خوش شانس ترین دختر زنده (Luckiest Girl Alive) فیلم خوبی نیست و با روایت صد دقیقهای از یک قصه دو خطی، بی مایه مینمایاند. فیلم، داستان دختر جوانی است که نویسنده مطالب زرد در مجلهای عامه پسند است و در آستانه ازدواج با همسر ایدهآل قرار دارد اما تجربه تجاوز در نوجوانی او را رها نمیکند و پس از پنج دقیقه گفتگو با رئیس، مراسم ازدواج را برهم زده تا از قربانی بودن بنویسد.
در عین حال که پیرنگ فیلم از ظرفیت خلق روایتی دراماتیک برخوردار است و از تمِ تجاوز و آثار آن بر قربانی در سینما فیلم درخشانی به نام مارنی (Marnie) خلق شده، در این فیلم با فیلمنامهای پراکنده، رفت و برگشتهای زمانی بی مورد و صدای ذهن بیش از حدِ راوی که فیلم را به کتاب صوتی بدل ساخته مواجه هستیم. فیلم در ظاهر فیلمِ شخصیت است و بنا بر این است که با شخصیتِ آنی و احوالات او پیش برود اما در عمل شخصیتی ساخته نمیشود. به عنوان مثال، از آنی هیچ نمیدانیم جز این که نویسنده خوبی است. هرچند نویسنده بودن وی در فیلم کاملاً مفروض است زیرا هیچ صحنهای از نوشتن در فیلم نیست.
در سینما، نویسنده باید بنویسد تا باورانده شود. با لباسهای شیک و پیادهروی در خیابانهای نیویورک نویسنده ساخته نمیشود. سایر افراد هم بنا به موقعیت صرفاً از مقابل دوربین عبور میکنند. مرد متجاوزی که اکنون روی ویلچر مینشیند هیچ آنتی پاتی بر نمیانگیزد. در عوض ناتوانی وی در برداشتن دستمال از زمین ترحم انگیز است. دو نوجوان متجاوز در پرتو شوخیها بی رحم به نظر نمیرسند. نمیدانیم که چرا شخصیت آرتور در مدرسه اسلحه میکشد. اگر شخصیت بن به دلیل تحقیر همکلاسیها مرتکب جنایت میشود این مهم در مورد آرتور صادق نیست چون تا پیش از آن از آنی میخواهد تا با شکایت از متجاوزان از تکرار وقایع مشابه ممانعت به عمل آورد اما ناگهان وی را اسلحه به دست میبینیم. گویی با شخص دیگری –یک قاتل بالفطره و نه یک نوجوان دبیرستانی- طرف هستیم. آن منطقِ مقدم با این جنونِ مؤخر قابل جمع نیست. ضبط صدای مرد معلول که به ارتکاب تجاوز اقرار میکند هم بدون کارکرد است و روی هوا میماند. همچنین در دقیقه پانزده فیلم به تجربه هولناک دختر در مدرسه پی میبریم. پانزده دقیقهای که اگر حذف شوند در روایت تفاوتی ایجاد نمیشود.
بازیگر در ایفای نقش آنی بسیار بی حس است. برهم زدن ازدواج و یادآوری خاطرات تلخ در گفتگو با مستند ساز با خرید جهیزیه و جلسه کاری در بازی وی کاملاً یکساناند. گویی هیچ تفاوتی میان این موقعیتها نیست. لگد زدن به مانیتور تاکسی و فرار از صحنه فیلمبرداری هم کاملاً اُوراَکت و باور ناپذیراند. کارگردانی هم ناشیانه است. تدوین بسیار بد است. گویی بنا دارد تا بیینده را از حال به گذشته و از گذشته به حال پرتاب کند. اندازه نماها با موقعیتها سازگاری ندارند. به عنوان مثال، در صحنه گفتگوی آنی و رئیس و نقل خاطرهای تلخ از سی و هشت سال قبل باید درون شخصیت را از طریق نمای نزدیک حس کنیم، اما انتخاب نمای مدیوم شات و لانگ شات مانع از شکلگیری این ارتباط حسی میشود. دکوپاژی کاملاً خام دستانه.
دوربین رویِ دستِ حواس پرت کن هم ضعف بزرگی است. برای نزدیکی به شخصیتها و درون کاوی آنها دوربین ایستا و زاویه دید ثابت لازم است. اگر نمای اکستریم لانگ شاتِ بعد از جدایی که مبین تنهایی آنی است را نادیده بگیریم، در فیلم هیچ نمایی متناسب با چهارچوب درام انتخاب نشده است. خیال پردازیهای سورئالیستی آنی هم فاقد اثر گذاریاند. وقتی واقعیتِ شخصیت آنی به درستی پرداخته نشده است نمیتوان با خیال وی همذات پنداری کرد. آنچه بیش از دیگر نقاط ضعف تعجب بر میانگیزد فقدان پرداختن به ارتکاب قتل آرتور توسط آنی است. ظاهراً این عمل هیچ تأثیری بر آنی نگذاشته و از سوی سایر شخصیتها به سادگی پذیرفته شده است.
توهین آنی به زن غریبه هم یک کنش عجیب دیگر است. از آن عجیبتر این که به عنوان پایان بندی فیلم انتخاب شده. عصبانیت و پرخاش آنی در شرایطی که به تمام خواستههای خود رسیده چه معنی میدهد؟ پرداخت ایدهآل این قصه در چهارچوب تقابل روایتهای متفاوت –روایت مرد معلول و روایت آنی- رقم میخورد. تقابل روایت واقعی و روایت تحریف شده میتوانست بستر خلق درام باشد تا به جای خیال پردازیهای هپروتی، شخصیتهای ساخته شده و کنشهای دراماتیک ببینیم. خوش شانس ترین دختر دنیا هیچ نیست مگر تصاویر پر زرق و برقِ بی ربط و پیرنگی هدر شده.
منتقد: آرش ملکی
این مطلب بهصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگرد قانونی میگردد.
به صفحه اینستاگرام مووی مگ بپیوندید