بی گمان تاریخ سینمای جهان لحظه های ماندگار بسیاری به خود دیده است و تقریبا كمتر سینمادوستی است كه سكانس پایانی فیلم «۴۰۰ ضربه» ساخته ی «فرانسوا تروفو» یا لحظه ی خداحافظی «ای.تی» در فیلم «استیون اسپیلبرگ» و قاب سیاه و سفید فیلم «جویندگان» اثر «جان فورد» را در خاطر نداشته باشد.
به گزارش مووی مگ به نقل از صبا، لحظه ی خداحافظی «ای.تی» در فیلم (E.T)، همان سکانس پایانی فیلم در صحنه ای كه موجود فضایی با خداحافظی از دوستان زمینی اش، با سفینه به سوی خانه اش بازمی گردد، بارها از سوی منتقدان سینمایی به عنوان تاثیرگذارترین لحظه ی تاریخ سینما انتخاب شده است.
در ذیل نگاهی می اندازیم به فیلم هایی كه ناب ترین لحظه های تاریخ سینما را رقم زده اند و پس از گذشت سال ها همچنان در ذهن دوستداران سینما ماندگار هستند.
«چهارصد ضربه» (فرانسوا تروفو)
در فیلم «۴۰۰ ضربه» پسرك داستان درگیر مسائل مختلفی در زندگی شخصی اش است. او را در پلان پایانی فیلم كه به صورت یك سره ضبط شده است، در حال دویدن به سمت تحقق آرزویش كه رسیدن به دریاست می بینیم. او در حالیكه به دریا رسیده و به شكلی نمادین به انتهای خط هم رسیده است، راهی برای ادامه ی مسیر و حركت به سمت خواسته های دیگرش نمی یابد.
این فیلم یکی از برجسته ترین نمونه های سینمای موج نو فرانسه به شمار می رود؛ فیلمی که بسیاری از ویژگی های این انقلاب سینمایی را در خود دارد. «چهارصد ضربه» در سال ۱۹۵۹ همراه چند فیلم دیگر از فیلم سازان موج نو در بخش رقابتی جشنواره ی کن به نمایش درآمد و جایزه ی بهترین کارگردانی را نیز به دست آورد.
این فیلم در قالب یک داستان ساده، زندگی پسری به نام «آنتوان دوانل» که در آستانه ی بلوغ قرار دارد را به شکلی روان و طبیعی روایت می کند. شخصیت آنتوان (با بازی ژان پیرلئو) از زندگی خود «تروفو» گرته برداری شده و با ظرافتی کم نظیر پرداخته شده است.
«ای.تی» (استیون اسپیلبرگ)
«ای.تی» محصول ۱۹۸۲ به کارگردانی استیون اسپیلبرگ در زمان اکران پرفروش ترین فیلم تاریخ سینما شد و هم اکنون یکی از موفق ترین آثار اسپیلبرگ در زمینه ی تجاری محسوب می شود كه موفق به کسب چهار جایزه ی اسکار نیز شد و در جوایز گلدن گلوب جایزه ی بهترین فیلم سال را گرفت.
«ای.تی» اگرچه درباره ی دنیای کودکان و افسانه های تخیلی و فضایی بود، اما توجه مخاطبین بزرگسالان را نیز به خود جلب کرد. لحظه ی خداحافظی «ای.تی»، همان سکانس پایانی فیلم در صحنه ای كه موجود فضایی با خداحافظی از دوستان زمینی اش، با سفینه به سوی خانه اش بازمی گردد، بارها از سوی منتقدان سینمایی به عنوان تاثیرگذارترین لحظه ی تاریخ سینما انتخاب شده است.
«جویندگان» (جان فورد)
شاید كمتر فیلمی در تاریخ سینما مانند «جویندگان» هم آغاز و هم پایانی تکان دهنده داشته باشد. سکانس آغازین: قاب سیاه تصویر با گشوده شدن در کلبه ای باز می شود. سواری خسته و آرام به کلبه نزدیک می شود. دوربین همراه زنی خسته و اندوهناک که در را گشوده است جلو می رود.
سکانس پایانی: «ایتان» همراه با برادرزاده ی ربوده شده اش به کلبه خانواده ی مهاجر نزدیک می شود. دخترک را تحویل خانواده می دهد و همگی داخل کلبه می شوند، حتی «مارتین پاولی» جست وجوگر و سرگردان. «ایتان» تنها می ماند و در به روی او بسته می شود. او پشت دری می ماند که هشت سال پیش «مارتا» آن را به روی او گشوده بود.
«داستان اسباب بازی ۳» (لی اونکریچ)
در این فیلم سکانسی که در آن اسباب بازی ها دست هایشان را بالا می گیرند و آینده شان را می بینند، بارها مورد توجه منتقدان سینما قرار گرفته است. قسمت سوم «داستان اسباب بازی» كه برنده ی جایزه ی اسكار شد، پرفروش ترین فیلم سینمای جهان در سال ۲۰۱۰ میلادی بود. این فیلم سه بعدی که پرفروش ترین انیمیشن تاریخ سینمای جهان نیز نام گرفته است، محصول کمپانی دیسنی است.
«سانست بولوار» (بیلی وایلدر)
سکانس آغازین «سانست بولوار» یکی از زیباترین سکانس های تاریخ سینماست. گروهی خبرنگار با عجله وارد یک خانه ویلایی می شوند تا از مردی که در استخر به قتل رسیده است عکس تهیه کنند. دوربین از زیر آب، استخر، جسد مقتول و نمای بیرون استخر را نشان می دهد. در طول فیلم، راوی داستان، مقتول فیلم است که چگونگی مرگ خود را شرح می دهد. موج موج شدن آب، شناور بودن جسد و صدای خبرنگاران زیر آب به سختی به گوش می رسد، دقیقا مانند اینکه خودتان الان زیر آب هستید. به خصوص اگر فیلم را بر صفحه ی بزرگ سینمای خانگی یا ویدئو پروجکشن ببینید.
«تعطیلات رمی» (ویلیام وایلر)
با شنیدین نام این فیلم اولین چیزی که به ذهن می رسد، سکانس پایانی این فیلم زیباست. این سکانس جزء بهترین پایان بندی های تاریخ سینماست؛ جاییكه «گریگوری پک» و «آدری هپ بورن» یکدیگر را نگاه می کنند. «آدری» می رود، اما «گریگوری» سرجایش می ماند. آن قدر می ماند تا همه می روند و سالن خالی می شود. بعد در حالیکه دستش را در جیبش کرده است، آرام آرام سالن را ترک می کند. باز هم یك زوج عاشق از هم جدا می شوند تا یک ملودرام زیبا خلق شود. آخرین نگاه «گریگوری پگ»، زیباترین و تأثیرگذارترین لحظه ی این فیلم است.
«زوربای یونانی» (مایکل کاکویانیس)
سکانس پایانی «زوربای یونانی»، آنجا که ارباب از «زوربا» می خواهد که به او رقص بیاموزد و با خنده، شروع به رقصیدن می کند، از جمله لحظه های ماندگار سینماست. در پس آن پایکوبی و سرخوشی، دنیایی از مفاهیم پیچیده ی فلسفی نهفته است. «زوربا» شاید یک ژولیده، باری به هرجهت به نظر آید.
اما بیش از آن فیلسوفی بی نام است که خیلی بیش تر از آنهانی می داند که مفاهیمی چون دنیا و زندگی و مرگ را، با اسامی و کلمات سخیف تفسیر می کنند و به خورد دیگران می دهند. «زوربا» می داند که رنج، همزاد آدم است و زندگی کوتاه و مرگ حق. پس چه بهتر به جای آنکه رو در رویشان بایستد، کنارشان گام بردارد.
«روشنایی های شهر» (چارلی چاپلین)
در سکانس زیبا و تأثیرگذار پایانی فیلم، دختر نابینا (که حالا بینا شده) وقتی می خواهد به چاپلین گدا پول دهد، بعد از آنكه تصادفا دست چاپلین را می گیرد، او را می شناسد. چاپلین که پول عمل جراحی این دختر را فراهم کرده، در تخیل این دختر بیچاره، یک ثروتمند جنتلمن بوده است. اما اکنون او چاپلین واقعی را با چشمانش می بیند. این سکانس نمایشگر یکی از تأثیرگذارترین و احساس برانگیزترین جنبه های انسانیت است.
«معجزه در میلان» (ویتوریو دسیکا)
سراسر فیلم «معجزه در میلان» سرشار از نوعی نگاه هنرمندانه به موضوع فقر، بدبختی و تبعیض در ایتالیای پس از جنگ است. یکی از به یاد ماندنی ترین سکانس های فیلم، صبح یک روز سرد زمستانی است. نور کمرنگ خورشید از لابه لای ابرها، به صورت یک طیف محدود به زمین می تابد. همه سعی می کنند خود را در این طیف جا دهند و به زور تلاش می كنند گرم شوند. در ادامه ی فیلم به چند سال بعد می رویم. حال و روز مردم بهتر شده است و برای مشاهده منظره ی غروب آفتاب بلیت می خرند. روی صندلی رو به غروب می نشینند و فرورفتن آفتاب را تماشا می کنند.
«توت فرنگی های وحشی» (اینگمار برگمن)
یکی از به یاد ماندنی ترین سکانس های تاریخ سینما، مربوط به کابوس ترسناک «پروفسور ایزاک برگ» با بازی «ویکتور شوستروم» در این فیلم است. در این کابوس، پروفسور می بیند در یک شهر خالی از سکنه است و سکوت همه جا را فراگرفته است. تمام ساعت ها بدون عقربه هستند. پیرمرد چند قدمی اطراف خودش می چرخد، اما هیچ کس در شهر نیست.
ناگهان از دور مردی را می بیند که به پشت ایستاده است. به طرف مرد می رود، اما وقتی روی او را برمی گرداند، با چهره ی ترسناک مرده ای مواجه می شود. پیرمرد به زمین می افتد و از سرش خون جاری می شود. چند لحظه بعد، از دور یک کالسکه نعش کش می رسد. وقتی کالسکه از جلوی پروفسور عبور می کند، چرخ آن به چراغ گاز کنار خیابان گیر می کند. اسب ها با تمام توان رو به جلو زور می زنند، اما چرخ کالسکه گیر کرده است. ناگهان چرخ از کالسکه جدا می شود و به سمت پروفسور می رود. بعد هم به دیوار می خورد و متلاشی می شود.
اسب ها هم چنان تقلا می کنند. در یک لحظه تابوت از کالسکه روی زمین می افتد. اسب ها با کالسکه دور می شوند. در تابوت نیمه باز و دست جسد از آن بیرون آمده است. پروفسور به سمت جسد می رود. ناگهان دست جسد تکان می خورد و دست پروفسور را می چسبد و به سمت خود می کشد. وقتی در تابوت به طور کامل باز می شود جسد پروفسور را می بینیم.
«عصر جدید» (چارلی چاپلین)
این فیلم سکانس های به یادماندنی فراوان دارد. اما یکی از ماندگارترین و جالب ترین آن ها که هنوز هم بی همتا است، سکانس غذا دادن به چاپلین با ماشین غذاخوری است که برای صرفه جویی در وقت کارگران، به مدیر کارخانه پیشنهاد شده است. سکانسی عالی که همه ی تماشاگران، از کودک خردسال تا پیرمرد ۱۰۰ ساله را می خنداند. در ابتدا که ماشین خوب کار می کند، چاپلین و تماشاگران مبهوت توانمندی این دستگاه جالب می شوند، اما بعد از خرابی و اتصالی مدار دستگاه، داستان دیدنی می شود.
«جاده» (فدریکو فلینی)
در میان سکانس های برتر، سکانس پایانی فیلم «جاده»ی فلینی در خاطر بیشتر تماشاگران حرفه ای سینما نقش بسته است.
«زامپانو» با بازی فوق العاده زیبای «آنتونی کویین» بعد از آگاه شدن از مرگ «جلسومینا»، اجرای معرکه گیری که دیگر بدون «جلسومینا» حال و هوای گذشته را ندارد رها می کند. پس از کتک کاری در رستوران، بی اراده به كنار دریا که مثل او در جوش و خروش است می رسد. سپس در ساحل به زمین می افتد و به شکل تأثربرانگیزی شروع به گریه می كند.
«مخمصه» (مایکل مان)
سکانس پایانی فیلم هرگز از خاطر تماشاگر نمی رود. «آل پاچینو» دقیقا پشت سر «رابرت دنیرو» قرار گرفته است. «دنیرو» در حالیکه کاملا به «پاچینو» مسلط است و می تواند با شلیک یک گلوله او را از پا درآورد، اما پرواز یک هواپیما و افتادن نور استریگت فرودگاه سبب می شود «پاچینو» سایه ی «دنیرو» را ببیند سریعا برگردد و به دنیرو شلیک کند. دنیرو روی یک مخزن می افتد، پاچینو نزدیک می آید و دست او را می گیرد. آن هم بدون حتی یک کلمه دیالوگ.
«خوب، بد، زشت» (سرجیو لئونه)
یکی از بهترین سکانس های این فیلم دوئل دو نفره ی آن است. صحنه ای که چند تیرانداز (کلینت ایست وود، لی وان کلیف، ایلای والاک) در یك گورستان متروکه برای به دست آوردن گنج باقی مانده از ارتش با هم دوئل می کنند. پلان های بسیار زیبا و همچنین آهنگ بسیار زیبای «موریکونه» یکی از سکانس های برتر تاریخ سینما را در این فیلم رقم می زند.
«گاو خشمگین» (مارتین اسکورسیزی)
سکانس پایانی فیلم با بازی «رابرت دنیرو» محشر است. آنجا که پس از همه ی شکست ها، اكنون «دنیرو» در اتاق استراحت، مثل دوران جوانی با خودش تمرین مشت زنی می کند و می گوید: «من رئیس ام، من رئیس ام»
«کازابلانکا» (مایکل کورتیز)
یکی دیگر از زیباترین سکانس های تاریخ سینما متعلق به این فیلم است. «ریک» با «ویکتور لازلو» صحبت می کند. بعد که داخل کافه می شود می بیند که آلمان ها در حال خواندن سرود آلمان هستند. فرانسوی های حاضر در سالن هم بی حال نشسته اند.
وقتی «لازلو» وارد می شود و این صحنه را می بیند، رو به گروه ارکستر سالن می گوید: «سرود فرانسه را بنوازید». وقتی این مارش زده می شود، به یک باره سالن منفجر می شود و افراد با تمام وجود، این سرود را می خوانند. چنان با حرارت که مو بر تن تماشاگر راست می شود. این صحنه از فیلم «کازابلانکا» شاید بارها تماشاگر را مجذوب خود کرده باشد.
«پدرخوانده» (فرانسیس فورد کاپولا)
هرگاه اسم «پدرخوانده» می آید، دو سکانس در ذهن تماشاگر متجسم می شود. نخست سکانس آغازین فیلم که «دون کارلئونه» در اتاق است و در حیاط، عروسی دخترش برپاست. دوم سکانس پایانی که در بسته می شود و صورت «کی» تاریک می شود. یک پایان باز که تماشاگر می تواند حدس بزند این داستان تازه آغاز شده است.