شش سال پس از فیلم اسکار گرفتهاش «اَنگل» (Parasite)، نویسنده-کارگردان بونگ جون-هو با یک کمدی سیاه علمی-تخیلی بازگشته است که برخی از قویترین مضامین فیلمهای پیشین او را بازتاب میدهد، هرچند این بار با بودجه و پهنهی روایی بسیار بزرگتر. رابرت پتینسون نقش یک مرد معمولی را بازی میکند که وظایف طاقتفرسا و بسیار خطرناکی را برای همنوعان زمینیاش انجام میدهد، در حالی که همگی به سوی سیارهای دوردست در سفر هستند، او هربار به شکلی کشته می شود و نسخه المثنی (بدل) از او ساخته میشود تا همان مسئولیتها را انجام دهد.
«میکی ۱۷» (Mickey 17) که یادآور آشفتگی ویرانگر «برفشکن» (Snowpiercer)، حس شوخطبعی عجیبوغریب «اوکجا» (Okja) و مالیخولیای «اَنگل» است، گاهی در ایجاد تعادل میان لحنهای متفاوتش دچار تزلزل میشود. اما آنچه هشتمین فیلم بلند بونگ را منسجم نگه میدارد، خشم محسوس او از بیرحمی بشریت است که با همدردیاش با قهرمانی که نمیتواند بمیرد و در نتیجه، نمیتواند واقعاً زندگی کند، آمیخته شده است.
بونگ با اقتباس از رمان سال ۲۰۲۲ ادوارد اشتون (Edward Ashton)، تمدنی در آیندهای نه چندان دور را به تصویر میکشد که در آن رهبری خودشیفته همچون یک مُنجی پذیرفته شده و عوامِ فرودستی مانند میکی «مصرفی» (expendables) نامیده میشوند و تنها کارکردشان خدمت به عنوان نیروهای پیادهنظام یکبار مصرف و موشهای آزمایشگاهی است. بونگ در فیلمهای متعددی بر روی تقابل «دارانها و ندارها» تمرکز کرده است که این موضوع در موفقیت انتقادی و تجاری «اَنگل» به اوج خود رسید، اما «Mickey 17» شاید تاریکترین کاوش او در این زمینه باشد، جایی که با میکی تقریباً به شکلی فروانسانی رفتار میشود. چه دوست خائنش تیمو (یون) باشد و چه همکار دلسوزش کای (آناماریا وارتولومئی)، میکی همان سوال فضولانه و بیملاحظه را از اطرافیانش میشنود: «مُردن چه حسی دارد؟»
فیلمبرداری رنگورورفتهی داریوش خنجی (که قبلا در «اوکجا» با او همکاری کرده بود) و طراحی صحنهی کهنه و چرکین فیونا کرومبی، این کلونی را با مهارت به شکل یک جهنمدرهی کثیف اما جذاب به تصویر میکشند. تنها دلخوشی میکی از این تاریکی و دلمردگی، رابطهی عاشقانهاش با ناشا (نائومی آکی) است؛ یک افسر امنیتی مهربان در نیفلهایم که او را چیزی بیش از یک موش آزمایشگاهی انسانی میبیند، هرچند او نیز بیعیب نیست: وقتی میکی ۱۸ از راه میرسد، او مشتاقانه امکانات جنسیِ داشتن دو دوستپسر دقیقاً یکسان را پیش میکشد.
در حالی که میکی ۱۷ نوعی خوشمشربیِ کندذهنانه (یا سادهلوحانه) را منتقل میکند، میکی ۱۸ رفتاری خصمانه دارد و از سلفِ بیعرضهاش بیزار است. میکی ۱۸ که از لو رفتن توسط مقامات میترسد، فکر میکند میکی ۱۷ باید بمیرد — بالاخره، آنها یکی هستند — اما میکی ۱۷ استدلال میکند که آنها به اندازهی کافی متفاوت هستند و آنچه او را منحصربهفرد میکند برای همیشه از بین خواهد رفت. ناگهان، دلزدگی اگزیستانسیال (وجودی) میکی از مردنهای پیدرپی، جای خود را به چیزی حتی ناامیدکنندهتر میدهد — چشماندازِ هرگز بازنگشتن به زندگی.
سرانجام این سیارهی برفی رازی را فاش میکند – وجود موجودات بومی، که کنت با نامیدن آنها «خزندگان» (creepers) و دستور به نابودیشان، آنها را به حاشیه میراند. طرفداران قدیمی بونگ متوجه شباهتهایی در موضع طرفدار محیط زیست و طرفدار حیواناتِ «Mickey 17» با آثار قبلیاش مانند «اوکجا» خواهند شد. اما این نویسنده-کارگردان در ارائهی تفسیر سیاسی خود زیادهروی میکند، برای مثال کنتِ تشنهی قدرت و همسر نفرتانگیزش یلفا (کولت) را به کاریکاتورهایی آزاردهنده تبدیل میکند. (و چیزی که اوضاع را بهتر نمیکند این است که رافلو فک خود را به گونهای جلو میدهد که اجرای تکبُعدی او آشکارا به قصد کوبیدن دونالد ترامپ است.)
نقد ویدئویی میثم کریمی بر فیلم «Mickey 17» را در ادامه ببینید:
اما درست زمانی که به نظر میرسد دیدگاه جنونآمیز «Mickey 17» در خطر خارج شدن از مسیر اصلیاش قرار میگیرد — مثلاً وقتی کمدی بیش از حد لوده میشود — این فیلمِ پرمحتوا اما گیرا، به دوراهی شخصیت اصلیاش بازمیگردد؛ یعنی معضل مردی معمولی که در شغلی وحشتناک برای منفعت ثروتمندان و قدرتمندان زحمت میکشد. پتینسون از بازی در نقش میکیها — یکی ترسو، یکی متخاصم — لذت میبرد، اما این اجرای او در نقش میکی ۱۷ است که به این تصویر علمی-تخیلی عمق و طنین میبخشد. قهرمان ما که بارها و بارها میمیرد، فقط میخواهد مطمئن شود که روحش زنده میماند؛ پتینسون این روح را از همان قاب اول به تصویر میکشد.
امتیاز: 7/10
تیم گریرسون
بهترین فیلمی که امسال دیدم….بهترین بازی پتینسون البته بعد از فانوس دریایی…بونگ این هنر رو داره که بدور از تفکرات احمقانه چپ….و شعار زدگی……زشتیهای یک سیستم کاپیتالیسم رو آغشته به حماقتهای مدرنیته به تصویر بکشه….ومهمتر از همه اینکه نشون بده نوکیسه ها و اولیگارشها و دیکتاتورها…به جز طبل تو خالی چیزی بیشتر نیستند …انفعال ما هستش که اونها رو باد کرده و به راحتی قابله شکستند…میکی 17و میکی 18یک نفرند با این تفاوت که میکی 18در مقابله دیکتاتور تعظیم نمی کنه…ارنست همینگوی در وداع با اسلحه بسیار زیبا میگه ….بزرگترین جنایت..نجابت در مقابله شرارته…
نقدتون زیبا بود
همینگوی هم چپ بود و دقیقا با همون تفکرات احمقانه. به همین دلیل در جنگ داخلی اسپانیا دخالت کرد و طرف جمهوری خواهانی رو گرفت که مخالفان خودشون رو سلاخی میکردن….