نکرده. از آن پس تمام انرژیاش را روی تقویت فیزیکش و بدنسازی گذاشت و بوکس و ورزشهای رزمی را یاد گرفت.
او میگوید: «تنها چیزی که در آن دوران تاریک و سیاه به من کمک کرد، بازیگری بود در ابتدا فقط برای این وارد بازیگری شدم که پدرم به من افتخار کند. چون تنها فرزندش بودم و این موضوع خیلی برایم مهم بود. البته کارهای زیادی هم بلد نبودم؛ اما بازیگری چیزی بود که میتوانستم انجامش دهم و چون فهمیدم کارم بد نیست، تلاش کردم وقت و انرژیام را کامل صرفش کنم.
این روزها خیلی زندگی خوبی دارم. خیلی خوش شانسم که در وضعیت کنونیام قرار دارم. در سال 2003 او برای بازی در «خون» و «عربستان همه ما شاه میشویم» جایزه ایونینگ استاندارد نیوکامرآفدیر را دریافت کرد. تقریباً در همان زمان هالیوود به سراغش آمد و حالا بین فیلمهای آمریکایی مثل « مدمکس:جاده خشم» و «از گور برگشته» و سریالهای تلویزیونی بریتانیایی مثل «پیکی براینرز» در حرکت است و هم در هالیوود او را میخواهند و هم در بریتانیا.او میگوید: «من خیلی آدم خوش شانسیام فرصت پیدا کردم فیلمهای خیلی خوبی بازی کنم و البته خیلی هم سخت کار کردم. از جنبه منفیاش اگر نگاه کنیم اما خیلی خستهام، می گوید که این اواخر خیلی کم خوابیده.
در ماه اکتبر، همسر بازیگرش، شارلوت رایلی، اولین فرزندشان را به دنیا آورد. با آن که هاردی خیلی علاقهای ندارد درباره عضو جدید خانواده چیزی بگوید؟ اعتراف میکند که مثل هر مرد دیگری، تجربه پدر شدن، تأثیر عمیقی روی او گذاشته است: «نمیگویم که دیگری وقت چندانی برای خودم نمانده-این که مثلا میخواهم چه کار کنم یا چه چیزی دوست دارم-چون کس دیگری هم روی کره زمین هست که حالا به من نیاز دارد و من باید خودم را جمع و جور کنم و روی چیزی تمرکز کنم که واقعا در زندگیام اهمیت دارد. وقتی به خانه میروم، دیگر تامی بازیگر نیستم، تامی پدر هستم، علت اصلیاش هم این است بچهها اجازه ندارند همه فیلمهایم را بببینند. پسر بزرگم خیلی دوست دارد «مکس دیوانه» را ببینند اما به او گفتم که اجازه ندارد. اول باید فیلمهای هریپاتر را ببیند، بعدا!»