«اصغر فرهادی» کارگردان مدعی اسکار «قهرمان» (A Hero)، بهتازگی در «میزگرد هالیوود ریپورتر» به فیلمسازان «کنت برانا» کارگردان «بلفست» (Belfast)، «گییرمو دل تورو» کارگردان «کوچه کابوس» (Nightmare Alley)، «پدرو آلمودوار» کارگردان «مادران موازی» (Parallel Mothers)، «جین کمپیون» کارگردان «قدرت سگ» (The Power of the Dog) و «رینالدو مارکوس گرین» کارگردان «شاه ریچارد» (King Richard) پیوسته و به پرسشهایی پیرامون فرایند نویسندگی، استفاده از اسلحه واقعی در فیلمها، و زمان تصور خود به عنوان یک فیلمساز حرفهای برای نخستین بار گفته است.
به گزارش مووی مگ به نقل از 30نما، برانا در پاسخ به این پرسش که کارگردانی را چگونه به یک کودک پنج ساله توضیح میدهد میگوید این حرفه بیشتر یک نوع «پلیس ترافیک هنری» است. دل تورو میگوید: «دوربین به دنبال پرسشی است که پاسخش را میداند.» کمپیون اضافه میکند که هیچگاه در کودکی هدفش فیلمسازی نبوده است: «قطعاً نه. چیزی که من دوست داشتم اجرای نمایش با دوستانم در مدرسه و خانه بود. فیلمسازی مثل بازگشت به آن زمان است، و یکی از اولین مسائلی که همیشه به آن فکر میکردیم لباس بود. اینکه چه لباسهایی داریم، چون داستان را تعریف خواهد کرد.»
گرین میگوید یک بازیکن بیسبال بوده و پدرش تصور میکرده که فرزندش یک ورزشکار حرفهای خواهد شد: «پیش از فیلمسازی دو حرفه دیگر را تجربه کردم. در مهد کودک تا کلاس پنج تدریس کردم و بعد به وال استریت رفتم.»
آلمودوار در پاسخ به همین پرسش میگوید: «من دیدن فیلم را شاید از سن ۸ یا ۹ سالگی آغاز کردم. در مورد دهه ۱۹۵۰ اسپانیا حرف میزنم. دوره بسیاری خوبی برای سینما اما یک دوران بسیار سخت برای کشور اسپانیا بود، یکی از تلخترین لحظات تاریخ ما. بنابراین سینما برای من یک دنیای موازی بود که میخواستم در آن زندگی کنم. میخواستم درونش باشم، میخواستم به آن دنیا تعلق داشته باشم.»
این کارگردان سپس به این پرسش پاسخ میدهد که آیا هنگام نویسندگی به مخاطب خاصی فکر میکند یا نه: «راستش نه. برای خودم مینویسم، و اگر با نویسنده دیگری همکاری کنم، برای خودمان. یادگیری ریتم انگلیسی برای من بسیار جالب بود، چون زبان دوم من است. اسپانیایی بسیار شاعرانه و ملودیک است. برای من نوشتن یک دیالوگ جذاب است.»
فرهادی میگوید: «وقتی مینویسم، تنها یک مخاطب وجود دارد، خودم. از خودت میپرسی: «آیا جواب میدهد؟ آیا به اندازه کافی احساسی است؟» گاهی با خودت صادق نیستی، فکر میکنی برای خودت مینویسی، اما به خارج از کشور خودت میاندیشی، به تهیهکننده و دیگران فکر میکنی. اما اگر صادق باشی، وقتی مینویسی، یک مخاطب در مقابل شما وجود دارد که همیشه با شما در نبرد است. نبردی راهگشا است چون چیزی مینویسید و او ناگهان میگوید: «جواب نمیدهد.» این فرایند را بسیار دوست دارم. به صورت غیرمستقیم، پرسشهای خود را به اشتراک میگذاریم. پاسخی برایشان نداریم. برخی فکر میکنند ما فیلمسازان پاسخها را میدانیم. چنین نیست. من سؤالاتم را با شما در میان میگذارم. به همین علت، عاشق نویسندگیام اما از سایر مراحلش لذت میبرم. در یک جمع، احساس امنیت نمیکنم. تنها بودن در یک اتاق برای من بهتر است.»
برانا در پاسخ به این پرسش که چرا فیلمی چنین شخصی در این مقطع از زندگیاش ساخته میگوید: «پس از ۵۰ سال نگاه کردن به یک موضوع ، یک لحظه خاص در زندگیام که همهچیز را تغییر داد. حدود ۲۰ ثانیه از زندگیام وقتی که سر و صدایی شنیدم و تصور کردم که زنبور است چون در نزدیکی یک پارک زندگی میکردیم، و بعد آن صدا خوابید، اما نگاهی به اطرافم انداختم و دیدم که صدای زنبور نیست، صدای مردم است. «خدای من، دارند به سمت ما میآیند.» و تبدیل شد به یک شورش جایی که پنجرهها را شکستند. سالها بعد وقتی به این لحظات فکر کردم، متوجه شدم که دیگر هیچوقت آدم سابق نشدم، دیگر آنجا زندگی نکردم، مثل قبل حرف نزدم، و کاری که فکر میکردم قرار است انجام دهم را نکردم.»
پیش از آنکه فرهادی از نحوه انتخاب «امیر جدیدی» برای «قهرمان» بگوید، دل تورو و کمپیون از این بازیگر ستایش میکنند. دل تورو میگوید: «آن چهره!» کمپیون اضافه میکند: «خوشقیافه است.» دل تورو ادامه میدهد: «اما فوقالعاده جذاب.»
فرهادی تعریف و تمجید دل تورو باعث شده که «روزش ساخته» شود و سپس توضیح میدهد که جدیدی یک بازیکن تنیس است و در کشورش بسیار شناخته شده: «برنامه ما در ابتدا انتخاب بازیگران غیر-حرفهای بود. میخواستم فیلمی شبیه به یک مستند بسازم. به این نتیجه رسیدم که بازی در نقش یک شخصیت ساده دشوارتر از یک شخصیت پیچیده است. شروع کردیم به کار کردن بر روی بدنش. به یاد میآورم که در اولین روز فیلمبرداری به او گفتم که شخصیت تو مشکل شنوایی دارد. بعد روز انگشتان و کتف او کار کردیم. شاید دو یا سه هفته طول کشید. اما سپس فکر کردم که این کافی نیست و چهرهاش باید خصوصیتی داشته باشد.»
کارگردان «جدایی نادر از سیمین» یکی از صحنههای فیلم برنده اسکار خود را به یاد میآورد که دخترش همزمان با لبخند زدن گریه کرده است: «دلیلش این بود که گریه و لبخند با هم کنتراست دارد. بنابراین این لبخند را برداشتم و این مرد دادم. به او گفتم: «امیر، همیشه پشت این لبخند پنهان شو. وقتی مشکلات بیشتری داری، بیشتر لبخند بزن.» گفت: «این خیلی پرخطر است، مردم میخندند.» گفتم: «نه، مردم میفهمند. میخواهی برای دیگر چهره خوشایندی ارائه دهی.» این جزئیات ریز شخصیت را تغییر میدهد.»
دل تورو در ادامه به تراژدی وسترن «راست» (Rust) که به مرگ فیلمبردار ۴۲ ساله فیلم با تیراندازی «الک بالدوین» انجامید واکنش نشان میدهد و میگوید: «از سال ۲۰۰۷ یا ۲۰۰۸ در هیچ صحنهای از فیلمهایم با اسلحه واقعی تیراندازی نشده است. فکر میکنم دیگر لزومی ندارد.»
فرهادی اضافه میکند: «فیلمهای خوب زیادی مثل «پدرخوانده» (The Godfather) داریم که در آنها از اسلحه استفاده شده. بدون اسلحه، چگونه میتوان «پدرخوانده» را تصور کرد؟ یا «صورتزخمی» (Sacreface) را؟ اما فکر میکنم گاهی دیدن صحنههای نبرد و کشتار در فیلمها زیادهروی است. بنابراین وقتی داستانی مینویسم، سعی میکنم از چنین صحنههایی اجتناب کنم.»