هفدهم ژوئیه سالروز تولد جیمز کاگنی است که فقط کافیست به عناوین فیلمهایی که بازی کرده، مثل «فرشتگان با چهرههایی آلوده»، «دشمن مردم»، «قاتل زنها»، «ستایشی از یک مرد بد» و… نگاهی بکنیم تا دریابیم با چه نوع بازیگری روبرو هستیم و چرا به او لقب خشنترین مرد هالیوود را دادهاند.
با وجودی که کاگنی نقشهای متنوع را در ژانرهای وسترن، موزیکال، کمدی، درام، سرگذشتنامهای و… بازی کرده، اما شهرت وی بیش از هر چیزی از نقشهایی میآید که در ژانر گنگستری بازی کرده و او را در کنار ادوارد جی رابینسون از شاخصترین چهرههای این ژانر محبوب قرار داده و شمایل او را به عنوان یک ضدقهرمان خشن ساخته است.
بنابراین فکر میکنم برای شناخت اسطوره کاگنی تمرکز بر فیلمهای گنگستریاش بیش از دیگران به ما کمک میکند تا دلیل ماندگاری الگوی شخصیتی و سبک بازیگری وی را در میان بازیگران نسلهای بعد از خود که بهترین ضدقهرمانهای دوران خود بودند مثل مارلون براندو، برت لنکستر، رابرت میچم، چارلز برانسن، استیو مک کوئین، جک نیکلسن، آل پاچینو و رابرت دنیرو دریابیم.
برای اولین بار شمایل کاگنی به عنوان یک تبهکار خشن که تا پیش از آن در سینما سابقهای نداشت، در فیلم «دشمن مردم» ساخته ویلیام ولمن در سال 1931 شکل گرفت و با بازی در فیلم «جمعیت میغرد» از هوارد هاکس در سال 1932 شناخته شد و بعد از آن در «فرشتگان با چهرههای آلوده» به کارگردانی مایکل کورتیز در سال 1938 کامل شد و سپس در دو فیلم «دهه پر شور بیست» و «التهاب شدید» از رائول والش در سالهای 1939 و 1949 به تثبیت رسید و حتی بازی در نقشهای دیگر که برای او جوایز مهمی هم به ارمغان آورد، نتوانست خاطره نقشهای گنگستری او را کمرنگ کند. بیجهت نبود که میگفت «مردم فکر میکنند من با اسلحهای در دست به دنیا آمدهام».
هرچند او برای اینکه خشن به نظر برسد نیازی نداشت که حتما دست به اسلحه ببرد. میتوانست با همان قد کوتاه، اندام کوچک، جثه ریز و صورت معصوم و کودکانهاش در مقابل کلهگندههایی بایستد که از او درشتتر و بلندتر بودند و با همان دستهای کوچکش به هر کسی که سر راهش قرار میگرفت مشت بزند تا بتواند راه خود را در این جامعه پر از هرج و مرج و بیشرافتی باز کند و در جایگاهی بایستد که دیگر کسی نتواند به او آسیب برساند.
درواقع مسیری که کاگنی در مهمترین فیلمهای گنگستریاش از یک نوجوان ساده و دوستداشتنی تا یک تبهکار خشن و بیرحم طی میکرد، چنان در بستری از تبعیض، آشفتگی، فساد و نکبت ترسیم میشد که به او حالت یک قربانی را میبخشید که برای زنده ماندن و دوام آوردن چارهای جز پناه بردن به خشونت نداشت. به قول هوارد هاکس در چنین فیلمهایی بزرگترین درام، زنده ماندن یا مردن بود.
در چنین شرایطی ناسازگاری، سرسختی و مخالفخوانی کاگنی در برابر جامعه پر از بیعدالتی و هرج و مرج به مثابه یک مبارزه مقدس به نظر میرسید. هیچ کس بهتر از او با آن نگاه خیره و بیاعتنا و پوزخند تمسخرآمیز و لحن طنزآلودش نمیتوانست قوانین را دست بیندازد و به هیچ بگیرد، پلیسهای کلهپوک و بیعرضه را سر کار بگذارد، با خونسردی آنها را از سر راه خود بردارد و آنقدر زبر و زرنگ و تند و تیز باشد که کسی نتواند او را گیر بیندازد و کارش را بسازد.
اساسا بخش مهمی از جذابیت بازی کاگنی به فیزیک و جسم و حرکات بیرونی او مربوط بود که خودش را در شیوه تند حرف زدن، پرشتاب راه رفتن، فرزی و چابکی اندام و سرعت عمل در ابراز واکنش نشان میداد و او را به تبهکاری دست نیافتنی تبدیل میکرد که کسی نمیتوانست او را دستگیر کند و شکست دهد. هاکس به درستی دربارهاش گفته بود که «کاگنی با حرکاتش کار میکرد نه با حرف زدن».
بنابراین اگر در پایان فیلمهایش کشته میشد، به این دلیل بود که حتی در رویای سینما هم مجالی برای زنده ماندن مرد خشنی چون کاگنی که میخواست بهترین باشد، وجود ندارد و کسانی چون او برای عبرت دیگران باید بمیرند و با مرگشان مجازات شوند. درواقع میتوان عنوان فیلم «هر سپیده دم میمیرم» را بر روی همه آثار گنگستری گذاشت که کاگنی در آنها بازی میکرد.
اما ویژگی که مرگ کاگنی را از تبهکاران مشابهش متمایز میکرد، این بود که مرگ را به هیچ میگرفت و به آن اعتنایی نداشت و با همان نیشخند تمسخرآمیزش به سراغ آن میرفت. در «دشمن مردم» زیر باران ایستاد و رو به دوربین نگاه کرد و پوزخند زد و آنقدر جلو آمد که تمام قاب را پر کرد و چنان از کنار دوربین با بیاعتنایی گذشت که انگار به همه ما تنه زد و بعد وارد ساختمانی شد که میدانستیم از آن زنده بیرون نمیآید، اما طوری به سوی مسلخ خود قدم برمی داشت که احساس کردیم او حتی میتواند مرگ را هم به بازی بگیرد.
در «دهه پر شور بیست» وقتی با آن سر و وضع نزار و نکبت بارش برای کشتن همفری بوگارتی رفت که بر جایگاه اوج و شوکت تکیه زده بود، ثابت کرد که هنوز هم آدم مهمی است که حتی برای مرگ هم ارزشی قائل نمیشود. وقتی کلادیس در پای پلههای آن ساختمانهای بلند بدن تیرخورده او را در آغوش گرفت، به قول اسکورسیزی تصویر نیمه مذهبی را تداعی کرد که یادآور مجسمه حضرت مریم بود که مسیح جان باخته را در آغوش کشیده بود.
در «التهاب بزرگ» بعد از آن همه تعقیب و گریز حسرت کشتنش را به دل پلیسها گذاشت و در حالی که به ناتوانی و بهت و استیصالشان میخندید، در نقطهای بالای دکلهای نفتی در میان شعلههای آتش ایستاد و با عشقی دیوانه وار نسبت به مادرش آخرین جملاتش را فریاد کشید که «مادر! من بر بام جهان ایستادهام! بهترین در دنیا».
اما در هیچ فیلمی به اندازه «فرشتگان با چهرههای آلوده» این بیاعتنایی و تحقیر مرگ نمود متعالی نداشت. وقتی به درخواست دوست کشیشش پذیرفت که موقع اعدام مثل یک قهرمان نمیرد و ما سایه او را روی دیوار دیدیم که برای زنده ماندن التماس میکرد، احساس کردیم که او حتی قهرمانها را نیز به مسخره میگیرد، انگار او نیازی به قهرمان شدن هم ندارد و براحتی میتواند از این افتخار بزرگ که آدمها به شدت به آن احساس نیاز میکنند، بگذرد.
آن نوجوانهای ولگرد حق داشتند که او را الگوی خود بدانند، زیرا هیچ کس بهتر از او نمیتوانست زندگی را دست بیندازد و مرگ را به هیچ بگیرد. قدرت او در این بود که هیچ چیزی برایش اهمیتی نداشت، حتی شمایل قهرمانی که از او در ذهن جامعه ساخته شده و یا مرگ باشکوهی که او را تطهیر کند و برایش رستگاری به دنبال بیاورد.
اگر هم حاضر شد که به خواسته دوستش تن دهد، بیشتر برای این بود که نمیخواست دل او را بشکند تا اینکه به موعظههای او اعتقادی داشته باشد، وگرنه کدام دنیایی را دیدهاید که با موعظه نجات یافته باشد! همان طور هم که دیدیم در نهایت پدر مقدس بدون کمک تبهکار خشن ما نتوانست کاری پیش ببرد و اگر رستگاری برای بچههای خیابانگرد فیلم رخ داد، باز هم تحت تاثیر همان جنایتکاری بود که حاضر شد در مرگ و زندگیش بار گناهان جامعهاش را به دوش بگیرد تا معصومیت دروغین به آن بازگردد.
به همین دلیل مرگ کاگنی در فیلمهایش بجای آنکه جنبه مجازات و تادیب و تنبیه بیابد و ما را از عاقبت او هشدار دهد، او را در جایگاهی آرمانی و دست نیافتنی قرار میدهد. به طوری که وقتی تنهاییاش را در برابر خشونتی که در حقش روا میدارند، احساس میکنیم در این جامعه پر از فساد و تبعیض و بیرحمی و خیانت، تبهکار بودن معصومانهترین کاری است که میشود کرد. کاگنی در «دشمن مردم» راست میگفت که «من به اندازه کافی خشن نبودم».
خبرآنلاین