باتوجه به اينکه مجموعه تلويزيوني «آينه سياه» در پايان فصل دوم، کار خود با تلويزيون انگلستان را به پايان رساند باز هم موفق به شگفتزده کردن مخاطبان خود با آغاز فصل سوم در نتفليکس شد.
به گزارش مووی مگ به نقل از صبا، فصل سوم اين مجموعه با هدايت چارلي بروکر همچنان مقصود اصلي خود را دنبال ميکند و هر قسمت بهمدت يک ساعت اثري برضد پيشرفت تکنولوژي ارائه ميدهد. اين عملکرد «آيينه سياه» (که اشاره مستقيم به صفحههاي نمايشگر خاموش دارد) حتا بهگونهاي خودپارودي رسيده است و روزانه طنزهاي فراواني در مورد عملکرد قسمت بعدي آن در صفحههاي مجازي به اشتراک گذاشته ميشود. اين عملکرد نشان ميدهد که بروکر و گروهش مسير صحيحي براي بيان اعتراضهاي خود به انسان گرفتار شده در عصر تکنولوژي پيش گرفتهاند. نکته قابلتوجه ديگر اينکه گروه سازندگان اثر نيز از به جريان افتادن اين موج رضايت کامل دارند و حتي از برخي از اين نکات طنز در اثرشان استفاده ميکنند.
زماني که «آيينه سياه» راهي نتفليکس و عرضه وسيعتر شد توانست با بودجهاي بسيار بيشتر و ستارگان مشهورتري کار خود را ادامه دهد. اين درحالي بود که هدفهاي اصلي چارلي بروکر و گروهش بهقوت خود باقي ماند. داستانهاي اين فصل با رويکردي بهمراتب سياهتر و فضايي بهمراتب شومتر عرضه شدند و نکته جالب اين بود که بروکر موفق به ارائه محصولي در مقياسي وسيع و البته همچنان شوکآور شده است. فصل سوم «آيينه سياه» داراي شش قسمت يک ساعته است، قسمتهايي که هرکدام آنها شايد با هزينهاي برابر به هر سه قسمت فصل دوم توليد شده است. هر قسمت از فصل سوم اين مجموعه داراي پيچيدگيهاي خاص، شومي قابلتوجه و پايانبندي بسيار مناسب است.
دو قسمت ابتدايي فصل در فستيوال تورنتو بهنمايش درآمد، جايي که ميتوانستيم شاهد اضافه شدن نامهايي بزرگ در عرصه سينما به اين مجموعه باشيم و اولين قسمت اين فصل را با فيلمساز معتبري چون جو رايت آغاز کنيم.
يکي از نکات مهمي که در فصل سوم «آيينه سياه» شاهد آن بوديم در قسمت چهارم اين فصل با نام «سن ژونيپرو» شکل گرفت، جايي که برخلاف روند هميشگي سريال که بر ضد تکنولوژي شکل ميگرفت شاهد مزاياي تکنولوژي در آيندهاي نهچندان دور بوديم. دختري با نام يورکي (مکنزي ديويس) در دهه 80 قدم به شهري همنام با عنوان ميگذارد، يورکي که گويي براي استراحت به اين شهر نقلمکان کرده است با دختري با نام کلي (گوگو ماباتا راو) آشنا ميشود، با پيش رفتن داستان متوجه ميشويم آنها نسخهاي مجازي از ذهنيت جسم فاني خود هستند که در آيندهاي پر از بيماري و کهولت بهسر ميبرند و برنامه فوق تنها راه فرار آنها از واقعيت دنياي تلخشان است.
بروکر با نگارش و ساخت اين قسمت گرچه قدم در راهي برخلاف کليت سريال گذاشته است ولي بهگونهاي طريقه استفاده صحيح از تکنولوژي را به ما يادآوري ميکند و نشان ميدهد بهشکلي کورکورانه و مستبد با پيشرفت علم و تکنولوژي مخالفت نميکند. قسمت «سن ژونيپرو» بهخوبي نشان ميدهد که با استفاده صحيح و بهاندازه از تکنولوژي ميتوان زندگي و حتي مرگ بهتري را براي انسان معاصر رقم زد.
يکي از مهمترين قسمتهاي اين فصل با نام «تنزل» همانگونه که اشاره شد بهکارگرداني جو رايت، سبک و سياق هميشگي «آيينه سياه» را پيش ميگيرد. ليسي (بريس دالاس هاوارد) زني مشتاق براي پيشرفت در بستر اجتماعي بسيار مدرن است.
در جهاني که سريال ارائه ميدهد، بهبود زندگي افراد جامعه (از همه لحاظ) در گرو امتيازي است که عموم مردم به مطالب روزانهاي که توسط شخص در دنياي مجازي به اشتراک گذاشته ميشود، ميدهند. در حقيقت شخصي مانند ليسي که کارمندي ساده است، بايد با تحتتاثير قرار دادن تکتک افراد اجتماع و ساخت هويتي معقول و کنترلشده در محيط مجازي براي خود امتياز جمع کرده تا بتواند سبک زندگياش را ارتقا دهد.
زماني دوست دوران دبيرستان وي با نام نائومي (آليس ايو) که رتبه اجتماعي بسيار بالايي دارد (تنها بهدليل زيبايي ظاهري و ازدواجش با فردي ثروتمند) از او ميخواهد که در مراسم ازدواجش ساقدوشش شود، موقعيت مناسبي براي ليسي پيش ميآيد تا با حضور در ميان جمعي از افراد رتبه بالاي جامعه پيشرفت قابل ملاحظهاي در زندگياش ايجاد کند. ناگفته پيداست فرآيند مذکور مسيري برخلاف انتظار پيش ميگيرد و با پيچشي تکاندهنده مخاطبان را شگفتزده ميکند.
يکي از نويسندگان اين قسمت راشيدا جونز؛ بازيگر و کمدين آمريکايي، با کمک کارگرداني پرجزئيات جو رايت موفق شده است «تنزل» را به بهترين قسمت فصل سوم مبدل کند. اين قسمت به زيبايي باورهاي نسل جديد و ديجيتالمحور امروز را با انتقادي سخت مواجه ميکند. نوک پيکان انتقادهاي «تنزل» بهسوي مشکلات و کاستيهاي رسانههاي مجازي اجتماعي است.
شخصيت ليسي در حقيقت اتکاي بيش از حدي به محبوبيت در رسانههاي مجازي دارد و درنهايت زماني اهميت اين محبوبيت را پوچ ميبيند که از چرخه کسلکننده اين رسانهها خارج شده است. بريس دالاس هاوارد بهترين نقشآفريني اين فصل را ارائه ميدهد و بهدرستي شخصيت پراحساس و پرتلاش ليسي را تجسم ميبخشد. در حقيقت شخصيتي که هاوارد بهخوبي از پس آن برآمده نمايشدهنده کمشدن صداقت در احساسات انسان مدرن است، جايي که افراد بهدليل برخورد نکردن با واکنشهاي منفي ديگر اعضاي اجتماع مجبور به پنهان کردن علايق واقعي و منکوب کردن احساسات دروني خود هستند.
بروکر در مقام سازنده اين سريال بهخوبي موفق شده است از موقعيت مالي بهتر در نتفليکس استفاده کند و داستانهايش را بسيار بلندپروازانهتر بهتصوير بکشد. عملکردي که در شش قسمت اين فصل نکات مثبت فراواني به کليت مجموعه اضافه کرده است.
در بررسي فصل سوم مجموعه «آيينه سياه» بايد به اين نکته نيز اشاره کرد که سريال بهصورتي طعنهآميز از تکنولوژي براي بهتر ديده شدن نهايت استفاده را کرده است.
حضور در دنياي سريالهاي نتفليکس در حقيقت يکي از مزيتهاي پيشرفت تکنولوژي است زيرا شايد در دهه 80 اگر به علاقهمندان برنامههاي تلويزيوني در مورد خريد سريالها بهصورت اينترنتي و کيفيت بالايي که ميتوانند تنها با نشستن بر مبل خانههايشان از آن بهرهمند شوند ميگفتيم، يحتمل با انفجار سر آنها مواجه ميشديم. اما درحالحاضر «آيينه سياه» درحالي از اين بُعد مثبت پيشرفت تکنولوژي نهايت استفاده را ميبرد که اعتراضي تمامقد در برابر اين قبيل پيشرفتها بهمعرض نمايش ميگذارد. اين تناقض شايد دليل اصلي ساخته شدن قسمت «سن ژونيپرو» است، قسمتي که تنها نگاه مثبت سازندگان اثر به پيشرفت عصر ديجيتال محسوب ميشود.
اما درنهايت بايد مهمترين قسمت اين فصل با نام «منفور در چشم ملت» را بهترين دستاورد چارلي بروکر در راستاي دلايل اصلي محبوبيت «آيينه سياه» در نظر گرفت. قسمتي که بروکر بار ديگر ماجراهاي قصهاش را به زادگاهش ارجاع ميدهد و ماجرايي عجيب را در دل شهر لندن توصيف ميکند.
در ابتداي داستان «منفور در چشم ملت» روزنامهنگاري منفور بهصورت بيرحمانه کشته ميشود، سپس نوبت به خوانندهاي ازخودراضي ميرسد و فهرست مقتولان در حال گسترش است، در همين هنگام گروهي کارآگاه به سرکردگي کارين پارک (کلي مکدونالد) بهدنبال افشاي راز اين قتلهاي مرموز هستند. ديري نميگذرد که پارک و همراهانش متوجه ميشوند رباتهاي کوچکي که بهشکل زنبورهاي عسل هستند و براي کمک به محيطزيست طراحي شدهاند عاملان اصلي اين جنايات هستند. با پيگيري پرونده زنبورها معماي قتلها ابعادي تازه به خود ميگيرد، زيرا مسابقهاي اينترنتي در توييتر مقتولان را توسط خود مردم انتخاب کرده و به قتل ميرساند.
در حقيقت مردم با انتخاب شخصي که بيشتر از او تنفر دارند روزانه ميتوانند دستور قتل يک نفر را که تعداد آراي بيشتري دارد بدهند. اين درحالي است که مسئولان امر ديگر قدرت از کار انداختن تشکيلات زنبورها که هک شدهاند را ندارند و در همين زمان بيانيهاي از دل شواهد يافت ميشود که ماجراي نفرت عمومي و قتلها را وارد مرحلهاي تازه ميکند. واقعيت اين است که «منفور در چشم مردم» بيش از اينکه در گروي انتخابهاي مردم در جامعهاي چون انگلستان باشد، نيم نگاهي به فرهنگ سقوط کرده آمريکايي دارد؛ جايي که روياي آمريکايي ديگر در داشتن ثروت فراوان خلاصه نميشود و ارتباط مستقيم با شهرت انسانها دارد. شهرتي که ميتواند از راه درست يا غلط کسب شود.
روايت هولناکي که در اين قسمت شاهد آن هستيم بهشدت با انديشهاي سياسي و اجتماعي روشن طراحي شده است. بروکر که وظيفه نگارش فيلمنامه را بهصورت کامل برعهده داشته است بهخوبي انگشت بر نقطه ضعف اجتماعي مردم در دنياي پسامدرنيته گذاشته است و گرههاي داستانياش يکي پس از ديگري مخاطب را درگير جهان خود ميکند. جهاني که تحت اختيار دنياهاي مجازي چون توييتر يا فيسبوک است و مجموعه باارزشي چون «آيينه سياه» با تمام قدرت سعي در انتقاد سازنده از آن را دارد.