داستان فیلم :
در مورد سزار فرمانده رومی است ، کسی که از نظر نظامی موفقیت های بسیاری برای روم به دست آورد و آرزوهای اسکندر را در سر می پروراند .
داستان سزار در فیلم از آن جایی شروع می شود که در داخل روم مشغول جنگ داخلی با پامپی هاست و بعد از شکست پامپی ها متوجه می شود پامپ به مصر گریخته از طرفی بعد از مردن پادشاه مصر نزاع داخلی بر سر حکومت بین دوفرزندش ایجاد می شود یکی کلئوپاترا و برادرش . سزار برای میان جگری وارد ماجرا می شود و متوجه می شود کلئوپاترا از برادرش شکست خورده و به بیابان ها گریخته . در نهایت سزار به خاطر سوقصدی که برادر کلئوپاترا به خوهرش می کند او را از قدرت کنار زده و کلئوپاترا را ملکه ی مصر می کند . از طرفی سزار بعد از سال ها هنوز فرزند پسری از زنان خود نداشت . در این سفر او با کلئوپاترا ازدواج کرده و پسری به نام سزارین به دنیا می آورد . در بازگشت به روم . کلئو پاترا با وسوسه ی سزار آرمان های اسکندر برای فتح جهان را در سزار القا می کند
کارگردان :
جوزف لئو منکیه ویچ : جوزف لئو منکیه ویچ در یازدهم فوریه سال 1909 در پنسیلوانیای آمریکا دیده به جهان گشود. در دوران کودکی در زیر سایه برادر و خواهر بزرگترش بود و به همین دلیل نمی توانست تا موجودیت و استعدادهای خود را به نحو مطلوبی به خانواده اش نشان دهد. جوزف پس از گذراندن این دوران سخت، در پانزده سالگی دبیرستان را به پایان رساند و برای تحصیل در رشته روانپزشکی عازم دانشگاه کلمبیا شد. اما تنها پس از گذراندن دوره مقدماتی این رشته، آنرا ترک و به سراغ رشته ادبیات و علوم انسانی رفت. در سال 1928 با تخصص ادبیات انگلیسی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و برای ادامه تحصیل از سوی پدرش به برلین فرستاده شد. جوزف در برلین به سبب توانایی بالقوه ای که در نویسندگی در وجود او بود، تدریجاً به حرفه گزارشگری علاقمند شد و توانست در مدت کوتاهی به گزارشگر شبکه خبری معتبری چون شیکاگو تریبون تبدیل گردد. منکیه ویچ همچنین در این دوران میان نویسهای یک کمپانی آلمانی تهیه فیلم های صامت به نام “یوفا” را ترجمه می کرد و برای اینکار حقوق هفتگی معادل با صد دلار را از این کمپانی دریافت می نمود. اما جوزف تمامی درآمدش را بر باد می داد و دیری نپایید که بدهی های زیادی را بالا آورد، بطوریکه در حدود شش ماه مجبور به تحمل زندگی فلاکت باری شد. اما برادرش، هنری، که نویسنده کمپانی پارامونت بود به یاری اش آمد و او را از منجلابی که در آن افتاده بود بیرون کشید. هنری همچنین توانست تا جوزف را به سران کمپانی پارامونت معرفی کرد و جوزف در آنجا با حقوقی در حدود شصت دلار در هفته، برای فیلم های ناطقی که در برخی از مناطق به طریقه صامت پخش می شد میان نویس می نوشت. فصاحت و بلاغت بیان منکیه ویچ در نوشتن این میان نویس ها چنان مورد توجه دیوید سلزنیک، رئیس کمپانی پارامونت، واقع شد که او برای نوشتن فیلمنامه فیلم “یار سریع” از جوزف دعوت به کار نمود. موفقیت جوزف در این فیلم موجب تثبیت موقعیتش به عنوان یک فیلمنامه نویس در کمپانی پارامونت گردید و بلافاصله توانست با نوشتن فیلمنامه فیلم “اسکیپی” ساخته “نورمن تئورگ” نامزد دریافت جایزه اسکار شود. دو فیلمنامه موفق دیگر او به نامهای “ساقهای یک میلیون دلاری” و ” اگر یک میلیون پول داشتم” نام منکیه ویچ را به عنوان یک فیلمنامه نویس مطرح و چیره دست بیش از گذشته بر سر زبانها انداخت، بطوریکه اکثر کمپانی های معتبر فیلمسازی هالیوود در اندیشه به خدمت گرفتن او بودند. در سال 1934 جوزف ال منکیه ویچ با درآمدی بالغ بر 1250 دلار در هفته چهره شناخته شده ای در هالیوود بود و به تبع دراندیشه انجام تجربیات تازه در عالم سینما سیر می کرد. این اندیشه موجب شد تا او در فاصله سالهای 1936 تا 1938 تهیه کنندگی فیلم های
“مردم حرف خواهند زد” عنوان فیلم بعدی منکیه ویچ در مقام کارگردانی بود. اثری که با اینکه خود آنرا در زمره محبوب ترین ساخته هایش قرار داده اما با بی اعتنایی از سوی مخاطبین مواجه شد و متحمل شکست تجاری سنگینی برای جوزف گردید. پس از این فیلم منکیه ویچ “پنج انگشت” را با فیلمنامه ای از مایکل ویلسون ساخت. اثری که بار دیگر او را نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی کرد. ماجرای این فیلم که بر اساس یک رویداد حقیقی نوشته شده درباره یکی از مشهورترین جاسوسان ارتش آلمان در خلال جنگ دوم جهانی است که به عنوان پیشخدمت سفیر بریتانیا در ترکیه فعالیت می کرد. پس از این فیلم منکیه ویچ از کمپانی فاکس جدا شد و به همراه خانواده اش به منهتن رفت تا بلکه در آنجا بتواند به فعالیت در زمینه تئاتر بپردازد. اما در همین هنگام پیشنهادی از سوی کمانی MGM مبنی بر کارگردانی فیلم “جولیوس سزار” به او شد که نتوانست در برابر آن مقاومت کند و بسرعت آنرا پذیرفت. فیلم با بودجه ای کلان و هنرپیشگان مطرحی چون مارلون براندو، جیمز میسون و دبورا کر ساخته شد و پس از اکران، نقدهای متفاوتی را در برابر خود دید. عده ای اقتباس منکیه ویچ از روی رمان شکسپیر را اثری ساختگی دانستند که تنها حسنش خلق لحظه های دراماتیک و اشک آور است و در مقابل عده ای دیگر در ستایش فیلم چنان اغراق کردند که حتی نواقص آنرا ایراد کار شکسپیر برشمردند نه منکیه ویچ.
جوزف ال منکیه ویچ در ادامه فعالیت هنری اش اثری تحت عنوان “کنتس پابرهنه” را به سال 1954 و با شرکت همفری بوگارت و اوا گاردنر کارگردانی کرد. “کنتس پابرهنه” از حیث ساختار اثری در تداوم “نامه به سه همسر” و “همه چیز درباره ایو” است که این بار با تکیه به طرح داستانی پیچیده و توئیست وار سالهای پایانی زندگی رقاصه معروف شهر مادرید، ماریا وارگاس، را به تصویر می کشد که به وسیله ی یک کارگردان آمریکایی کشف شده و در ادامه با یک کنت ناتوان ازدواج می کند و در اثر خیانت به او به دست وی کشته می شود. منکیه ویچ در این فیلم بیش از هر چیز بیننده را در مقام داوری در مورد شخصیت ها قرار می دهد، قضاوتی که او در طول فیلم با دادن خطهایی مبتنی بر منطق، بیننده در قبول و یا رد آن یاری می دهد. این فیلم اگرچه در آمریکا چندان مورد توجه واقع نشد اما در اروپا توانست تا نقدهای تحسین آمیزی را از آن خود کند. فرانسوا تروفو درباره این فیلم نوشت: “کنتس پابرهنه، از آن دست فیلمهایی است که نمی توان آنرا تجزیه و تحلیل کرد. یا باید آنرا پذیرفت و یا ردش نمود. من این فیلم را پذیرفتم و به خاطر تازگی و هوشمندی اش آنرا تحسین می کنم”. فدریکو فلینی نیز پس از ساختن “زندگی شیرین” اظهار کرد که منبع الهام او در ساخت این فیلم، “کنتس پابرهنه” منکیه ویچ بوده است.
اثری بعدی منکیه ویچ کمدی موزیکالی با نام “مردان و عروسک ها” بود که آنرا در سال 1955 و با بازی مارلون براندو، جین سیمونز و فرانک سیناترا ساخت. فیلم ماجرای قماربازی را روایت می کند که در جریان قمار دلباخته یک گروهبان عضو ارتش رستگاری می شود. “مردان و عروسک ها” به عنوان تنها اثر موزیکال منکیه ویچ، تا حدودی از سبک و سیاق آشنای او به دور بود و به همین جهت هرگز نتوانست که به عنوان فیلمی مهم در کارنامه وی ثبت شود. پس از این فیلم، منکیه ویچ “آمریکایی آرام” را با اقتباس از روی رمان گراهام گرین ساخت. این درام آغشته به جنگ اگرچه پشتوانه ادبی قدرتمندی را به همراه داشت و قابلیت تبدیل شده به یک شاهکار سینمایی را بالقوه در اختیار داشت، اما در مرحله اجرا و تبدیل شدن به فیلمنامه به نوعی از هم گسیخت و نهایتا فیلمی از آب در آمد که خوش بین ترین ستایشگران منکیه ویچ را هم به گلایه واداشت، بطوریکه بسیاری از منتقدین منکیه ویچ را شایسته کارگردانی این شاهکار ادبی ندانستند و اعلام کردند که او هرگز توانایی برگردان یک شاهکار ادبی به فیلم را ندارد. با این حال جوزف بی توجه به این انتقادها یک سال بعد به سراغ یکی از اصیل ترین نمایشنامه های درام تاریخ رفت تا آنرا تبدیل به فیلم کند. این نمایشنامه اثری نبود به غیر از “ناگهان، تابستان گذشته” نوشته تنسی ویلیامز. منکیه ویچ با انتخاب مثلث طلایی کاترین هپبورن، الیزابت تیلور و مونتگمری کلیفت برای ایفای نقش های اصلی توانست تا به اقتباسی استادانه و عینی از فضاسازی ذهنی ویلیامز دست یابد. “ناگهان، تابستان گذشته” روایت زنی است که طی حادثه ای پسرش را از دست می دهد و در پی آن با بنا کردن هاله ای از تقدیس به دور مرگ او، سرانجام به اغوش جنون در باغ عدن مصنوعی خود پناه می برد. این فیلم بار دیگر شهرت مخدوش منکیه ویچ را ترمیم کرد و پس از “همه چیز درباره ایو” به پرفروش ترین اثر او تبدیل شد.
پس از این فیلم، منکیه ویچ به مدت چهار سال فیلمی نساخت تا اینکه در سال 1963 از سوی کمپانی فاکس دعوت شد تا پروژه عظیم و ناتمام “کلئوپاترا” که کارگردان نخست آن، روبن مامولیان، آنرا نیمه کاره رها کرده بود، به پایان برساند. منکیه ویچ در کلئوپاترا همانند “جولیوس سزار” تنها به جنبه های مستند فیلمنامه اکتفا نکرد و سعی نمود تا تم آشنای خود را در دلبستگی اش به هنر نمایش و علاقه اش به ایفای نقش های خطیر و موثر، وارد فیلمنامه کند. از این رو می توان “کلئوپاترا” و یا “جولیوس سزار” را با نگرشی فراتر از یک واقعه تاریخی، حکایت مردان و زنانی قلمداد کرد که به ضرورت قدرت، سیاست و تاریخ ناخواسته به هنرپیشگان هفت چهره ای بدل شده اند. “کلئوپاترا” بار دیگر موجب دلسردی منتقدین نسبت به منکیه ویچ شد تا جایی که بسیاری فیلم او را اثری کسالت بار و ملال آور خواندند. پس از “کلوئوپاترا”، منکیه ویچ فیلمی تلویزیونی به نام “سرودی برای کریسمسی دیگر” را برای کانال تلویزیونی ABC ساخت و سپس در سال 1967 فیلم کمدی – جنایی “ظرف عسل” را بر مبنای رمانی از بن جانسون کارگردانی کرد. منکیه ویچ در ادامه فیلمی کنایه آمیز و کمدی به نام “مرد حقه بازی بود” را عرضه نمود که چندان هم مورد توجه قرار نگرفت. اثری که به زعم منتقدان بیش از ظرف عسل به روح آثار جانسون نزدیک بود.
“بازرس” عنوان آخرین ساخته جوزف ال منکیه ویچ در عرصه کارگردانی بود. فیلمی بر اساس نمایشنامه از آنتوان شافر که مایکل کین و لارنس الیویه را در مقام بازیگر همراه خود داشت. منکیه ویچ در “بازرس” دست به خلق یک بازی پیچیده و بی عیب و نقص می زند که در اجرای هر پرده از آن یکی از بازیگران برنده است. در پرده اول بازی به سود اندرو (لارنس الیویه) و در پرده دوم به نفع تیندل (مایکل کین) با نقاب داپلر تمام می شود. پرده سوم به مثابه پیروزی نهایی شخص تیندل می ماند و در نهایت با بخش تراژیک اثر مواجه می شویم. حضور مؤکد و مداوم اشیا و اجزای بیجان صحنه و فضای سازی خیره کننده منکیه ویچ، او را بار دیگر نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی کرد.
جوزف ال منکیه ویچ پس از “بازرس” دیگر فیلمی نساخت و سرانجام در چهارم فوریه سال 1993 بر اثر سکته قلبی در بدفورد نیویورک دیده از جهان فرو بست. شیوه منحصر بفرد منکیه ویچ در خلق پرسوناژها و طرح داستان که همراه با استفاه از فلاش بک های متعدد، دیالوگهای موج دار و زیرکانه و همچنین طنز گزنده اجتماعی است، همواره زبان زد خاص و عام بوده و همگان فصاحت و بلاغت او در ترسیم کاراکترهای ملموس و در عین حال گنگ و غریب را مورد ستایش قرار می دهند.
نویسنده : آرش سیاوش
بازیگران :
ریچارد برتون : «ریچارد برتن» هنرپیشه کم نظیر بود که در سالهای میانی دهه 1960 «ستاره»ای سرشناس و گرانقیمت شد و پس از فیلم «کلئوپاترا» جزو اولین بازیگرانی بود که دستمزدش به یک میلیون دلار رسید و داستان ازدواجش با «الیزابت تیلور» آن سالها حاشیه های بسیاری برای او درست کرد.
ریچارد برتن در سال 1925 در ایالت ویلز جنوبی انگلستان متولد شد. نام اصلی اش ریچارد جنکینز و فرزند دوازدهم یک معدنچی بود. با وجود

منبع : ايسكانيوز
الیزابت تیلور : تیلور در ۲۷ فوریه ۱۹۳۲ در لندن از والدینی آمریکایی متولد شد ، او از کودکی با دنیای بازیگری آشنا بود چرا که مادرش بازیگر تئاتر بو
رکس هریسون : یکی از محترم ترین بازیگران بریتانیایی که عمده اعتبارش مربوط به حضور در صحنه تئاتر است. هریسون بازیگر بسیار توانایی بود که بازی های خوبش در نقش شخصیت های تاریخی زبانزد بود. اما بدون شک رکس هریسون را در عالم سینما با فیلم بانوی زیبای من می شناسند. هریسون که در ورسیون تئاتری بانوی زیبای من در مقابل جولی اندروز بازی کرده بود ، مایل نبود تا در نسخه سینمایی ، آدری هیپبورن جایگزین اندروز شود اما بعد از اتمام فیلم ، یکی از طرفدارانپرو پا قرص هیپبورن شد. وی در جریان دریافت اسکار بهترین بازیگر مرد برای بانوی زیبای من ، جایزه اش را به دو بانوی زیبا ( جولی اندروز ، آدری هیپبورن ) تقدیم کرد که قبلا با اندروز در ورسیون تئاتری و با هیپبورن در ورسیون سینمایی بازی داشت. هریسون در دوران بازیگری اش توانست یکبار کاندید دریافت بهترین بازیگر مرد برای فیلم کلوپاترا شود و یکبار هم اسکار بهترین بازیگر مرد برای فیلم بانوی زیبای من را تصاحب کند. هریسون در سال 1990 در سن 82 سالگی بر اثر سرطان لوز المعده درگذشت.
نکاتی که درباره « کلئوپاترا » نمی دانید :
فیلمبرداری این فیلم سه سالی به طول انجامید.
قرار بود مارلون براندو نقش مارک آنتونی را در این فیلم ایفا کند اما ترجیح داد به فیلم « شورش در کشتی بونتی » بپیوندد.
اگر بخواهید تورم بر قیمت را حساب کنید، « کلئوپاترا » یکی از گرانقیمت ترین فیلمهای تاریخ سینماست. بودجه این فیلم در زمان ساخت مبلغ 44 میلیون دلار ( سال 1963 ) بوده که براساس تورم در سال 2007 ، هزینه ساخت این فیلم مبلغی در حد 297 میلیون دلار خواهد شد.
الیزابت تیلور در جریان ساخت این فیلم به دلیل آب و هوای انگلستان به شدت مریض شد و چند ماهی فیلمبرداری این فیلم را به عقب انداخت؛ در نهایت عوامل فیلم مجبور شدند لوکیشن فیلم را از انگلستان به شهر رم ایتالیا تغییر دهند!
در جریان همین فیلم بود که الیزابت تیلور و ریچارد برتون رابطه ی پر فراز و نشیب خودشان را آغاز کردند که تبعات آن بارها منجر به اخلال در روند فیلمبرداری شد.
زمانی که تهیه کننده این فیلم به نام والتر ونگر از سمت تهیه کنندگی این فیلم برکنار شد ، دیگر هرگز در صنعت سینما فعالیت نکرد.
الیزابت برای بازی در این فیلم مبلغ 1 میلیون دلار دریافت کرد و تبدیل به اولین بازیگر زنی شد که چنین مبلغی دریافت می کند.
گفته می شود برای این فیلم حدود 26 هزار لباس طراحی شده بود!
دولت مصر ابتدا از حضور الیزابت تیلور در این کشور ممانعت به عمل آورد چراکه وی یک یهودی بود، اما پس از اینکه متوجه شد حضور او می تواند سود زیادی نصیب این کشور کند، مخالفت خود را پس گرفت!
به دلیل اشتباه کمپانی قرن بیستم ، نام رادی مک داول به عنوان کاندید دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد برای این فیلم درج شد ، در صورتی که اصلا چنین افتخاری نصیب داول نشده بود!
جوزف ال منکیه ویچ قصد داشت تا این فیلم را در دو قسمت با نامهای « کلئوپاترا و سزار » و « کلئوپاترا و آنتونی » روانه سینما کند اما کمپانی با این تصمیم مخالفت کرد و فیلم را به شکلی که امروزه در دسترس هست، روانه سینما کرد.
هزینه لباسهای الیزابت تیلور در این فیلم چیزی در حدود 194 هزار دلار بود که تا به امروز رکورددار گرانترین لباس تاریخ سینما است
قبل از اینکه الیزابت تیلور برای نقش کلئوپاترا انتخاب شود، قرار بود سوزان هاوارد این نقش را برعهده بگیرد که در نهایت توافق حاصل نشد.
دیالوگ های ماندگار :
جولیوس سزار : من هرگز متوجه نشدم که چرا چشمان یک تندیس همواره نور کم سویی دارد.
دُرسا کیانفر
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.
به جمع طرفداران مووی مگ در فیس بوک بپیوندید
کلئوپاترا: Cleopatra
کارگردان : جوزف ال منکیه ویچ
نویسنده : جوزف ال منکیه ویچ ، رانادل مک دوگال
بازیگران :
الیزابت تیلور / کلئوپاترا
ریچارد برتون / مارک آنتونی
رکس هریسون / جولیوس سزار
زمان : 192 دقیقه
محصول : 1963
مهمترین افتخارات :
کاندید دریافت اسکار در رشته های : بهترین بازیگر نقش اصلی مرد برای رکس هریسون، بهترین تدوین، بهترین موسیقی، بهترین فیلم و بهترین صداگذاری
دریافت اسکار در رشته های : بهترین کارگردانی هنری ، بهترین فیلمبرداری ، بهترین طراحی لباس و بهترین جلوه های ویژه













