این بازیگر جوان بین مزرعه نِوِرلند مایکل جکسون و کاخ الویس پرسلی و تریلر پارک پدرش بزرگ شد. اما آنطور که خبرنگار گاردین سانجیو باتاچاریا در مصاحبه با او متوجه شد، رایلی کیئو بازیگر که نوه الویس پریسلی است، به طور خارق العادهای متوازن و معقول است.
به گزارش مووی مگ به نقل از بانی فیلم، دو ماه پیش رایلی کیئو (Riley Keough) 28 ساله شد و برای همین برای جشن شام با دوستان و خانواده بیرون رفت. «راستش خیلی از شام بیرون رفتن خوشم نمی آید. وقت تلف کردن است. غذا خوردن را دوست دارم، اما دوست ندارم که تبدیل به یک تجربه کامل شود، مثل انتخاب کردن رستوران و آنجا رفتن و سر میز نشستن…»
او با صدایی آرام و مردد صحبت میکند، طوری لبخند میزند که انگار وقتی ایدههای منفردش را بلند می گوید، برایش جالب است که چطور به نظر برسند و این حقیقت برایش جالب است که چقدر مردم از غذا لذت میبرند. این جالب است، مخصوصا با توجه به اینکه او نوه الویس پریسلی است… اما به آن هم می رسیم….
او به آرامی روی یک کاناپه در یک استودیوی عکاسی هالیوودی نشسته، موهایش قرمز آتشین هستند و چهرهای دارد که انگار میگوید «زندگی جالب نیست؟»
دلیل اینکه چرا کیئو برای شام وقت ندارد این است که فقط در سال ۲۰۱۷ شش فیلم سینمایی با حضور او اکران خواهد شد. او در توضیح میگوید: «من معتاد به کار هستم. خیلی به آن تکیه می کنم.» آنقدر سرش شلوغ است که نگران است ممکن است ناشناس بودنش به خطر بیفتد. او نخستین طعم شهرت را با فیلم «فراری ها» سال ۲۰۱۰ کنار کریستن استوارت و داکوتا فنینگ چشید، بعد از آن هم کنار زویی کراویتز و رزی هانتینگتن وایتلی نقشی در «مد مکس: جاده خشم» به دست آورد. اما نقش آفرینیاش در سریال «تجربه دوست دختر» ساخته استیون سودربرگ بود که باعث شد منتقدان یک صدا به تحسین او بپردازند. در این سریال او یک شخصیت ضدقهرمان واقعی و پیچیده دارد و برای آن نامزدی دریافت جایزه گلدن گلوب را کسب کرد که کاملا هم شایستهاش بود.
دختری که همه جا هست
بنابراین حالا، او همه جا هست. امروز، قرار است درباره «لوگان خوش شانس» صحبت کنیم که یکی از فیلم های امسال اوست و به زودی اکران می شود. اما اول، یک خالکوبی روی مچ دست او هست که نیاز به توضیح دارد؛ چهار نقطه و یک مربع زیرش که شبیه سمبل لد زپلین به نظر میرسد. «آره، این مال مایاها است. معنی اش این است که من یک اتصال دهنده دنیاهای خودموجود هستم که کار خیلی جدی ای است.» علاوه بر تمام کارهای دیگری که می کند؟ «آره می بینید؟ برای همینه که وقت شام ندارم.»
«لوگان خوش شانس» سومین پروژه او با سودربرگ است (فیلم «مجیک مایک» اولی بود) و مثل همیشه، او بدون اینکه حتی فیلمنامه را ببیند وارد آن شد: «هر کسی بود همین کار را میکرد، از آن سناریوها نیست که آدم مجبور به کاری شود.» این پروژه یک فیلم از سرقت و پراز انرژی است، همانطور که می توان از کارگردان فیلم های «اوشن» یازده، دوازده و سیزده انتظار داشت، و در آن کیئو نقش خواهر شخصیت چنینگ تیتوم و دستیار سرقتی بزرگ از مسابقات نسکار را بازی میکند.
با این حال، برای کیئو، ایفای نقش این شخصیت آسان بود. با وجود اینکه او خودش اهل کالیفرنیاست و به آن افتخار میکند، همه جای جنوب کشور هم فامیل دارد، مخصوصا در ممفیس. امروز قرار نیست روی خانواده او تمرکز کنیم؛ مسئول روابط عمومی او درست بیرون در (باز) ایستاده و آماده است اگر خیلی درباره مادرش لیسا ماری و شوهرهای سابقش مایکل جکسون و نیکولاس کیج صحبت کنم، من را کتک بزند. با این حال، عادلانه است اگر بگوییم که آشنا بودن با جنوب آمریکا یکی از آن نکتهها در مورد دوران نوجوانی اوست که از بقیه چیزها جذابیت کمتری دارد.
او بین گریس لند استیت (کاخ الویس پریسلی) و مزرعه نورلند (متعلق به مایکل جکسون) بزرگ شد. او یک دقیقه با مایکل جکسون و لاماهایش وقت میگذراند و دقیقه بعدی با محافظان امنیتی مسلحش به مدرسه میرفت. البته باید اشاره ای هم به باور مادرش -لیسا ماری- به ساینتولوژی کرد (البته او دیگر عضوی از آن نیست) یا ازدواجش با نیکولاس کیج که ۱۰۸ روز کامل دوام داشت. و با این حال، با به وقوع پیوستن یک نوع معجزه، به نظر میرسد او اکنون کاملا عاقل و هشیار است.
به او به آرامی میگویم اصلا آن چیزی نیست که انتظارش را داشتم و میخندد. «به نظرم زندگی ام پیچیدهتر از آن چیزی بوده که مردم میدانند.»
نوه پدربزرگی خیلی خیلی مشهور
از نظرش اشکال ندارد به او به عنوان نوه الویس اشاره شود. «چرا باید از نظرم مشکلی داشته باشد؟ این یک حقیقت است. و من به هیچ وجه از این مسئله شرمسار نیستم.» اما باید گفت که او هرگز الویس را نمی شناخت. وقتی کیئو به دنیا آمد، ۱۲ سال از زمان مرگ الویس میگذشت. او فقط میدانست که او «خیلی خیلی مشهور بود. وضعیت را میدانستم. فقط خیلی به آن فکر نمی کردم.»
او بین کالیفرنیا و هاوایی به عنوان بزرگترین فرزند از چهار فرزند خانواده بزرگ شد و بین این دو مکان سفر میکرد. پدرش دنی، نوازنده گیتار بیس در گروه موسیقی لیسا ماری بود، اما وقتی کیئو شش سال داشت آن ها از یکدیگر طلاق گرفتند. ۲۰ روز بعد، لیسا ماری با مایکل جکسون ازدواج کرد که همان دوران متهم به سوءاستفاده از کودکان شده بود. این ازدواج دو سال دوام داشت که در آن بازه کیئو درست در سنی بود که می توانست از مزرعه نورلند لذت ببرد. بعد از آن، زندگی اش بین دنی و لیسا ماری پخش شد.
بزرگ شده در ناز و نعمت مادر و زندگی هیپیوار پدر
او می گوید: «من در ناز و نعمت با مادرم بزرگ شدم. اما پدرم آنطور زندگی نمیکرد و به نظرم تجربه کردن هر دو طرف به من کمک کرده است. پدرم روی زمین آپارتمانهایش تشک داشت. او در کابین و تریلر پارکها زندگی می کرد. خیلی هم پول نداشت.» و البته او هرگز اینطور فکر نمیکرد که ای وای، دوباره باید برگردم پیش پدرم؟
می گوید: «راستش، خاطراتم از بزرگ شدن کنار او خیلی پررنگ و جالب و هیجان انگیز بودند. حس خیلی خوبی داشت. وقتی هشت سالم بود به او گفتم میخواهم بزرگ بشوم و مثل تو فقیر باشم! داشت یک کاسه غلات می خورد. نفهمیدم حرفم چقدر توهینآمیز است!»
برای مدتی او به یک مدرسه معمولی در کالیفرنیا میرفت، اما اینکه همیشه محافظان امنیتی کنارش بودند باعث می شد زندگی سخت باشد. بنابراین تدریس در خانه بیشتر با عقل جور در میآمد، مخصوصا با توجه به اینکه خیلی هم سفر می کرد. علاوه بر این، خیلی هم از مدرسه خوشش نمیآمد.
در این باره میگوید: «واکنش بدی نسبت به قدرت داشتم، مثلا معلم ها، یا بلیت فروشی که بی تربیت بود؛ هرکسی که از قدرتش سوء استفاده میکرد، واقعا من را آزار میداد. بنابراین خیلی خجالتی بودم، اما در عین حال در خودم خیلی قوی بودم. عجیب بودم.»
انتخاب یک مسیر کاری خانوادگی
یک مسیر حرفه ای کاری هنری انتخابی طبیعی بود. اگر انتخاب میکرد که وکیل شود خانواده اش نگران میشد. اما آن ها موزیسین بودند، نه بازیگر، و موسیقی علاقه اصلی او نبود. «من پیانو میزدم اما خیلی استعداد ندارم. فیلم ها حسی بی پایان برایم داشتند در حالیکه می توانستم ببینم که ممکن است از موسیقی خسته بشوم.»
او در خانه مشغول کار نوشتن و کارگردانی فیلم شد، دوستانش را برای بازی در آنها انتخاب میکرد و بهشان دستور می داد. می گوید «حسابی سخت گیر بودم. کاری می کردم دوستانم گریه کنند چون میخواستم اشک های شان واقعی باشند. اما بیشتر کارم ژانر وحشت بود. وقتی فهمیدم کچاپ می تواند جای خون مصرف شود، از آنجا همه چیز خراب شد.»
اما وقتی داشت دوران نوجوانی اش را آغاز میکرد جاه طلبی هایش تغییری قابل توجه کردند. «میدانم که مردم می گویند من آلفرد هیچکاک یا «همشهری کین» را دیدم و همه چیز برایم تغییر کرد، اما برای من «زندگی های خطرناک پسرهای کلیسا» با امیل هرش بود که این کار را انجام داد. و «مولن روژ!» حدود ۱۲ سالم بود و گفتم واو می خواهم نیکول کیدمن باشم، او کاری میکرد حس غمگینی بکنم! یادم می آید فکر میکردم که اگر بتوانم آن کار را بکنم چقدر ارضاکننده خواهد بود که مفهومی بزرگ برای یک بچه بود.»
از اینجا به بعد توجهش کامل به سمت بازیگری جلب شد، شروع کرد حرف زدن با خودش، وانمود میکرد غمگین است، خوشحال است و می ترسد. جلوی آیینه کاری می کرد گریه کند. «این نخستین نشانهای است که بچهتان قرار است بازیگر شود. دارد جلوی آیینه گریه می کند؟ دومین نشانه اش این است که آیا از نظر احساسی بی ثبات است؟» البته قصدش از این کار جلب توجه نبود. طی اجرایی از «وینی پو» او در نقش شخصیت «رو» روی صحنه آمد، یک نگاه به جمعیت انداخت و گریه کنان فرار کرد. «فکر میکردم برای بازیگر بودن آدم باید بسیار اطمینان به نفس داشته باشد. اما اینطور نیست. فقط باید حسابی نابود باشید!»
اگر یک افسوس از آن دوران داشته باشد، این است که از دبیرستان کناره گیری کرد. اینکه همیشه سفر میکرد معنیاش این بود که به خودش به عنوان فردی غیرآکادمیک نگاه می کرد. در کنار حس ضد قدرت درونیاش، این مسئله به این معنی بود که او از مدرسه بیرون رفت و تبدیل به تنها نفری در میان خواهر و برادرانش شد که دبیرستان را تمام نکرد. والدینش جلوی او را نگرفتند. «نمی توانستند بگویند تو به مدرک دبیرستان احتیاج داری چون نخستین تست بازیگری ام را خیلی زود به دست آوردم. اما حالا که به عقب نگاه می کنم کارم احمقانه بود. دبیرستان مهم است.»
او با خوشحالی اقرار می کند که پریسلی بودن به او کمک کرد جلو برود. اگر موزیسین بود، ممکن بود با فشار یا انتظار مواجه شود، مسلما مادرش این را از او میخواست، «به من میگفت هرکاری که میکنی، واقعا باید کار کنی وگرنه تو را جدی نمی گیرند.» اما در توازن، پریسلی بودن به نفع آدم است. او میگوید: «تا اینجا خیلی به من کمک کرده است. خیلی مزایا دارم. مثلا داستان معمولی که آدم همیشه می شنود که کسی به لسآنجلس نقل مکان می کند و سه سال طول می کشد یک مدیر برنامه پیدا کند؟ من یک هفته ای یک نفر را پیدا کردم.»
البته همه مسیرش آسان نبود. بعد از فیلم «فراری ها» او دو سال کار نکرد و مسیر سخت تستهای بازیگری و رد شدن را پشت سر گذاشت. با این حال، میگوید «رد شدن باعث می شود سختتر کار کنم تا خودم را ثابت کنم.» اینطور شد که «مد مکس» از راه رسید و بعد هم «تجربه دوست دختر» آمد که همه چیز را تغییر داد. نقش آفرینی در این سریال یک تجربه آموزنده برای او بود، مخصوصا با توجه به اینکه شخصیت او نسبت به خودش بسیار دقیق تر است و کمتر احساساتی می شود.
کیئو در سال ۲۰۱۵ در ۲۵ سالگی با بن اسمیت-پیترسون ازدواج کرد که یک بدلکار استرالیایی است: این سن با استانداردهای مدرن خیلی جوان است، اما کیئو از بعضی جهات سنتی است. مثلا یکی از چیزهایی که او در مورد جنوب آمریکا خیلی آن را دوست دارد این است که آن ها به ارزشهای خانوادگی خیلی بها می دهند.
او با خنده می گوید: «مادرم من را در ۲۱ سالگی به دنیا آورد و مادرش هم او را در ۲۱ سالگی به دنیا آورده بود بنابراین به نظرم ۲۵ زیاد هم هست. ازدواج فقط چیزی بود که من می خواستم در زندگیام آن را تجربه کنم، اگر بخواهم راستش را بگویم. اما هر چقدر که سنم بالاتر می رود، حس نیاز بچهدار شدن حس اضطرار خود را از دست می دهد. نمی خواهم بیش از حد بدبین باشم، اما دنیا جای عجیبی است، بنابراین هنوز تصمیم نگرفته ام که میخواهم یک بچه به این دنیا بیاورم یا به فرزندخواندگی قبول کنم. از نظر اخلاقی.»
در عین حال، زندگی رایلی ساده است. او در لس آنجلس زندگی می کند، سگهایش را برای قدم زدن میبرد و با شریک نویسندگی اش مشغول کار کردن روی یک پروژه سینمایی بسیار مخفی است که ممکن است آن را کارگردانی کند یا نکند، نمیگوید. هر چند ماه یک بار سفر میکند تا فیلم بسازد و بعد هم مصاحبه هایی مثل همین یکی هستند که برای تبلیغ برای تمام فیلم هایش انجام می شوند. مثل تریلر جنایی لس آنجلس که اواخر امسال میآید و با اندرو گارفیلد در آن بازی می کند، درام خانوادگی اش با کاترین کینر و پروژه ای با جوئل ادگرتون…
کیئو می گوید: «اما دوست ندارم درباره خودم صحبت کنم. از توجه خوشم نمی آید. که در این مسیر کاری عجیب است.» جالب بودنش را هم درک می کند. می خندد. زندگی جالب نیست؟ بعد مسئول روابط عمومی اش او را می برد. نوه الویس ساختمان را ترک کرده است. «لوگان خوش شانس» بیست و پنجم آگوست اکران می شود.