ماه پیش، هالیوود ریپورتر گزارش داده بود که مدیرعامل استودیو، دیوید زاسلاو، قصد دارد سیاست استودیو را تغییر دهد و به جای فیلمهایی که کاملاً به کارگردان و خلاقیت او متکیاند، بیشتر به سراغ فرنچایزهای بزرگ و برندهای معروف برود. اگر چنین اتفاقی بیفتد، دیگر فیلمهایی مثل «Sinners» ساخته نمیشوند؛ فیلمی که ایده، فیلمنامه و کارگردانی آن تماماً کار رایان کوگلر (خالق فیلمهای «کرید» و «پلنگ سیاه») بوده و پس از یک رقابت نفسگیر، وارنر برادرز حق پخش آن را خریداری کرده است. حتی کوگلر توانسته بندی در قرارداد بگنجاند که پس از ۲۵ سال، حق کپیرایت اثر دوباره به خودش برگردد؛ چیزی که خیلی کم پیش میآید و نشاندهنده قدرت و اعتبار واقعی یک کارگردان است.
اگر سینما این روزها به این حال و روز نیفتاده بود، ترکیب برقآسا و هیجانانگیز ژانرها در «Sinners»—اپیک تاریخی، وحشت، و اکشن خونین—حتماً میتوانست گیشه را منفجر کند. اما حالا فیلم با حال و هوایی اکران شده که آدم حس میکند آخرین سنگر ایدههای اورجینال است. امید است که تماشاگرها قدر این همه غنا و تنوع را بدانند. ستاره اصلی فیلم، مایکل بی جردن، با کاریزمای خاصش این بار نه یک، بلکه دو نقش را بازی میکند: «اسموک» و «استک»، دو برادر دوقلو در سال ۱۹۳۲ که بعد از حضور در درگیریهای مافیایی شیکاگو (دوران حکومت آل کاپون) به شهر زادگاهشان در میسیسیپی برمیگردند تا یک کلوب موسیقی راه بیندازند.
اسموک لباس آبی میپوشد، استک قرمز؛ و این انتخاب رنگها هوشمندانه شخصیت واقعیشان را لو میدهد: یکی اهل منطق، یکی اهل خوشگذرانی. بازی جردن، بر خلاف بازی رابرت دنیرو در «آلتو نایتز» یا رابرت پتینسون در «میکی ۱۷» (سال پررونقی برای نقشآفرینیهای چندگانه)، تفاوت این دو شخصیت را بهظرافت و بدون اغراق نمایش میدهد—اسموک را با بالا بردن ابرویش، استک را با لبخند شیطنتآمیزش. این بازی هنرمندانه و کاملاً شهودی است.
کوگلر فیلم را با فضایی شبیه به آثار اسکورسیزی افتتاح میکند: یک برداشت بلند استادانه که کاراکترها را میان شلوغی خیابان همراهی میکند. سپس شب افتتاح کلوب موسیقی و ورود سه نوازنده سفیدپوست مشکوک (جک اوکانل، لولا کرک و پیتر دریمانیس)—و درست در همین نقطه، یکباره فیلم وارد دنیای خونآشامها میشود.
سیر، صلیب، آب مقدس و دعوت برای عبور از آستانه خانه—همه چیز هست. فیلمبرداری آتمن دورالد آرکاپاو به صحنههای خشن نوعی زیبایی عجیب میبخشد؛ در حالی که کوگلر درست شبیه کاری که «رابرت اگرز» با «نوسفراتو» امسال انجام داد، به قابلیت استعاری خونآشام هم علاقهمند است. در این فیلم، خونآشام به حاشیهنشینها وعده قدرت واقعی و آرامش حقیقی میدهد—اگر بهای گزافی داشته باشد. به دو برادر گفته میشود که “کلو کلوکس کلان” مدتهاست از بین رفته، ولی چه فرقی میکند اگر تنها کاری که هیولاها کردهاند، این باشد که فقط نقابهای سفیدشان را کنار گذاشتهاند؟ برای اسموک و استک، مثل ضربالمثل خودمان، «آشِ نذری رو به دیو هم میدن»، ترجیح میدهند با شیطانی که میشناسند سر کنند تا گرفتار بدتر از آن شوند.
در این فیلم ردپای آثار «از گرگ و میش تا طلوع» و «موجود» دیده میشود؛ بازیگران مکمل، از وومی موساکو و هیلی استاینفلد تا دلروی لیندو، طوری نقشهایشان را بازی میکنند که حرفهای بودنشان به چشم میآید، اما فیلم دچار شعارزدگی نشده. جک اوکانل خونآشام اصلی، رمیک، را با جذابیتی خشن و زخمخورده بازی میکند؛ مرد ایرلندیای که دلش برای سرزمین و زبان پدریاش تنگ شده، چیزهایی که از او دزدیدهاند، و تنها ارتباطش با گذشتهاش همین موسیقی بومی است که با خود حمل میکند.
موسیقی برای «Sinners» به اندازه خونآشامها مهم است و حتی بیشتر؛ تا جایی که آهنگساز همیشگی کوگلر، لودویگ گورانسون، تهیهکننده اجرایی فیلم هم هست. موسیقی متن فیلم با فریاد گیتارهای الکتریک، لحظات حساس را سوراخ میکند و انرژی خاصی به فیلم میدهد. اما آنچه قلب تپنده فیلم است، موسیقی بلوز و مخصوصاً اجرای «سمی» (مایلز کاتن)، پسر یک کشیش محلی است. کوگلر جادو و موسیقی را در هم میآمیزد و هم ریشه فرهنگی آفریقای غربی را زنده میکند و هم به افسانه معروفی اشاره میکند که میگویند «رابرت جانسون» نوازنده افسانهای بلوز، استعدادش را بعد از “فروش روحش سر چهارراهِ دنیا به شیطان” به دست آورده.
نقد ویدئویی فیلم گناهکاران (Sinners) را در ادامه ببینید:
این ایدهها در یک سکانس فوقالعاده به اوج میرسند، جایی که فیلم برای لحظهای از واقعیت فرار میکند و گذشته و حالِ موسیقی سیاهان را به هم پیوند میدهد. مونولوگ ابتدایی فیلم از قدرت موسیقی برای «دریدن پرده بین مرگ و زندگی» میگوید؛ و خود «Sinners» با همه زیبایی و ترسش، ثابت میکند سینما هم توان چنین معجزهای را دارد.
نمره: 8/10
ایندپندنت
یکی از آشغالترین فیلمهایی که دیدم
یک نقد مزخرف…فیلم وام گرفته ایی ضعیف وکج و کوله از کارهای تارانتینو و روردریگز…همچو دستپختی از خدای اشوب تیامات…دیالوگهای بی سرو ته و نژاد پرستانه(سیاه پرست) ….ادا اطوارهایی تهوع اور برای نشان دادن برتری نژاد سیاه با این پارادوکس که الگویشان همان سفید پوستهایی هستند که لعنتشان می کنند…در دنیایی که همه سیاهها به زیبایی افرودیت هستند و زنان سفید پوست دربدر عشق ان مردان…..منشا شیطان سفید است در دنیای داستان و سیاهها قدیس و پاکدامن…..گویا خدایی که این سیاره را خلق کرده …کتاب افرینش را سرو ته نوشته باشد….تهوع کامل…هم از نوع ژان پل سارتری هم تهوع دختری که از غریبه ایی سر چهار راه باردارشده باشد
منم موافقم. فیلم شلم شوربایی از همه چیز بود و در عین حال میخواست بگه نیستم. دائم سعی میکرد رد گم کنی کنه تا بگه من متفاوتم اما تهش شده یه کار عجیب و غریب و طولانی که راحت چهل دقییقه اش اصافه است حداقل
چهکامنت سیاه و شیطانی فقط یک فاشیست و نژاد پرست می تونه اینجوری بنویسه انسانم ارزوست
(ایموجی خنده فاشیستی)
با خوندن این کامنت حالم بدشد انگار خود شیطان نوشته باشدش . اینهمه نژاد پرستی در وجود ما هستش اخه؟
(ایموجی خنده شیطانی)
جناب سین:شما که مثل جادوگران قرون وسطی متن می نویسی تفکرت هم قرون وسطایی است و الان قرن بیست و یکم و رنگ و نژاد انسانها مهم نیست