فکر کنید یک مرد پیر در خانواده دارید که اسمش عالم گیر است. حالا خودتان را جای پسر کلینت ایستوود تصور کنید. بعد سعی کنید تا نام و جایگاهی برای خودتان در خانواده و نیز از نظر کسب و کار به دست بیاورید.
به گزارش مووی مگ به نقل از بانی فیلم، تصورش هم سخت است. اما این کاری است که اسکات ایستوود این روزها در به سرانجام رساندنش موفق بوده و شانه به شانه پدر در باکس آفیس پیش میتازد. اولین مصاحبه این پدر و پسر نامدار را بخوانید.
***
میپرسم: این کلبه مال شماست؟ ایستوود میگوید: یه جورایی. این دور و برها یه سنجاب هم هست. میخوام اینجا براش یک بادام زمینی بگذارم. خیلی نازه. بعضی وقتها هم میاد توی دفتر. یک روز هم من در را باز کردم و دیدم اون چسبیده به در.
ایستوود هشتادو شش ساله است. اما اگر فکر میکنید که او از آن پیرمردهایی است که در بلوک خانهتان میبینید که دو رو بر میچرخند و با سنجابها صحبت میکنند اشتباه میکنید. حسابی هم اشتباه میکنید. ایستوود متوقف بشو نیست. هرگز نبوده است. بیست سال پس از آن که بیشتر هم سنو سالها و همکارانش فقط در ساحل در حال استراحت هستند، ایستوود هنوز زنده و پرجنب و جوش است و هنوز هم خلاقانه خودش را جلو میبرد. او واقعا الهامبخش است، یک عامل یادآورانه برای آنکه همیشه باید در حال تحول باشیم.
بیشتر روزها میشود ایستوود را اینجا پیدا کرد. در این کلبه ساحلی. در دفتر کارش. مشغول انجام کارهایی است که دوست دارد. آنچه به زندگی او معنی میدهد کار است. یا شاید کمی بیشتر: خلاقیت. در چند هفته اخیر، او اینجا با ویراستارش مشغول ویرایش نسخه نهایی «سالی» بوده است. این سیو پنجمین فیلمی است که او در طول دوران کاریاش کارگردانی کرده است. دورانی که قدمت آن به سال ۱۹۵۵ باز میگردد. «سالی» که با بازی تام هنکس در نقش کاپیتان چلسی برنت سالنبرگر ساخته شده، داستان خلبانی را روایت میکند که هواپیمایش را که از کار افتاده در رودخانه هادسن نیویورک در سال ۲۰۰۹ فرود آورد. این فیلم هم مثل بسیاری از فیلمهای ایستوود داستانی مردی را روایت میکند که دست به کاری خاص میزند و باید با عواقب آن هم مواجه شود.
«سالی» سپتامبر(۲۰۱۶) اکران شد و همزمان با فیلم یک مرد سرسخت دیگر یعنی «اسنودن» راهی سینماها شد. آن فیلم را اولیور استون کارگردانی کرده و داستان ادوارد اسنودن در اناسای را روایت میکند. بازیگر نقش اسنودن کسی نیست جز اسکات ایستوود پسر ۳۰ ساله کلینت ایستوود. و بگذارید رک و راست بگوییم: پسر کلینت ایستوود بودن اصلا راحت نیست و سختتر از آن این است که بخواهی در آنچه کار خانوادگی است، جایگاهی برای خودت پیدا کنی. این پدر و پسر ۵۶ سال اختلاف سنی دارند . اسکات بیشتر عمرش را با مادرش جسلین ریوس در هاوایی سپری کرده (کلینت پدر او مدت زیادی با مادر اسکات سر نکرد) و این دو مرد تقریبا هیچوقت با هم زندگی نکردند تا وقتی که اسکات به کالیفرنیا رفت و آنها کمی با هم نزدیک شدند؛ مخصوصا پس از آن که کلینت از اسکات در یک بخش کوچک از «شکست ناپذیر» استفاده کرد. چند دقیقه پس از آن که کلینت و من در این کلبه چوبی زیر یک پوستر فرانسوی زبان قدیمی از فیلم «در جبهه غرب خبری نیست» نشستیم، اسکات از راه میرسد.
|خبرنگار: فیلمهایتان موضوعهایی مشابه دارند. سالی روی اصولش میایستد و اجازه نمیدهد جماعتی او را به شکست بکشانند و بگویند تصمیمی که گرفته نادرست بوده است و اسنودن در برابر همه مسئولان میایستد تا حرفش را به کرسی بنشاند. هر دو فیلم در یک زمان اکران شدند و هر دو فیلم میتوانند انسانهای صادق را کاملا درگیر خود کنند.
– کلینت ایستوود: خب، ما حالا یک فقدان بزرگ در این زمینه داریم. آن بیرون یک دیوانهخانه است. می دانی چه جهنمی است؟ فکر میکنم، سالی باید رییس جمهور میشد، نه این جماعت. فیلم اسکات هم خیلی جذاب است. دلم میخواهد آن را ببینم چون درباره ترک کردن کشور است… حالا هر دلیلی که میخواهی داشته باشی. اسنودن به دلایل اشتباهی مشهور شد، همان طور که سالی برای کاری تماشایی مشهور شد.
– اسکات ایستوود: این یک زمان استثنایی و جالب است. پدرم قطعا متعلق به سبک قدیمی است. و او مرا با همین صداقت بزرگ کرد و به من یاد داد تا سخت کار کنم.
|خبرنگار: اسکات، وقتی داشتی بزرگ میشدی، پدرت را زیاد نمیدیدی. درسته؟
– اسکات ایستوود: آره، با مادرم در هاوایی زندگی میکردیم تا وقتی من از دستش خسته شدم و بعد آمدم تا با پدرم زندگی کنم و بعد از دست او خسته شوم(میخندد).
|خبرنگار: وقتی نوجوان بودی و کلینت قانون میگذاشت ، آیا فکر میکردی، این مرد تلخ مرا میترساند؟
– اسکات: اوه، آره، حتما.
– کلینت ایستوود: او بچه خیلی خوبی بود. زیاد مشکل درست نمیکرد. مادرش ارزشهای زیادی به او بخشیده بود، چون او انسان خوبیست.
– اسکات: او(مادر) قطعا کمی بیشتر درک میکرد. اما خب تو قانون میگذاری، تو هستی که میدانی. اما من به این چیزها مانند اسلحهای نگاه میکنم که در جنگ سینهام را نشانه رفته. او (پدر) به من فشار میآورد و مرا وارد جنگ میکرد. این همه چیزی است که میخواهی. میخواهی راه بیفتی و جلو بروی.
|خبرنگار: اسکات، اگر قرار بود برای پدرت در یک فیلم بازی کنی، فکر میکنی چطور باید به آن شخصیت میرسیدی؟
– اسکات: خب، خیلی دراین باره حرف نمیزدم.
(اسکات و کلینت ایستوود می خندند)
– کلینت ایستوود: ببین با چیزی که داری تا چه حدی میتوانی چیزی به دست بیاوری.
– اسکات: آره، درسته- برو توی فیلمنامه و همه خطهای خودت را حذف کن.
– کلینت: چشماتو باز نگه دار و دهن گندهات رو ببند.
|خبرنگار: کلینت، وقتی میخواستی خودت را در فیلم «میستی را برایم پخش کن» (محصول ۱۹۷۱) کارگردانی کنی، دان سیگل کارگردان (که بازیگر فیلم تو بود) به تو گفت: «خودت را ندزد» گفتی این یک توصیه برای همه زندگیات شد. کمی در این باره برایم بگو.
– کلینت ایستوود: منظور او این بود که تو داری هم یک فیلم را کارگردانی میکنی و هم در آن بازی میکنی، این وسوسه هست که زمان بیشتری را صرف بقیه بازیگران بکنی و به اجرای آنها توجه کنی و بعد وقتی میخواهی به کار خودت بپردازی، یک جورهایی میگویی «اوه، خب، بیا ولش کنیم» و او گفت «به خود وقت بده و مطمئن باش که کارت را درست انجام میدهی» این واقعا پیشنهاد خوبی بود برای کسی که دارد از یک کار وارد کار دیگری می شود.
|خبرنگار: شما از بازیگری به کارگردانی روی آوردید و کسب و کار جدیدی را شکل دادید. قطعا شما فردی بودید که این کار را در هالیوود باب کردید. تهیه و کارگردانی کار خودتان.
– کلینت ایستوود: آره، من چهل سالم بود که برای اولین بار کارگردانی کردم. من سال ۱۹۶۷ یک کمپانی راه انداختم و به آینده چشم داشتم. پدرم به من یاد داده بود هر کاری میخواهی بکنی، باید آن را درست انجام بدهی. باید بهترین در آن کار باشی و باید در همه زندگیات به آن به صورت خاص عمل کنی. این گفتهها همیشه در گوش من طنین انداخته است.
|خبرنگار: وقتی اسکات را کارگردانی کردی چه پیشنهادی به او کردی؟
– کلینت ایستوود: خب، هنوز با او کار مهم و بزرگی انجام ندادهام. اما احتمالا به زودی باید التماسش کنم که برای من بازی کند.
– اسکات: (می خندد). آره، درسته.
– کلینت ایستوود: اما او همیشه میآید و یک کار خوب دارد. و حالا نقشهای بهتری میگیرد و همه برو بچهها زنگ میزنند و میپرسند خب، اسکات کجاست؟ آنها همیشه عادت داشتند بپرسند من کجا هستم. حالا دنبال اسکات هستند.
– اسکات : تو رو با خودم میبرم کافه. خوش میگذره.
|خبرنگار: میتوانید همکار هم باشید، کلینت. این فیلمی میشود که بخواهم تماشایش کنم.
– کلینت ایستوود: من می تونم راننده باشم- از بچههای سرویس «اوبر» …
|خبرنگار: یک بازسازی از «سانست بولوار» میتوانی نقش شوفر را داشته باشی.
– کلینت ایستوود: آره، درسته. اریش فون استروهایم. فیلم محبوب من. اسکات اونو دیدی؟
– اسکات: آره دیدهام.
|خبرنگار: چه چیز آن فیلم را دوست داشتی؟
– کلینت ایستوود: دو سبک متفاوت: سبک بازیگر زن فیلمهای صامت، و بعد با شخصیت ویلیام هولدن، که چیزی بیشتر از یک شخصیت معاصر بود. دو سبک متفاوت دراین فیلم به خوبی در کنار هم دیده میشود. و من همیشه بیلی وایلدر را دوست داشتم.
– اسکات: چیزی که از کار کردن با پدرم کشف کردم این است که هنوز دارم یاد میگیرم. من هنوز در این حرفه یه بچه هستم. اما فیلم خیلی بیشتر از رسانه یک کارگردان است. و من از پدرم دیدهام که چطور به یک کارگردان تغییر کرد، اینجاست که قدرت وجود دارد. و همانطور که او میگوید، برای یک بازیگر این یا جشن یا قحطی است. اگر موضوع و دستمایههای خود را خلق نکنی، فقط داری برای چیزی که آن بیرون هست میجنگی. من واقعا میخواهم آن سمت دیگر ماجرا باشم.
|خبرنگار: کلینت، اگر میخواستی زندگیت را مرور کنی ، چه جور آن را روایت میکردی؟
– کلینت ایستوود: خیلی به زندگی خودم نگاه نمیکنم. همیشه به جلو نگاه میکنم، نه به عقب. خیلی از مردم وقتی به یک سن مشخص میرسند متوقف میشوند. همیشه برای فرانک کاپرا متاسف شدهام، برای بیلی وایلدر و کارگردانهای شبیه اینها، چون از شصت یا هفتاد سالگی کار را ول کردند. من خوش شانس بودم. یک مطلبی است که در گلف از آن استفاده میکنیم: «اول میخوام خوش شانس باشم، بعد خوب باشم». البته. خوش شانس بودن و خوب بودن عالی است. اگر سخت درس بخوانی، میتوانی نتیجه خوب بگیری. و اگر خوش شانس باشی و از مردم چیزهای خوب دریافت کنی آنوقت قادر هستی برای کاری که انجام میدهی تحسین شوی. مطمئنم بازیگران زیادی با استعدادهای فوقالعاده هستند که هرگز موفق نشدند چون فرصت درست را به دست نیاوردند و موضوع درست گیرشان نیامد. مادرم همیشه فکر میکرد من یک فرشته نگهبان دارم.
|خبرنگار: اسکات، چطور دقیقا کنار این مرد سالخورده قرار داری ولی مردی برای خودت شدی؟ آیا هویت خودت را فراموش کردی؟
– اسکات: فقط کاری را کردم که او میکند: به جلو رفتن فکر کردم. نمیتوانی به پشت سر نگاه کنی یا خیلی فکر کنی چه کارهایی کردهای. باید فقط فیلم بسازی؛ امیدوارانه و خوب. شاید هم بعضیهایشان در این مسیر خوب نباشند.
– کلینت ایستوود: آره، اون باهوشه. اون خیلی کارها کرده و از هر تصویر میشه این را متوجه شد. این یکی از راههای اوست: با هر کاری که میکنی، یک چیز جدید درباره خودت یاد بگیر.
– اسکات: چیزی را به یاد میآورم که او خیلی زود به من گفت. یادم نمیآد چند سالم بود وقتی تو به من گفتی، پدر. اما گفتی: به عنوان یک بازیگر، هیچوقت به پشت تریلرم نگاه نمیکنم. همیشه میخوام جلو برم و یاد بگیرم. این هنوز آویزه گوش منه. من در این فیلم «سریع و خشمگین» هستم و میبینم هر کدام پشت تریلر را نگاه میکنند. من میگم برای شاتی مثل این چه کار میکنین؟ میخوام یاد بگیرم.
| خبرنگار: چشماتو باز نگه دار و دهن گشادتو ببیند.
– اسکات: دقیقا.
– کلینت ایستوود: وقتی در سال ۱۹۵۴ یک بازیکن قراردادی بودم و در دانشگاه بودم، نقشهای خوبی گیرم نمیآمد. یک خط دیالوگ داشتم و بعد باید میرفتم. اما من ول نمیکردم. بازیگران را نگاه میکردم. و وقتی روزها میگذشتند مینشستم و فیلمبرداری را نگاه میکردم. غرق تماشای جوآن کرافورد یا هر کسی دیگری نمیشدم. نه فقط نگاه میکردم ببینم آنها چطور کار میکنند و چطور کارگردانی میشوند. هیچ چیزی درباره فیلمسازی نمیدانستم. در حالی که خیلی چیزها برای یاد گرفتن وجود داشت.
|خبرنگار: کلینت، پدرت وقتی شصت ساله بود بازنشسته شد و در ۶۴ سالگی درگذشت. آیا مرگ او تو را در خود گرفت؟ مثلا این که بگویی: باید کار را متوقف کنم؟
– کلینت ایستوود: شاید. آدمهای زیادی وقتی بازنشسته میشوند تاریخ مصرفشان تمام میشود. این در مردها بیشتر از زنها اتفاق میافتد. زنان معمولا علاقه زیادی به خانواده دارند زیرا خانواده همیشه بزرگ میشود و آنها باید همیشه از آن مراقبت کنند.
– اسکات: (میخندد) داری درباره مامان من حرف میزنی؟
– کلینت ایستوود: برای یک مرد، وقتی صاحب بچه شدی، دیگه شدی. کار دیگهای ندارد.
|خبرنگار: اولین اسکارت را برای «نابخشوده» در ۶۲ سالگی دریافت کردی در سنی که بیشتر افراد کار را رها کردهاند.
– کلینت ایستوود: من در آن موقع در دنده سه بودم. آن پروژه نقطه عطف بود و من وقتی داستان را خواندم میدانستم. به خودم باور داشتم. بیشتر مردم به غرایز خودشان باور ندارند. اما وقتی حسی داری، باید آن را بگیری . «برای یک مشت دلار» یک غریزه خیلی خوب برای من بود، چون من آنجا بودم، در نقش مردی که «راوید» است. هر روز آنجا بودم تا این که یکی آمد و گفت چطور بود میرفتی ایتالیا یا اسپانیا و با آنها کار میکردی؟ انگار من آنجا بودم تا این پیشنهاد را دریافت کنم. وقتی من این را برای آکیرا کوروساوا تعریف کردم، خیلی از ماجرا خوشش آمد. این یک لحظه غریزی بود.
|خبرنگار: فکری میکنی چیزی از این غریزه کلینت در تو هم هست؟
– اسکات: سعی کردم هر موقعیتی را به چنگ بیاورم و بتوانم از او چیزی یاد بگیرم. من جورجیا رفتم تا ببینم او چطور «سالی» را میسازد. هر شانسی که آوردم، سعی کردم خودم را به ست کارگردانی او برسانم.
– کلینت ایستوود: او دارد عالی جلو میرود. دقیقا در مسیر درست است.
– اسکات: فکر میکنم او یک شم عالی برای چیدن درست مطالب دارد.
– کلینت ایستوود: اگر ببینی چیزی رو متوجه هم میشی. اما در همین مسیر، باید ذهن بازی هم داشته باشی. راحته که یک نقطه خاصو بگیری و بگی: خب خیلی راحته. نه! کارگزار من همیشه میگفت: هر راهی را که پیش آمد جلو نرو چون گم میشی.
– اسکات: (میخندد) من همیشه باید اینو بدونم.
– کلینت ایستوود: و وکیلم همیشه به من میگفت: این مزخرفه، چیزی نیست که تو بخوای انجام بدی. و من میگفتم: من کسی نیستم که چنین کارهایی بکنم. من میخواهم کاری انجام بدم که بتونی به بچهات نشان بدی. من این شخصیت را دوست دارم و او را میسازم. و بعد مردم آن را دوست میدارند. باید این غریزه را داشته باشی که تصمیم درست را بگیری.
– اسکات: او همیشه به من میگفت هیچ کسی هیچی نمیدونه بنابراین به حرف هیشکیو گوش نکن.
– کلینت ایستوود: هیچکسی دقیق نمیدونه. فکر میکنن میدانند. و دقیقا آنهایی که فکر میکنند خیلی زیاد میدانند کمتر از همه میدانند.