صفحه اصلی > اخبار سینمای ایران : ژیلا صادقی از خودش،فرزاد حسنی و احسان علیخانی می گوید و فردوسی پور را پولساز و غیر استاندارد می داند

ژیلا صادقی از خودش،فرزاد حسنی و احسان علیخانی می گوید و فردوسی پور را پولساز و غیر استاندارد می داند

sadeghi-45h

ژیلا صادقی در يك گفت‌وگو درباره موفقیت و رازهای اجرای در تلویزیون و همچنین انتخاب بهترین مجری به نکات جالبی اشاره می‌کند. نكته مهمي كه در اين گفت‌وگو به چشم مي‌خورد، ادعاهايي‌ست كه صادقي در مورد كار خودش و اظهار نظرش درباره ديگران و نگاهش به نسل تازه مجريان وجود دارد؛ رفتار و گفتاري كه خودش به آن انتقاد دارد، اما ازش استفاده مي‌كند!

متن كامل گفت‌وگوي ژيلا صادقي با روزنامه دنياي اقتصاد را اين‌جا بخوانيد:

***

پرونده ویژه این هفته ما سراغ مجریان نام‌آشنا و محبوب رسانه ملی رفته تا سوال‌هاي بی‌پاسخ متعددی را کشف کند؛ از راز موفقیت‌شان بگیرید تا سبک منحصر به فردشان، خصوصیات یک اجرای ایده‌آل و از همه مهم‌تر ویژگی‌هاي یک مجری خوب بودن.
ژیلا صادقی که معرف حضورتان هست؟ همان خانم محترمی که با اجراهای جذاب و دلنشینش موفق شد در دل خیلی‌هایمان جا باز کند و با خوش‌کلامی و مهربانانه برخورد کردن‌هایش توانست خودش را به‌عنوان یکی از معدود زنان مجری صاحب‌سبک معرفی کند. کاری نداریم که دو سالی مي‌شود هیچ برنامه‌اي روی آنتن سیما نداشته است اما یادتان که نرفته؟ «اولین‌ها همیشه در اذهان ماندگار خواهند شد.»

فکر مي‌کنی دلیل اینکه دنیای اقتصاد برای گفت‌وگو سراغت آمده چه باشد؟
قبل از اینکه بخواهیم حرف‌هایمان را شروع کنیم، باید بگویم اشتراکاتی بین ما مجریان و واژه «دنیای‌اقتصاد» وجود دارد؛ اقتصاد بوی پول مي‌دهد و جایگاه اجرا هم اگر به صورت تخصصی و دقیق باشد و دقیق تعیین شود، آن هم بوی پول مي‌دهد. امروزه روز همه جای دنیا مي‌دانند برای کسب درآمدهای بالا باید شرایط ایده‌آلی فراهم کنند و با یک اقتدار تخصصی در هر جایگاهی قدم بگذارند. به جرات مي‌گویم این اتفاق برای من دیر افتاد، اما خدا را شکر، به واسطه یک اتفاق که همواره در خلوت خودم از آن به عنوان خاطره‌اي تلخ یاد مي‌کنم، توانستم مسیر و جهت زندگی‌ام را عوض کنم.

و این مسیر از کجا شروع شد؟
خب من با کار گویندگی و بازیگری وارد عرصه هنر شدم و توانستم رسانه را بشناسم. تابستان سال 75 بود که آن اتفاق تلخ برایم افتاد و مسیر زندگی‌ام را تغییر داد، آن زمان احساس کردم برای اینکه بتوانم به خواسته‌هاي درونی و استعدادم پاسخ درست بدهم، وارد عرصه اجرا بشوم. جالب است بدانید اولین اجرای من، اجرا کنار آقای «بهروز رضوی» در برنامه «کاپیتولاسیون» کار گروه سیاسی شبکه چهار بود. به هر حال اجرا کنار این مرد بزرگ کار ساده‌اي نبود، اما از خوش روزگار قسمت من شد. اما آن کسی که تشویقم کرد و اطمینان داد مي‌توانم این مسیر را طی کنم و موفق شوم، آقایان «دهقان نسب» و «مجید مظفری» بودند. آن زمان آرام آرام جلو آمدم و همچنان در همان وادی سیاسی برنامه اجرا مي‌کردم؛ بعد از «کاپیتولاسیون»، برنامه «جهان در مطبوعات امروز» و پس از آن «اقتصاد شبکه خبر» و «جاذبه‌هاي شبکه خبر» را اجرا کردم. آن موقع به کار اجرا خیلی علاقه‌مند شده بودم، اما همیشه دوست داشتم متفاوت‌تر از دیگران باشم، چون احساس مي‌کردم در این وادی آدم‌هاي قابلی در حال کار‌کردن هستند، اما تقریبا همه‌شان یکنواخت هستند! مي‌خواستم تحولی ایجاد کنم اما احساس مي‌کردم در زمینه سیاسی خیلی مجالی برای بروز خیلی از استعدادها وجود ندارد. به همین دلیل ژانرم را تغییر دادم و اولین حضورم در یک ژانر دیگر با حضور در برنامه «هشت فصل عشق» ویژه برنامه دفاع مقدس اتفاق افتاد. اولین بار بود که خانمی در این ژانر اجرا مي‌کرد که خدا را شکر به لطف کارگردانی خوب جناب آقای مجتبی شهردادی آن برنامه جوایز متعددی در زمینه‌هاي دکور، کارگردانی، نویسندگی و اجرا دریافت کرد. خب آن کار خیلی محدود و مناسبتی بود؛ بنابراین خیلی راضی‌ام نمي‌کرد، اما همین که در کارنامه‌ام به عنوان اولین خانم که در این ژانر اجرا مي‌کند ثبت شد، برایم مایه فخر و مباهات بود.
بعد از آن برنامه از طریق شخص آقای شهردادی، وارد گروه تاریخ و معارف شدم.

می خواهم بدانم این اتفاقات آیا باب میل خودت بود یا اجرا در این زمینه‌ها را دوست نداشتی؟
خیلی سوالت خوب است. همیشه احساس مي‌کردم باید همه ژانرهای اجرا را امتحان کنم تا بالاخره آنچه مورد علاقه و از جنس خودم است دستم بیاید. واقعا یکی از چیزهایی که امروز به خیلی از بچه‌هاي تازه‌کار مي‌گویم، این است که فکر نکنید اگر یک برنامه روتین یا زنده بهتان پیشنهاد شد، خیلی اتفاق خوبی است، به نظرم خیلی هم بد است، چون ریسک است و امکان دارد طرف برای همیشه نابود شود. برای همین تصمیم گرفتم آرام آرام قدم بزنم و همه ژانرهای اجرا را تجربه کنم، تا بدانم خالصی‌اي که انتهای الک باقی مي‌ماند چه چیزیست و چقدر با روحیاتم سازگار است. با علم به اینکه گروه تاریخ و معارف از جنس من نیست، تصمیم گرفتم آن را نیز تجربه کنم، چون بسان دانشگاهی برای پیشرفت و شناخت بیشتر خودم بود تا ترم به ترم و واحد به واحد جلو بیایم. آقای مجتبی شهردادی یکی از کسانی بود که خیلی تاثیر خوبی بر من داشت، چون بسیار انسان خوش‌فکری بود، از طرفی خودش دست به قلم بود، کار سازندگی را انجام مي‌داد و دوربین را هم خوب مي‌شناخت، فقط کارگردان نبود، اما در هر زمینه‌اي تخصص کافی، داشت و ایشان خیلی به من کمک مي‌کرد. یکی از بهترین کارهایم در گروه تاریخ و معارف کار «یاد ماندگار» آقای شهردادی بود که جزو برنامه‌هاي خیلی خاصم به حساب مي‌آید، چراکه آنجا تنها مجری نبودم، بلکه باید بازی هم مي‌کردیم. خوشبختانه از آنجا که حافظه بسیار قوی‌اي دارم، توانستم متن‌هاي سنگین آن برنامه را به خوبی حفظ کنم و با ریتم ایده‌آلی ضبط آن برنامه صورت گرفت. آن روزها واقعا مانند دانشگاهی بود که مي‌توانستم واحدهای لازم برای اجرا را پاس کنم و هر روز بهتر شوم.
در دوره‌اي به دلیل اینکه مقداری از لحاظ روحی شرایط خوبی نداشتم دست نگه داشتم و حدود 6-5 ماهی کار نکردم، چراکه به هیچ وجه دوست نداشتم با آن شرایط روحی جلوی دوربین بروم. در همان روزها پیشنهاد اجرای برنامه «بیدار شو، آفتاب شد» از شبکه دو ژانر کودک به دستم رسید؛ احساس کردم اینجا همان جایی است که با جنسم جور درمی‌آید، ضمن اینکه احساس مي‌کردم اگر وارد این فضا شوم، حالم نیز خوب خواهد شد و واقعا هم همین اتفاق افتاد. دقیقا با اجرای «بیدار شو، آفتاب شد» ژیلای 5 ساله را پیدا کردم، چون در خانواده‌اي بزرگ شده بودم که همیشه دیسیپلین بر آن حاکم بود، هیچ وقت نتوانسته بودم بچگی کنم و به قولی آدم بزرگ بار آمده بودم. فکر مي‌کردم «بیدار شو، آفتاب شد» فضایی است که کمک مي‌کند بچگی خودم را پیدا کنم و با سلیقه خودم تربیتش کنم. این جمله بدان معنا نیست که بخواهم تربیت پدر و مادرم را زیر سوال ببرم، نه، چون آنها اعتقاد داشتند بچه باید با دیسیپلین خاص خودشان بزرگ شود، اما من دوست داشتم خودم را جور دیگری بشناسم، چون مي‌دانستم آدم اکتیوی هستم، هیجان زیادی دارم و دوست داشتم همچنان آدم شلوغ و کودکی باشم. به کمک آقای مهرداد غفارزاده که به جرات یکی از بهترین کارگردان‌هاي ایران هستند، این اتفاق در «بیدار شو، آفتاب شد» برایم افتاد. یکی از بزرگ‌ترین شانس‌هاي من در زندگی‌ام این بود که به لطف خدا همواره به پست آدم‌هاي خوش فکر مي‌خوردم. نوشته‌هاي بسیار بسیار خوب «مهدی فرشچی» و «سعید فروتن» در این برنامه خیلی به من کمک کرد و دایره واژه‌ها و لغاتم را گستراند و یک فضای کاملا روانشناسانه و کودکانه را رقم زد. از طرفی رنگ و دکور هیجان‌انگیز، کارگردانی بسیار خوش‌فکر، تصویربرداری‌ها و تدوین‌هاي متفاوت آن گروه و از همه مهم‌تر زمان پخش برنامه که صبح زود بود، باعث دیده شدن آن برنامه شد. چیزی که به واسطه حضور در «بیدار شو، آفتاب شد» یاد گرفتم این بود که صبح زود، قبل از اینکه آفتاب طلوع کند و هوا گرگ و میش است، زمین از خودش عطرافشانی مي‌کند و پرنده‌ها با بوی این عطر از خواب بیدار مي‌شوند. از آن سال تا امروز پیش نیامده که صبح زودی را از دست بدهم و سعی مي‌کنم حتی برای 3-2 دقیقه هم شده از خواب بیدار شوم، پنجره اتاقم را باز کنم و این عطر را استشمام کنم.

آن برنامه چند قسمت اجرا شد؟
تقریبا 300 قسمت ساخته شد؛ به واسطه آن برنامه خودم بزرگ شدم، کودکی‌ام را پیدا کردم، خودم را تربیت کردم، دایره واژگانم را گستراندم، دنیای هنر را بهتر شناختم، به خواسته‌هاي قلبی‌ام پاسخ داده بودم، پیشرفت خیلی خوبی کرده بودم و در کنار همه اینها اگر دروغ نگویم به شهرت نسبی‌اي هم رسیده بودم و از همه مهم‌تر در سبک اجرا به نفع خانم‌ها تحولی ایجاد کردم. واقعا احساس مي‌کردم وظیفه سنگینی دارم تا بتوانم کفه ترازو را به سمت خانم‌هاي مجری سنگین کنم. خدا رحمت کند «رضا صفدری» را، ایشان یکی از کسانی بودند که با اجرای برنامه «شب‌هاي زعفرانی» کفه ترازو را به نفع مجریان آقا سنگین کرده بودند و من احساس مي‌کردم به لحاظ خیلی از چهارچوب‌هاي حاکم در ایران باید در مورد خانم‌ها هم این اتفاق بیفتد.

و این چهارچوب‌ها چقدر کارت را سخت مي‌کرد؟
بله، مسئولیتم را سنگین تر مي‌کرد. تنها کاری که مي‌کردم این بود که تلاش مي‌کردم از منظر روانشناختی به این موضوع نگاه کنم و بتوانم به بهانه حضور در دنیای کودکی، نظر مردم و آنهایی را که در راس کار بودند جلب کنم، بدون آنکه خدشه‌اي به اعتقادات و نظرهایشان وارد شود و من نیز بتوانم به هدف‌هایم نزدیک شوم. خدا را شکر همین اتفاق هم افتاد. یکی از چیزهای جالبی که به واسطه برنامه «بیدار شو، آفتاب شد» فهمیدیم این بود که آمارها نشان مي‌داد اکثر بینندگان برنامه ما را آدم بزرگ‌ها تشکیل مي‌دهند و من اسم این آدم بزرگ‌ها را گذاشتم «آدم هایی که کودکی‌شان را پیدا کرده‌اند.»

بعد از آن برنامه ایران را ترک کردی.
بله سفری برایم پیش آمد و زمانی که برگشتم برنامه «با تو» از گروه اجتماعی شبکه سه پیشنهاد شد. 6 خرداد 84 به ایران برگشتم و تنها 4 روز بعد این کار کلید خورد! یکی از اتفاقات خوش زندگی من در این مسیر بزرگ شدن (چه از لحاظ سنی و چه کاری) آشنایی با «فرزاد حسنی» بود که در آن کار مشاور هنری برنامه‌مان بود. او آن زمان ایده بسیار نویی ارائه داد، با این مضمون که تابلویی برای برنامه تهیه کردند با عنوان «ورود آقایان ممنوع!» یادم  هست یکی از مهمانان آن برنامه آقای «رامبد جوان» بود که خیلی از این اسم خوششان آمد و دیدیم چندی پیش نیز فیلمی با همین عنوان ساختند. من با برنامه «با تو»، دیگر تبدیل به یک خانم جوان 21 ساله شده بودم (منظورم از 21 ساله شخصیت هنری‌ام است) که قرار بود پایش را فراتر بگذارد، وارد اجتماع شود، خانم خانه باشد، خانم اجتماع باشد، فعالیت کند و خلاصه کلام یک زن خاص و موفق باشد، چون ما در برنامه «با تو» فقط با خانم‌ها مصاحبه مي‌کردیم، چراکه مي‌خواستیم به آقایان بگوییم «ایست، نوبت خانم‌هاست که خودشان را نشان دهند.» البته به هیچ وجه فمنیستی فکر نمی‌کردیم چراکه اکثر عوامل برنامه‌مان را آقایان تشکیل مي‌دادند و حتی قسمت‌هایی هم داشتیم که درباره موضوعاتمان نظر آقایان را نیز جویا مي‌شدیم تا نشان بدهیم زن و مرد زمانی مي‌توانند موفق شوند که با همفکری یکدیگر پیش بروند؛ این هدف برنامه «با تو» بود. خوشبختانه این برنامه هم جایزه گرفت و دوستانی که همیشه به من لطف دارند مي‌گویند اجرای بی‌بدیلی انجام دادی. به واسطه نوشته‌هاي نویسنده آن برنامه، ذهنم نسبت به گذشته پخته‌تر شد و با وجودی که سال‌هاست آن آدم را ندیده‌ام، هرگاه نوشته‌هایش به چشمم مي‌خورد، بی‌اغراق مي‌گویم مي‌بوسمشان، چراکه همه آن عوامل دست به دست مي‌دادند تا این ژیلای 5 ساله بزرگ‌تر شود. بعد از آن برنامه دوباره ایران را ترک کردم و در زمان بازگشت اجرای برنامه «خانه مهر» پیشنهاد شد؛ «خانه مهر» یک برنامه ترکیبی از آشپزی، کارشناسی و هنری بود که صبح‌ها پخش مي‌شد. آن زمان برنامه‌هاي مشابهی همچون «به خانه برمی‌گردیم»، «تصویر زندگی» و «خانواده» هم از سیما در حال پخش بودند و همین کار من را سخت تر مي‌کرد، چراکه پیشکسوتان بزرگی آن برنامه‌ها را اجرا مي‌کردند، مثل خانم شعله قهرمانی و دیگر دوستان. آن زمان در مصاحبه‌اي از این بزرگان کسب اجازه کردم و به سمت شان به خصوص خانم «ژاله صادقیان» که به نظرم در عرصه گویندگی و اجرا اسطوره هستند تعظیم کردم و یاعلی گفتم و دو سال و 8 ماه این برنامه را روی آنتن حفظ کردم. آن زمان بیماری‌اي برایم پیش آمد که مجبور شدم ادامه برنامه را به یکی از همکارانم بسپارم و از طرفی باید از ایران مي‌رفتم.

و بعد از آن بود که برنامه «خانه من، خانه تو» را اجرا کردی.
بله، البته ابتدا قرار بود این برنامه با عنوان «یک فنجان چای داغ» پخش شود که بعد تغییر نام داد و به تهیه‌کنندگی آقای محمد هاشمی اصل روی آنتن رفت. از جمله خصایص آقای هاشمی اصل خوش‌فکر بودنشان است که همیشه بهترین‌ها را مي‌خواهد؛ از دکور تا ریزترین ابزارهایی که برای اجرای یک برنامه نیاز است؛ این یعنی احترام به مخاطب. «خانه من، خانه تو» نیز موفقیت‌هاي زیادی به دست آورد و اواسط برنامه چون باید به کشور انگلیس مي‌رفتم، اجرا را به خانم «کمند امیرسلیمانی» سپردم و باز از ایران رفتم و بعد از یک سال که به ایران برگشتم اجرای برنامه «خانه فیروزه ای» به دستم رسید. همان زمان شبکه سه جشنی برگزار کرد که به واسطه اجرای برنامه‌هاي «خانه مهر» و «خانه من، خانه تو» جایزه آن سال را گرفتم و اجرای «خانه فیروزه‌ای» را به همراه آقای «جواد مولانیا» شروع کردم. به نظرم «جواد مولانیا» یکی از بافرهنگ‌ترین و باسوادترین مجریان ایران به حساب مي‌آید. دو سال و 4 ماه من و ایشان در کنار هم در «خانه فیروزه‌ای» زندگی کردیم. آن زمان جسته گریخته پیشنهادات بازیگری هم به من مي‌شد، یکی دوتایشان را به دلیل اینکه در رودربایستی قرار گرفته بودم پذیرفتم؛ یکی شان «به خاطر سوگند» بود که با ابوالفضل پورعرب کار کردم و دیگری تله فیلم «آتش‌بس در بیمارستان» بود. همیشه گفته‌ام اصلا دوست ندارم بازیگری کنم چراکه راه خودم را انتخاب کرده‌ام و اسم این کار را به قولی «دلگی» مي‌گذارم.

یعنی آن علاقه ابتدایی را که به بازیگری داشتی فراموش کردی ؟
فراموش نکردم، بلکه ترجیح دادم این پکیج را ببندم، چون احساس مي‌کردم حالا که در مسیر اجرا قرار دارم و اتفاقات خوبی هم برایم افتاده، روی همان سرمایه‌گذاری فکری، احساسی و وقتی کنم. به نظر من قرار نیست آدم به همه آرزوهایش برسد و به همه خواسته‌هایش جواب مثبت بدهد! ضمن اینکه این کار به نظر من بی حرمتی به جایگاه اجرا به حساب مي‌آید و در مصاحبه‌اي که قبلا هم با هم داشتیم نامش را «دلگی» گذاشتم، چراکه یک جورهایی از این شاخه به آن شاخه پریدن است و باعث از بین رفتن تمرکز آدم‌ها مي‌شود و هم باورهای مردم نسبت به خودم را خراب مي‌کند. مردم من را در آن لباس و شخصیت ژیلا صادقی، همان بانوی «خانه فیروزه‌ای» دیده بودند و دوست نداشتم در کاراکترهای مختلف و سریال‌هاي جورواجور بازی کنم.

یعنی مي‌خواهی حضور مجریان را در قالب بازیگری محکوم کنی؟
همیشه بر این عقیده‌ام راسخ بوده‌ام که یک بازیگر نباید اجرا کند و یک مجری هم نباید بازی كند. اگر اینگونه باشد هر دو جایگاه به خوبی حفظ خواهد شد. شما همه برنامه‌هاي دنیا را بررسی کنید؛ نمونه‌هاي خیلی زیادی داریم که یک مجری، شناسنامه یک برنامه به حساب مي‌آید. البته خیلی از دوستان نگران مباحث اقتصادی هستند، اما من از جمله مجریانی هستم که همیشه مي‌گویم اگر در کارتان یک شاخه را دنبال کنید، بی‌شک بهترین درآمد نصیب‌تان خواهد شد؛ این تناقض در انتخاب جایگاه خیلی آسیب‌رسان است و تکلیف آدم با خودش مشخص نیست که بالاخره اسم و جایگاه من در اجتماع مجری است یا بازیگر؟! هنوز هم بر این عقایدم مصمم هستم، اما خوشحالم این روزها دارد اتفاقات خوبی مي‌افتد؛ از جمله تشکیل «کمیته مجریان» با مدیریت آقای دکتر پورحسین که قرار است این صنف ساماندهی شود و اتفاقات خوبی بیفتد. اگر این اتفاق بیفتد، مطمئنم این جایگاه، جایگاه شناسنامه‌داری خواهد شد.

حدود دو سال است دیگر اجرای تلویزیونی نداشته‌ای. دلیلش چیست؟
بله، در این دو سال اتفاقاتی برای من افتاد که نتوانستم روی آنتن باشم، بنابراین احساس کردم این اتفاقات دارد من را از دنیای هنر دور مي‌کند. دروغ نگویم، یک مقدار وسوسه شدم که سراغ بازیگری بروم، چون پیشنهادات خیلی خوبی به من شد، از جمله پیشنهادی که از آقای «حسن فتحی» گرفتم و ایشان در برنامه «سین مثل سریال» از من با عنوان «سرمایه» یاد کردند و گفتند توانایی بازیگری را در من مي‌بینند. صادقانه بگویم در مرحله‌اي قرار گرفته بودم که داشتم تصمیم به بازیگری مي‌گرفتم، اما نتوانستم با خودم کنار بیایم و در این دو سال با اجرا روی استیج‌هاي مختلف که فکر مي‌کنم بالای 100 اجرا باشد خودم را راضی نگه داشتم. خب، مردم خیلی در کوچه و خیابان از من مي‌پرسند چرا نیستی و اجرا نمی‌کنی؟ من هم بهشان مي‌گویم احتیاج به استراحت دارم و باید اطلاعاتم را به روز کنم تا با کوله‌پشتی سنگین‌تری ظاهر شوم و به قولی به تکرار نیفتم. در فاصله این دو سال احساس کردم بی‌انصافی‌ها و بی‌عدالتی‌هایی علیه من صورت گرفت که باعث شد یک جورهایی احساس کنم زندگی 18-17 ساله تلاش من در رسانه در حال خدشه دار شدن است. خودم را مقصر اصلی مي‌دانستم چون احساس مي‌کردم باید با تدبیر بیشتری گام برمی داشتم اما یک جاهایی هم احساس مي‌کردم باید بروم و از حقم دفاع کنم و خودم را بیشتر معرفی کنم. وقتی متوجه شدم کمیته مجریان تشکیل داده شده و خیلی دقیق در حال بررسی کردن همه جوانب هستند، تا حدود زیادی خیالم راحت شد و با آرامش نشسته‌ام تا ببینم چه تصمیمی گرفته مي‌شود. مطمئنم این روزنامه را خیلی از مسوولان رسانه‌اي کشورمان خواهند خواند. مي‌خواهم به این عزیزان بگویم روی استعدادهای زیادی در زمینه اجرا سرمایه‌گذاری شده، نه از نظر مالی، بلکه از منظر احساسی، چراکه آدم‌هاي زیادی با این مجریان ارتباط حسی برقرار کرده‌اند و خیلی‌ها آنها را دوست دارند. امیدوارم این دوستان زودتر بتوانند برگردند و باز در کنار مردم زندگی کنند.

وضعیت مجریان امروز رسانه را چگونه ارزیابی مي‌کنی؟
فکر مي‌کنم امروز مجریان قابل و توانایی بالایی در رسانه‌مان حضور دارند و خواهش مي‌کنم به استعدادهایشان توجه بیشتری شود. یکی از مجریان جوانی که متعلق به نسل سوم مجریان تلویزیون است، خانم «مژده لواسانی» است که خیلی در خفا و آهسته و پیوسته در حال انجام کارش است و من آینده روشنی را برایش پیش‌بینی مي‌کنم.

حالا به غیر از کار ایشان برنامه مجریان دیگر را هم نگاه و بررسی مي‌کنی؟
خیلی زیاد. اصلا یکی از کارهایی که در این مدت انجام داده‌ام و به همه بچه‌هاي جوان و تازه‌کاری که وارد این عرصه شده‌اند هم گفته‌ام، این است که به صورت تلفنی یا حضوری به همه‌شان مشاوره مي‌دهم تا به نوع خودم کمکی به آنها کرده باشم. اما باعث تاسف است که باید بگویم برنامه‌هاي تلویزیونمان به شدت افت کرده است، چراکه هیچ فکر و خلاقیتی پشت آنها نیست. نسل امروز ما، نسل کم طاقت و عجولی است که دوست دارد یک شبه به همه چیز برسد! شاید در عرصه بازیگری این اتفاق بیفتد، اما در عرصه اجرا شوخی‌بردار نیست و نمي‌توانی یک شبه به جایگاهی مثل «احسان علیخانی» یا امثالهم برسی. من مي‌گویم اجرا یک حرفه تخصصی است که به واسطه‌اش شما ویترین یک رسانه بزرگ به حساب خواهی آمد؛ رسانه‌اي که همه جای دنیا به آن چشم دوخته است. مگر نه اینکه همه امید مردم ما تلویزیون است؟ از تلویزیون برای خودشان برنامه‌ریزی مي‌کنند، تبلیغات و محصولات موردنیازشان را پیدا مي‌کنند، درس زندگی مي‌گیرند، خبرهای روز دنیا را مي‌گیرند و… اما هیچ وقت اتفاق نمي‌افتد دیدن سریال یا فیلم سینمایی برایشان دلیل انتخاب تلویزیون باشد، چراکه آنها یک سرگرمي و برنامه اضافه بر سازمان است، چراکه معتقدم مردم از فیلم‌ها و سریال‌هایمان درس زندگی نمی‌گیرند، چون خیلی خوب و دقیق به امور اجتماعی پرداخته نمي‌شود. فضای امروز اجرایمان هم حال و روز بهتری ندارد. من مي‌گویم اگر یک خانم را به خاطر ویژگی‌های ظاهری‌اش به عنوان مجری به مخاطب معرفی مي‌کنیم، کار اشتباهی است، اجرا این نیست؛ اجرا داشتن صدای خوب و چهره زیبا نیست! اجرا کله و مغز قوی و سواد و تجربه بالا مي‌خواهد و این سواد بالا اینگونه کسب نمي‌شود که در یک شب دو جلد کتاب قطور مطالعه کنی و دانشمند شوی! محال است این اتفاق بیفتد. باید ترم‌هاي دانشگاهی لازم را بگذرانی تا واحد مربوط را پاس کنی. حتی همه ما یک سال طول مي‌کشد کتاب اول ابتدایی‌مان را تمام کنیم و به خوبی با حروف فارسی آشنا شویم.

خود همین یکی از تجربیاتی است که داری در اختیار جوان‌ترها مي‌گذاری تا جلوی این برنامه‌هاي بی‌کیفیتی که داریم مي‌بینیم گرفته شود.
بله، امیدوارم با تشکیل این کمیته مجریان، همه چیز روبه راه شود و با یک مدیریت صحیح، پیش برویم. واقعا خود ما مجریان، همین‌هایی که مویی در اجرا سپید کرده‌ايم و به قولی دستی بر آتش داریم و شخصا درباره خودم بگویم امروز وارد 40 سالگی شده‌ام و نزدیک به 20 سال تجربه حضور در عرصه‌هاي گویندگی، بازیگری و اجرا را دارم، باید بگویم هیچ کداممان یک شبه به اینجا نرسید‌‌ايم و طعم تلخی و سختی‌هاي زیادی را چشیده‌ایم. هیچ کدام ما با رابطه بازی و ابزار وارد این عرصه نشده‌ايم و باید علاوه بر اینکه از خودمان محافظت مي‌کنیم، به نسل جدید هم کمک کنیم مسیرش را درست برود. منظورم از ابزار به آنهایی‌است که تصور مي‌کنند با نوع پوشش‌ یا ست کردن آستین‌شان با یقه‌شان مي‌توانند وارد این عرصه شوند! اگر عمو، خاله یا دایی‌شان کاره‌اي باشد مي‌توانند بیایند! نه، واقعا این نیست؛ فضای اجرا نباید رابطه‌اي باشد، بلکه باید ضابطه‌اي باشد تا آنهایی که واقعا در این حرفه متخصص هستند مجال نمایش توانایی‌هایشان را داشته باشند.

به نظرت دنیای اجرا چه جذابیتی دارد که این همه سینه چاک و دلباخته دارد؟
شما وقتی دلتان برای یک نفر تنگ مي‌شود، ترجیح مي‌دهید به او زنگ بزنید و صدایش را بشنوید یا بروید زنگ خانه‌اش را بزنید از نزدیک ببینیدش؟ بی‌شک تلفن تا حدودی دلتنگی تان را برطرف مي‌کند، اما اگر رو در رو آن طرف را ببینید، حالتان بهتر خواهد شد. فضا و دنیای اجرا یک رابطه مستقیم با آدم‌هاست و یک جورهایی محک زدن حالت‌هاي درونی خودتان به حساب مي‌آید. اجرا یک آزمایشگاه درونی‌است. یک جاهایی همه‌مان مي‌توانیم خیلی خوب شعار دهیم، درباره زندگی خوب، حرف‌هاي قشنگ، جمله‌هاي خیلی قشنگ و… حرف بزنیم و به کرات چنین چیزهایی را مي‌بینیم، اما طرف در زندگی خودش به هیچ وجه اینگونه نیست! همان آدم که در زندگی شخصی‌اش اینگونه رفتار نمي‌کند و اتفاقا مجری نام‌آشنایی هم هست، بالاخره یک جایی وجدانش یقه‌اش را خواهد گرفت و باید تزکیه درونش را آغاز کند. دنیای اجرا هم به من مجری خیلی کمک مي‌کند تا خودم را بسازم، هم به مردمم کمک مي‌کند خودشان را پیدا کنند. مجری یک رابطه، وسیله و پل بین من و درونم است و برای همین هم اینقدر جذابیت دارد. خیلی سال است دیگر برنامه‌هاي تولیدی را اجرا نمي‌کنم، چون در برنامه زنده است که حس زندگی برایم تداعی مي‌شود و رابطه بهتری برقرار مي‌شود.

می‌خواهم بدانم نقش ژیلا صادقی در یک برنامه چیست؟ آیا تنها متن، ایده و خواسته عوامل را اجرا مي‌کند یا خودش هم نقش دارد؟
من نمي‌توانم تنها مجری حرف و ایده آدم‌هاي دیگر باشم! من مي‌توانم با فرهنگ کار گروهی و در کنار آدم‌هاي دیگر یک برنامه را خلق کنم.

به نظرت اینجا این اتفاق مي‌افتد؟
خدا را شکر، تا حالا که برای من این اتفاق افتاده است. همانطور که گفتم فرآيند زندگی هنری‌ام به گونه‌اي بوده است که همیشه به پست آدم‌هاي خوش فکر خورده‌ام و آنها هم من را قبول داشته‌اند و من کنار آنها هم درس گرفته‌ام و هم به خودم درس پس داده‌ام. به این دلیل که واقعا تشنه کارم بوده‌ام و رفته‌ام خوانده‌ام؛ وقتی مي‌گویم رفته‌ام خوانده‌ام، منظورم این نیست در خانه‌ام یک کتابخانه خیلی بزرگ دارم یا به قول یکی از این مجریان تازه‌کار که گفت «فکر مي‌کنم که وای من چقدر کتاب‌ها مانده که نخوانده ام!» جالب اینکه این جمله برای یکی از آدم‌هاي بزرگ است که حالا ایشان به زبان مي‌آورد! یا طرف مي‌آید مي‌گوید «من به ادبیات فلان کشور مسلطم!» نه، من مسلط به زبان مادری‌ام هستم و کتاب زبان مادری‌ام را خیلی مطالعه مي‌کنم و مشق نظری‌ام بسیار زیاد است؛ من مطالعه زندگی اجتماعی‌ام زیاد است، حالا دوست دارم بعضی وقت‌ها کتاب را هم بُر بزنم، اما نه به آن معنای تشریفات داشتن کتابخانه عظیم‌الجثه در خانه‌ام! من مي‌گویم مجری باید صاحب فکر باشد و در اتاق فکر ساخت یک برنامه حضور داشته باشد، چون اوست که با مردم در ارتباط است و نیاز و دردهایشان را مي‌شناسد. در خیابان، مردم تهیه‌کننده برنامه را نمي‌شناسند، مجری را مي‌شناسند، بنابراین مجری باید اینقدر متخصص و صاحب فکر باشد که بشود به او تکیه کرد. خیلی از تهیه کننده‌ها تقصیر ندارند، مي‌گویند وقتی مجری‌اي مي‌آید چهارتا ورق مي‌خواند و همان را اجرا مي‌کند، چگونه از فکرش استفاده کنیم؟ راست هم مي‌گویند.

چه تمریناتی برای به روز کردن خودت انجام مي‌دهی؟
ببین، من هر روز حتما یک ربع در کنار کیوسک روزنامه‌فروشی‌ها مي‌ایستم و سرپا روزنامه‌ها را مطالعه مي‌کنم. کتاب را نمي‌خورم و به قول خیلی‌ها نمي‌جوم، بلکه کتاب را بُر مي‌زنم. من با مردم زندگی مي‌کنم، تلفن من را خیلی‌ها دارند و خیلی‌ها برای زندگیشان به من زنگ مي‌زنند و مشاوره مي‌گیرند، من هم برای اینکه سوالشان بی‌پاسخ نماند مي‌روم مطالعه مي‌کنم یا با کارشناس‌ها حرف مي‌زنم. من در خیلی از نشست‌ها حضور پیدا مي‌کنم. کمتر اتفاق مي‌افتد من را در مجامع هنری، سینماها، کنسرت‌ها و فستیوال‌ها ببینید! من جاهای دیگری حضور پیدا مي‌کنم تا بتوانم به درد مردمم بخورم.

هر آدمی در زندگی‌اش شگردی دارد که مي‌تواند به واسطه‌اش موفق شود. شگرد شما چیست؟
چه سوال سختی. اگر شگردم را بگویم در اصل فوت و فن کارم را گفته‌ام! (خنده) فکر مي‌کنم یک سکوت پر معنا و یک خلوت تعریف‌شده مي‌تواند شگرد شما را معرفی کند. شگرد من خوب گوش کردن و خوب نگاه کردن و درک کردن است.

فرض کنیم الان فرصتی دست ‌دهد تا بتوانی برنامه‌اي باب میلت اجرا کنی. ایده‌اي که در آن واحد برای اجرای یک برنامه به ذهنت مي‌رسد یا در سر مي‌پرورانی چیست؟
دوست دارم آن ژیلای 5 ساله را که جلو آمد نوجوان شد، بعد به جوانی رسید و بعد تبدیل به یک خانم محترم شد، این بار در قالبی جدیدتر نشان دهم. بالاخره، مردم جامعه ما دوست دارند یک خانم پخته تر را نیز ببینند. من خودم یک مجری مولف هستم که دست به قلم است چون تربیت شده نویسندگان خوبی چون مریم چوپانی و سعید فروتن و آقای فاضل هستم. آنچه جلوی دوربین برود، نباید منِ مجری باشم که به شهرتم اضافه شود که حرف هایم دوباره تکرار شود! مگر نمي‌گوییم رسانه مردمی؟ خب، باید برنامه‌اي ساخته شود که ثابت کند مي‌خواهد حرف مردم را بزند. نباید تنها در کلام بگوییم برنامه مشارکت 100 درصد مردمی! برنامه مشارکت 100 درصد مردمی همیشه من را یاد مارکتینگ و تبلیغاتش مي‌اندازد! دوست دارم برنامه‌اي خلق کنم که تنها متعلق به مردم باشد، مردم حرف‌هایشان را بزنند، زندگی‌هایشان را تعریف کنند، از تجربه‌ها، موفقیت‌ها و بدبختی هایشان برایمان بگویند. آنها بگویند چه مسیری را طی کرده اند و الان در چه جایگاهی قرار دارند. الان که درباره بحث مارکتینگ صحبت به میان آمد، باید بگویم من اولین مجری ایران هستم که وارد فضای تبلیغات شدم و این راه را برای همه باز کردم، اما متاسفانه این اتفاق مورد حمایت هنرمندان قرار نگرفتم، بیشتر مورد حسادت قرار گرفتم و این راه بسته شد! من به واسطه کمک بعضی از مدیران توانستم این راه را باز کنم و واقعا خیلی مي‌توانستیم در این مسیر موفق باشیم؛ اصلا چنین کاری استاندارد خیلی از کشورهای دنیاست که از چهره هنرمندانشان استفاده کنند. ما ابزاری به قضیه نگاه نمي‌کردیم؛ اینکه بیاییم از حضور یک زن برای فروش یکسری محصول استفاده کنیم؛ ما مي‌خواستیم شیوه صحیح زندگی کردن را بیاموزیم. مي‌خواستیم به مردم مان بگوییم با چه خریدی مي‌توانند هم به صرفه تر عمل کنند هم استفاده بهینه‌تری ببرند. انتظار داشتم مسوولان از من حمایت کنند اما متاسفانه مورد بی‌مهری قرار گرفتم و این راه بسته شد! مجری اگر مجری باشد، متخصص باشد، جایگاهش را خوب تعریف کند، خلاق باشد و علم مارکتینگ را بداند که امروز حرف داغ و تب تندی در تمام رسانه‌هاي دنیا دارد، درآمد خوبی خواهد داشت، جایگاه قابل قبول و زندگی با آرامشی را تجربه خواهد کرد و مي‌تواند با عشق جایگاهی را برای خودش تعریف کند که هنرمند قابلی در عرصه رسانه به حساب بیاید.

به نظرت در حال حاضر به کسی مي‌توان عنوان «بهترین» مجری را نسبت داد؟
آخر مي‌دانی، طرف تا مي‌آید بهترین شود، یک جورهایی اوتش مي‌کنند!

اگر اینجوری که مي‌گویی باشد، پس چرا عادل فردوسی پور اوت نمي‌شود؟
آخر عادل فردوسی‌پور بوی پول مي‌دهد! اصولا مردم ایران به مقوله فوتبال بسیار علاقه‌مندند و از طرفی «عادل فردوسی‌پور» هم امروز تبدیل به شخصیتی شده است که خیلی خوب دارد پول‌زایی مي‌کند. اجازه بدهید از منظر اجرا «عادل فردوسی پور» را کالبد شکافی کنم؛ او فقط متخصص فوتبال است. اگر بخواهی اینگونه حساب کنی، عادل فردوسی‌پور از منظر اجرا فاقد استاندارد‌های لازم است. دلیل شیرین شدنش را بهتان خواهم گفت؛ اول اینکه دست روی موضوعی گذاشته که علاقه مردم است، دوم اینکه به واسطه فوتبال چهره شناخته شده و برندی شده است و برای رسانه پولسازی مي‌کند.

پس از نظر تو عادل فردوسی‌پور بهترین نیست.
نه.

یعنی گزینه دیگری نداریم که الان بهترین باشد؟!
از نسل قدیم (منظورم نسل اول مجریان است) بهترین مان در خانم‌ها، سرکار خانم ژاله صادقیان است؛ هیچ وقت از صدا، اجرا و صورتش سیر نمي‌شوی. در آقایان بی‌شک آقای اسماعیل میرفخرایی بهترین است که جلویشان تعظیم مي‌کنم. در نسل ما که نه، بهترین وجود ندارد! درباره مجریان نسل سوم مان هم اصلا نمي‌خواهم قضاوت کنم. درباره این نسل در گفت‌وگویی که مدتی پیش با یکی از روزنامه‌هاي صبح ایران داشتم، گفتم نسل سوم ما، نسل پر‌حاشیه و کم تجربه‌اي است. شما نگاه کنید، من، فرزاد حسنی و احسان علیخانی با حضورمان انقلابی در رسانه ایجاد کردیم. بعضی وقت‌ها مي‌نشینم مصاحبه‌هاي این مجریان نسل جوان را مي‌خوانم که با اصرار تاکید مي‌کنند خودشان صاحب‌سبک هستند و در عرصه اجرا سبکی متولد کرده‌اند! آخر من دارم مي‌گویم تو در این سبک اصلا موفق نبوده‌اي که ادعا مي‌کنی. شخصا اصلا به این موضوع فکر نمي‌کنم که من سبکی در اجرا ایجاد کرده‌ام یا انقلاب کرده‌ام (که به شهادت خیلی‌ها این کار را کرده‌ام)، من فقط به این فکر مي‌کنم که چقدر مثمرثمر بوده‌ام، به این فکر مي‌کنم که چه کمکی توانسته‌ام به جامعه‌ام بکنم، به این مي‌اندیشم که چقدر توانسته‌ام مردمم را بشناسم، چقدر پیشرفت کردم یا چند واحد این حرفه را پاس کردم.

تا آنجا که اطلاع دارم مي‌دانم این روزها به تازگی یک کار اقتصادی را شروع کردی که دوست دارم بیشتر درباره‌اش توضیح بدهی.
واقعیت این است که دوست نداشتم از حرفه اصلی‌ام دور شوم، اما لازم دیدم از استعدادهایم در زمینه‌هاي دیگر هم بهره ببرم، چون قرار نیست در زندگی‌ام تک بعدی باشم، با این حال یک جورهایی این اتفاق را با اجراهایم هماهنگ کردم و از آن بهره بردم. چیزی که دغدغه‌ام به خصوص امسال که به سفارش رهبر معظم انقلاب «سال تولید ملی» نامگذاری شده بود تا با این اتفاق به خودکفایی و پیشرفت برسیم، این بود که احساس کردم این فضا، بی‌رودربایستی فضای مناسبی است برای کسب درآمد و همچنین تولید محصولات با کیفیت و مطلوب؛ تا دیگر کمتر سراغ برندهایی برویم که محصولاتشان را به نوعی به ما مي‌اندازند! از آنجا که به برندبازی معروف هستم و بسیار دقیق، آنقدر که اگر قصد خرید مثلا ساعتی را داشته باشم حتما بهترینش را خواهم خرید، دیدم برندهایی وارد ایران شده اند که با وجود اسم بزرگ، کیفیتشان افتضاح است و جالب اینکه بدانید در ایران و در کارگاهی در کرج و اطراف تهران در حال دوخته شدن هستند و به قول خودمان یک بار مصرفند، اما برای خریدشان باید پول‌هاي آنچنانی بپردازی! برای همین با همفکری خواهرم که سابقه بازیگری نیز دارند، تصمیم گرفتیم در زمینه تولید پوشاک برندی راه بیندازیم تا حداقل کیفیت ایده‌آلی دست مردممان برسانیم. امروز در حال انجام طراحی لباس‌هاي بسیار خوش رنگ و لعاب، با کیفیت، شیک و امروزی هستیم که چیزی کمتر از برندهای بزرگ دنیا نداشته باشد. اطلاع داری که بهترین طراحان لباس‌هاي دنیا ایرانی‌ها هستند؟ به این دلیل که ما ایرانی‌ها به خوبی رنگ‌ها را مي‌شناسیم و همواره در تاریخ ثابت شده رنگ نقش زیادی در طراحی‌هاي لباس، خانه‌ها و دکورهایمان داشته است. به همین دلیل از این موقعیت استفاده کردم و همین روزها این برند را به ثبت خواهم رساند و در این کار هم فعالیت‌هایی خواهم داشت.

 

گفتگوی ژیلا صادقی برگرفته از روزنامه ی دنیای اقتصاد

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها