کمتر کسی در قدرت شگفتانگیز و معجزهوار موسیقی شک و تردید دارد. قدرتی که میتواند عجیبترین و درونیترین احساسات انسانی را ایجاد کند. موسیقی با همه توانمندیهایش به عنوان یکی از ابزارهای بیانی در سینما هم مورد استفاده قرار میگیرد.
هنری که میتواند احساسات مخاطب را در لحظاتی خاص تشدید کند، به کلیت یک صحنه یا قاببندی معنایی دیگرگونه یا مضاعف ببخشد و حتی خود به بیانگری احساسات بپردازد.
در لیست پیش رو، ۵ فیلم مورد بررسی قرار گرفتهاند که نمونههایی فوقالعاده از استفاده موسیقی در سینما را نشان میدهند. این موسیقیها ممکن است منابعی درون فیلم داشته باشند (برآمده از وقایع داستانی درون خود فیلم) یا بدون آنکه منبع درونفیلمی داشته باشند برای متاثرکردن مخاطب و تشدید احساسات مورد استفاده قرار گرفته باشند. این ۵ فیلم قدرت موسیقی و تاثیر سحرآمیز آن را به خوبی نمایش میدهند.
۱- راههای افتخار
«راههای افتخار» (Paths of Glory) یک درام ضدجنگ است که در میان آثار اولیه استنلی کوبریک قرار دارد. در این فیلم کرک داگلاس نقش سرهنگ دکس را به عهده دارد که به سهم خود علیه احکام غیرانسانی و ساختار خشک و پوچ نظامی میایستد، اما نهایتا تلاشهای او در برابر رای دادگاه نظامی که سه سرباز را به جرم ترس از دشمن و تمرد به اعدام محکوم کرده، شکست میخورد. این سه نفر به شکلی تصادفی از میان نیروها انتخاب شدهاند و صرفا به دلیل عقبنشینی برخی از نیروها در یک عملیات که بیشتر به خودکشی شبیه بوده است، اعدام میشوند.
مخاطب فیلم کوبریک از این وقایع، از دیدن سربازانی که جانشان ارزشی ندارد و صرفا شبیه مهرههایی انسانیتزدودهشده کنترل میشوند به شدت متاثر میشود. اینجاست که در پایان فیلم و در یک کافه، اسیری آلمانی روی صحنه میآید و برای سربازان به اجرای موسیقی میپردازد. این اجرای درگیرکننده که ابتدا توسط سربازان جدی گرفته نشده، چنان گیرا است که در فاصلهای کوتاه مخاطب فیلم و سربازها را توامان درگیر خود میکند. همانطور که آواز ادامه دارد، دوربین کلوزآپهایی از سربازان و چشمهای گریانشان را نمایش میدهد. گویا اسیر آلمانی و سربازان که در حقیقت دشمن یکدیگرند در یک لحظه طلایی از مرزهای دوستی و دشمنی که بر پایه مرزها بنا شده فراتر میروند و در ستمی که متوجه هر دو گروه است به نوعی وحدت میرسند. گویا بالاخره در این لحظه است که سربازها میتوانند انسانیتی که از آنها درون یک جنگ تهی و بیمعنا ربوده شده بود را باز پس گیرند.
در راههای افتخار و این صحنه بخصوص بدون آنکه شاهد دیالوگی خاص باشیم، موسیقی میتواند یکتنه به بیان نکاتی عمیق از وضعیت انسانی بپردازد.
۲- ایکیرو
شاید خیلیها آکیرا کوروساوا را با فیلمهایی بشناسند که به جهان ساموراییها مرتبط است، اما کوروساوا جهان سینمایی متنوعتری دارد. «ایکیرو» (Ikiru) فیلمی درباره روزهای پایانی زندگی یک کارمند ساده است. کوروساوا در ایکیرو از داستان مرگ ایوان ایلیچ لئو تولستوی استفاده کرده تا تلاش انسانی را نمایش دهد که در آخرین روزهای زندگیاش و پس از آنکه به بیماری کشندهاش واقف میشود از پس سالها کار بیهوده به معنای زیستن فکر میکند.
جالب است که دوبار در طول این جستجو و سیر و سفر درونی شخصیت اصلی فیلم (واتانابه)، ترانهای به نام «زندگی کوتاه است» را میخواند که در واقع نوعی تصنیف ژاپنی است. این ترانه روایتگر نصیحتهای یک فرد پیر به فردی جوان است؛ اینکه زندگی زودگذر است و انسان باید هر چه را میتواند در بهترین دوران زندگیاش تجربه کند.
بار اول این ترانه زمانی پخش میشود که واتانابه در این دم آخری رو به خوشگذرانیِ دیرهنگام آورده و در حالی که این موسیقی به گوشش میرسد با آن همخوانی میکند. در صدای او و حالتش نوعی افسوس و حسرت وجود دارد و صدای پیانو در همراهی با این ترانه احساسات شخصیت را کاملا منتقل میکند.
اما بار دومی که این ترانه پخش میشود، قدرت اصلی آن را نمایان میکند. واتانابه از پسِ بیهودگیِ لذتجویی تلاش میکند فرایند ساخت یک زمین بازی را برای کودکان تسهیل کند یا به شکلی کلیتر، تلاش میکند برای دیگران مفید باشد. در دومین باری که موسیقی پخش میشود واتانابه حال متفاوتی دارد. او در حال تاب خوردن است، برف سنگینی میبارد و او با جلو و عقب شدن تاب دوباره همان ترانه را میخواند. ترانهای که اینبار افسردهکننده و حسرتبرانگیز نیست و بیشتر با نوعی رضایت غمانگیز توام است. گویا واتانابه به چیزی دست یافته و حال، این آهنگ را نه برای خودش، بلکه برای ما میخواند.
۳- به خاطر چند دلار بیشتر
همکاری میان سرجو لئونه و انیو موریکونه از مشهورترین همکاریهای تاریخ سینما است. این دو که در چندین اثر با یکدیگر همکاری داشتهاند صحنههای مثالزدنی ساختهاند که نقش موسیقی در آنها انکار ناپذیر است. از جمله میتوان به دوئل پایانی فیلم «به خاطر چند دلار بیشتر» (For a Few Dollars More) اشاره کرد.
در این فیلم سینمایی کلینت ایستوود در نقش قهرمان فیلم با یک جایزه بگیر به نام داگلاس مارتیمر آشنا میشود و این دو قصد شکار جنایتکاری به نام ایندیو را دارند.
در صحنه دوئل پایانی، موسیقی فیلم که از طریق ساعت جیبی موزیکال به گوش میرسد (موسیقی با منبعی درون فیلم) در کنار جنبههای احساسی، نقشی کلیدی در گرهگشایی از روایت دارند. دوئل پایانی مملو از تنش و احساسات است و با بالارفتن این تنش و احساسات سهم موسیقی موریکونه هم بیشتر میشود. موسیقی که این بار منبعش شخصیتها و وقایع درون فیلم نیستند، اما در ترکیب با آن قادر است این دوئل ظاهرا عادی را به چیزی عمیق و ماندگار تبدیل کند.
۴- مرد حصیری
«مرد حصیری» (The Wicker Man) یکی از فیلم کالتهای معروف و یکی از پرنفوذترین فیلمهای ترسناکی است که تا به حال ساخته شده. دامنه این نفوذ به آنجا میرسد که برخی آن را «همشهری کین ِ فیلمهای ترسناک» مینامند.
فیلم درباره افسر پلیسی است که در جستجوی یک دختر گمشده به جزیرهای در اسکاتلند آمده. استفاده موسیقی در فضا و اتمسفر وهمانگیز و خاص فیلم به شکلی کامل و بینقص مورد استفاده قرار گرفته است. موسیقی فیلم مرد حصیری که بخشهایی از آن تحت تاثیر موسیقی بومی نیز هست با روح و روان مخاطبان فیلم بازی میکند؛ در واقع عمده موفقیت موسیقی در مرد حصیری تحت تاثیر ایجاد احساسات متناقضی است که در ما بیدار میکند.
موسیقی در ابتدا نوعی خوشی و شعف ایجاد میکند، اما در درونش رگههایی از ترس و تردید وجود دارد که مخاطب را نسبت به همدلی با این خوشی ظاهری بدبین میسازد. در ادامه و با رسیدن به گرهگشایی نهایی فیلم، تازه دلیل آن عدم همدلی و اعتماد به شور و نشاط درون موسیقی، مشخص میشود. به نظر میرسد مرد حصیری کاملا در ایجاد این احساسات دوگانه در مخاطب توانمند بوده است.
۵- ویپلش
موسیقی و بویژه موسیقی جَز، به نوعی از المانهای درونی آثار دیمین شزل به حساب میآید. او که خود در نوجوانی به عنوان درامر در گروههای موسیقی حضور داشته، «ویپلش» (Whiplash) را براساس تجربیاتش میسازد. فیلم رابطه میان یک درامر (اندرو نیمن) و معلمش (ترنس فلچر) را دنبال میکند. فیلم رابطه پر فراز و نشیب این دو و تلاش همراه با وسواس، وقف کامل و بیرحمی آنها را در راه رسیدن به قلههای موسیقی نشان میدهد.
در نهایت نیمن که تحمل شیوههای این مربی ظاهرا بیرحم را ندارد، به نوعی باعث اخراج او میشود. مدتی بعد فلچر و نیمن به شکل اتفاقی یکدیگر را میبینند، فلچر دلیل استفاده از آن شیوهها را توضیح میدهد و از نیمن میخواهد در فستیوال جز که قرار است به زودی برگزار شود در باند حرفهای او به عنوان درامر حضور پیدا کند.
با رسیدن به صحنه پایانی فیلم مشخص میشود فلچر نتهای دیگری به نیمن داده و اساسا اعضای گروه قرار است آهنگ دیگری اجرا کنند. فلچر به نیمن میگوید میداند که او باعث اخراجش شده و در آن لحظه نیمن باید کاری کند تا از این تله خود را نجات دهد.
شاید قرار گرفتن ویپلش در این لیست بابت همین صحنه باشد. صحنهای که کل نماها در خدمت موسیقی و چگونگی نواختن نیمن است. لحظاتی که بیشتر شبیه یک میدان جنگ است و یکی از بهترین بازنماییهای بصری موسیقی در سینما را با استفاده از تکنیک خاص شزل به تصویر کشیده.
به نظر میرسد در پایان صحنه و در لحظهای که نیمن قدرت و بزرگی خود را در حوزه موسیقی به استادش ثابت میکند، فیلم نیز به نوعی گرهگشایی رسیده است. نه آن چه پیشتر تله به نظر میرسید همان تله سابق است و نه آن رابطه، به شکل سابق باقی مانده. در لحظهای قرار داریم که موسیقی موفق شده دوباره همه چیز را دگرگون کند.
در همین ارتباط بخوانید :
30 موسیقی فیلم برتر تاریخ سینما ( قسمت اول )