ناامیدکنندهترین جنبه فیلم « A Minecraft Movie» که به کارگردانی جرد هس (سازنده «ناپلئون دینامیت» و «ناچو لیبره») ساخته شده، این نیست که ریشه در یک مجموعه شناختهشده دارد. امروزه ما در دنیایی زندگی میکنیم که پر از بازسازیهای بیکیفیت، نسخههای غیرضروری و فیلمهایی است که صرفاً به عنوان بخشهایی از برندهای تجاری بزرگ فعالیت میکنند. بنابراین ظهور پروژهای دیگر از این دست نباید تعجببرانگیز باشد. آنچه « A Minecraft Movie» واقعاً ناامیدکننده میکند، این است که نتوانسته جرقههای تخیل را در مخاطب روشن کند و همین، یکی از مهمترین اصول بازی اصلی را زیرپا گذاشته است.
بازی ماینکرفت در سال ۲۰۱۱ توسط مارکوس پرشون، توسعهدهنده سوئدی، منتشر شد؛ کسی که هدفش ساخت بازیای بود که به دنیاسازی اولویت بدهد. او از بازیهایی الهام گرفته بود که به بازیکنان اجازه میداد در یک دنیای دیجیتال کار و کاوش کنند و ماجراجویی خودشان را رقم بزنند. ماینکرفت طراحی سادهای دارد و ظاهر پیکسلی و ترکیب رنگهای سادهاش، بافتی شبیه به بازی لگو به آن بخشیده است. کار و ماجراجوییهای بازیکنان معمولاً با موسیقی محیطی که توسط «C418»، آهنگساز آلمانی و طراح صدای بازی، ساخته شده همراه میشود. تمام این عناصر بازی، خلاقیت را در بازیکنها تقویت میکنند.
فیلم « A Minecraft Movie» در حفظ روح اصلی خود دچار مشکل است، چون نه هدف مشخصی برای مخاطبانش دارد و نه میتواند خطرات و چالشهایش را بهدرستی به تصویر بکشد. فیلمنامه این اثر را کریس بومن، هابل پالمر، نیل وایدنر، گوین جیمز و کریس گالتا براساس داستانی از آلیسون شرودر، بومن و پالمر نوشتهاند و دائماً بین جلب رضایت طرفداران قدیمی و جذب مخاطب عام در نوسان است.
رسیدن به هر دو هدف غیرممکن نیست ( فیلم «سیاهچالها و اژدها: افتخار در میان دزدان» دو سال پیش این کار را بهخوبی انجام داد ) اما « A Minecraft Movie» نمیتواند تعادل درستی بین این دو گروه برقرار کند یا لحن مناسبی بیابد. شوخیهای طعنهآمیز و لحظات احساسی بهندرت بهخوبی کنار هم مینشینند و تاکید بیش از حد بر شوخیهای تکراری باعث میشود که پرداخت شخصیتها و داستانی معنادار قربانی شود. این ضعفها باعث شدهاند که تماشاگران نتوانند بهخوبی از موقعیتهای جالب یا شخصیتهای خاص داستان لذت ببرند یا با آنها ارتباط برقرار کنند.
قهرمانان ما شایسته سرنوشتی بهترند، چرا که روحیه خلاقانه آنها نیروی محرکه کل این ماجراست. « A Minecraft Movie» با پیشگفتاری شروع میشود که به سرعت استیو (با بازی جک بلک) و دنیای او را معرفی میکند. به زودی درمییابیم که این بازی سبک سندباکس، به این فروشنده دستگیره در کمک کرده تا بر یکنواختی و بیروحی بزرگسالی غلبه کند و دوباره با قوه خلاقیتش ارتباط برقرار کند. همچنین او از طریق این بازی با بهترین دوستش آشنا میشود؛ یک گرگ که او آن را رام میکند و نامش را دنیس میگذارد.
دنیای استیو پر از شادی و سرزندگی پیش میرود، تا زمانی که او به طور اتفاقی وارد بُعدی جهنمی با نام نتر (Nether) میشود. حاکم این دنیا، مالگوشا (با بازی ریچل هاوس که نقشی پلید و سرگرمکننده ایفا میکند) است؛ یک پیگلین طمعکار که از شادی و خلاقیت متنفر است. مالگوشا استیو را میرباید و قصد دارد با استخراج تمام منابع دنیای او، جهانش را تصاحب کند. اما استیو زیرکانه گوی سلطه را به دنیس میسپارد تا آن را در دنیای انسانها پنهان کند و بدین ترتیب نقشههای مالگوشا برای فتح چندبعدی را به تعویق میاندازد.
ماهها یا شاید سالها بعد، گرت (با بازی جیسون موموآ)، که زمانی قهرمان بازیهای رایانهای بود، اکنون صاحب یک کسبوکار کوچک است و معمولاً در حراجیها شرکت میکند. او وسایل استیو را از انبار متروکهاش میخرد، به این تصور که در میان وسایل او یک بازی ارزشمند وجود دارد و پول حاصل از فروشش میتواند مغازه بازی خود را که در آستانه ورشکستگی است، نجات دهد. اما چنین بازیای وجود ندارد و تنها چیزی که گرت پیدا میکند همان گوی است، که هنوز ارزش و اهمیتش را درک نمیکند.
در همان روز، در سوی دیگر شهر، هنری (سباستین هنسن) و خواهر بزرگترش، ناتالی (اما مایرز)، به خانه سابق استیو نقل مکان میکنند. وقتی با آنها روبهرو میشویم، مشاور املاکی به نام دان (دنیل بروکس در نقشی بیتاثیر) در حال نشان دادن خانه به آنهاست و همزمان درباره شغلهای فرعی متعددش صحبت میکند — با این وضعیت اقتصادی، با یک شغل نمیتوان گذران زندگی کرد.
ناتالی و هنری که درگیر غم از دست دادن مادرشان هستند، به شهر خیالی چاگرلاس، آیداهو آمدهاند تا وصیت مادر مرحومشان را اجرا کنند. ناتالی در کارخانه چیپس سیبزمینی به عنوان مدیر شبکههای اجتماعی مشغول به کار میشود و هنری باید تحمل آیینهای تحقیرآمیز مدرسه جدید را داشته باشد. پس از اینکه گروهی از بچهها و معلم هنرشان (هیرام گارسیا) خلاقیتش را مسخره میکنند، هنری تلاش میکند با ساختن یک جتپک از وسایل روزمره، اعتبار خود را بازگرداند. اما نقشهاش شکست میخورد و اختراعش باعث آسیب به کارخانه چیپس میشود و او را به دفتر معاون مدرسه، مارلین میکشاند. اما این مدیر مدرسه، با بازی جنیفر کولیج (که همیشه طنزپرداز است)، فقط درباره طلاق اخیرش و نگرانیهایش برای پیدا کردن عشق جدید حرف میزند.
برای کسانی که با ماینکرفت آشنایی ندارند، این فیلم زمانی موفق است که پتانسیل بازی را نشان میدهد و ارزش حفظ شگفتی و کنجکاوی کودکانه را در دنیایی تلخ یادآور میشود. طراحی صحنه (توسط گرانت میجر) و جلوههای ویژه (به سرپرستی دن لمون) این احساس را از نظر بصری تقویت میکنند. دنیای استیو که روزها با دهقانان (Villagers) پرشده و شبها گرگهای وحشی و زامبیها درآن پرسه میزنند، بهشکلی زیبا و خلاقانه به تصویر کشیده شده است.
در نهایت، این گروه نامعمول با خود استیو روبهرو میشود؛ کسی که پنهانی با مالگوشا معاملهای انجام داده است تا در ازای بازگرداندن گوی، جان دنیس را نجات دهد. استیو نمیخواهد دنیای خود را به یک «خوک سرمایهدار» بسپارد، اما از دست دادن بهترین دوستش را هم تاب نمیآورد. با این حال، میزان خطر و ریسکی که در این معامله هست، به اندازهای که باید، حس نمیشود و « A Minecraft Movie» هرگز از سطح ماجرا فراتر نمیرود.
بازی جک بلک تا حد زیادی یادآور دلایل جذابیت فیلمهایی مثل «مدرسه راک» است؛ حتی در این فیلم هم یکی دو آهنگ اجرا میکند. سبک بازی پرانرژی و کمدی فیزیکی او، مکمل شخصیت گرت (با بازی موموآ) است؛ قهرمان سابق بازیهای ویدیویی که حالا زندگی ناموفقی دارد و در سایه شهرت گذشتهاش به سر میبرد.
دوستی این دو — که ابتدا حالت رقابتی و سپس دلپذیر پیدا میکند — محوریت فیلم را در بر میگیرد. اما همین نقطه قوت، ضعف فیلم در پرداخت شخصیتهای دیگر را هم پررنگتر میکند. هرچند هنسن (هنری) چند لحظه به چشم میآید، اما مایرز و بروکس کاملاً در نقشهای خود هدر رفتهاند. داستان کولیج که به یک روستایی (Villager) میپردازد که وارد دنیای واقعی میشود، هرچند واقعاً خندهدار است، اما آن هم سطحی و کمعمق باقی میماند.
ما انتظار زیادی از پروژههای برگرفته از IPهای شرکتی نداریم؛ بنابراین برای بسیاری — چه طرفداران وفادار ماینکرفت و چه تازهواردها — کمرمق بودن این فیلم اهمیت زیادی ندارد. اما باید داشته باشد. چرا که یک نوع خاص از خلاقیت و تفکر خیالپردازانه، با پیشرفت هوش مصنوعی به تدریج ضعیف و دچار زوال میشود.
هالیوود ریپورتر
#ربطی به فیلمش نداره
ماینکرفت برای خیلی (عموما PC بازها) یکی از بهترین بازی های تاریخه ولی من هیچوقت نتونستم آنچنان باهاش ارتباط برقرار کنم. شاید چون بخاطر گذر عمر، حوصله و خلاقیتم به باد رفته و حال ندارم بشینم چمیدونم درخت قطع کنم و خونه بسازم و… اونم تو یه محیط با این گرافیک! (البته نه که گرافیک همه چیز باشه، برای خودم هم انتقام شریدر و شورش در شهر ۴ و سونیک مینیا جزو بهترین تجریبات گیمینگ بودند تو این چند سال)
اهل ماد و این برنامه ها هم نیستم. کلا دوست دارم یه اثر آماده و حرفهای و هنری خوش ظاهر بهم بدن بازی کنم. این مدل بازی ها هست که هیترا میگن شبیه ساز کاتسین؟ من عاشق اون بازی هام! شاید چون فیلم دوست دارم و چی بهتر از فیلم اینتراکتیو؟! هرچی شبیه ساز کاتسین هست بدید من بازی کنم!
ولی با بازی های خیلی مبتنی بر محتوای User generated مثل این و روبلاکس و… اصلا ارتباط برقرار نمیکنم.