داستان فیلم :
در مورد سزار فرمانده رومی است ، کسی که از نظر نظامی موفقیت های بسیاری برای روم به دست آورد و آرزوهای اسکندر را در سر می پروراند .
داستان سزار در فیلم از آن جایی شروع می شود که در داخل روم مشغول جنگ داخلی با پامپی هاست و بعد از شکست پامپی ها متوجه می شود پامپ به مصر گریخته از طرفی بعد از مردن پادشاه مصر نزاع داخلی بر سر حکومت بین دوفرزندش ایجاد می شود یکی کلئوپاترا و برادرش . سزار برای میان جگری وارد ماجرا می شود و متوجه می شود کلئوپاترا از برادرش شکست خورده و به بیابان ها گریخته . در نهایت سزار به خاطر سوقصدی که برادر کلئوپاترا به خوهرش می کند او را از قدرت کنار زده و کلئوپاترا را ملکه ی مصر می کند . از طرفی سزار بعد از سال ها هنوز فرزند پسری از زنان خود نداشت . در این سفر او با کلئوپاترا ازدواج کرده و پسری به نام سزارین به دنیا می آورد . در بازگشت به روم . کلئو پاترا با وسوسه ی سزار آرمان های اسکندر برای فتح جهان را در سزار القا می کند
کارگردان :
جوزف لئو منکیه ویچ : جوزف لئو منکیه ویچ در یازدهم فوریه سال 1909 در پنسیلوانیای آمریکا دیده به جهان گشود. در دوران کودکی در زیر سایه برادر و خواهر بزرگترش بود و به همین دلیل نمی توانست تا موجودیت و استعدادهای خود را به نحو مطلوبی به خانواده اش نشان دهد. جوزف پس از گذراندن این دوران سخت، در پانزده سالگی دبیرستان را به پایان رساند و برای تحصیل در رشته روانپزشکی عازم دانشگاه کلمبیا شد. اما تنها پس از گذراندن دوره مقدماتی این رشته، آنرا ترک و به سراغ رشته ادبیات و علوم انسانی رفت. در سال 1928 با تخصص ادبیات انگلیسی از دانشگاه فارغ التحصیل شد و برای ادامه تحصیل از سوی پدرش به برلین فرستاده شد. جوزف در برلین به سبب توانایی بالقوه ای که در نویسندگی در وجود او بود، تدریجاً به حرفه گزارشگری علاقمند شد و توانست در مدت کوتاهی به گزارشگر شبکه خبری معتبری چون شیکاگو تریبون تبدیل گردد. منکیه ویچ همچنین در این دوران میان نویسهای یک کمپانی آلمانی تهیه فیلم های صامت به نام “یوفا” را ترجمه می کرد و برای اینکار حقوق هفتگی معادل با صد دلار را از این کمپانی دریافت می نمود. اما جوزف تمامی درآمدش را بر باد می داد و دیری نپایید که بدهی های زیادی را بالا آورد، بطوریکه در حدود شش ماه مجبور به تحمل زندگی فلاکت باری شد. اما برادرش، هنری، که نویسنده کمپانی پارامونت بود به یاری اش آمد و او را از منجلابی که در آن افتاده بود بیرون کشید. هنری همچنین توانست تا جوزف را به سران کمپانی پارامونت معرفی کرد و جوزف در آنجا با حقوقی در حدود شصت دلار در هفته، برای فیلم های ناطقی که در برخی از مناطق به طریقه صامت پخش می شد میان نویس می نوشت. فصاحت و بلاغت بیان منکیه ویچ در نوشتن این میان نویس ها چنان مورد توجه دیوید سلزنیک، رئیس کمپانی پارامونت، واقع شد که او برای نوشتن فیلمنامه فیلم “یار سریع” از جوزف دعوت به کار نمود. موفقیت جوزف در این فیلم موجب تثبیت موقعیتش به عنوان یک فیلمنامه نویس در کمپانی پارامونت گردید و بلافاصله توانست با نوشتن فیلمنامه فیلم “اسکیپی” ساخته “نورمن تئورگ” نامزد دریافت جایزه اسکار شود. دو فیلمنامه موفق دیگر او به نامهای “ساقهای یک میلیون دلاری” و ” اگر یک میلیون پول داشتم” نام منکیه ویچ را به عنوان یک فیلمنامه نویس مطرح و چیره دست بیش از گذشته بر سر زبانها انداخت، بطوریکه اکثر کمپانی های معتبر فیلمسازی هالیوود در اندیشه به خدمت گرفتن او بودند. در سال 1934 جوزف ال منکیه ویچ با درآمدی بالغ بر 1250 دلار در هفته چهره شناخته شده ای در هالیوود بود و به تبع دراندیشه انجام تجربیات تازه در عالم سینما سیر می کرد. این اندیشه موجب شد تا او در فاصله سالهای 1936 تا 1938 تهیه کنندگی فیلم های زیادی برای کمپانی مترو گلدوین میر که ریاست آن “لوییس ب. مه یر” بود، را بر عهده گیرد، فیلم هایی که به غیر از “خشم” ساخته “فریتس لانگ” اغلب در زمره آثار درجه دوم به حساب می آمدند، بطوریکه خود منکیه ویچ بعدها اظهار داشت که از آمدن نامش در تیتراژ آنها احساس شرمساری می کند. پس از این دوره کوتاه، تهیه کنندگی آثار مطرح تری به منکیه ویچ سپرده شد که از مهمترین آنها می توان به “سال زن” ساخته “جورج استیونس” و “داستان فیلادلفیا” اثر “جورج کیوکر” اشاره کرد، که فیلم دوم نامزدی اسکار بهترین فیلم سال را نیز برای منکیه ویچ به ارمغان آورد. شغل تهیه کنندگی منکیه ویچ در کمپانی مترو گلدوین مه یر تا سال 1944 ادامه یافت و در این سال پس از راه افتادن دعوای مفصلی میان جوزف و سران کمپانی، آنجا را ترک و رهسپار کمپانی فاکس قرن بیستم شد. جوزف در محل جدید کارش سرانجام اجازه کارگردانی گرفت و توانست تا نخستین اثر سینمایی خود را به نام “Backfire” را در سال 1946 کارگردانی کند. او سپس در همان سال دومین فیلم خود، “قصر اژدها” را بر اساس فیلمنامه ای از خودش جلوی دوربین برد، که چندان مورد توجه منتقدین واقع نشد. جوزف در ادامه آثاری چون “مکانی در شب”، “جورج آپلی فقید”، “روح خانم مویر” را خلق کرد که همگی با اینکه از حیث ارزش هنری در مقام چندان قابل اعتنایی قرار نداشتند اما به فروش نسبتاً خوبی در گیشه رسیدند. نخستین شکست تجاری منکیه ویچ فیلم “فرار” محصول 1948 بود که بر اساس نماشنامه ای به همین نام، اثر جان گلاسورثی و با بازی رکس هریسون در انگلستان ساخته شد. منکیه ویچ در شش فیلم نخستش علیرغم اینکه تجربه ارزنده و گرانبهایی را در زمینه های مختلف سینما به همراه داشت، هرگز نتوانست تا به ارائه یک ساختار غنی از لحاظ بصری و معنایی دست یابد، اما او در سال 1950 و در هفتمین اثرش موفق به رفع این نقیصه شد و توانست تا اثر نسبتاً بی کم و کاستی را به نام “نامه به سه همسر” بسازد. این فیلم که بر اساس نمایشنامه ای تحت عنوان “نامه به پنج همسر” نوشته جان کلمنر و با حذف دو تن از شخصیت های اصلی آن ساخته شد، توانست تا علاوه بر جلب نظر منتقدین و تماشاگران برنده دو جایزه اسکار به خاطر بهترین فیلمنامه و بهترین کارگردانی شود. این فیلم نمونه گویایی از بکارگیری خلاقیت و فصاحت زبان منکیه ویچ در تصویر یک داستان است، چیزی که او پیشتر در نوشتن فیلمنامه های درخشنانی چون “اسکیپی”، “ملودرام منهتن” و یا “ساقهای یک میلیون دلاری” از خود نشان داده بود. منکیه ویچ در “نامه به سه همسر” با اتکا به یک طرح داستانی پیچیده، فلاش بک های متعدد، دیالوگ های هوشمندانه، طنز گزنده اجتماعی و همچنین استفاده از راوی سوم شخص برای نقل داستان، سرانجام اکسیر جادویی خود را در روایت بصری یک قصه یافت، شیوه ای که مشتاقانه از آن در ساختن اثر بعدی اش، “خانه غریبه ها”، نیز استفاده کرد. “خانه غریبه ها” علیرغم اینکه در آمریکا با بی توجهی از سوی منتقدین مواجه شد اما در اروپا بسیاری او را ستودند و ژان لوک گدار درباره این فیلم نوشت: “خانه غریبه ها یکی از بهترین نمونه های استفاده از تکنیک فلاش بک در سینماست”. منکیه ویچ در ادامه “راه فراری نیست” را ساخت و بلافاصله پس از این فیلم، شاهکار بلامنازع خود یعنی “همه چیز درباره ایو” را با شرکت کهکشانی از ستارگان مطرح سینما چون بت دیویس، مرلین مونرو، آن باکستر و جورو ساندرز کارگردانی کرد. این فیلم در چهارده رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شد و توانست در این میان شش جایزه را از آن خود کند که سهم منکیه ویچ از آنها دو تندیس برای بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه بود. “همه چیز درباره ایو”، نمایش مسیر حرکت یک دختر محجوب و شیفته تئاتر است که برای رسیدن به عشق خود حاضر به انجام هر کاری می شود و سرانجام نیز به تارک خواسته هایش که همانا ستاره شدن و شهرت است دست می یابد. این فیلم را می توان جشنواره ای باشکوه از دیالوگهای هوشمندانه و موج دار نامید که در نهایت فصاحت و بلاغت برای هر شخصیت نوشته شده است.
“مردم حرف خواهند زد” عنوان فیلم بعدی منکیه ویچ در مقام کارگردانی بود. اثری که با اینکه خود آنرا در زمره محبوب ترین ساخته هایش قرار داده اما با بی اعتنایی از سوی مخاطبین مواجه شد و متحمل شکست تجاری سنگینی برای جوزف گردید. پس از این فیلم منکیه ویچ “پنج انگشت” را با فیلمنامه ای از مایکل ویلسون ساخت. اثری که بار دیگر او را نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی کرد. ماجرای این فیلم که بر اساس یک رویداد حقیقی نوشته شده درباره یکی از مشهورترین جاسوسان ارتش آلمان در خلال جنگ دوم جهانی است که به عنوان پیشخدمت سفیر بریتانیا در ترکیه فعالیت می کرد. پس از این فیلم منکیه ویچ از کمپانی فاکس جدا شد و به همراه خانواده اش به منهتن رفت تا بلکه در آنجا بتواند به فعالیت در زمینه تئاتر بپردازد. اما در همین هنگام پیشنهادی از سوی کمانی MGM مبنی بر کارگردانی فیلم “جولیوس سزار” به او شد که نتوانست در برابر آن مقاومت کند و بسرعت آنرا پذیرفت. فیلم با بودجه ای کلان و هنرپیشگان مطرحی چون مارلون براندو، جیمز میسون و دبورا کر ساخته شد و پس از اکران، نقدهای متفاوتی را در برابر خود دید. عده ای اقتباس منکیه ویچ از روی رمان شکسپیر را اثری ساختگی دانستند که تنها حسنش خلق لحظه های دراماتیک و اشک آور است و در مقابل عده ای دیگر در ستایش فیلم چنان اغراق کردند که حتی نواقص آنرا ایراد کار شکسپیر برشمردند نه منکیه ویچ.
جوزف ال منکیه ویچ در ادامه فعالیت هنری اش اثری تحت عنوان “کنتس پابرهنه” را به سال 1954 و با شرکت همفری بوگارت و اوا گاردنر کارگردانی کرد. “کنتس پابرهنه” از حیث ساختار اثری در تداوم “نامه به سه همسر” و “همه چیز درباره ایو” است که این بار با تکیه به طرح داستانی پیچیده و توئیست وار سالهای پایانی زندگی رقاصه معروف شهر مادرید، ماریا وارگاس، را به تصویر می کشد که به وسیله ی یک کارگردان آمریکایی کشف شده و در ادامه با یک کنت ناتوان ازدواج می کند و در اثر خیانت به او به دست وی کشته می شود. منکیه ویچ در این فیلم بیش از هر چیز بیننده را در مقام داوری در مورد شخصیت ها قرار می دهد، قضاوتی که او در طول فیلم با دادن خطهایی مبتنی بر منطق، بیننده در قبول و یا رد آن یاری می دهد. این فیلم اگرچه در آمریکا چندان مورد توجه واقع نشد اما در اروپا توانست تا نقدهای تحسین آمیزی را از آن خود کند. فرانسوا تروفو درباره این فیلم نوشت: “کنتس پابرهنه، از آن دست فیلمهایی است که نمی توان آنرا تجزیه و تحلیل کرد. یا باید آنرا پذیرفت و یا ردش نمود. من این فیلم را پذیرفتم و به خاطر تازگی و هوشمندی اش آنرا تحسین می کنم”. فدریکو فلینی نیز پس از ساختن “زندگی شیرین” اظهار کرد که منبع الهام او در ساخت این فیلم، “کنتس پابرهنه” منکیه ویچ بوده است.
اثری بعدی منکیه ویچ کمدی موزیکالی با نام “مردان و عروسک ها” بود که آنرا در سال 1955 و با بازی مارلون براندو، جین سیمونز و فرانک سیناترا ساخت. فیلم ماجرای قماربازی را روایت می کند که در جریان قمار دلباخته یک گروهبان عضو ارتش رستگاری می شود. “مردان و عروسک ها” به عنوان تنها اثر موزیکال منکیه ویچ، تا حدودی از سبک و سیاق آشنای او به دور بود و به همین جهت هرگز نتوانست که به عنوان فیلمی مهم در کارنامه وی ثبت شود. پس از این فیلم، منکیه ویچ “آمریکایی آرام” را با اقتباس از روی رمان گراهام گرین ساخت. این درام آغشته به جنگ اگرچه پشتوانه ادبی قدرتمندی را به همراه داشت و قابلیت تبدیل شده به یک شاهکار سینمایی را بالقوه در اختیار داشت، اما در مرحله اجرا و تبدیل شدن به فیلمنامه به نوعی از هم گسیخت و نهایتا فیلمی از آب در آمد که خوش بین ترین ستایشگران منکیه ویچ را هم به گلایه واداشت، بطوریکه بسیاری از منتقدین منکیه ویچ را شایسته کارگردانی این شاهکار ادبی ندانستند و اعلام کردند که او هرگز توانایی برگردان یک شاهکار ادبی به فیلم را ندارد. با این حال جوزف بی توجه به این انتقادها یک سال بعد به سراغ یکی از اصیل ترین نمایشنامه های درام تاریخ رفت تا آنرا تبدیل به فیلم کند. این نمایشنامه اثری نبود به غیر از “ناگهان، تابستان گذشته” نوشته تنسی ویلیامز. منکیه ویچ با انتخاب مثلث طلایی کاترین هپبورن، الیزابت تیلور و مونتگمری کلیفت برای ایفای نقش های اصلی توانست تا به اقتباسی استادانه و عینی از فضاسازی ذهنی ویلیامز دست یابد. “ناگهان، تابستان گذشته” روایت زنی است که طی حادثه ای پسرش را از دست می دهد و در پی آن با بنا کردن هاله ای از تقدیس به دور مرگ او، سرانجام به اغوش جنون در باغ عدن مصنوعی خود پناه می برد. این فیلم بار دیگر شهرت مخدوش منکیه ویچ را ترمیم کرد و پس از “همه چیز درباره ایو” به پرفروش ترین اثر او تبدیل شد.
پس از این فیلم، منکیه ویچ به مدت چهار سال فیلمی نساخت تا اینکه در سال 1963 از سوی کمپانی فاکس دعوت شد تا پروژه عظیم و ناتمام “کلئوپاترا” که کارگردان نخست آن، روبن مامولیان، آنرا نیمه کاره رها کرده بود، به پایان برساند. منکیه ویچ در کلئوپاترا همانند “جولیوس سزار” تنها به جنبه های مستند فیلمنامه اکتفا نکرد و سعی نمود تا تم آشنای خود را در دلبستگی اش به هنر نمایش و علاقه اش به ایفای نقش های خطیر و موثر، وارد فیلمنامه کند. از این رو می توان “کلئوپاترا” و یا “جولیوس سزار” را با نگرشی فراتر از یک واقعه تاریخی، حکایت مردان و زنانی قلمداد کرد که به ضرورت قدرت، سیاست و تاریخ ناخواسته به هنرپیشگان هفت چهره ای بدل شده اند. “کلئوپاترا” بار دیگر موجب دلسردی منتقدین نسبت به منکیه ویچ شد تا جایی که بسیاری فیلم او را اثری کسالت بار و ملال آور خواندند. پس از “کلوئوپاترا”، منکیه ویچ فیلمی تلویزیونی به نام “سرودی برای کریسمسی دیگر” را برای کانال تلویزیونی ABC ساخت و سپس در سال 1967 فیلم کمدی – جنایی “ظرف عسل” را بر مبنای رمانی از بن جانسون کارگردانی کرد. منکیه ویچ در ادامه فیلمی کنایه آمیز و کمدی به نام “مرد حقه بازی بود” را عرضه نمود که چندان هم مورد توجه قرار نگرفت. اثری که به زعم منتقدان بیش از ظرف عسل به روح آثار جانسون نزدیک بود.
“بازرس” عنوان آخرین ساخته جوزف ال منکیه ویچ در عرصه کارگردانی بود. فیلمی بر اساس نمایشنامه از آنتوان شافر که مایکل کین و لارنس الیویه را در مقام بازیگر همراه خود داشت. منکیه ویچ در “بازرس” دست به خلق یک بازی پیچیده و بی عیب و نقص می زند که در اجرای هر پرده از آن یکی از بازیگران برنده است. در پرده اول بازی به سود اندرو (لارنس الیویه) و در پرده دوم به نفع تیندل (مایکل کین) با نقاب داپلر تمام می شود. پرده سوم به مثابه پیروزی نهایی شخص تیندل می ماند و در نهایت با بخش تراژیک اثر مواجه می شویم. حضور مؤکد و مداوم اشیا و اجزای بیجان صحنه و فضای سازی خیره کننده منکیه ویچ، او را بار دیگر نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین کارگردانی کرد.
جوزف ال منکیه ویچ پس از “بازرس” دیگر فیلمی نساخت و سرانجام در چهارم فوریه سال 1993 بر اثر سکته قلبی در بدفورد نیویورک دیده از جهان فرو بست. شیوه منحصر بفرد منکیه ویچ در خلق پرسوناژها و طرح داستان که همراه با استفاه از فلاش بک های متعدد، دیالوگهای موج دار و زیرکانه و همچنین طنز گزنده اجتماعی است، همواره زبان زد خاص و عام بوده و همگان فصاحت و بلاغت او در ترسیم کاراکترهای ملموس و در عین حال گنگ و غریب را مورد ستایش قرار می دهند.
نویسنده : آرش سیاوش
بازیگران :
ریچارد برتون : «ریچارد برتن» هنرپیشه کم نظیر بود که در سالهای میانی دهه 1960 «ستاره»ای سرشناس و گرانقیمت شد و پس از فیلم «کلئوپاترا» جزو اولین بازیگرانی بود که دستمزدش به یک میلیون دلار رسید و داستان ازدواجش با «الیزابت تیلور» آن سالها حاشیه های بسیاری برای او درست کرد.
ریچارد برتن در سال 1925 در ایالت ویلز جنوبی انگلستان متولد شد. نام اصلی اش ریچارد جنکینز و فرزند دوازدهم یک معدنچی بود. با وجود علاقه فراوان به نمایش، به خاطر وضع خانوادگی امکانی برای ادامه تحصیل در دانشگاه را نداشت . اما معلمش فیلیپ برتون امکان تحصیل در دانشگاه آکسفورد را برایش فراهم کرد و هزینه تحصیلش را پرداخت.از همین رو ریچارد به پاس این مرحمت، نام فامیل «برتون» را برای فعالیت هنری برگزید و خود را به ریچارد برتون به عالم هنر معرفی کرد. در 24 سالگی اولین فیلم سینمایی اش به نام آخرین روزهای دالوین درسال1949 را بازی کرد.دو سال بعد توانست نخستین نقش ماندگارش را بر پرده جان ببخشد و آن اقتباس هنری کاستر از رمان مشهور و جذاب دافنه دو موریه دخترعمویم راشل درسال 1951 بود. اما وقتی در 28 سالگی نقش دوم اولین فیلم سینمااسکوپ تاریخ سینما را گرفت و با ویکتور میچر فقید هم بازی شد دیگر کسی نمی توانست وجودش را نادیده بگیرد. آن فیلم «خرقه» درسال 1953 نام داشت.در پخش های بعدی فیلم، فوکس قرن بیستم که برتن را در اوج می دید پوسترهای فیلم را عوض کرد و نام برتن را به عنوان بازیگر نقش نخست بر دیوارکوب های این فیلم نوشت و «ویکتور میچر» هنرپیشه نقش دوم فیلم شد. برتن اواخر دهه 1950 تا اواخر دهه 1960 بهترین نقش هایش را بازی کرد. نقش سربازی تلخ در فیلم «پیروزی تلخ» به سال1958 نیکلاس ری، نقش جوانی خشمگین در فیلمی از نهضت جوانان خشمگین به کارگردانی «تونی ریچاردسون»، یعنی «با خشم به گذشته بنگر» 1959، نقش «مارک آنتونی» در پرخرج ترین فیلم تاریخ سینما در آن دوران، یعنی «کلئوپاترا» 1963 به کارگردانی «جوزف منکیه ویچ» در کنار «الیزابت تیلور». دورانی که منجر به ازدواج او و تیلور گردید.ازدواجی که10 سال دوام آورد، و پس ازیک طلاق یک ساله دوباره به ازدواج مجدد آن دو منجر شد و باز هم به طلاق کشید. شاید یکی از به یادماندنی ترین نقش هایش در اقتباس «جان هیوستن» از نمایشنامه «تنسی ویلیامز» باشد، یعنی «شب ایگوانا»1964 و بعد یکی از استثنایی ترین نقش هایش در کنار «الیزابت تیلور»، «سندی دنیس» و «جرج سگال» یعنی برگردان «مایک نیکولز» از نمایشنامه «ادوارد آلبی» با نام «چه کسی از ویرجینیاوولف می ترسد؟» 1966.یک سال بعد در برگردان «فرانکو زفیره لی» از نمایشنامه «شکسپیر»، همراه «الیزابت تیلور» درخشید: «رام کردن زن سرکش» 1968 اگرچه برتون چند فیلم مهم دیگر را در سالهای بعد بازی کرد مثل «بوم» درسال 1968» جوزف لوزی، یا فیلم «برخورد کوتاه» ساخته «ویتوریو دسیکا» 1974 یا 1984 «مایکل رادفورد»اما به اعتقاد بسیاری از کارشناسان سینما فیلمهای طلایی او عموما در فاصله سالهای 1958 تا 1968 بودند. دورانی که بیشتر آن «برتون ویلزی» و «غریبه»، تحت حمایت همسرش الیزابت تیلور در مجموعه ای فیلم در کنار لیز بود. شاید یکی از بهترین و البته ناشناخته ترین فیلم های ریچارد برتون «مرغ دریایی» 1965 ساخته«وینسنت مینه لی» باشد.در این محصول متروگلدوین مایر که بیشتر بر کرانه های مونتری کالیفرنیا فیلمبرداری شده بود، برتن نقش کشیش تلخ اندیش شهری کوچک را بازی می کند که عشقی آرام و خاموش را با زن مطلقه نقاشی که فرزندی با پسربچه اش به آنجا آمده تجربه می کند.برتن عموماً نقش مردان تلخ اندیش، و درونگرایی را بازی می کرد که به سختی قابل نفوذ بودند. در چهره و صدای او وقار و جذبه ای وجود داشت که شاید برآمده از نقش های شکسپیری دوران جوانی او بود. البته او به خاطر این پسزمینه همواره در نقش های تاریخی طرفدار داشت. فیلم هایی مثل «اسکندر کبیر» 1956، «بکت» 1964، «دکتر فاستوس» 1968 «آن ملکه هزار روزه» 1969 و… اما وقتی این پسزمینه شکسپیری را در شمایلی قرن بیستمی بر پرده می آورد تضاد عجیبی از خلال این کشمکش هویدا می شد.به خاطر همین بود که او فیلم «جاسوسی که دوباره به کار گرفته شد» ساخته «مارتین ریت» را به صورت اثری غیر متعارف بر پرده جان بخشید. همان طور که حضورش توانست پروژه ای حادثه ای مثل «قلعه عقابها» 1969 براین جی هاتن را از ورطه یک فیلم پر ماجرای احتمالاً توخالی به رومانسی عمیقاً جذاب ارتقا بخشد. در اینطور انتخاب ها، او هرچه تلخ تر، بازی می کرد، بر پرده شیرین تر دیده می شد تصور کنیم به جای او، مثلاً «لی ماروین» یا «چارلتون هستون» در این فیلم بازی می کردند.در هر صورت کارنامه هنری او انباشته از فیلم های است که قابلیت کشف شدن و یا دست کم لذت بردن را دارند. از «قصر یخ» 1960 گرفته، تا «تماس مدوزا» 1978.او هنرپیشه ای جذاب مثل پل نیومن نبود. مثل پیتر اوتول با یک فیلم نتوانست نقشش را برای همیشه در ذهن ها تثبیت کند. او یک هنرپیشه «انگلیسی» بود. و فکر می کنم عدم جذابیت یکی از خصوصیات همیشگی هنرپیشه های بریتانیایی باشد.از ریچارد هریس گرفته تا پیتر فینچ و جان میلز و… اما برتن توانست به شکل بخصوصی جذاب جلوه کند. شاید از این رو که او مثل بسیاری از هموطنانش تلاش نمی کرد تا آن تلخی درونی و ذاتی اش را مخفی و مکتوم کند، بلکه پی برده بود که روی پرده هرچه تلخ تر باشد، جذاب تر جلوه خواهد کرد. نوشتن درباره کمتر بازیگری همچون ریچارد برتن تا این حد دشوار است.استعداد و قریحه ای فوق العاده در وجود ریچارد برتن بود که کمتر فیلمی و کمتر نقشی قابلیت این را داشت که آن قریحه و استعداد در آن به ظهور و ثبوت برسد. یک «شکسپیرین» تمام عیار که سالها نقش «هملت» و سایر شخصیت های شکسپیری را در تئاترهای انگلستان بازی می کرد، معمولاً «شکسپیرین»ها چنان در بند نمایشنامه های شکسپیر می مانند که روی پرده سینما کمتر جذاب جلوه می کنند.در واقع به حدی جذاب جلوه نمی کنند که «ستاره» محسوب شوند. افرادی مثل جان گیلگاد، مایکل ردگریو، و حتی لارنس اولیویر. اما برخلاف آنها ریچارد برتن در سالهای میانی دهه 1960 «ستاره»ای سرشناس و گرانقیمت شد و پس از کلئوپاترا جزو اولین بازیگرانی بود که دستمزدش به یک میلیون دلار رسید. اما از طرف دیگر برتن هرگز نتوانست در میان تماشاگران سینما از شهرت یا محبوبیتی در ردیف دیگر هم دوره هایش برخوردار باشد. شاید به این علت که او یک «بریتانیایی» بود و از خصوصیت «آمریکایی بودن» که سرچشمه بسیاری از جذابیت ها در هالیوود است بی بهره بود و شاید ازدواج جنجالی اش با ملکه سینمای آن دوران «الیزابت تیلور» باعث شد خلاقیت هنری اش تحت الشعاع زندگی خصوصی اش قرار بگیرد.داستان دلدادگی او و لیز تیلور قطعاً پس از مدتی آنقدر لوس جلوه می کرد که زندگی هنری برتن را لوث کند. با این همه او تا پایان عمر و واپسین نقش هایش همچنان همچنان کیفیات و خصوصیات استثنایی خود را حفظ کرد. او هنرپیشه ای نبود که در تجسم روی پرده سینما «طناز» یا «بامزه» جلوه کند. از شوخ طبعی بسیاری از متقدمین و متأخرین اش بهره ای نبرده بود. کیفیات مطبوعی که «کری گرانت»، «جیمز استوارت»، «هنری فاندا»، «گری کوپر»، «راجر مور»، «شون کانری»، «پل نیومن» و بسیاری دیگر از آن برخوردار بودند در او نبود. از طرف دیگر فاقد خصوصیات قهرمانانه ای بود که می شد در سیمای «چارلتون هستون»، «گریگوری پک»، «لی ماروین»، «استیو مک کویین» و امثال آنها دید. او حتی به اندازه بازیگران اروپایی قبل و بعد از خودش نظیر «ژان پل بلموندو»، «آلن دلون»، و «مارچلو ماسترویانی» نتوانست نظر تماشاگران یا حتی منتقدان را به خود جلب کند. با این همه چیزی در وجودش بود که از جهاتی کم نظیر بود و از همه آنها ممتازش می کرد.ریچارد برتون سرانجام در 5 آگوست سال 1984 چشم از جهان فرو بست.
منبع : ايسكانيوز
الیزابت تیلور : تیلور در ۲۷ فوریه ۱۹۳۲ در لندن از والدینی آمریکایی متولد شد ، او از کودکی با دنیای بازیگری آشنا بود چرا که مادرش بازیگر تئاتر بود ، اولین حضور سینمایی تیلور زمانی اتفاق افتاد که او ۹ ساله بود هر چند زمانی گفته می شد که تیلور در ۶ سالگی یکی از گزینه های بازی در نقش بنی بلو باتلر در فیلم بر باد رفته بوده است.او با بازی در نقش اصلی فیلم National Velvet (کلارنس براون ، ۱۹۴۴) در کنار میکی رونی به شهرت دست یافت و پس از آن در طیف متنوعی از فیلم های خوب بازی کرد ، اوج کارنامه هنری تیلور در دهه های ۵۰ و ۶۰ رقم خورد ، اوجی که با بازی در آثاری چون زنان کوچک (مروین لروی ، ۱۹۴۹) و پدر عروس (وینسنت مینه لی ، ۱۹۵۰) آغاز شد و با تعداد زیادی از شاهکارهای آن دوران ادامه یافت.فیلم هایی از قبیل مکانی در آفتاب (جرج استیونس ، ۱۹۵۱) ، غول (استیونس ، ۱۹۵۶) ، گربه روی شیروانی داغ (ریچارد بروکس ، ۱۹۵۸) ، ناگهان ، تابستان گذشته (جوزف ال.منکیه ویتس ، ۱۹۵۹) ، باترفیلد ۸ (دانیل مان ، ۱۹۶۰) ، کلئوپاترا (جوزف ال.منکیه ویتس ، ۱۹۶۳) ، چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد ؟! (مایک نیکولز ، ۱۹۶۶) و انعکاس در چشمان طلایی (جان هیوستن ، ۱۹۶۷)تیلور همچنین در فیلم های مطرحی از جوزف لوزی ، مایکل کورتیز ، جک کانوی ، استنلی دانن ، ویلیام دیترله ، فرانکو زفیرلی و جرج کیوکر را داشت ، از دهه هشتاد تیلور بیشتر به بازی در مجموعه های تلویزیونی روی آورد ، تیلور بین سال های ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۷ ، پنج بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی زن شد و دو بار این جایزه را به خاطر فیلم های باترفیلد ۸ و چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد ؟! دریافت کرد ، او همچنین در سال ۱۹۹۳ جایزه بشر دوستانه جین هرشولت را از آکادمی اسکار دریافت کرد.گنجینه جوایز الیزابت تیلور همچنین جوایزی از جمله یک جایزه بفتا ، خرس نقره ای بهترین بازیگر از جشنواره برلین ، جایزه گلدن گلوب و جایزه انجمن ملی نقد آمریکا را شامل می شود ، تیلور همچنین در سال ۱۹۹۵ یک بار نامزد تمشک طلایی بدترین بازیگر زن مکمل سال شده است.برخلاف زندگی هنری درخشانش ، تیلور زندگی شخصی پرتلاطمی داشت و چندین ازدواج ناموفق را از سر گذراند ، مشهورترین همسر تیلور ، «ریچارد برتن» بازیگر مشهور بود که دو دوره با تیلور زندگی کرد ، این دو در دوران زندگی مشترکشان چندین بار در فیلم های مختلف با یکدیگر همبازی شدند. تیلور در ۲۳ مارس ۲۰۱۱ ( ۳فروردین ۱۳۹۰) و در سن ۷۹ سالگی به دلیل ایست قلبی در بیمارستان سیدار سینای شهر لسآنجلس درگذشت.
رکس هریسون : یکی از محترم ترین بازیگران بریتانیایی که عمده اعتبارش مربوط به حضور در صحنه تئاتر است. هریسون بازیگر بسیار توانایی بود که بازی های خوبش در نقش شخصیت های تاریخی زبانزد بود. اما بدون شک رکس هریسون را در عالم سینما با فیلم بانوی زیبای من می شناسند. هریسون که در ورسیون تئاتری بانوی زیبای من در مقابل جولی اندروز بازی کرده بود ، مایل نبود تا در نسخه سینمایی ، آدری هیپبورن جایگزین اندروز شود اما بعد از اتمام فیلم ، یکی از طرفدارانپرو پا قرص هیپبورن شد. وی در جریان دریافت اسکار بهترین بازیگر مرد برای بانوی زیبای من ، جایزه اش را به دو بانوی زیبا ( جولی اندروز ، آدری هیپبورن ) تقدیم کرد که قبلا با اندروز در ورسیون تئاتری و با هیپبورن در ورسیون سینمایی بازی داشت. هریسون در دوران بازیگری اش توانست یکبار کاندید دریافت بهترین بازیگر مرد برای فیلم کلوپاترا شود و یکبار هم اسکار بهترین بازیگر مرد برای فیلم بانوی زیبای من را تصاحب کند. هریسون در سال 1990 در سن 82 سالگی بر اثر سرطان لوز المعده درگذشت.
نکاتی که درباره « کلئوپاترا » نمی دانید :
فیلمبرداری این فیلم سه سالی به طول انجامید.
قرار بود مارلون براندو نقش مارک آنتونی را در این فیلم ایفا کند اما ترجیح داد به فیلم « شورش در کشتی بونتی » بپیوندد.
اگر بخواهید تورم بر قیمت را حساب کنید، « کلئوپاترا » یکی از گرانقیمت ترین فیلمهای تاریخ سینماست. بودجه این فیلم در زمان ساخت مبلغ 44 میلیون دلار ( سال 1963 ) بوده که براساس تورم در سال 2007 ، هزینه ساخت این فیلم مبلغی در حد 297 میلیون دلار خواهد شد.
الیزابت تیلور در جریان ساخت این فیلم به دلیل آب و هوای انگلستان به شدت مریض شد و چند ماهی فیلمبرداری این فیلم را به عقب انداخت؛ در نهایت عوامل فیلم مجبور شدند لوکیشن فیلم را از انگلستان به شهر رم ایتالیا تغییر دهند!
در جریان همین فیلم بود که الیزابت تیلور و ریچارد برتون رابطه ی پر فراز و نشیب خودشان را آغاز کردند که تبعات آن بارها منجر به اخلال در روند فیلمبرداری شد.
زمانی که تهیه کننده این فیلم به نام والتر ونگر از سمت تهیه کنندگی این فیلم برکنار شد ، دیگر هرگز در صنعت سینما فعالیت نکرد.
الیزابت برای بازی در این فیلم مبلغ 1 میلیون دلار دریافت کرد و تبدیل به اولین بازیگر زنی شد که چنین مبلغی دریافت می کند.
گفته می شود برای این فیلم حدود 26 هزار لباس طراحی شده بود!
دولت مصر ابتدا از حضور الیزابت تیلور در این کشور ممانعت به عمل آورد چراکه وی یک یهودی بود، اما پس از اینکه متوجه شد حضور او می تواند سود زیادی نصیب این کشور کند، مخالفت خود را پس گرفت!
به دلیل اشتباه کمپانی قرن بیستم ، نام رادی مک داول به عنوان کاندید دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مکمل مرد برای این فیلم درج شد ، در صورتی که اصلا چنین افتخاری نصیب داول نشده بود!
جوزف ال منکیه ویچ قصد داشت تا این فیلم را در دو قسمت با نامهای « کلئوپاترا و سزار » و « کلئوپاترا و آنتونی » روانه سینما کند اما کمپانی با این تصمیم مخالفت کرد و فیلم را به شکلی که امروزه در دسترس هست، روانه سینما کرد.
هزینه لباسهای الیزابت تیلور در این فیلم چیزی در حدود 194 هزار دلار بود که تا به امروز رکورددار گرانترین لباس تاریخ سینما است
قبل از اینکه الیزابت تیلور برای نقش کلئوپاترا انتخاب شود، قرار بود سوزان هاوارد این نقش را برعهده بگیرد که در نهایت توافق حاصل نشد.
دیالوگ های ماندگار :
جولیوس سزار : من هرگز متوجه نشدم که چرا چشمان یک تندیس همواره نور کم سویی دارد.
دُرسا کیانفر
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.
به جمع طرفداران مووی مگ در فیس بوک بپیوندید
کلئوپاترا: Cleopatra
کارگردان : جوزف ال منکیه ویچ
نویسنده : جوزف ال منکیه ویچ ، رانادل مک دوگال
بازیگران :
الیزابت تیلور / کلئوپاترا
ریچارد برتون / مارک آنتونی
رکس هریسون / جولیوس سزار
زمان : 192 دقیقه
محصول : 1963
مهمترین افتخارات :
کاندید دریافت اسکار در رشته های : بهترین بازیگر نقش اصلی مرد برای رکس هریسون، بهترین تدوین، بهترین موسیقی، بهترین فیلم و بهترین صداگذاری
دریافت اسکار در رشته های : بهترین کارگردانی هنری ، بهترین فیلمبرداری ، بهترین طراحی لباس و بهترین جلوه های ویژه