داستان فیلم :
سناتور استودارد ( جیمز استیوارت ) به همراه همسرش هالی ( ورا مایلز ) برای شرکت در مراسم تشیع جنازه هفت تیرکش مشهوری به نام دانیفن ( جان وین ) وارد شهر می شوند. اما حضور آنها در این شهر سوالاتی را برای اهالی شهر بوجود می آورد و…
کارگردان :
جان فورد : جان فورد از کارگردانهای صاحب نام سینمای آمریکا که بخاطر ساختن فیلمهای وسترنی چون دلیجان و جویندگان و همچنین به تصویر در آوردن رمانهای کلاسیک آمریکایی چون خوشههای خشم اثر جان اشتاینبک شهرت جهانی یافتهاست. فورد با بردن چهار اسکار بهترین کارگردانی از مجموع پنج نامزدی، در این بخش رکورد دار است.
جان فورد در اصل ایرلندی است اما ملیت امریکایی دارد در سالهای ۱۹۳۵، ۱۹۴۰، ۱۹۴۱ و ۱۹۵۲ موفق به کسب جایزه اسکار بهترین کارگردانی گردید و از این لحاظ در میان کارگردانان آمریکایی دارای رکورد است. از میان چهار فیلمی که او اسکار بهترین کارگردانی را برای ساختن آنها بخود اختصاص داد، فقط یک فیلم موفق به کسب اسکار بهترین فیلم نیز گردید.
سبک فیلم سازی این کارگردان بزرگ آنچنان تأثیر عمیقی بر سینمای جهان داشتهاست که بزرگانی چون اینگمار برگمن و اورسن ولز وی را یکی از بزرگترین کارگردانهای تمام اعصار دانستهاند. زمانی از اورسن ولز پرسیده بودند که وی در کجا هنر فیلم سازی را فرا گرفتهاست و او این پاسخ مشهور را داده بودهاست که «فیلم سازی را از استادان پیشکسوت این هنر آموختهام؛ و منظورم از استادان پیشکسوت سینما اشخاصی هستند چون جان فورد، جان فورد و جان فورد».
کارگردانان دیگری چون آکیرا کوروساوا، مارتین اسکورسیسی، استیون اسپیلبرگ، سام پکینپا، پیتر بوگدانویچ، سرجیو لئونه و ژان لوک گدار نیز تحت تأثیر فیلمسازی جان فورد بودهاند.
جان فورد در سال ۱۸۹۴ با نام اصلی جان مارتین فینی در کیپ الیزابت واقع در ایالت مین آمریکا به دنیا آمد. پدر او جان آگوستین فینی و مادرش باربارا (ابی) کوران که هردو در سال ۱۸۵۶ و در ایرلند به دنیا آمده بودند، در سال ۱۸۷۲ از ایرلند به ایالات متحده مهاجرت نمودند. جان آگوستین و باربارا به ترتیب و به فاصله فقط چند روز وارد شهرهای بوستون و پورتلند گردیدند. آن دو در سال ۱۸۷۵ با یکدیگر ازدواج نمودند و سه سال بعد به تابعیت کشور آمریکا در آمدند و به تدریج صاحب ۱۱ فرزند گردیدند.
جان مارتین فینی در پورتلند و تا سطح دیپلم در دبیرستان پورتلند درس خواند. بعدها تالار مرکزی همین دبیرستان بخاطر بزرگداشت وی به تالار جان فورد تغییر نام یافت.
خانواده جان بدلیل ریشههای ایرلندی که داشتند، از او با نام شون یاد میکردند. خود وی نیز بارها در فیلمهایش مستقیم و غیر مستقیم به اصل و نسب ایرلندی اش اشاره نموده است.
جان فورد در سال ۱۹۱۴ و با نام سینمایی جک فورد شروع به بازیگری در فیلمها نمود. او علاوه بر فیلمهایی که برای بازیگری در آنها مزد دریافت مینمود، در بعضی فیلمها بصورت افتخاری نیز بازی میکرد. فیلم کلاسیک تولد یک ملت (که در سال ۱۹۱۵ توسط د. و. گریفیث ساخته شد) نمونهای از فیلمهایی است که شرکت او در آنها افتخاری بوده است. جان فورد در این فیلم در نقش یک عضو کوکلوسکلان ظاهر گردید که در یک صحنه بسیار کوتاه گوشه کلاه خود را برای بهتر دیدن کنار میزند!
جان فورد در ماه ژوئیه سال ۱۹۲۰ با ماری مک براید اسمیث ازدواج نمود و از او صاحب دو فرزند گردید. وی هرگز از همسرش جدا نشد و لی بمدت ۵ سال با کاترین هیپورن هنرپیشه معروف سینمای هالیوود رابطه عاشقانه داشت. آشنایی این دو از زمان بازی کاترین هیپورن در فیلم ماری ملکه اسکاتلند (۱۹۳۶) که فورد کارگردانی آنرا بعهده داشت شروع گردیده بود.
جان فورد در سال 1973 بر اثر ابتلا به سرطان معده درگذشت.
منبع ویکیپدیا
بازیگران :
جیمز استوارت : جیمز متیلد استوارت در ۲۰ می۱۹۰۸ در ایندیانای ایالت پنسیلوانیای آمریکا به دنیا آمد. خانواده اصالتاً اسکاتلندی- ایرلندیاش از آن آمریکاییهای قدیمی و متعهد به وطن بودند و پدربزرگش هم ژنرال بود. این فرهنگ خانوادگی در جیمز استوارت تبلور خاصی پیدا کرد. پس از اینکه بدون هیچ آموزش بازیگری به سینما وارد شد، در فیلمهای کارگردانان معروفی چون کاپرا، هیچکاک، آلدریچ، آنتونی مان و … بازی کرد و در دوران رکورد اقتصادی آمریکای پس از جنگ جهانی به قلبهای مردم راه گشود و میان همه قشرها محبوبیت زیادی پیدا کرد. او در اکثر فیلمهایش نقش مردی خوب و سادهلوح را ایفا کرد و در وسترنهایش قوی و ثابتقدم نشان داد. بلندی قدش ۱۹۱ سانتیمتر بود و او را از دوستان و همکارانش متمایز میکرد.
استوارت در سالهایی که به اوج محبوبیت رسیده بود -در حدود چهل سالگی- ازدواج کرد و تا آخر عمر به همسرش متعهد ماند. همیشه با طرفداراناش خوش برخورد و سخاوتمند بود ولی در مورد زندگی خصوصی و خانوادهاش با کسی شوخی نداشت و به شدت از آنها حمایت می کرد. او اولین بازیگر ستاره سینما بود که داوطلب حضور در جنگ جهانی دوم شد، آن هم با اصرار فراوان! در طول جنگ فداکاریها و رشادتهای زیادی از خودش نشان داد و یک مدال هم دریافت کرد. اما بعد از جنگ دیگر فیلم جنگی بازی نکرد. تأثیرات جنگ را هم بر پختگی بازی و هم در انتخاب فیلمهای او -که به سمت فیلمهای سیاهتر رفتند- به خوبی میتوان دید. حتی مخالف این بود که از او به عنوان قهرمان جنگ جهانی دوم یاد کنند. وقتی از او درباره جنگ سوال میکردند، از جواب دادن طفره میرفت و یا به کل میگفت که سوال در مورد جنگ را فراموش کنند. استوارت مثل دیگر ستارههای هالیوود به هیچ وجه در قید و بند تجملات نبود. هرگز به عمل جراحی زیبایی تن نداد. لباسهایی که میپوشید و ماشینی که سوار میشد معمولی معولی بودند. برای همین به او لقب قهرمان معمولی دادند. هر کسی او را با ان سر و وضع میدید باور نمیکرد که او جیمز استوارت ستاره بزرگ سینما است. حتی با اینکه در طول جنگ جهانی دوم موهایش ریزش پیدا کرده بود و تقریباً کچل شده بود در فیلمهایاش از موی مصنوعی استفاده میکردند، ولی خود استوارت همیشه با چهره و موی واقعی در بین مردم ظاهر میشد. اعتقاد داشت که مردم، بزرگترین منتقدش هستند و اگر آنها او را نخواهند هیچکس دیگر هم نمیخواهد. هیچ وقت کلاس بازیگری نرفته بود و معتقد بود دیدن رفتار مردم بهترین کلاس درس برای او است.
در فوریه ۱۹۹۴ که همسرش فوت کرد او نتوانست با این اتفاق کنار بیاید. بعد از مراسم خاکسپاری زیاد در مجامع عمومی ظاهر نشد و بیشتر وقتاش را در اتاق خواب همسرش میگذراند. به گفته روزنامههای ان زمان پس از مدتی بیماری آلزایمر گرفت. به هر حال ان قدر این اتفاق برای استوارت سنگین بود که دیگر نتوانست به زندگی عادی برگردد و در نهایت ۳ سال بعد در تاریخ ۲ ژوئیه ۱۹۹۷ از دنیا رفت. بالای ۳۰۰۰ نفر که عمدتاً از آدمهای مشهور هالیوود بودند در مراسم خاکسپاری او شرکت داشتند
جان وین : بازیگر سرشناس، کارگردان و تهیهکننده آمریکایی بود. او در سال ۱۹۶۹ به خاطر بازی در فیلم شجاعت واقعی برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد شد.
جان وین در کالیفرنیا بزرگ شد و با کسب بورس ورزشی به دانشگاه کالیفرنیای جنوبی رفت. در تعطیلات تابستان کارگر استودیوی فوکس شد و خیلی زود توانست رابطهای صمیمی با جان فورد که نقشی تعیین کننده در آینده جان وین به عنوان فوق ستاره داشت، برقرار کند. جان وین که در ابتدای فعالیت بازیگری از نام دوک موریسن استفاده میکرد، از جمله هنرپیشههای مشهور سینمای وسترن آمریکا به شمار میآید. جان وین با بازی در فیلمهای حماسی جان فورد مانند قلعه آپاچی، ریو گرانده، در جستجوی خواهر، دختری با روبان زرد، آخرین فرمان، مردی که لیبرتی والانس را کشت و سواره نظام شهرت زیادی کسب کرد و در آمریکا به یک اسطوره تبدیل شد. وی در سال ۱۹۲۶یعنی در زمان سینمای صامت وارد عرصه بازیگری شد و در ۱۹۲۸ نقشهای کوتاهی در فیلمهای فورد و دیگر کارگردانها ایفا کرد. در ۱۹۳۰ فورد او را به رائول والش برای مسیر بزرگ سفارش کرد. این بازیگر بلند قد، قوی هیکل و آرام پس از مسیر بزرگ در وسترنهای کم هزینه، سریالها و فیلمهای فراموش شده ظاهر شد و نتوانست تماشاگران را مجذوب کند. جان وین در طول ۸ سال در ۸۰ فیلم نقش قهرمان را بازی کرد اما در سال ۱۹۳۹ جان فورد با انتخاب او برای نقش رینگوکید در وسترن کلاسیک دلیجان افق دیگر را پیش روی وی گشود. بازی در این فیلم نقطه عطف دوران کاری وین بود به طوری که او را به یک اسطوره تبدیل کرد. جان وین در ادامه فعالیتهای سینماییاش، دو فیلم نیز کارگردانی کرد؛ وسترنی به نام آلامو (۱۹۵۹) و فیلم جنگی کلاه سبزها (۱۹۶۸).
جان وین در سال 1979 به دلیل ابتلا به سرطان معده و ریه درگذشت
لی ماروین: متولد نوزدهم فوریه 1924 در نیویورک، مرگ در بیست و نهم 1987 در شهر توسکان ایالت آریزونا. لی ماروین یکی از ستارههای موفق و محبوب سینمای آمریکاست که همواره بخاطر صدای خشن و مردانهاش به یاد آورده میشود.
ماروین ابتدا در نقشهای مکمل و درجه چندم بازی میکرد که در اغلب آنها نقش او، شخصیت منفی فیلم، سرباز و یا دیگر شخصیتهای بیاحساس و البته نهچندان مهم بود ولی پس از دریافت جایزه اسکار بخاطر فیلم «کت بالو» نقشهای قهرمانانه و احساسیتری را هم بازی کرد.
لی ماروین پسر لامونت والتمن ماروین بود که شغلش مدیر تبلیغاتی در یکی از شرکتهای نیویورک بوده و مادرش کورِنتی واشینگتون هم به مشاوره امور زیبایی و نوشتن مقالات در مجلات مد اشتغال داشت. پدرش از نوادگان ماتیو ماروین بوده که یکی از مهاجران انگلیسیتبار آمریکاست که در سال1635 به آمریکا آمده و در تاسیس شهر هارتفورد ایالت کونکتیکوت او را سهیم میدانند. مادرش هم از نوادگان آگوستین واشینگتون است که برادر جورج واشینگتون رئیسجمهور اسبق آمریکاست.
ماروین پس از اینکه از چندین مدرسه به علت سوء رفتار اخراج شد، در یک کالج غیرانتفاعی به ادامه تحصیل پرداخت. او سپس ترک تحصیل کرده و به نیروی دریایی آمریکا پیوست و در آنجا به عنوان یک تکتیرانداز مشغول به خدمت شد. او در جنگ جهانی دوم در خلال نبرد سایپان (8 ماه پبش از نبرد «ایوجیما») زخمی شد و بسیاری از دوستان و همقطارهای او که با ماروین در یک جوخه خدمت میکردند، در این نبرد کشته شدند. این حوادث تاثیر عمیقی بر ادامه زندگی ماروین گذاشت. به پاس خدماتش از سوی ارتش آمریکا به او مدال «قلب ارغوانی» اهدا شد و سپس به دلایل پزشکی او را از ادامه خدمت معاف کردند.
در روزهایی که در نیویورک به عنوان یک شاگرد لولهکش کار میکرد، زمانیکه برای تعمیر توالت یک سالن تئاتر محلی رفته بود، از او خواستند تا به جای یکی از بازیگران که به دلیل کسالت موفق نشده بود در تمرینها شرکت کند؛ به ایفای نقش بپردازد. از اینجا بود که لی ماروین به عنوان یک بازیگر تئاتر خارج از برادوی بازیگری را شروع کرد. در 1950 ماروین به هالیوود رفت. او خیلی زود و به سرعت توانست نقشهای کوتاه و حتی مکمل را به دست آورد و در فیلمهای وسترن، فیلمهای مربوط به جنگ جهانی دوم و جنگ با کره بازی کند. همچنین به علت تجاربش در جنگهای واقعی از او به عنوان یک تعلیمدهنده و مربی استفاده میکردند و بازی طبیعی او آنقدر قانعکننده بود که کارگردانها و دیگر بازیگران فیلمها برای طبیعیتر کردن نقشها و صحنهها از او کمک میگرفتند. او حتی در طراحی لباسها، نحوه حرکات پیاده نظام و تهیه و آمادهسازی مواد منفجره نیز شرکت میکرد.
نخستین فیلم او «حالا در نیروی دریایی هستید» (1951) بود و در 1952 در تعداد زیادی فیلم بازی کرد از جمله مهمترین آنها «جدال در سیلورکریک» به کارگردانی دان سیگل، «گره هانگمن» و «هشت مرد آهنین». در 1953 او نقش معشوق بدطینت گلوریا گراهام را در فیلم «ضربه بزرگ» به کارگردانی فریتس لانگ را بازی کرد. همچنین در همین سال نقشی کوتاه ولی به یادماندنی را در فیلم «وحشی» در برابر مارلون براندو ایفا کرد که اسم دار و دسته ماروین در آن فیلم “بیتلز” است. در همین سال در دو فیلم دیگر به اسم «سمینول» (باد بوتیچر) و «جنون اسلحه» بازی کرد. در 1955 منتقدان او را بخاطر نقش «هکتور» خلافکار شهر در فیلم «روز بد در بلک راک» و ایفای نقش در برابر اسپنسر تریسی ستودند.
در اواسط دهه پنجاه ماروین نقشهای بزرگتر و مهمتری را به عهده گرفت. در 1956 در فیلم «حمله» و در 1958 در «مسافر میسوری» بازی کرد و از سال 1957 تا 1960 در چیزی در حدود صد قسمت از یک سریال تلویزیونی موفق و پربیننده به نام «پلیس شیکاگو» در نقش فرانک بالینگز به ایفای نقش پرداخت. یکی از منتقدان در مورد این سریال نوشت: “یک سریال پرهیجان و خشن با حضور ماروین کلهخراب در نقش یک افسر پلیس.” در هر صورت ماروین با بازی در این سریال توانست نام خود را به جامعه آمریکا معرفی کند و او دیگر از ابتدای دهه 60 یک هنرپیشه کاملا شناخته شده بود.
در دهه 60 ماروین در فیلمهایی چون «کومانچروها» (1961)، «مردی که لیبرتی والانس را کشت» (1963) -که ماروین نقش لیبرتی والانس را بازی کرد-، «صخره دریایی دوناوان» (1963) نقش دوم مرد را بازی کرد که در تمام این فیلمها جان وینِ اسطورهای نقش اول و مقابل او را ایفا میکرد. همچنین در «مبارزه»، «مقبره» (1963) که در این فیلم نقش یک هفتتیرکش بیپروا را بازی کرد که به سراغ مقبره طلسم شده مردی میرود که قسم خورده او را بکشد و قسمتِ 122 سریال «استیل» (1963) که در آن نقش یک بوکسور بازنشسته را بازی میکند که ناچار میشود با یک روبات وارد رینگ بوکس شود. در 1964 ماروین در اثر بهیادماندنی دان سیگل فیلم «قاتلین» در نقش یک آدمکش حرفهای ولی باشخصیت و خوشپوش بازی کرد که این شخصیت را در سال 94 ساموئل ال.جکسون در فیلم «قصه عامهپسند» تارانتینو تا حد زیادی کپیبرداری و تقلید کرد. ماروین در این فیلم بیشترین دستمزد خود را گرفت و این فیلم تنها فیلمی ست که در آن رونالد ریگان نقش یک شخصیت منفی را بازی میکند. در سال 1965 ماروین اسکار نقش اول مرد را بخاطر بازی در فیلم وسترن «کت بالو» دریافت کرد که جین فوندا نقش مقابل او را بازی میکرد. با ادامه موفقیتها در دو فیلم بعدی یعنی «حرفهایها» (ریچارد بروکس-1966) و فیلم بسیار موفق «دوازده مرد خبیث» (1967) به ماروین در مورد فیلم بعدیاش اختیار تام داده شد.
در فیلم «نقطه پوچ»، فیلم موفق و تاثیرگذار جان بورمن، او نقش یک جانی و آدمکش لجوج و سمج را به نمایش میگذارد که قصد انتقامگیری دارد. در این فیلم که خود ماروین، جان بورمن را به عنوان کارگردان انتخاب کرد، ماروین نقش محوری در پیدایش و شکلگیری فیلم از طراحی داستان تا چینش صحنهها را به عهده داشت. در 1968 ماروین بار دیگر در فیلمی از بورمن بازی کرد که هرچند مورد استقبال تماشاگران قرار نگرفت اما از سوی منتقدان مورد ستایش قرار گرفت. در این فیلم توشیرو میفونه بازیگر ژاپنی و معروف فیلمهای کوراساوا هم حضور دارد.
در دهه 70 و 80 ماروین نقشهای متنوعتری را بازی کرد و نقشهای منفی کمتری را نسبت به دوران جوانیاش ایفا کرد. جالب است بدانید که نقش کوئینت در فیلم «آروارهها»ی اسپیلبرگ (1975) نیز ابتدا به او پیشنهاد شد که نپذیرفت. بعدها خود او اعتراف کرد که از این کارش سخت پشیمان است. آخرین نقش بزرگ و مهم ماروین در فیلم «قرمز بزرگ» (1980) به کارگردانی ساموئل فولر بود.
ماروین از دو ازدواج (بتی ابلینگ- از1951تا1967- و پامِلا فیلی از1970 تا زمان مرگ ماروین) خود چهار فرزند داشت. در ضمن ماروین معشوقهای به نام میشله تریولا داشت که پس از یک رابطه طولانی مدت از یکدیگر جدا شدند و تریولا از ماروین شکایت کرد، بر اساس این ادعا که سهمی از درآمدهای ماروین که در زمان رابطه این دو بوده متعلق به اوست. پس از یک جدال قضایی طولانی دادگاه هیچ حقی به تریولا نداد و او کاملا از زندگی ماروین خارج شد. ماروین از علاقهمندان سینمای بروس لی نیز بوده و حتی در سال 1981 در کلاسهای “سشین دو کمپو” یک مربی آمریکایی به نام فرانک لاندرز هم شرکت کرد. گفته میشود که ماروین در یک برنامه زنده تلویزیونی به جانی کارسون میگوید که در نبرد ایوجیما در کنار باب کیشان (معروف به کاپیتان کانگورو) جنگیده است که با توجه به حقایق (اینکه او به علت پزشکی از از ادامه خدمت معاف شده بود) این عمل ماروین یک دروغگویی عجیب بوده است. سرانجام ماروین در اثر یک حمله قلبی درگذشت و او را در گورستان ملی آرلینگتون به خاک سپردند.
منبع : سینمای ما
نکاتی که احتمالا درباره « مردی که لیبرتی والاس را کشت » نمی دانید :
« مردی که لیبرتی والاس را کشت » آخرین فیلمی بود که جان فورد آن را بصورت سیاه و سفید اکران کرد.
در پوستر تبلیغاتی و ابتدایی فیلم نام جیمز استیوارت به عنوان اولین بازیگر در تصویر ظاهر شد اما پس از مدتی استودیو دستور داد تا در همه سینماها ابتدا نام جان وین درج شود و سپس باقی بازیگران.
او زی وایتهد که در فیلم نقش یک نوجوان را بازی می کند، 50 سال داشت!
جان وین پس از همبازی شدن با لی ماروین در فیلم « The Comancheros » به تهیه کننده پیشنهاد کرد از او در فیلم « مردی که لیبرتی والاس را کشت » استفاده کند.
جان فورد علاقه مند به استفاده از یک بازیگر جوان در نقش استودارد بود اما نگران بود که با این تصمیم، جان وین برای بازی در نقش مقابل این شخصیت بسیار پیر به نظر برسد.
کن مورای از جان فورد در این فیلم به عنوان یک ” غول ” یاد کرده و گفته بود که از او می ترسید!
این فیلم آخرین حضور استوارت هوملز، بادی رزولت ، جک پرین و بلکی وایت فورد بر پرده سینماست.
در جریان فیلمبرداری جان وین از بیماری سرطان ریه رنج می برد. اگرچه تا سال 1964 این بیماری در او تشخیص داده نشد.
نازنین آفاق
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگرد قانونی می گردد.
به کانال رسمی مووی مگ در تلگرام بپیوندید!
مردی که لیبرتی والاس را کشت : The Man Who Shot Liberty Valance
کارگردان : جان فورد
نویسنده : جیمز وارنر بلا ، ویلیس گلدبک
بازیگران :
تام / جان وین
رانسوم / جان استیوارت
لی ماروین / لیبرتی والاس
ورا مایلز / هلی
زمان : 123 دقیقه
محصول : 1962
مهمترین افتخارات : نامزد اسکار بهترین طراحی لباس در یک فیلم سیاه و سفید