از مرگ برای خودم نمیترسم. مرگ واقعیتی است که آدم باید آن را قبول کند. وقتی به مرگم فکر میکنم بغض امانم را میگیرد. به خاطر درد و غمی که خانواده و نزدیکانم تحمل میکنند.
ناراحت میشوم مخصوصا برای نوهام «سینا» که خیلی به من وابسته است و نمیتواند مرگ را بفهمد و باور کند.
دوست دارم سرپا بمیرم مثل پدرم. دوست دارم تلپ بیافتم.
اولا من که روی سنگ قبرم را نمینویسم. ولی اگر قرار باشد خودم نوشتهاش را انتخاب کنم، شبیه یک جمله سزار خواهد بود. او گفته:
(VENI, VIDI, VICI) یعنی: «آمدم. دیدم و پیروز شدم»
من هم روی سنگ قبر مینویسم:
آمدم، دیدم و رفتم