از «سرقت بزرگ قطار» اولین وسترن تاریخ سینما تا «دلیجان» جان فورد که فصل تازهای برای روایت زندگی کابویها گشود، از سهگانه مشهور هاکس (ریو براوو، الدورادو و زیولوبو) تا فیلمهایی که آنتونیمان با حضور جیمز استوارت کارگردانی کرد و از «صلات ظهر» مناقشهبرانگیز فرد زینهمان تا فیلمهای باد بوتیکر و رائول والش، وسترن فراز و نشیبهای بسیاری را پشت سر گذاشت.فورد با روایتهای ساده و کلاسیکش از غرب وحشی بیشترین تاثیر را بر این ژانر گذاشت و با «جویندگان» به پیچیدگی رسید. سام پکین پا و سرجولئونه سیمای سنتی قهرمانهای وسترن را تغییر دادند.
مرثیه خوانی جورج روی هیل بر پایان دوران کابویها در «بوچ کسیدی و ساندنس کید» بیشتر متاثر از «بانی و کلاید» آرتور پن بود تا وسترنهای سنتی. به مرور هر چه زمان گذشت این ژانر مسیری رو به افول را طی کرد. آن قدر که حتی عدهای از انقراض ژانر وسترن خبر دادند. ژانری که سالها به دلیل مقبولیت عام مورد توجه منتقدان نبود و فورد به عنوان مهمترین کارگردان این ژانر، اسکارهایش را نه به خاطر فیلمهای وسترنی که ساخت که برای درامهای اجتماعیاش دریافت کرد.
وسترن با مولفهها و عناصر شکل دهندهاش از کابوهای خشن، اسب، اسلحه و بیابان تا قطار، انتقام فردی، رفاقت مردانه و… ژانری است که شناساییاش برای هر تماشاگری با هر سطحی از سواد و بینش آسان به نظر میرسد. ژانری که گرچه سالهاست دچار افول شده ولی برخلاف قول رایج هنوز به انقراض نرسیده است. در انتخاب 11 وسترن برگزیده از هر کارگردان تنها یک فیلم به این فهرست راه یافته و کوشیده شده تنوع ژانری هم در کنار کیفیت سینمایی در نظر گرفته شود.
صلات ظهر 1952
ویل کین (گری کوپر) به عنوان کلانتر شهر در مواجهه با تبهکاران تنها میماند. همه اهالی شهر هر یک به بهانه ای از همراهی با او سرباز میزنند تا کین تنها به یاری همسر جوانش از پس بدمنها برمیآید.
«صلات ظهر» به عنوان یکی از کلاسیکهای ژانر، از سیاسیترین وسترنهای تاریخ سینما به شمار میآید. فیلمنامه را کارل فورمن نوشت و فرد زینهمان آن را کارگردانی کرد. نویسنده و کارگردانی که هر دو چپ گرا بودند و از دل داستانی وسترن، استعارهای از دوران سخت مککارتیسم آفریدند. اوج کنش سیاسی فیلم را میشود در انتهای ماجرا مشاهده کرد. جایی که گری کوپر ستاره حلبیاش را با خشم بر زمین میکوبد و شهر را احتمالا برای همیشه ترک میکند. جدا از کنایههای سیاسی، فیلم در نمایش تنهایی قهرمان تک افتادهاش بسیار موفق است و کارگردانی دقیق زینه مان پس از گذشت بیش از 60 سال همچنان مثال زدنی است.
این گروه خشن 1969
پایک بیشاب (ویلیام هولدن) و رفقایش در جریان یک سرقت درگیر ماجرایی میشوند که به یک حمام خون میانجامد. تورنتون (رابرت رایان) رفیق قدیمیپایک با گروهی جایزه بگیر به دنبال آنهاست.تا این که پایک و گروهش با ژنرال ماپاچه دچار مشکل میشوند و در جدالی خونین به قتل میرسند.
سام پکین پا در یکی از معدود مواردی که توانست سبک شخصیاش را تا حدودی از گزند دخالتهای تهیه کنندگان مصون بدارد، یکی از شاهکارهای سینمای وسترن را خلق کرد. «این گروه خشن» شاعرانگی را با خشونت همراه و خالقش را به «شاعر خشونت» ملقب میکند. پکین پا در «این گروه خشن» دستور زبان وسترن را تغییر میدهد. او در ترکیب بندی نماهایش اگرچه از جان فورد تاثیر میپذیرد، ولی زبان سینمایی ناب خود را دنبال میکند، با استفاده درست از کادر 70 میلیمتری که به چشم اندازها شکوه میبخشد و حرکت آهسته در صحنههای خشونت بار که بعدها بارها مورد تقلید فیلمسازان دیگر قرار میگیرد. سکانس فینال فیلم و ایستادگی پایک و رفقایش فصل تازه ای از مفهوم مردانگی در وسترن میگشاید. لحن تراژیک فیلم و نگاه سرشار از حسرت و دریغ پکین پا به قهرمانان اش، تلخی به پایان رسیدن دوران کابویها را موکد میسازد.
نابخشوده 1992
ویلیام مانی (کلینت ایستوود) خلافکار سابق که حالا به کشاورزی روی آورده با رفیقش لوگان (مورگان فریمن) سراغ تبهکارانی میرود که با وجود شرارت توسط کلانتر شهر داگت (جین هاکمن) آزاد گذاشته شده اند؛ کلانتری که خود، قطب شر داستان است و در نهایت هم توسط ویلیام مانی کشته میشود.
پس از موفقیت «با گرگها میرقصد» کوین کاستنر، در ابتدای دهه 90 وسترن کمیاز حاشیه به متن آمد و ایستوود «نابخشوده» را کارگردانی کرد تا به احیای این ژانر کمک کرده باشد. «نابخشوده» موفقیت «با گرگها میرقصد» را در مراسم اسکار تکرار کرد.
ایستوود اسکار فیلم و کارگردانی را گرفت و جین هاکم اسکار بازیگر نقش مکمل را. «نابخشوده» وسترنی تجدیدنظر طلبانه است که در آن فیلمساز جای قهرمان و ضدقهرمان را با یکدیگر عوض کرده تا خبیثترین کاراکتر فیلم، کلانتر شهر باشد. ایستوود البته با وجود تلاش برای ساختن وسترنی با مایههای روز و برخوردار از نگاه معاصر، کوشیده حال و هوای نوستالژیک و قدیمیاین ژانر را زنده نگه دارد.
جانی گیتار
وی نیا (جون کرافورد) در حالی مورد تهاجم اما اسمال (مرسدس مکمبریج) قرار گرفته که جانی گیتار (استرلینگ هیدن) پس از سالها به سراغش آمده است.
«جانی گیتار» وسترنی زنانه از کارگردانی است که همواره از قید و بندهای کلیشهای نظام استودیویی گریزان بود. نیکلاس ری به عنوان خالق آثاری چون «یاغی بی هدف»، «در مکانی تنها»، «به هر دری بزن» و «بزرگتر از زندگی» دیدگاه شخصی را بر خواستههای تهیهکنندگان ارجح میدانست؛ اتفاقی که در «جانی گیتار» نیز رخ داده است. فیلم از مولفههای وسترن بهره میگیرد، ولی از آنها آشناییزدایی میکند. فیلم جدال میان دو قطب خیر و شر را بین دو زن وی نیا و اما برگزار میکند که در زمان خود اتفاقی منحصر به فرد بود. فرانسوا تروفو «جانی گیتار» را وسترنی وهمآلوده خواند و مارتین اسکورسیزی از آن به عنوان اثری یاد کرد که قراردادهای وسترن را معکوس کرده است. ژان لوک گدار هم در ستایش از «جانی گیتار» این جمله معروف را در نقدش آورد: «سینما یعنی نیکلاس ری»
خوب، بد، زشت
جو (کلینت ایستوود)، استنزا (لی وان کلیف) و توکو (ایلای والاک) در جست وجوی یافتن جعبه ای هستند که در آن 200 هزار دلار پول مسروقه وجود دارد. در نهایت و پس از یافتن جعبه در دوئلی سه نفره جو موفق میشود استنزا را به قتل برساند و توکو را هم در وضعیتی ناجور با سهمش از پولها تنها میگذارد.
سرجولئونه به شکلی تناقض آمیز، فانتزی و رئالیسم را برای وسترن به ارمغان آورد و اغراقهای نمایشی را افزایش داد (از موسیقی موکد تا نماهای بسیار درشت از چهره شخصیتها) و از سوی دیگر کوشید تا کابویها را به آنچه در غرب وحشی بودند نزدیکتر کند. چهره کلاسیک و مرتب قهرمانان فورد و هاکس در وسترنهای لئونه جای خود را به آدمهایی کثیف، نامرتب و باچهرههایی آفتاب سوخته دادند.
لئونهای که وسترن اسپاگتی را بنیان نهاد و پس از «به خاطر یک مشت دلار» و «به خاطر چند دلار بیشتر» نقطه اوج سه گانهاش را با «خوب، بد، زشت» رقم زد. ایستوود به عنوان قهرمانی خونسرد همان قدر ملموس است که لی وان کلیف به عنوان بدمن. ایلای والاک با ترکیبی از بدجنسی و ساده لوحی ضلع سوم مثلث «خوب، بد، زشت» را میسازد. موسیقی انیو موریکونه سهم عمدهای در موفقیت این وسترن به یادماندنی دارد. وسترنی که تارانتینو از آن به عنوان بهترین فیلم تاریخ سینما نام میبرد.
ورا کروز VERA CRUZ 1954
بنجامینترین (گری کوپر) و جو آرین (برت لنکستر) پس از این که مدتها کنار هم میجنگند، در نهایت بر سر محمولهای طلا در دژ ورا کروز مقابل یکدیگر میایستند؛ دوئلی که برندهاش بنجامین است.
رفاقت مردانه به عنوان یکی از تمهای اساسی سینمای وسترن در کمتر فیلمیچون «ورا کروز» ابعادی پیچیده و چند لایه یافته است. رابرت آلدریچ به عنوان یکی از فیلمسازان بزرگ سینمای کلاسیک از فیلمنامه پر جزئیات و پر حادثهای که در اختیار داشته نهایت بهره را میگیرد تا یکی از هیجان انگیزترین وسترنهای تاریخ سینما را خلق کند؛ فیلمیبا دو قهرمان که دو بازیگر بزرگ آن دوران؛ گری کوپر و برت لنکستر در آن حضوری پایاپای دارند.
چهره تلخ کوپر در کنار سینمای همیشه خندان لنکستر، مرد قانون بودن اولی و یاغی بودن دومی به عنوان پیشینه و رفاقتی که در نهایت به جدال میانجامد با مهارت آلدریچ در داستان گویی و تسلطش بر شگردهایی روایی به شمایلی ماندگار از سینمای وسترن تبدیل شده است. دوئل نهایی فیلم و لبخندی که برت لنکستر حتی در لحظه مرگ بر چهره دارد، فراموش نشدنی است.
مردی از لارامی
ویل لاکهارت (جیمز استیوارت) برای یافتن قاتل برادرش لارامی را ترک میکند و به نیو مکزیکو میرود. ویل در آنجا وارد درگیری میان الک وگومن (دانلد کریسپ) و خانم کیت کانادی (آلین مک ماهون) میشود. درگیری بر سر زمین در نهایت سیمای قاتل برادر را برای ویل عیان میکند.
میان وسترنهای خوبی که آنتونیمان با بازی جیمز استوارت کارگردانی کرد، «مردی از لارامی» به عنوان آخرین همکاری این زوج، شکوه سادگی را در عین چند لایگی به نمایش میگذارد. نکتهای که در مورد وسترنهای آنتونی مان زیاد گفته میشود؛ یعنی یافتن بستری روان شناختی بر اعمال کاراکترها و نماهای زیبایی که آنتونیمان از حضور آدمها در دل طبیعت میآفریند با حضور متین و در عین حال مصمم جیمز استوارت کاملا به ثمر مینشیند. انتقام فردی به عنوان جانمایه سینمای وسترن در آثار آنتونی مان با زمینهها و ارجاعاتی به فلسفه و ادبیات همراه میشود، بی آن که لحظهای رنگ تصنع به خود بگیرد.
جویندگان
ایتان ادواردز (جان وین) که همه اعضای خانوادهاش توسط سرخپوستها به قتل رسیدهاند سفری اودیسه وار را برای یافتن برادر زادهاش پشت سر میگذارد.دنیای ساده، آرمانی و خط کشی شده جان فورد در «دلیجان» به مرور با وسترنهایی چون «کلمانتین عزیزم»، «دختری با روبان زرد» و «سواره نظام» به سمت خاکستری شدن رفت و با «جویندگان» به اوج پیچیدگی رسید. جان فورد نه تنها یکی از بهترین کارگردانان تاریخ وسترن که از پایهگذاران این ژانر محسوب میشود. بسیاری از وسترنها با میراثی که از فورد به جا ماند شکل گرفتند و در کارنامه درخشان این کارگردان «جویندگان» به جواهری بی مثال میماند.
فیلم در یکی از سنتیترین قالبهای سینما یعنی وسترن و با حضور یکی از سنتیترین کارگردانهای آمریکایی، مفهومیتازه را میآفریند؛ جهانی که در آن دیگر به سختی میشود تشخیص داد که اتان ادواردز قهرمان اثر است یا ضدقهرمان. تضاد میان تمدن و توحش، نژادپرستی و انسان دوستی، خشونت و مهرورزی در هیچ وسترنی چنین باشکوه و پرمعنی به نمایش در نیامده است؛ وسترن محبوب منتقدان که حتی دیوید تامسن مخالف سینمای فورد را نیز به ستایش وادار میکند.
ریو براوو
چنس (جان وین) کلانتر شهر ریو براوو، جو برت (کلود ایکینز) را که برادر فردی قدرتمند و شرور است به جرم قتل دستگیر میکند. چنس با کمک معاون سابقش دود (دین مارتین) و پیرمدی لنگ استامپی (والتر برنان) از پس مردان خبیث شهر که قصد آزاد کردن جو برت را دارند برمیآیند.صفت سنتی ترین و در عین حال دلپذیرترین وسترن تاریخ سینما بیش از هر فیلمیبرازنده «ریو براوو» است. هوارد هاکس والاترین اثر سینماییاش را در واقع در پاسخ به «صلات ظهر» فرد زینه مان ساخت.
اگر گری کوپر در «صلات ظهر» از همه اهالی شهر برای مقابله با بدمنها کمک میخواهد و با دست رد آنها مواجه میشود، جان وین در «ریو براوو» با وجود نیازی که دارد حاضر به پذیرش یاری کسی جز رفقای نزدیکش نیست. مایه عزت نفس قهرمان به عنوان یکی از مولفههای سینمای هاکس در «ریو براوو» به بهترین شکل متجلی شده است. جان وین نقش آشنایش را با مهارت ایفا کرده و دین مارتین در یکی از بهترین بازیهای کارنامهاش عزت نفس از کف دادهاش را در مسیری که هاکس استادانه ترسیم کرده، بازمییابد.
بوچ کسیدی و ساندنس کید 1969
بوچ کسیدی (پل نیومن) و ساندنس کید (رابرت ردفورد) پس از سرقت از راه آهن یونیون، مورد تعقیب قرار میگیرند و در نهایت به مخمصه گرفتار میشوند و در نبردی نابرابر از پا درمیآیند.جورج روی هیل در انتهای دهه 60 میلادی، وسترن روزگارنو را میسازد. همزمان با سام پکین پا که «این گروه خشن» را همین سال کارگردانی کرد. در مقام مقایسه «بوچ کسیدی و ساندنس کید» نسبت به «این گروه خشن» سر و شکل سرخوشانهتری دارد و احتمالا به همین دلیل به موفقیت تجاری قابل توجهتری رسید.
پرفروش ترین وسترن تاریخ سینما، در پس ظاهر شوخ و شنگش، مرثیهای تلخ از روزگار سپری شده کابویها را روایت میکند. بوچ و ساندنس در زمانهای زندگی میکنند که به آنها تعلق ندارد. تمهید کارگردان برای بخشیدن وجههای اسطورهای به بوچ و ساندنس در انتهای این فیلم کاملا موثر واقع میشود؛ جایی که تصویر روی چهره دو قهرمان فیکس میشود و ما گرچه صدای شلیک گلولهها را میشنویم، اما کشته شدن آنها را نمیبینیم. پل نیومن در نقش بوچ یکی از بهترین بازیهایش را ارائه داد و رابرت ردفورد با نقش ساندنس به شهرت و محبوبیت رسید.
بازگشته از گور 2015
هیو گلس (لئوناردو دی کاپریو) شکارچی باتجربه گروه از درگیری با خرسی وحشی سربلند بیرون میآید ولی به شدت زخمیمیشود. ماندن گلس و تعدادی از افراد گروه به خصومت شدید او با جان فیتزجرارلد (تام هاردی) منجر میشود.
اگر جیم جارموش در «مرد مرده» گرایش به ضد وسترن داشت، در مورد ایناریتو و «بازگشته از گور» باید از صفت وسترن هزاره سوم یاد کرد که در آن فیلمساز بیش از آنکه به فکر برهم زدن قواعد بازی و عناصر تشکیل دهنده ژانر باشد، در اندیشه اجرایی متفاوت و حیرتانگیز بوده است.
ایناریتو در فیلمنامه به اغلب قراردادهای وسترن وفادار میماند ولی در کارگردانی، فراتر از حد تصور غیرقراردادی عمل میکند. «بازگشته از گور» یک دی کاپریوی بی نظیر هم دارد که در ایفای نقش دشوارش فقط ریاضت نکشیده، بلکه هنر هم به خرج داده است. «بازگشته از گور» به تعبیر دقیق و هوشمندانه جیمز براردین لی به تلفیقی از ترنس مالیک و سام پکینپا میماند