خیابان بیکر، پلاک 221 ب
اولین مرتبه ای که رفتم کتابفروشی و با پول توجیبی ام کتاب خریدم، با کتاب «رسوایی در کشور بوهم» به خانه برگشتم. مجموعه ای از شش داستان کوتاه شرلوک هولمز با تجربه کریم امامی که انتشارات طرح نو آن را منتشر کرده بود. اول کتاب نوشته ام «این بهترین کتاب کتابخانه من است» و زیرش امضایی زده ام به تاریخ چندم تیر سال هفتاد و دو؛ یعنی چند ماه قبل از ده سالگی ام.
به گزارش مووی مگ به نقل از مجله هفتگی کرگدن، سال گذشته در یکی از شبکه های مجازی دعوت شدم به چالش معرفی ده کتاب تاثیرگذار زندگی ام. دعوت را جابت کردم. دومین کتاب لیستم «درنده باسکرویل» بود. این کتاب به این خاطر تاثیرگذار است که من را کتابخوان کرد. راستش را بخواهید، خودم را به شکلی مدیون هولمز می دانم.
هفته گذشته یکی از دوستانم سیگارش را با کبریت تبلیغاتی یک کافه روشن کرد، روی کبریت نیم رخ شرلوک هولمز بود. آن قدر احساساتی شدم که چوب کبریتی از جعبه بیرون کشیدم و آتش زدم.
آشنایی من با شرلوک هولمز بر می گردد به دوران کودکی، عصر دوشنبه، برنامه کودک شبکه دوی سیما و انیمیشنی که از این شخصیت پخش می شد. انیمیشنی که از روی داستان های «درنده باسکرویل» و «نشانه چهار» ساخته بودند. هر دو از پررمز و رازترین داستان های هولمز هستند و بعد از آن هولمزخوانی شروع شد.
هولمز شبیه هیچ کارآگاهی نیست اما تمام کارآگاهان خصوصی شبیه هولمز هستند. او نه مثل کارآگاه های اروپایی فقط نظاره و گره گشایی می کند و نه مانند کارآگاه های امریکایی فقط هفت تیر می کشد و درگیر می شود. هولمز تنها کارآگاهی است که نظاره می کند، گره گشایی می کند و اگر لازم شد، کف گرگر هم می زند.
هولمز اگر کارآگاه نبود، باز هم شخصیت جذابی بود. هرچه هولمز در آن سال ها منتشر شد، خواندم. بعد نوبت به سینماهایی رسید؛ درنده «باسکرویل» با بازی باسیل راتبون، «زندگی خصوصی شرلوک هولمز» ساخته بیلی وایلدر تا همین شرلوک هولمزی که این اواخر گای ریچی درست کرد. در دنیای تلویزیون هم هرچه هولمز بود دیدم؛ «ماجراهای شرلوک هولمز»، «رقیبان شرلوک هولمز»، «رفیقان شرلوک هولمز»، «شرلوک هولمز و دوستان» و… اما همین که یک نفر می گوید شرلوک هولمز، تصویر جرمی برت بر تماشاخانه ذهنم می نشیند و صدای بهرام زند در سرم می پیچید. انگار که جز این قیافه و جز این صدا نمی تواند یادآور هولمز باشد.
با وجود علاقه زیادی که به رابرت داونی جونیور دارم، نتوانستم او را هم به عنوان هولمز بپذیرم. تا سریال «شرلوک» یک هولمز اصلی وجود داشت و چند تایی هولمز چینی درجه سه اما شرلوک چیز دیگری است. پیش از آن که حواسم جمع هولمز جدید یعنی جناب بندیکت کامبریچ شود، جمع به روز شدن داستان ها شد؛ جمعِ خوانش جدیدی که از داستان های قدیمی داشتم؛ جمع فضای جدید، همگرایی هولمز و تکنولوژی و دلخوش بهانه ای که اجازه می داد برای بار چندم درنده باسکرویل و «در اتود قرمز لاکی» و «نشانه چهار» را ببینم و خوشحال باشم. این مرتبه حواسم جمع هولمز نبود. حتی واتسون با بازی مارتین فریمن هم زودتر به چشم می آمد. این مرتبه شرلوک هولمز را در یک کار تیمی دیدم.
بازنویسی داستان ها اینق در خوب و روان و حرفه ای بود که دوباره از بازخوانی داستان های که پیش از این شمردم، به اندازه اولین مرتبه خوانش لذت بردم. به همین خاطر در میان همه سریال هایی که از «لاست» به این طرف دیده ام، حساب شرلوک برای من سواست. بندیکت کامبریچ هم جای خودش را به عنوان هولمز در ذهنم پیدا کرد، شاید به این خاطر که سازندگان سریال این بار اصراری به این نداشتند که هولمزشان از نظر ظاهری به هولمز کانن دویل شبیه باشد.
آن ها می دانستند که شبیه تر از مرحوم برت به هولمز وجود نخواهدداشت پس هوشمندی به خرج دادند و وارد این نبرد از پیش شکست خورده نشدند. کامبریچ هم تلاش نکرد جای برت را بگیرد، تلاش کرد در کنار برت جایی برای خود به عنوان هولمز پیدا کند. بعد از آن هم قد کشید و در «اوسیج کانتی» و «بازی تقلید» بازی های درخشانی ارائه داد و به خاطر بازی در نقش آلن تورینگ نامزد دریافت جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد شد. اگر سریال برای تماشا سراغ ندارید، توصیه ام تماشای شرلوک است. اگر سریالی برای تماشا سراغ دارید هم توصیه ام تماشای شرلوک است.
بندیکت کامبریچ به من توهین کرد
همان قسمتی را که شرلوک هولمز مرد و ما را گذاشت توی خماری تا فصل بعدش شروع شود، اگر به خاطر داشته باشید، با خودم گفتم: «قهرمان ها هرگز نمی میرند.»
اما او تا فصل بعد شروع شود، مرده بود. او نمی توانست زنده باشد چون فیلم به ما نشان داد که او مرده است. مردی که ذهن فعالی دارد و اصلا این ذهن یک لحظه آرام نمی گیرد، نمی تواند بمیرد. این یک قانون کلی در قهرمان سازی و قرهمان پروری است. این قهرمان ها مفتی و الکی به دست نیامده اند که همین طور بی خود و بی جهت هم بمیرند.
سریال را که شروع کردم، فکر کردم چه عذابی باید بکشد یکی مثل همین آقای هولمز که ذهنش این قدر کار می کند. من همیشه اگر بیست دقیقه بیشتر سر کلاس می نشستم، نمی توانستم بفهمم دارد چه اتفاقی می افتد. یادگیری من همان بیست دقیقه اول بود و بعدش هرچه رخ می داد، نمی فهمیدم و این بود که بسیاری از درس ها را چندباره خواندم و پاس کردم. اما این آقای هولمز نسبت به هولمزهای دیگری که جسته گریخته دیده بودم، تر و فرزتر بود و ذهنش خیلی تندتند کار می کرد و ریتم بالای اتفاق های سریال هم کمک می کرد تا من از پای سیستم تکان نخورم و ببینم چه اتفاقی می خواهد برای این آقای نابغه رخ دهد.
با این همه، هیچ وقت فکر نمی کردم در طول عمر سریال بینی ام گاهی گذرم به دیدن این سریال بیفتد. یعنی اصلا مخاطب خوبی برای ژانرهای معمایی و جنایی نیستم. یعنی اصلا خوشم نمی آید از این ژانر. از ومپایرها و زامبی ها هم خوشم نمی آید و از صدای خنده روی سریال های کمدی هم خوشم نمی آید. این است که دایره دیدن سریال هایم محدود است. اما اعتراف می کنم همه این ژانرهایی را که دوست نداشتم، دیدم و الان یکی از طرفدارهای این ژانرها هستم، البته به غیر از همان سریال هایی که خنده های الکی روی شان می گذارند که ما ترغیب شویم به دیدن؛ مثل همین فرزند خودمان؛ سریالی که همه می گویند برای زبان یاد گرفتن خوب است و من هیچ وقت نتوانستم بیشتر از سه قسمت از آن را ببینم و همین است که هیچ وقت زبانم هم خوب نشد.
اما چطور شد که دیدن سریال شرلوک را شروع کردم؟ دقیقا از بی سریالی رفتم به سراغ این سریال. گفتم این را می بینم تا بالاخره یک سریال درست و درمان به دستم برسد. اما نمی دانستم که همین سریال خودش درست و درمان است و برای درد مفاصل و سردرد و بیماری های عروقی کاملا مناسب است. این است که جذب سریال شدم و مدام هم به سازندگان سریال فحش می دادم که سریال با این ریتم تولید کرده اید و فقط هر فصل سه قسمت باید تولید شود؟
به نظرم این نمونه ای از کم فروشی در دنیای سریال سازی است؛ مثل سریال «لویی» که فصل آخرش فقط در هشت قسمت تولید شد و تمام. به نظرم این کارها دست کم گرفتن مخاطب های سریال بین است. این سریال سازها فکر نمی کنند ما دلمان برای شخصیت های سریال ها تنگ می شود؟ مثلا همین سریال «ری داناوان» را مثال می زنم که پر است از شخصیت های منحصر به فرد و در هر فصلی از آن فقط دوازده قسمت تولید می شود. اما هولمز مرا کشید تا همان قسمتی که گفتم او مرد و فصل تمام شد. این جا بود که اصلا دلم نمی خواست هولمز بمیرد و از طرفی هم دوست نداشتم این هولمز زنده باشد. اگر مرده بود یک قهرمان از دست رفته بود واگر هم زنده بود خیلی سریال آب دوغ خیاری می شد؛ عین همین سریال «ومپایر دایریز» که همه اش قهرمان هایش را می کشد و بعد دلش نمی آید قهرمان مرده باشد و فوری یک راهی پیدا می کند تا او را زنده کند. اصلا هم دلشان نمی خواهد دل تماشاگرانشان بشکند و از مرگ قهرمان هایشان احساس شکست کنند.
این جا بود که فصلی که نباید اتفاق می افتاد، رخ داد و فصلی شد که شرلوک هولمز باید زنده می شد. فکر می کنم هیچ وقت کسی تا به این اندازه به من توهین نکرده بود که این قسمت از سریال شرلوک هولمز توهین کرد. این جا بود که قهرمان سریالی که دوستش داشتم رنگش را باخت و تبدیل شد به عادی ترین موجودی که می شناختم.
مردی که با محاسبات پیچیده توانسته بود مرا جذب خودش کند و آن حماقت هایی که داشت شخصیتش را جذاب می کرد و رابطه اش با دکتر جان واتسون و ترکیب ذهن های این ها معجونی دیدنی ساخته بود، رنگ باخت. هر قدر هم سازندگان سریال سعی کردند زنده شدنش را مرموز و پیچیده کنند تا من مخاطب زنده بودنش را بارو کنم، نتوانستند و این نقطه پایانی بود برای من بر سریال شرلوک با بازی بندیکت کامبریچ.
او یک روباه است
نزدیک به 130 سال است که شخصیت داستانی شرلوک هولمز توسط نویسنده و پزشک اسکاتلندی سر آرتور کانن دویل به دنیا معرفی شده است. او کتاب های زیادی نوشته، اما مسلما جاودان ترین کتاب او داستان های شرلوک هولمز است که اکنون بیش از خودش شهرت دارند. شرلوک هولمز، آن کارآگاه باهوش که در داستان «اتود در قرمز لاکی» با جان دکتر واستون آشنا می شود و هر دو با هم در خانه ای واقع در خیابان بیکر ساکن می شوند از چنان محبوبیتی برخوردار شده اند که تا امروز سریال ها و فیلم های بسیاری براساس داستان هایشان ساخته شده است. البته نزدیک ترین تصویری که از شرلوک هولمز داستان های سر آرتور ارائه شده مشخصا مربوط به سریال «شرلوم: با بازی بی نقص بندیکت کامبریچ بوده است.
بسیاری معتقدند او در این سریال نقش شرلوک هولمز را بازی نمی کند بلکه خود هولمز بعد از تقریبا یک قرن جلوی دوربین ایستاده و به تصویر کشیده شده است. نویسنده و خالق داستان های شرلوک هولمز با قوه هوش ضعیف تر دکتر واتسون نسبت به هم خانه اش هولمز و در کنار هم قرار دادن این دو، با درایت مختص نویسندگان، ذکاوت و تیزبینی شرلوک هولمز را بیشتر و بیشتر در چشم خواننده پررنگ می کند.
در اواسط قرن بیستم، با همه گیر شدن داستان های شرلوک هولمز، این دو شخصیت (هولمز و واتسن)، در کنار هم چنان درخشیدند که طرفدارانشان بارها و بارها در خیابان بیکر به دنبال آدرس این دو می گشتند. اکنون هم بعد از سال ها در پی اقتباسی مدرن از شخصیت هولمز توسط استیون مافت و مارک گتیس و ساخت سریال «شرلوک» این مجموعه داستان با استقبال بی نظیری از سوی مردم مواجه شده است.
به گفته بانیان سریال، از سخت ترین قسمت های ساخت سریال، بعد از مدرن سازی شخصیت شرلوک هولمز، در مرحله پیش تولید، انتخاب نقش اصلی سریال یعنی همان هولمز بوده است. آن ها (استیون مافت و مارک گتیس) به دنبال کسی بودند که بتواند ذهنیت بینندگان درباره شرلوک های گذشته را تغییر دهد و در واقع بتواند بی واسطه خود شرلوک کتاب را به تصویر بکشد که خوشبختانه همین هم شد.
مافت بعد از دیدن بندیکت کامبریچ، به خاطر چشم های تیزبین و نگاه نافذ و همچنین قد بلندش، یقین پیدا کرد که او همان شرلوک هولمز واقعی در داستان است و در پی ان، با متقاعد کردن مدیران شبکه بی بی سی برای ساخت یک «شرلوک هولمز» جدید، کار فیلمبرداری آغاز شد.
سرانجام کامبریچ با آن قد بلند و چشم های تیزبین که مثل روباه به دنبال روح های قاتل بو می کشد، در نقش شرلوک ساکن خیابان بیکر فرو رفت. به نظر می آید شبکه بی بی سی با پخش سریال موفق «شرلوک» که همه آن را با بازیگر نقش اصلی اش می شناسند، برای همیشه پرونده شرلوک های در راه را بست به طوری که کمتر کسی جرات می کند، بعد از این سریال، کارآگاه هولمز جدیدی را به تصویر بکشد.
اولین سری از سریال «شرلوک» در سال 2009 پخش و با استقبال قابل توجهی مواجه شد. مجموعه دوم سریال که دارای سه قسمت است نیز اوایل سال 2012 و مجموعه سوم آن در ژانویه سال 2014 از همان شبکه روی آنتن رفت. آن زمان خبر ساخت فصل چهارم «شرلوک» پرطرفدار تا سال 2017 بسیاری زا مخاطبان افسارگسیخته را عصبانی کرد، به طوری که روی فیس بوک و توییترشان به نحوی ناخوشایند برای بندیکت کامبریچ و نقش مکمل آن واتسون، با بازی فوق العاده مارتین فریمن، ابراز دل تنگی کردند.
همین امر باعث شد سران شبکه بی بی سی به صرافت ساخت اپیزودی ویژه که تحمل این زمان طولانی را حداقل کمی آسان کند، با عنوان «عروس نفرت انگیز» بیفتند که کریسمس سال 2016 روی آنتن رفت.
طبیعی است بسیاری از صاحب نظران و در جایگاه پایین تر، بسیاری از طرفداران حرفه ای این سریال، با شنیدن خبر پخش اپیزود ویژه نفس در سینه حبس کردند و امیدوار بودند که عوامل آن خرابکاری نکرده باشند. البته آن ها ثابت کردند چقدر در کارشان مصمم هستند و به اصطلاح می دانند که چکار می کنند. آن ها با آشنازدایی و نشان دادن شرلوک در دنیای مدرن و خارج از پوسته ویکتوریایی همیشگی اش نه تنها وجه او را از بین نبرده اند، بلکه با خلق قصه ای گوتیک وار ذهن ها را بارها به همان اواخر قرن 19 و اوایل قرن 20 میلادی می برند. در این اپیزود ویژه، شرلوک و همکارش واتسون در گوشه ای از یک باغ مخوف نشسته اند و انتظار عروس مرده قاتل را می کشند!
مختصر و مفید درباره شرلوک
شرلوک هولمز جدید حیاتش را مدیون مارک گاتیس و استیون موفات، از علاقه مندان قرن بیست و یکمی این کارآگاه مشهور، هستند. گاتیس که نام شناخته شده ای در عرصه فیلمنامه نویسی است، در سال 2006 برای حضور در مراسم شام سالانه شرلوک هولمز به پارلمان دعوت شد و به عنوان مهمان موفات را همراه خود برد. او در این جلسه به همه خبر داد که مذاکراتی را با تهیه کنندگان شبکه بی بی سی آغاز کرده است تا قسمت جدیدی از شرلوک هولمز به عنوان برنامه ویژه کریسمس ساخته شود اما هنوز مذاکرات به نتیجه نرسیده است. در این بین، چشمش به جان سیمپسون افتاد که تازه از کابل به انگلیس برگشته بود.
گاتیس می گوید: «رفتم جلو، بازویش را گرفتم و گفتم تو در افغانستان بودی و من این را می فهمم.» همین مکالمه کوتاه ایده اولیه سریال جدید شرلوک هولمز را به گاتیس داد؛ دکتر جوان ارتش که زخمی، تنها، بی پول و بدون هیچ دوستی به لندن می رسد و با یک آشنای قدیمی برخورد می کند که می گوید کسی را می شناسد که دنبال یک هم خانه است ولی واتسون باید حواسش را جمع کند چون گویا «یارو کمی خل و چل است».
* کافه اسپیدی که هولمز و واتسون گهگاه گذرشان به آن می افتد، یک کافه واقعی درنزدیکی محل فیلمبرداری است و این روزها با اسنک های ویژه کارآگاهی از طرفداران پر و پا قرص هولمز که از کشورهای مختلف می آیند، پذیرایی می کند.
اسنک ویژه این کافه ساندویچی به نام رول شرلوک است که مخلوطی از سینه مرغ، بیکن، پنیر چدار، کاهو، فلفل، پیاز قرمز، خیار و سس چیلی است و درست مثل شخصیت هولمز حسابی به هم پیچیده است!
در فصل دوم سریال با نام «بانکدار کور» صحنه ای وجود دارد که واتسون خودکاری را به سمت هولمز پرتاب می کند و او بدون این که اصلا نگاهش به سمت جان باشد، خودکار را در هوا می قاپد. بندکیت کامبریچ در همان اجرای اول و با استفاده از یک آینه موفق شد این صحنه را به درستی اجرا کند و خودکار را بگیرد ولی فیلمبردار آن قدر کند بود که تصویر را از دست داد و بازیگران مجبور شدند این صحنه را دو مرتبه دیگر تکرار کنند.
در مینی اپیزودی که برای کریسمس سال 2013 ساخته شد، اندرسون (تکنسین پزشک قانونی که در دو فصل اول حضور داشت) شرلوک هولمز را یک جامعه ستیز می نامد اما دکتر ماریا کونیکوا (روانشناس) معتقد است هولمز آن قدر دوست داشتنی، آگاه به عیب و نقص های خود و دارای مهارت همدلی است که نتواند یک جامعه ستیز واقعی باشد. با این حال، سال گذشته انجمن ملی اوتیسم در انگلستان با تکیه بر این ویژگی هولمز که نمی تواند نرم های اجتماعی از جمله طعنه را درک کند، اعلام کرد این احتمال وجود دارد که کارآگاه مشهور ساکن خیابان بیکر مبتلا به اوتیسم باشد.
بندیکت کامبریچ برای این که خودش را شبیه هولمز افسانه ای کند، در طول فیلمبرداری نه تنها در کلاس های یوگا به سبک بیکرام شرکت کرد، بلکه مرتب شنا می کرد و لب به سیگار و مشروبات الکلی و… نمی زد ولی از یک کار متنفر بود و آن هم این که برای تبدیل شدن به شرلوک هولمز موهایش را بلند کند! او در مصاحبه ای با تایمز گفته بود این مدل مو باعث می شود کمی شبیه زن ها شود.