ژانر اکشن یکی از اصلیترین ژانرهای سینمایی است که گاهی اوقات میتوان آن را حسن تعبیری برای خشونت و مردانگی دانست که در دهه ۸۰ میلادی به یک ژانر شناخته شده تبدیل شد. دی این دهه، تردستی با اسلحه و ورزشکاری در یک قالب پرتنشتر و به شکل واضحی خشونتآمیزتر ظهور کرد که نمونه بارز آن فیلم «اولین خون» (First Blood) سیلوستر استالونه بود. سخت افزار نیز مهم بوده و درخشندگی متالیک تفنگها چیزی بود که باید در کنار مردانگی و عضلانی بودن قهرمانان حس میشد.
به گزارش مووی مگ به نقل از روزیاتو، بدین ترتیب بود که شرایط برای شکلگیری قهرمان دنیای اکشن آماده شد. اینجا دیگر خبری از مردان خوش چهره برای آب کردن دل شخصیتهای زن بود. قهرمانان جدید دنیای اکشن مردانی بودند که سعی داشتند تشویق همه جانبه مردان را برانگیزند. سلطان بلامنازع دنیای اکشن، آرنولد شوارتزنگر، با استفاده از همین تاثیر بود که به فرمانداری کالیفرنیا رسید. بدین بهانه در ادامه این مطلب قصد داریم شما را با ۱۰ فیلم برتر ژانر اکشن آشنا کنیم.
۱۰- آخرین موهیکان (۱۹۹۲)
نبردهای تن به تن خشونتآمیز، مناظر خیره کننده و دانیل دی لوئیس که در دل جنگل، با بدنی نیمه عریان مانند نیروی طبیعت و در حال گریه کردن در دل جنگل. فیلم «آخرین موهیکان» (The Last of Mohicans) یک درام اکشن قرن هجدهمی است که کوچی غیرمنتظره از تریلرهای پلیسی برای مایکل مان به نظر میرسد اما او گرما و جذبه رمان جیمز فنیمور کوپر را دو چندان میکند: داستان مرد جوانی به نام هاک آی (دی لوییس) که پس از کشته شدن والدینش توسط موهیکانها به فرزندی پذیرفته میشود. داستان فیلم در سال ۱۷۵۷ میگذرد در شرایطی که بریتانیاییها و فرانسویها در دوران استعمار در حال نبرد با یکدیگر برای بدست گرفتن کنترل کلونی جدید هستند و قبایل سرخپوستی نیز با هر کدام از دو طرف متحد شدهاند. بدون اتحاد با هیچکدام از این دو گروه، هاک آی اولین قهرمان آمریکایی در قالب مردانگی غربی است.
البته مانند همیشه پای یک زن نیز در میان است و آن هم از نوع شجاعش. کورا (مادلین استو) که در همان ابتدا با قایم کردن یک تفنگ در جیبش جرأت خود را نشان میدهد. وقتی کورا در مسیر رفتن به نزد پدرش که یک افسر بریتانیایی است با شبیخون نیروهای فرانسوی و قبایل متحد آنها روبرو میشود، هاک آی به کمکش میآید و بدین ترتیب است که مان رومانس را با اکشن برای ساخت این فیلم افسانهای ترکیب میسازد. دی لوییس چند سال قبل از این فیلم برای بازی در «پای چپ من» ( My Left Foot) برنده جایزه اسکار شده بود و سبک بازیگری غرقگونه متد اکتینگ او در سال ۱۹۹۲ هنوز بسیار تازگی داشت. او برای فرو رفتن در قالب شخصیت هاک آی مدتی را تنها در جنگل زندگی کرد، با پوست کندن شکار و ساخت کانو آشنا شد. ئقش دقیقاً عکس او را وس استودی بازی میکند که همان ماگوای شرور و بدطینت و کینهای است. در یکی از بهترین سکانسهای فیلم، ماگوا نیز نسخه مشابه خود را در خواهر کوچکتر کورا مییابد.
۹- پنجه طلایی (۱۹۶۴)
فیلم «پنجه طلایی» (Goldfinger) از مجموعه فیلمهای جیمز باند همان جایی بود که بسیاری از منتقدان از آن به عنوان نقطه عطف این فرانچایز یاد میکنند، جایی که مسیر مامور ۰۰۷ تغییر یافت. از این به بعد بود که گجتها، دختران زیبا، سکانسهای تیراندازی و موزیک جان بری به بنمایه فیلمهای جیمز باندی تبدیل شد. از کجا شروع کنیم؟ بازی ورقی که فیلم با آن آغاز میشود یا بازی فوقالعاده گلف میانه داستان؟ شخصیت شرور با علاقه وسواسگونه به طلا یا مرد درشت اندام و خشن کرهای؟ اشعه لیزری که نزدیک بود جیمز باند را اخته کند یا گانگستری که خود را قایم کرده بود؟
این فیلم ترکیبی از هر چیزی بود که یک مخاطب میتواند در مورد مامور ۰۰۷ دوست داشته باشد، همراه با شان کانری در نقطه اوج بازیگری و جذابیت خود. «پنجه طلایی» را میتوان در کنار گروه موسیقی بیتلز، مهمترین و پردرآمدترین کالای فرهنگی صادراتی بریتانیای دهه ۶۰ دانست.
۸- ماجراهای رابین هود (۱۹۳۸)
اگر این فیلم بر اساس برنامه ریزی قبلی با بازی جیمز کاگنی ساخته میشد بسیار فیلم متفاوت و عجیبی از آب در میآمد. خوشبختانه جایگزین شیک پوش و اغواگر او، ارول فلین، این نقش را برای خود جاودانه ساخت و فیلم «ماجراهای رابین هود» (The Adventures of Robin Hood) هنوز هم به عنوان یکی از دوست داشتنیترین، انرژیک ترین و پرزرق و برقترین فیلم های هالیوود پیش از دوران جنگ جهانی دوم شناخته میشود. این فیلم که به خوبی برای اکشن و تنش بیمحابا همراه با نهایت ارزش سرگرم کنندگی ساخته شده بود، اوج سبک کاری استودیو برادران وارنر را به تصویر میکشد به طوری که هر نقش به شکلی بینقص به یکی از بازیگرای قراردادی استودیو سپرده شده است.
علاوه بر داستان هوشمندانه والتر اسکات، مرام اخلاقی شخصیت اصلی داستان برای سرقت از ثروتمندان و دادن آن به فقرا، در دورانی که از آن با عنوان رکود بزرگ در تاریخ ایالات متحده یاد میشود بسیار مورد توجه قرار گرفت. «ماجراهای رابین هود» فیلمی بسیار سرگرم کننده بود که به مدت ۱۰۲ دقیقه مردم را از افکار ناخوشایند مربوط به مشکلات اقتصادی رهایی میبخشید و همه آن هم در قالب یک فیلم رنگی پرزرق و برق تکنی کالر!
۷- جان سخت (۱۹۸۸)
شاید آرنولد شوارتزنگر قوی هیکلتر باشد و سیلوستر استالونه خود کارگردانی فیلمهایش را انجام دهد اما باور کنید که بروس ویلیس در فیلم «جان سخت» (Die Hard) بسیار دوست داشتنیتر است. البته منظورمان خود بروس ویلیس نیست، بحث در اینجا در مورد شخصیت جان مک کلین است و آن هم تنها در اولین فیلم از مجموعه فیلمهای «جان سخت»؛ همان مک کلینِ پا پَتی با جلیقه ضد گلوله که در داخل آسمانخراشی پر از تروریست در روز کریسمس گرفتار شده و تنها بر اساس پیروی از غریزه و هوش خود و نه قدرت بدنیاش برای زنده ماندن تلاش میکرد. البته که باید این شخصیت را دوست داشته باشید، چرا که نه؟ اما در «جان سخت» چیزی فراتر از تنها یک شخصیت وجود دارد.
این فیلم یک فیلم شاهکار، پرتعلیق، هوشمندانه و یک اکشن با لایه های درام است که لحظات بسیار نمادینی دارد و شاید بتوان ادعا کرد در ۳۰ سال اخیر مشابهی نداشته است. آلن ریکمن در نقش یک تروریست شهری فوقالعاده است، بانی بدلیا در نقش همسر ویلیس بسیار شجاعانه ظاهر میشود و هارت بوشنر نیز در نقش یک بنگی بددهن که نزدیک است همه را به کشتن دهد فیلم را از آنِ خود میکند. شاید هیچگاه با کسی روبرو نشوید که از فیلم «جان سخت» خوشش نیاید زیرا این فیلم کمترین فاصله را به یک فیلم بینقص و کامل در ژانر اکشن دارد.
۶- بولیت (۱۹۶۸)
بدون شک یکی از اولین و هنوز هم بهترین سکانس تعقیب و گریز با خودرو در فیلم «بولیت» (Bullitt) است اما اولین فیلم هالیوودی پیتر ییتس چیزی فراتر از یک دوئل خودرویی است. اول از همه «بولیت» در کنار معدود شاهکارهایی قرار میگیرد که در شهر نیویورک سیتی به عنوان سینمایی ترین و جذاب ترین شهرهای ایالات متحده شناخته میشود. دوم اینکه این فیلم ذات تقطیر شده استیو مک کوئین به عنوان یک بازیگر و یک بُت را در اوج حرفهاش به نمایش میگذارد. در تمرینی دیگر از همان محدودیتهای همیشگی، مک کوئین تمامی کلمات و جملات اضافی را از نقش خود هرس کرده و «بولیت» را به کمحرفترین قهرمان دهه ۶۰ تبدیل میکند. او به خوبی میدانست که هر چه کمتر حرف بزند مخاطب بیشتر بر روی او و حرکاتش تمرکز خواهد کرد.
مک کوئین تقریباً بیصدا در مرکز هر درام جنایی شلوغ، هیجان انگیز و خشونت باری است. به لطف دیدگاه تازه یک کارگردان بریتانیایی و فیلمبرداری خیره کننده ویلیام فریکر، «بولیت» باعث سرزندهگی و جذابیت شهر سان فرانسیسکو میشود و همزمان فضای رقتانگیز، بدنام و تاریکی که بولیت در آن به شکار میپردازد را بازسازی و مدرنیزه میکند ، چیزی که بعدها مخاطبان در فیلمهایی مانند «رفقای خوب» (Goodfellas) شاهد تکرار آن بودند. و وقتی که یک گانگستر با شلیک گلوله پرت میشود، او را بلند کرده و به گوشه دیگر اتاق میبرند، همان چیزی که در توسعه خشونت سینمایی بسیار موثر بود تا اینکه سام پکینپا چند سال بعد در فیلم «گروه خشن» (The Wild Bunch) این استانداردها را جابجا کرد.