تماشا کردن انیمیشن و کارتون یکی از بهترین بخشهای دوران کودکی است. بعضی از ما بزرگترها خوششانس بودهایم و برخی از بهترین انیمیشنهای تاریخ سینما را در همان دوران کودکی دیدهایم. ولی بعضی از ما هم به هر چیزی که از تلویزیون پخش میشد محدود بودیم. اما حتی اگر سنی از ما گذشته باشد، هنوز هم برای دیدن بهترین انیمیشنها یا به اصطلاح خودمانیتر بهترین کارتونها در کنار بچهها یا حتی به تنهایی دیر نشده است.
به گزارش مووی مگ به نقل از دیجیکالا، در این مطلب قصد داریم بهترین انیمیشنهای جهان را به شما معرفی کنیم.
۱. درون بیرون
- عنوان اصلی: Inside Out
- سال تولید: ۲۰۱۵
- کارگردان: پیت داکتر، رونی دل کارمن
- امتیاز متاکریتیک: ۹۴ از ۱۰۰
ترجمهی تحتاللفظی فیلم چیزی میشود در مایههای «درون بیرون». قشنگ نیست، ولی منظور را میرساند. این که واقعا درون هر شخصیتی که در زندگی با او روبهرو میشویم و فقط صورت ظاهر و واکنشهایش را میبینیم، چه اتفاقی میافتد؟ میشود «ظاهر و باطن» هم معنایش کرد. ایده یک خطی فیلم درخشان است. این که بخواهیم سر از ساز و کار احساسات درونی آدمها دربیاوریم و آن را به بیان خیلی ساده نقاشی کنیم. جوری که یک بچهی ۷-۸ ساله هم آن را بفهمد. این انیمیشن درست به اندازهی همان احساساتی که برایشان تجسم قائل شده، در یک سطح ساده و در سطحی دیگر پیچیده و عمیق است.
قرار است در مسیر بزرگ شدن یک کودک قرار بگیریم. خب بدویترین احساساتی که از زمان تولد همراهمان هستند و معلولهایشان چیست؟ خنده، گریه، ترس، خشم. فیلمنامهنویسان «درون بیرون» کاراکتر نفرت را هم به آن چهار حس اصلی اضافه کردهاند. Disgust البته این جا کاملا معنای نفرت نمیدهد. یک حسی بین چندش و نفرت است آمیخته با حسادت که در دختران نوجوان خیلی دیده میشود. پیت داکتر، که ایده اولیه فیلم متعلق به اوست و خودش هم یکی از فیملنامهنویسان، اول داستان همراهی شادی و ترس را نوشته بود. طبیعی است که ترس برای کودکان حس شناختهشدهتر و ملموستری است، اما داکتر کمی بعد به این نتیجه میرسد که همجواری شادی و غم به فیلمنامه چهارچوب درستتری میدهد.
چند تا فیلم در تاریخ سینما میتوانید نام ببرید که تا این حد سریعالانتقال حسی از خودشناسی در شما ایجاد کنند؟ فیلمنامهنویسان عملکرد مغز و احساسات را مثل یک معادلهی ریاضی ساده کردند: یک دستگاه کنترل فرمان وجود دارد. احساسات پشت آن قرار میگیرند و دکمهها را فشار میدهند که در حقیقت باعث میشود شما به اطرافتان واکنش نشان بدهید. کنترل در دست شادی، خشم، نفرت، ترس و غم است. اینها حواس اصلی شما هستند. حواسی که از کودکی با شما همراهند.
احساسات پیچیدهتری مثل عشق ورزیدن، تعصب، تعقل و … بعدتر از این حواس اصلی در انسان خودشان را نمایان میکنند. هیچ قصهی دیگری را سراغ ندارم که به این اندازه سهل و ممتنع توانسته باشد پیچیدهترین حرکات و تصمیمات انسان را انقدر دلنشین و شاداب برایش تصویر کند.
اینکه داکتر و همکارانش هوشمندانه کاراکترهای فرعی و اضافه را از قصهشان حذف کردهاند. داکتر گفته بود که در فیلمنامه مثلا حس غرور را هم داشتهاند که باعث میشده بعضی موقعیتهای داستانی شادی کمرنگ شود، درنتیجه حذفش کردهاند. این کم کردن کاراکترها باعث شده تمرکزشان روی سیر روایی قصه بیشتر شود. شادی و غم به سفر درون ذهن میروند و خشم و نفرت و ترس در اتاق فرماندهی میمانند. اهمیت شادی و غم از بقیه بیشتر است. چرا؟ چون آنها احساسات اصلی هستند.
با کنار رفتن احساسات اصلی در حقیقت رایلی از نظر ذهنی فلج و الکن میشود. خرد و تصمیمهای عاقلانه از تمایل انسان به شادتر زیستن میآید. بدون احساس شادی آدمها مسیرشان را گم میکنند. با این حساب قهرمان «درون بیرون» هم باید شادی باشد. اما اینجاست که شخصیتپردازی دقیق بقیه احساسات به کار میآید. احساساتی که در حالت عادی آنها را منفی تصور میکنیم. فیلمنامهنویسان آمدهاند تا فرمول ذهنی شما را به هم بریزند. ترس از رایلی در برابر خطرات محافظت میکند. نفرت وجههی بیرونی او را پیش مردم موجه و دلپذیر جلوه میدهد. خشم حالت دفاعی رایلی است؛ و غم که بقیه فکر میکنند باید منزوی باشد، چون باعث ناراحتی میشود، درحقیقت بالغانهترین حس آدمهاست. آن سکانسی که غم موفق میشود بینگ بانگ را به حرف بیاورد، کاری که شادی در انجامش شکست خورده، خیلی ساده نشان میدهد که حسی مثل همدردی و همراهی از دل غم بیرون میآید.
پیغام فیلم روشن است: در مسیر بلوغ و بزرگ شدن همهی احساساتتان را باید کنار هم پرورش دهید. چه آنهایی که مثل شادی باعث خوشحالی خودتان و دیگران میشوند و چه آنهایی که مثل غم یا خشم در وهله اول بیهوده بنظر میرسند، اما در فیلمنامهی «درون بیرون» کارکردشان مشخص میشود.
۲. آقای فاکس شگفتانگیز
- عنوان اصلی: Fantastic Mr. Fox
- سال تولید: ۲۰۰۹
- کارگردان: وس اندرسون
- امتیاز متاکریتیک: ۸۳ از ۱۰۰
داستان آقای فاکس روباهی که از مرغدانیها مرغ میدزدد. کشاورزان خشمگین که از دزدیهای فاکس به تنگ آمدهاند تصمیم میگیرند که خودشان را از شر او و خانوادهاش خلاص کنند. در حالی که همسر فاکس هم از او میخواهد که دست از وحشیگریهای گذشته بردارد و یک پدر مسئول شود، اما فاکس یاغیتر از این حرفهاست.
فیلمنامه را وس اندرسون همراه با نوآ بومباک نوشتهاند. بومباکی که خودش تبدیل به یکی از بهترین کارگردانان قرن بیست و یکم شده است و فیلمهای بالغانهی نیویورکی میسازد. صداپیشه هم که جورج کلونی است. بازیگری که همیشه از حزب دموکرات طرفداری کرده و کمی مایههای چپ هم دارد. ترکیب این آدمها با هم از این جهت مهم است که همهی آنها بخش روشنفکری سینمای مستقل آمریکا را تشکیل میدهند و «آقای فاکس شگفتانگیز» عصارهی عقاید همهی آنهاست. همهی چیزهایی که شاید تصویر کردنشان در یک فیلم سینمایی دشوار بود با داستانی از رولد دال در یک انیمیشن جمع کردند.
با ظرافت و شوخطبعی اظهارات علیه سرمایهداری و فئودالیته را در دل داستانش مطرح میکند. از لحاظ بصری هیجانانگیز است و دائم پرسپکتیو فیلم عوض میشود. چکیدهی همهی جهان فانتزی اندرسون را میتوانید در این انیمیشن جذاب پیدا کنید.
۳. سفیدبرفی و هفت کوتوله
- عنوان اصلی: Snow White and the Seven Dwarfs
- سال تولید: ۱۹۳۷
- کارگردان: دیوید هند و گروه همکاران (محصول دیزنی)
- امتیاز متاکریتیک: ۹۵ از ۱۰۰
از جهات زیادی انیمیشن قابل اهمیتی است. به هر حال «سفید برفی و هفت کوتوله» اولین فیلم بلند انیمیشنی که کمپانی دیزنی تولید کرد.
اقتباسی از داستان آلمانی برادران گریم، ماجرای دختری که پوستی به سفیدی برف دارد و مادرش موقع تولدش از دنیا میرود. پدرش با زن زیبا، اما بدجنسی ازدواج میکند که یک آینهی جادویی دارد. وقتی سفیدبرفی بزرگ میشود آینهی جادویی به ملکه میگوید که سفید برفی از او هم زیباتر است. ملکه به خشم میآید و میخواهد سفید برفی را بکشد که او به دل جنگی و کلبهی هفت کوتوله پناهنده میشود.
تمام فریمهای انیمیشن روی استوری بورد توسط یک تیم شش-هفت نفره کشیده شد. دیوید هند در حقیقت کارگردان سرپرست بود. گروهی از کارگردانان برای سکانسهای مختلف در نظر گرفته شده بودند. فیلم در زمان خودش رکورد پرفروشترین فیلم ناطق را شکست. اگر نرخ تورم را در نظر بگیریم هنوز هم یکی از ده انیمیشن پرفروش است. اما به جز آن والت دیزنی برای این فیلم یک اسکار افتخاری دریافت کرد. بیشتر منتقدان هم در آن دوره شیوهی رئالیستی تصویر شدن کاراکترهای انسانی را ستایش کردند.
«سفید برفی و هفت کوتوله» از آن انیمیشنهای کلاسیک دیزنی است که کهنه نمیشود.
۴. پری دریایی کوچولو
- عنوان اصلی: The Little Mermaid
- سال تولید: ۱۹۸۹
- کارگردان: ران کلمنتس، جان ماسکر (محصول دیزنی)
- امتیاز متاکریتیک: ۸۸ از ۱۰۰
ایدهی اصلی انیمیشن «پری دریایی کوچولو» که در دههی هشتاد دیزنی را نجات داد و بعد از یک دورهی افول دوباره به اوج قدرت انیمیشنسازی برگرداند از داستانی به همین نام نوشتهی هانس کریستین اندرسن میآید. مردی که بیش از هر نویسندهی دیگری، به عنوان نویسندهی داستانهای کودکانه تاثیرگذار بوده است. با این حال اگر وارد جهان تلخ قصههایش بشوید به وحشت میافتید.
چرا بین همهی انیمیشنها و افسانههای پریان دیزنی این یکی تا این اندازه محبوب است؟ میشود دو دلیل برایش پیدا کرد. اول اینکه نیمی از قصهی در یک جهان متفاوت میگذرد. دنیای زیر دریا. دریایی که از نزدیک لمساش کردهایم، اما انیماتورهای دیزنی جهانی برایش خلق میکنند که تخیلمان را نسبت به آنچه زیر این سطح آبی بیکران وجود دارد به جنبش درمیآورد. دلیل مهمتر، اما کاراکتر اصلی قصه است: آریل، پری دریایی کوچولو جزو معدود شاهزادهخانمهای دیزنی است که منتظر شاهزادهی سوار بر اسب سفید نمیماند تا بیاید و از چنگ دشمنان نجاتش بدهد.
در انیمیشن پرنس اریک به جز آن نبرد آخر با جادوگر هیچ کنش موثر و هیجانانگیزی ندارد در حالی که این آریل است که به شیوهی فاوست با شیطان معامله میکند. آنقدر عاشق است که خانوادهاش را رها کند و از صدایش بگذرد تا به جهانی راه پیدا کند که معشوق در آن زندگی میکند.
آریل است که به کمک دوستانش دنبال اریک راه میافتد تا او را از ازدواج با جادوگر پلید نجات بدهد. دیزنی سعی کرد اقتباس وفادارانهای از قصهی اندرسن داشته باشد، اما جهان اندرسن برای انیمیشن آمریکایی بیش از اندازه سیاه و تلخ بود و اینبار خدا را شکر که استودیو در داستان اندرسن دست برد. تحملش را داشتید آریل بعد از همهی آن ماجراها ببیند معشوقش یک موجود خائن معمولی است که به او پشت میکند و با زن دیگری ازدواج میکند؟
هرچند نتیجه ماجرا در داستان اندرسن عمیقتر و پختهتر است. منطبق بر آن جمله معروف «من عاشق عشقم نه عاشق معشوق»، آریل فقط برای عشقی که خودش دارد معاملهی دوباره با جادوگر را نمیپذیرد و درنهایت به کفی روی دریا بدل میشود. با وجود پایان خوش دیزنی هنوز هم میتوانید رگههای جهان حزنآلود اندرسن را در انیمیشن «پری دریایی کوچولو» پیدا کنید.
۵. شهر اشباح
- عنوان اصلی: Spirited Away
- سال تولید: ۲۰۰۱
- کارگردان: هایائو میازاکی
- امتیاز متاکریتیک: ۹۶ از ۱۰۰
نه تنها آن را یکی از بهترین انیمیشنهای تاریخ سینما میدانند که منتقدان میگویند یکی از بهترین فیلمهای هزارهی سوم است. انیمیشنی شوخطبعانه که در جهان فانتزی پر از آب و رنگ میازاکی میگذرد و داستان بلوغ کاراکتر قهرمانش است.
چیهیروی ده ساله و پدر و مادرش به سمت خانهی جدیدشان در حرکت هستند که پدر از یک مسیر میانبر میرود. آنها سر راهشان به یک پارک سرگرمکنندهی رها شده میرسند. پدر چیهیرو اصرار به گردش در پارک دارد. آنها یک رستوران کشف میکنند که پدر و مادر چیهیرو شروع به خوردن غذا در آن میکنند. رستورانی که هیچکس در آن حضور ندارد. چیهیرو به گوشه و کنار سرک میکشد و با پسری به نام هاکو ملاقات میکند که به او هشدار میدهد قبل از غروب آفتاب از کنارهی رودخانه برگردد. والدین چیهیرو تبدیل به خوک میشوند و خلاصه چیهیرو وارد دنیایی میشود که پر از ارواح و جادوگرهاست.
فیلم با بودجهی ۱۵ میلیون دلاری تولید شد و ۳۴۶ میلیون دلار در جهان فروخت. منتقدان شیوهی کارگردانی میازاکی را ستایش کردند. انیمیشن میازاکی قابل مقایسه با کتابهای لوییس کارول است که از او «آلیس در سرزمین عجایب» را بیشتر از بقیهی آثارش میشناسیم. فیلمی که کاراکترهای عجیب و غریبش موفق میشوند تنش خاصی در آن ایجاد کنند.
۶. فانتزیا
- عنوان اصلی: Fantasia
- سال تولید: ۱۹۴۰
- کارگردان: تیمی از کارگردانان دیزنی
- امتیاز متاکریتیک: ۹۶ از ۱۰۰
این سومین فیلم انیمیشن بلند کمپانی دیزنی بود. فیلم از هشت بخش تشکیل شده است. گفتن خلاصه داستانی برای آن کار سادهای نیست، چون هر بخش کاملا مجزا و در حقیقت برای یک سمفونی نوشته و ساخته شده. لئوپولد استوکوفسکی به همراه ارکستر فیلادلفیا این قطعات موسیقی را تنظیم و اجرا کرد. دیمز تیلور که خودش منتقد موسیقی و آهنگساز بود اول هر انیمیشن قطعهی موسیقی و تصاویر مرتبط به آن را معرفی میکرد.
قطعهی اول از باخ است و شامل یک سری خطوط و تصاویر آبستره است. قطعهی چایکوفسکی تغییر فصلها را نشان میدهد به همراه رقصهایی از گلها، برگها، قارچها و ماهیها. در قطعهی پل دوکاس برمبنای شعری از گوته که سال ۱۷۹۷ منتشر شده میکی ماوس به عنوان قهرمان بعد از مدتها جلوی دوربین میرود. او از جادوهای استادش استفاده میکند، اما قادر به کنترل کردن آنها نیست. در قطعهی بهار استراوینسکی شاهد تاریخ بصری از ابتدای پیدایش زمین و موجودات زندهی آن هستیم. با سمفونی بتهوون سری به اسطورهها و سانتورها و الهههای عشق و طرب میزنیم. یک بالهی کمیک چاشنی قطعهی پونیچلی میشود. قطعات موسورگسکی و شوبرت پایانبخش این رویای شاهکار دیزنی هستند.
به نظر بسیاری از منتقدان این شاهکار دیزنی است. این انیمیشنی جاهطلبانه است. در ستایش موسیقی و هنر تصویرگران دیزنی. تلفیقی فوقالعاده که معنای هنر واقعی است.
۷. وال-ای
- عنوان اصلی: WALL-E
- سال تولید: ۲۰۰۸
- کارگردان: اندرو استانتون
- امتیاز متاکریتیک: ۹۵ از ۱۰۰
پسری تنها دختری را ملاقات میکند، عاشقش میشود و او را تا انتهای زمین، در این مورد تا انتهای دنیا، تعقیب میکند. مهم نیست که آنها ربات هستند. مهم نیست که دیالوگی در میان نیست. مهم نیست که این انیمیشن است. وقتی وال-ای و ایو با هم در آسمان و در میان ستارهها میرقصند، شاید حس کنیم در حال مشاهدهی فیلمی از فرد آستر و جینجر راجرز هستیم. «وال-ای» نه فقط یک انیمیشن درجه یک که یکی از بهترین کمدی-رمانتیکهای سالهای اخیر است.
«وال-ای» نهمین انیمیشنی است که پیکسار تولید کرد. داستان یک روبات آشغالجمعکن در آیندهای که زمین نابود شده و غیرقابل سکونت است، کرهی زمین را از آشغالها تمیز میکند. تا این که کاوشگری یک روبات به نام ایو را به زمین میفرستد که وال-ای عاشقش میشود و سرتاسر کهکشان را به دنبالش درمینوردد.
انیمیشن با بودجهی مفصل ۱۸۰ میلیون دلاری تولید شد و البته بیش از ۵۰۰ میلیون دلار فروش کرد.
ایدهی انیمیشن «وال-ای» وقتی به ذهن اندرو استانتون رسید که انیمیشن «داستان اسباببازی» رو به پایان بود. او و جان لسهتر و بقیهی مغزهای متفکر پیکسار داشتند به پروژههای بعدیشان فکر میکردند که استانتون میپرسد: «چه میشد اگر آدمها زمین را ترک میکردند و کسی فراموش میکرد که آخرین روبات را با خودش ببرد؟» ایدهی استانتون به نوعی از داستان «رابینسون کروزوئه» میآمد.
این انیمیشن یکی از پیچیدهترین تولیدات پیکسار از زمان «کمپانی هیولاها» بود، چون جهان و تاریخ آن باید به شیوهای متقاعدکننده طراحی میشد. در حالی که بیشتر انیمیشنهای پیکسار دور و بر ۷۵ هزار استوری بورد دارند برای «وال-ای» ۱۲۵ هزار استوری بورد کشیده شد. منتقدان عاشق فیلم شدند. آنها معتقد بودند که «وال-ای» نشان میدهد تنها مرز مدیوم سینما تخیل انسان است.
۸. آنومالیسا
- عنوان اصلی: Anomalisa
- سال تولید: ۲۰۱۵
- کارگردان: چارلی کافمن
- امتیاز متاکریتیک: ۸۸ از ۱۰۰
چارلی کافمن را به عنوان یکی از پیچیدهترین فیلمنامهنویسان معاصر میشناسیم. مردی که فیلمنامهی شاهکار فیلم «سینکداکی نیویورک» را نوشت و به عنوان اولین فیلمش آن را کارگردانی کرد. اما بین آن فیلم و دومین اثرش در مقام کارگردان که همین انیمیشن «آنومالیسا» است هفت سال فاصله افتاد.
انیمیشن «آنومالیسا» به شیوهی استاپ موشن ساخته شده است و یکی از ملانکولیکترین آثار هزارهی سوم به حساب میآید. انیمیشنی با فضایی ناامیدکننده و تاریک دربارهی یک متخصص سرویس مشتریان که به اوهایو سفر میکند تا آخرین کتابش را در رویدادی در یک هتل معرفی کند. او از همهی آدمهای اطرافش فاصله دارد و همهی آدمها از جمله همسرش در ذهن او صدا و چهرهای مشابه با یکدیگر دارند. مایکل در اتاقش در هتل سخنرانیاش را تمرین میکند که خاطرات عصبی گذشته به او هجوم میآورند. مایکل در هتل با زنی به نام لیزا آشنا میشود که تنها کسی است که صدا و چهرهاش با دیگران فرق دارد.
«آنومالیسا» نامزد جایزهی اسکار بهترین انیمیشن و نامزد گلدنگلوب شد و تنها انیمیشنی شد که جایزهی بزرگ هیات داوران را از جشنوارهی فیلم ونیز کسب کرد.
کاراکترها با پرینترهای سهبعدی خلق شدند و قصد آنها این بود که انیمیشن رئالیستی بسازند که روی مخاطب تاثیر بگذارد و حتی آزارش بدهد. چالش بزرگ آنها این بود انیمیشنی بسازند که به مخاطب حس دیدن یک کارتون را ندهد و بیشتر شبیه یک فیلم سینمایی باشد.
منتقدان معتقدند که «آنومالیسا» برگ برندهی دیگری در کارنامهی چارلی کافمن است. آنها انیمیشن کافمن را با فیلمهایی مثل «گمشده در ترجمه» مقایسه کردند. فیلمی که در عین حال که سرگرمکننده است میتواند واقعا به عنوان تصویری از یک ضدآرمانشهر ترسناک و مهیب باشد.
۹. داستان شاهزاده خانم کاگویا
- عنوان اصلی: The Tale of The Princess Kaguya
- سال تولید: ۲۰۱۳
- کارگردان: ایزائو تاکاهاتا
- امتیاز متاکریتیک: ۸۹ از ۱۰۰
مرد بامبوشکن یک روز از دل ساقهی بامبو دختر کوچک زیبایی را پیدا میکند. او را به خانه میبرد و همراه همسرش با شادی دختر را بزرگ میکنند. بچههای روستا دختر را بامبوی کوچک صدا میزنند، اما مرد نامش را شاهزادهخانم گذاشته. از دل بامبوها برای دختر سکههای طلا و لباسهای رنگارنگ بیرون میریزد که باعث میشود مرد فکر کند دختر باید زندگی مثل شاهزادهها در شهر داشته باشد. آنها به شهر میروند، اما دختر روز به روز غمگینتر میشود.
دههی هفتاد تلویزیون بارها فیلم «شاهزاده خانمی از ماه» را پخش کرد. حتی مدتی اکران سینماها بود. آن فیلم و حالا این انیمیشن محصول استودیو گیبلی هر دو برداشتی از یک افسانه عامیانهی ژاپنی به نام «مرد بامبوشکن» هستند.
وقتی پای محصولی از استودیوی گیبلی به میان میآید احتمالا اول یاد انیمیشنهای هایائو میازاکی میافتید. آن محصولات خوش آب و رنگ با کاراکترهای عجیب و غریب بامزه. سبک بصری «شاهزادهخانم کاگویا» با آن انیمیشنها خیلی متفاوت است. اینجا همه چیز کمرنگتر است. «کاگویا» نقاشیهای آبرنگ است و بهترین فرم برای تعریف کردن افسانهی قدیمی که نشانههایی از فرهنگ یک کشور کهن را با خودش دارد: یکجور غم شرقی که با حیرانی و سرگشتگی میان دو دنیا همراه است.
نکتهاش شاعرانگی داستان یک تبعیدی است. تبعیدی که دلش برای سرزمین خودش تنگ میشود. در مورد «کاگویا» البته مسئله پیچیدهتر است. زمین همانطور که برای انسانها مادری میکند آغوشاش را برای دختری که از ماه آمده با گشادهدستی باز کرده است. کاگویا وقتی در طبیعت است نزدیکترین رابطه را با زمین و زمینیها دارد. به شهر که میآید و درگیر حقهبازیها و تشریفات میشود از زمین هم فاصله میگیرد آنقدر که در یک لحظه آرزو کند به ماه برگردد.
۱۰. پینوکیو
- عنوان اصلی: Pinocchio
- سال تولید: ۱۹۴۰
- کارگردان: بن شارپستین و گروهی از کارگردانان (محصول دیزنی)
- امتیاز متاکریتیک: ۹۹ از ۱۰۰
آنقدر انیمیشن دیده شدهای است که توضیح چندانی لازم ندارد. سال ۱۹۴۰ کمپانی دیزنی سراغ رمان کودکان نوشتهی کارلو کولودی به نام «ماجراهای پینوکیو» رفت. این دومین انیمیشن بلندی بود که دیزنی بعد از «سفید برفی و هفت کوتوله» تولید کرد.
فیلم دربارهی یک عروسک چوبی به نام پینوکیوست که نجار پیری به اسم ژپتو آن را درست کرده. پری آبی به پینوکیو جان میبخشد تا پدر ژپتو تنها نباشد و قرار میشود اگر پینوکیو ثابت کرد که میتواند پسری شجاع، صادق و فداکار باشد تبدیل به پسری واقعی شود، اما سر راه پینوکیو همیشه وسوسههای زیادی قرار میگیرد که به خصوص او را وادار به دروغگویی میکند. هر بار هم که دروغ میگوید دماغش دراز میشود.
انیمیشن «پینوکیو» یک دستاورد پیشگامانه در حوزهی جلوههای انیمیشن بود و به پدیدههای طبیعی مثل باران، رعد و برق، دود و سایه تحرکی رئالیستی بخشیده بود.
انیمیشن از لحاظ داستانی قصهی سادهی اخلاقی دارد که میخواهد به بچهها درس راستگویی و درستکار بودن بدهد. نکتهی جالب این جاست علیرغم این که اولین انیمیشنی بود که توانست اسکار بهترین ترانه را از آن خودش کند در گیشه شکست سختی خورد. «پینوکیو» در فرهنگ عامهی آمریکا تاثیر به سزایی گذاشت و از لحاظ زیباییشناسی هم تاثیرگذار بود.
منتقدان هم آن را پسندیدند و گفتند که «پینوکیو» انیمیشنی هوشمندانه و لذتبخش است. به خصوص در زمینهی طراحی و رنگآمیزی منتقدان تحتتاثیر کار انیماتورهای دیزنی قرار گرفتند.
۱۱. فیلم لگو
- عنوان اصلی: The Lego Movie
- سال تولید: ۲۰۱۴
- کارگردان: فیل لورد، کریستوفر میلر
- امتیاز متاکریتیک: ۸۳ از ۱۰۰
ترانهی «ما شگفت انگیز هستیم» که آهنگ محبوب امت بریکوسکی (با صداپیشگی کریس پرت) است، یک معرفی همه جانبه است از روحی که در فیلم لگو جاری است.
مفهومی که هرچه فیلم پیشتر میرود، عیانتر میشود و تصور مخاطب را از آن نقطه نظر نخستین تصحیح میکند. در ابتدای فیلم و در دوران معرفی امت، این واژهی شگفتانگیز، به ظاهر به زندگی مرتب، مقرراتی، رنگین و پر تحرک آنها بر میگردد.
زندگیای که به نظر کامل میرسد، اما آنچه به چشم میآید، در واقع فریبی بزرگ است و چیزی نیست مگر یک نقاب بدلی و بیارزش از شادی (لبخندِ گشادهی پلیس شهر را بهخاطر دارید؟) و زیر این نمایش دلفریب و رنگین، شهری نفس میکشد ساخته شده از تکههای همسان، شابلونهای طراحی شده و یکدست و آدمهای تحتالامر.
قهرمان فیلم لگو یکی از همین کارگران برنامه ریزی شده است و این گستاخی بزرگ فیلم لگوست. او آدم برگزیدهاش را از خیل ابرقهرمانهای آمده از دل کمیکها و محبوبان پرشمار جهان فانتزی و قهرمانهای حقیقی تاریخ و ورزش انتخاب نمیکند. بلکه کارگری ساده را بر میگزیند که دلش برای یک لگوی اطواری به نام وایلد استایل (با صدای الیزابت بنکس) که بعدا مشخص میشود آرزو داشته پیشگویی مشهور در مورد او باشد، هری میریزد و در نتیجه میافتد وسط داستانی که اصولا بازی آدم معمولیها نیست. حالا کم کم وقتش میرسد که فیلم لگو اصل حرفش را بزند و آن شگفتانگیزی واقعی را که در ترانه پرشورش جاری است، نشان مخاطبانش بدهد: «با هم بودن».
همچنان که ترانه میگوید، همهچیز شگفتانگیز و خوب است وقتی ما عضو یک تیم باشیم و همهچیز بهتر و بهتر میشود وقتی ما با هم کار کنیم. شاید در ابتدا اینگونه به نظر بیاید این یعنی کلید موفقیت در کار گروهی مدون و قاعدهمند نهفته است و حرکتهای برنامهریزی شده صحیح از تکرویهای نبوغآسای یک عده آدم خفن بیشتر و بهتر جواب میدهد.
اما اینگونه نیست و وقتی جلوتر میرویم، مشاهده میکنیم که این تفکر محافظهکارانه به تنهایی و بدونِ خودنمایی ارزشهای انسانی و راهبری کاربلدها، شکست میخورد. در نهایت اجتماع و تعامل برگزیدگان و مردم بیدارشده، منجر به جنگی میشود که تهش پیروزی شهر را در بردارد.
۱۲. داستان اسباببازی
- عنوان اصلی: Toy Story
- سال تولید: ۱۹۹۵
- کارگردان: جان لسهتر
- امتیاز متاکریتیک: ۹۵ از ۱۰۰
این کمدی در باب رفاقت اولین انیمیشنی است که تماما به شیوهی کامپیوتری ساخته شده. شاید ندانید که فیلمنامهنویسان اولین قسمت از سری فیلمهای «داستان اسباببازی» نامهای مشهوری، چون اندرو استانتون، جاس ودون و جوئل کوئن بودهاند. داستان اصلی را، ولی لسهتر و استانتون و پیت داکتر نوشته بودند.
فیلم در جهانی اتفاق میافتد که اسباببازیها دور از چشم آدمها جان میگیرند و زندگی و معاشرتهای خودشان را دارند. یک عروسک کابوی به اسم وودی اسباببازی محبوب اندی است. وودی کلانتر شهر است تا این که برای اندی یک اسباببازی جدید میخرند: باز لایتیر فضانورد است. وودی و باز درگیر یک رقابت برای جلب توجه اندی میشوند. اما وقتی یکی از آنها به بحران برمیخورد دیگری برای نجاتش همهی تلاشاش را میکند و در نهایت دوستی بین آن دو شکل میگیرد که هر دو را به سوی بینهایت و فراتر از آن میبرد.
این اولین تجربهی انیمیشن کامپیوتری جان لسهتر در پیکسار بود. لسهتر یکی از بنیانگذاران کمپانی پیکسار بود که پیشتر در کمپانی والت دیزنی کار میکرد. دیزنی هم مایل بود روی این انیمیشن کار کند، اما در نهایت و بعد از جلسههای متوالی پیکساریها تصمیم گرفتند «داستان اسباببازی» متعلق به خودشان باشد. همهی کمپانیهای بزرگ از کوکاکولا گرفته تا پپسی اسپانسرهای پخش فیلم شدند.
منتقدان معتقد بودند و هستند که فیلم علاوه بر این که سرگرمکننده است، مبدعانه هم ساخته شده. فیلمی که اعضای یک خانواده در سنین مختلف میتوانند از آن لذت ببرند.
۱۳. شگفتانگیزان
- عنوان اصلی: The Incredibles
- سال تولید: ۲۰۰۴
- کارگردان: برد بیرد
- امتیاز متاکریتیک: ۹۰ از ۱۰۰
این تنها فیلم پیکساریهاست که خانوادهای کامل و متشکل از پدر، مادر و فرزندان در آن حضور دارند. به علاوه اولین فیلم دیزنی/پیکسار بود که درجه پی جی (PG) گرفت. عنوان اولیهی فیلم «شکست ناپذیرها» بود. در زمان ساخت، پیکساریها از این پروژه با عنوان «لباس چسبانها» یاد میکردند.
ایدهی مرکزی این فیلم از اوایل دهه نود در ذهن براد برد شکل گرفت. او داستان را بر مبنای تجربه شخصی خودش در کنار آمدن با کار و مشکلات خانوادگی خودش قرار داد.
این انیمیشن کامپیوتری ابرقهرمانی داستان یک خانوادهی ابرقهرمان به نام پار است. در روزگاری که نظر عموم مردم نسبت به ابرقهرمانها به دلیل خرابیهایی که آنها به بار آوردهاند، منفی است خانوادهی پار که اسم قهرمانیشان «شگفتانگیزان» بوده خودشان را بازنشسته میکنند. پانزده سال بعد اتفاقاتی میافتد که مجبور میشوند برگردند تا با دشمنان مردم مبارزه کنند.
این انیمشن که با بودجهی زیر ۱۰۰ میلیون دلار ساخته شد بالای ۶۳۰ میلیون دلار فروش کرد. منتقدان معتقدند که انیمیشن «شگفتانگیزان» به ژانر ابرقهرمانی نفس تازهای بخشید و شوخطبعی و هوش را وارد این ژانر کرد. صحنههای اکشن انیمیشن دلپذیر هستند و کمدی آن هم واقعا بامزه از کار درآمده است.
۱۴. سه قلوهای بلویل
- عنوان اصلی: The Triplets of Belleville
- سال تولید: ۲۰۰۳
- کارگردان: سیلوین شومه
- امتیاز متاکریتیک: ۹۱ از ۱۰۰
اولین فیلم بلندی که سیلوین شومه کارگردان فرانسوی ساخت با تحسین زیاد مواجه شد. فیلم با یک فلاشبک از سه قلوهای بلویل شروع میشود. سه خوانندهای که اوایل قرن بیستم کنار همدیگر روی صحنه اجرا میکردند. بعد داستان روی مادام سوزا متمرکز میشود که به تنهایی پسربچهای را که به نظر میرسد نوهاش باشد بزرگ میکند. مادام سوزا سعی میکند با خرید یک پیانو بیعلاقگی او را برطرف کند که موفق نمیشود. بعد برایش یک سگ به اسم برونو میخرد. اما چیزی که پسرک مشتاقش است دوچرخهسواری است.
پسرک در مسابقات تور دو فرانس شرکت میکند، اما مافیا او و دو دوچرخهسوار دیگر را میدزدد. مادربزرگش در پی یافتن او از سه قلوهای بلویل کمک میگیرد.
انیمیشن درجهی PG-۱۳ را دریافت کرد که یعنی کودکان زیر ۱۳ سال باید آن را با بزرگترها ببینند و به این ترتیب تبدیل به اولین فیلمی با این درجهبندی شد که توانسته نامزد جایزهی اسکار شود. جزییات این انیمیشن در ساختار و قصه تحسینبرانگیز است. انیمیشنی که سبک سورئالی دارد و عجیب و غریب است، اما همین غرابتش جذابش کرده.
۱۵. مری و مکس
- عنوان اصلی: Mary and Max
- سال تولید: ۲۰۰۹
- کارگردان: آدام الیوت
- امتیاز متاکریتیک: ۸۰ از ۱۰۰
قصهی آشنایی و دوستی دو موجود کاملا متفاوت و غریبه با هم از طریق مکاتبه. یکی از آنها مری یک دختر هشت سالهی تنهاست که در ملبورن استرالیا زندگی میکند و دیگری مکس، یک مرد چهل و چهار سالهی چاق که ساکن نیویورک است. دوستی مری و مکس، علیرغم همهی بالا و پایینهای زندگی بیست سال دوام میآورد، بدون این که در طول این سالها یکدیگر را ببینند.
از آن انیمیشنهایی که آنقدر لایههای مختلف دارد که برای درک و لذت بردن از هر سطحش باید هم کودک باشی و هم بزرگ. بعید است آدام الیوت، کارگردانش، آن را برای بچهها ساخته باشد. تلختر و واقعتر از آن است که به دنیای بچهها تعلق داشته باشد و در عین حال آنقدر ساده و لطیف است که فقط از یک بچه میشود انتظار داشت این دنیای دوستداشتنی را درک کند.
مری و مکس در رابطهشان مسیر کمال را طی میکنند. هر دو یاد میگیرند که خودشان را دوست داشته باشند، آدمها را آنطور که هستند بپذیرند و به آنها عشق بورزند و تا حدی تقدیرگرایانه به زندگی نگاه کنند. یعنی همانطور که مکس میگوید: «هر چه که قرار است اتفاق بیفتد، همان میشود.»
تنهایی و شناخت از خود وجه مشترک مری و مکس است. شاید اگر مری تا این حد شبیه مکس نبود، او هرگز جرات نمیکرد دیوار تنهاییاش را بشکند و قدم به دنیای پیچیده و اسرارآمیز دوستی و دوست داشتن بگذارد. مری موفق میشود که مکس را اهلی کند. اهلی کردن یعنی ایجاد علاقه کردنی که خلاصی از آن دیگر ممکن نیست. حالا دیگر مری و مکس بیشتر از هر دو آدم دیگری در دنیا به هم نزدیک هستند و حرف هم را میفهمند.
یادتان باشد موقع تماشای «مری و مکس» احساساتتان را رها کنید. از اینکه سر صحنهی آخر اشک میریزید خجالت نکشید. مکسهای این دنیا با لبخند میمیرند تا چراغهای شهرها را روشن کنند و دوستانشان را حتی بعد از مرگ هم از عشق سرشار میکنند. «مری و مکس» هم مخاطبش را از نابترین احساسات انسانی سرشار میکند. بعد از دیدن فیلم به این فکر میافتید که مگر در دنیا مسالهای هم مهمتر از تنهایی و غصههای دو تا آدم خمیری وجود دارد؟
۱۶. رتتویی
- عنوان اصلی: Ratatouille
- سال تولید: ۲۰۰۷
- کارگردان: برد بیرد
- امتیاز متاکریتیک: ۹۶ از ۱۰۰
برخلاف «وال ای» یا «کمپانی هیولاها» یا «داستان اسباببازی» اینبار اسم انیمیشن محصول پیکسار ربطی به قهرمانش ندارد بلکه اشاره به محصولی است که قهرمان تولید میکند. همین اولین تفاوت انیمیشن «رتتویی» با بقیه کارهای پیکسار است. اینجا قهرمان به اندازه بقیه انیمیشنها تاثیرگذار نیست بلکه مجموعهای از وقایع و داستانکها و شخصیتهاست که به شکلگیری «رتتویی» منجر میشود.
«رتتویی» غذایی فرانسوی که با بادمجان و سبزیجات تهیه میشود و رمی، موش سرآشپز، چنان دستور پخت و ذائقهی فوقالعادهای برای طبخ این غذا دارد که او را از یک موش سادهی خیابانی به مقام یک سرآشپز میرساند. فرمول قصه فرق چندانی با بقیه انیمیشنهای پیکسار ندارد: این که مهم نیست در چه جایگاهی قرار داری کافی است همه سعی و تلاشت را به کار گیری و از مغزت و ایدههای جدید استفاده کنی تا از دیگران متمایز شوی و به جایی برسی که استحقاقش را داری.
فرقش با بقیهی انیمیشنها در لوکیشنی است که ماجرا اتفاق میافتد. نه یک شهر فانتزی و نه کرهی زمین بعد از آخرالزمان. این جا پاریس است؛ و این لوکیشن پاریس تاثیرش را در قصه میگذارد. شهری که به دو چیز معروف است: فضای رومانتیک و غذاهای خوشمزهاش. دومی که اصلا بستر اصلی انیمیشن است و آن فضای رومانتیک نه فقط بین لینگویینی و کولت که در تمام طول انیمیشن بین رمی و آشپزی و حتی آنتوان ایگوی منتقد و غذاها در جریان است.
کل انیمیشن «رتتویی» شبیه یک رومانس درجه است که مقدار زیادی شوخطبعی هم با آن مخلوط شده. رمی از همان ابتدا با یک موهبت از بقیه همنوعانش متمایز شده: او فرق بین آشغال و غیرآشغال را میداند. تعمیمش که بدهید این یکجور هنر است. هنر درک و دریافت زیبایی و تمیز دادن آن از چیزهای تقلبی. همین میتواند پیوند میان رمی و ایگو باشد.
هر دویشان جزو جذابترین کاراکترهای انیمیشنهای پیکساری هستند. چه کسی میتواند در برابر موشی که میخواهد از مقام خودش بالاتر برود و بامزه است و پشتکار دارد و در عین حال یکجور حس وفاداری به خانوادهاش و جایی که از آن آمده در او وجود دارد، مقاومت کند؟ در مقابل منتقد سختگیری که بنظر میرسد بیشتر از هر کس دیگری قدر هنر موش سرآشپز را میداند. ایگو کنار رمی تنها کسی است که فرق یک غذای خوب تقلبی با یک غذای خوب اصیل را میفهمد. آن سکانس شاهکار چشیدن دستپخت رمی و سفرش به خاطرات کودکی، لحظهای است که دو کاراکتر جذابمان را به هم وصل میکند. نشانهای بر اینکه رمی و ایگو هر دو از یک موهبت برخوردارند فقط یکی به واسطه هوش و هنرش تبدیل به شخصیتی شیرین و مهربان شده و دیگری بخاطر تفاوتش با دیگران تلخ و منزوی گشته است.
برد بیرد (از مغزهای متفکر پیکسار) و جان پینکاوا (که این اثر تنها انیمیشن سینمایی بلندش در مقام کارگردان است)، خالقان «رتتویی» با فراست توانستهاند روی مرز میان انیمیشنی محبوب برای کودکان و یک فیلم سینمایی با مفاهیم بزرگسالانه حرکت کنند. سکانسهای اسلپاستیک داخل آشپزخانه و لینگویینی دست و پا چلفتی مخاطبان کم سن و سال فیلم را سر شوق میآورد و درک ایگوی عبوس و تفاوت او با بدمن واقعی قصه که صاحب رستوران است، برای بزرگترها جالب و جذاب خواهد بود.
کمدی، تخیل و درنهایت انساندوستی (با این فرض که رمی موشه مجازی از آدمهایی است که در سطوح پایین جامعه قرار دارند و دیگران آنها را در حدی نمیبینند که بتوانند از جایی که هستند خودشان را بالا بکشند) عنصرهای اصلی انیمیشن «رتتویی» هستند که با چنان ظرافتی در فیلمنامه ساخته و پرداخته شدهاند که همهشان تبدیل به برگ برندههای این انیمیشن میشوند.
۱۷. بالا
- عنوان اصلی: Up
- سال تولید: ۲۰۰۹
- کارگردان: پیت داکتر
- امتیاز متاکریتیک: ۸۸ از ۱۰۰
کارل، پیرمرد ۷۸ ساله، هزاران بادکنک را به خانهاش وصل میکند تا به وسیلهی آنها بتواند به آرزوی دیرینهی خودش و همسرش الی که حالا مرده، جامهی عمل بپوشاند و به قلب وحشی آمریکای جنوبی سفر کند. درست بعد از شروع این سفر، کارل متوجه میشود که در این ماجراجویی تنها نیست و یک پسربچه به نام راسل هم در این سفر همراهیاش میکند. راسل و کارل در طول این سفر با اتفاقهای جالب و عجیبی روبهرو میشوند؛ و کارل هم موفق میشود اسطورهی دوران کودکیش چارلز مونتز را ملاقات کند.
حالا دیگر آن تصویر هزاران بادکنک که به یک خانه وصل شدهاند و باعث پروازش میشوند تبدیل به شمایل شده است. ایدهی اصلی پیت داکتر فرار از زندگی بود زمانی که زندگی سخت و تلخ و عصبیکننده میشود. داکتر و یازده هنرمند دیگر پیکسار برای سه روز به ونزوئلا رفتند و تحقیقاتی انجام دادند تا طراحی حیوانات و طبیعت کاملا رئالیستی به نظر برسد.
در نهایت «بالا» تبدیل به انیمیشن خوش آب و رنگی شد که بیش از ۷۳۵ میلیون دلار فروش کرد. فیلم نامزد پنج جایزهی اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم شد و بعد از «دیو و دلبر» دومین انیمیشن تاریخ سینماست که توانسته در این بخش هم نامزدی کسب کند.
«بالا» انیمیشنی هیجانانگیز، بامزه و به طرز نیشداری ماجراجویانه است.
۱۸. کوکو
- عنوان اصلی: Coco
- سال تولید: ۲۰۱۷
- کارگردان: لی آنکریچ
- امتیاز متاکریتیک: ۸۱ از ۱۰۰
انیمیشن «کوکو» ساختهی لی آنکریچ یکی از مغزهای متفکر پیکسار کنار اندرو استانتون و جان لسهتر است. لسهتر تهیهکننده این انیمیشن بود که برندهی اسکار بهترین انیمیشن سال هم شد.
انیمیشنی با رنگهای زنده، معرفی فرهنگ یک کشور غیرآمریکایی و پر از موسیقیهای درجه یک. (یکی از قطعات موسیقی فیلم برندهی بخش بهترین ترانهی اسکار هم شد.)
«کوکو» اسم یک پیرزن شیرین است که دچار آلزایمر شده. نتیجهاش میگل عاشق موسیقی است، اما در خانواده آنها موسیقی قدغن شده، چون روزی روزگاری پدر کوکو آنها را ترک کرده تا بتواند موسیقیاش را جهانی کند.
انیمیشنی در باب اهمیت اینکه باید به دنبال رویای خودتان بروید و در عین حال یادتان باشد که خانواده بزرگترین سرمایه جهان است. حانواده به معنای حمایت کامل است برای رسیدن به اهداف؛ و خانواده خوب شما را برای کسی که واقعا هستید سرزنش نمیکند. حدود یک ساعت و چهل دقیقه زمان «کوکو» است که برای یک انیمیشن کمی طولانی است، اما مطمئن باشید حتی یک لحظه هم خسته نمیشوید. یک سکانس اضافه هم ندارد؛ و مهمتر از همه بیشتر از آنکه یک انیمیشن کودکانه باشد یک فیلم خانوادگی است.
از لحاظ بصری انیمیشن «کوکو» واقعا غنی است و روایت تفکر برانگیزی هم دارد که به شدت تاثیرگذار است.
۱۹. دیو و دلبر
- عنوان اصلی: Beauty and the Beast
- سال تولید: ۱۹۹۱
- کارگردان: کرک وایز، گری تروسدیل
- امتیاز متاکریتیک: ۹۵ از ۱۰۰
اینبار دیزنی دیرتر از بقیه سراغ یک قصهی فرانسوی میرود.
نزدیک به پنجاه سال بعد از ژان کوکتو و فیلم «دیو و دلبرش»، دیزنی با دستکاری در قصه و بخصوص در شخصیتپردازی بل یکی از محبوبترین انیمیشنهایش را خلق میکند.
بل حتی شاهزاده هم نیست. برخلاف قصهی اصلی پدر ثروتمندی هم ندارد هرچند رابطهاش با پدر همانطور خاص و دوستانه است. بل پایش را از صرف زیبایی و مهربانی فراتر میگذارد و دنبال کسب تجربههای جدید در جهان است. بل کتاب میخواند. اهل آموختن است. در نهایت، اما به خاطر پدر به قصر دیو پا میگذارد و زندانی او میشود. اما بل مهربان است و کمکم دلش به حال دیو تنها میسوزد. سکانس شام خوردن بل با دیو و خو دادن او به آداب انسانی میرود در فهرست همان چیزهایی که بل را از سایر قهرمانان زن دیزنی متمایز میکند. زنی که قدرت تغییر دارد و روی مردش اثرگذار است. بل عاشق دیوی میشود که جادویش به یک گل سرخ بند است.
این انیمیشن رومانتیک-فانتزی بعد از یک دوره دوباره دیزنی را احیا کرد. انیمیشنی که غنای رومانتیک آن فوقالعاده است و قطعات موسیقی آن دلرباست.
۲۰. شیر شاه
- عنوان اصلی: The Lion King
- سال تولید: ۱۹۹۴
- کارگردان: راجر الرز، راب مینکوف (محصول دیزنی)
- امتیاز متاکریتیک: ۸۸ از ۱۰۰
برای این که ببینید چهقدر انیمیشن مهمی است همین بس که امسال یکی از بازسازیهای دیزنی به آن اختصاص پیدا کرد. فیلمی که همه در مقایسه با انیمیشناش به آن امتیاز کمی دادند. انیمیشن حالا کلاسیک شدهی دیزنی توانست یکبار دیگر نام این کمپانی را که کمکم میرفت زیر سایهی پیکسار و دریمورکز و انیمههای ژاپنی استودیوی گیبلی قرار بگیرد، زنده کرد.
دان هان از مدیران دیزنی دربارهی ساخت انیمیشن «شیر شاه» به یاد میآورد که: «ما اول «شیرشاه» را به شکل یک پروژهی کوچک دیده بودیم، چون در آن زمان استودیوی دیزنی باید خیلی کم ریسک میکرد.
قصهی فیلم درباره توله شیری بود که عمویش او را هدف قرار میدهد تا بکشد و صاحب تاج و تخت شود. همه چیز بر اساس آهنگی از التون جان ساخته شد. مردم وقتی ایدهی اصلی فیلم را میفهمیدند فقط میگفتند: «چی؟ قصه یک بچه شیر؟ خب موفق باشید!»، اما ذائقهی تماشاگران بعد از نمایش فیلم آن را پسندید و احساساتشان را تحریک کرد.» واقعیت همین بود.
دیزنی کار روی دو پروژهی «پوکوهانتس» و «شیرشاه» را با هم شروع کرد. بیشتر انیماتورهای قدیمی و معتبر دیزنی سراغ «پوکوهانتس» رفتند، چون معتقد بودند «شیرشاه» پروژهی شکستخوردهای است و سرمایهگذاری روی «پوکوهانتس» معقولتر است. آنهایی که کار روی پروژه را قبول کردند هم به داستانش خیلی مطمئن نبودند و به همین دلیل میخواستند بیشتر از نظر بصری تواناییشان را نشان بدهند. آنها به کشیدن تصاویر حیوانات علاقمند شده بودند. بیشتر انیماتورهای اصلی اولین کارشان بود. این انیماتورها شروع به مطالعهی عادت زندگی حیوانات واقعی کردند تا بتوانند کاراکترها و محیط را براساس آن طراحی کنند. موقعی که انیمیشن تمام شد اولین تریلری که از آن بیرون آمد سکانس افتتاحیهی فیلم با آهنگ «چرخهی زندگی» بود. یکی از سکانسهایی که حالا در سینما تبدیل به کالت شده است. واکنش مخاطبان مشتاقانه و پرشور بود.
با این حال دیزنی آنقدر نگران این انیمیشن بود که پیش از نمایش همگانی ۱۱ نمایش آزمایشی روی پردهی سینماها برد تا واکنش مخاطبان را ارزیابی کند. شرکتهای زیادی از برگر کینگ گرفته تا نستله اسپانسرهای پخش «شیر شاه» شدند. سال ۱۹۹۴ دیزنی یک میلیارد دلار عایدی کسب کرد که بخشی از آن مربوط به فروش خود انیمیشن بود و بخش دیگری هم به همه محصولات تجاری تعلق داشت که به گونهای در ارتباط با این انیمیشن دیزنی بودند و باید حقوق کمپانی سازنده را پرداخت میکردند.
بعد از اکران اول، نسخهی ویدیویی انیمیشن برای فروش و تماشا در خانهها به بازار آمد. زمانی که هنوز دیویدی و سیدی مرسوم نشده بود. اما حالا دیگر نسخهی بلوری سه بعدی آن را هم میتوانید پیدا کنید. منتقدان هم فیلم را ستایش کردند. فیلمی که احساسات تماشاگرانش را به غلیان درمیآورد و غنای بصری فوقالعادهای هم داشت و انیماتورهای دیزنی برای کشیدن کاراکترها و محیط پسزمینه سنگ تمام گذاشته بودند. واشنگتنپست نوشت که این انیمیشن دستاوردی تاثیرگذار و حتی ترسناک است. ژوئن سال ۲۰۱۱ نشریه تایم آن را جزو ۲۵ انیمیشن برتر تاریخ سینما معرفی کرد. فیلم البته نشانههای آشکاری هم به یکی از انیمههای زیبای ژاپنی در دهه شصت به نام «امپراطور جنگل» دارد. البته کارگردان «شیر شاه» بعدتر گفت که حتی اسم این انیمیشن را هم نشنیده بوده چه برسد که آن را دیده باشد. خیلی صادقانه اعتراف کرد که اگر آن انیمه الهامبخشاش بود حتما این را میگفت.
دربارهی انتخاب بهترین انیمیشنهای جهان
جهان انیمیشنها که قبلا در انحصار دیزنی و چند استودیوی ژاپنی بود حالا بسیار گسترده شده است. علاوه بر این که استودیوهای مختلفی انیمیشن تولید میکنند، گروههای سنی مخاطب انیمیشنها هم بسیار متنوع شده است. حالا دیگر انیمیشنهای چند لایهای موفق هستند که به جز مخاطب کودک، برای بزرگسالان هم حرفهایی برای گفتن داشته باشد.
دیگر مثل سابق نیست که انیمیشنهای دیزنی با مفاهیم سادهای مثل شجاعت و مهربانی طرفدار داشته باشند. حالا مضامین پیچیدهتر شدهاند. به همین دلیل هم انتخاب بهترین کارتونهای جهان کار سختی شده است. ما برای انتخاب بهترین کارتونهای جهان سعی کردهایم هم به مضمون، هم به فرم و هم به تازگی و بدعت توجه کنیم.
دیزنی و بعد از آن پیکسار استودیوهای پیشتاز در ساخت انیمیشنهای برتر هستند و در خارج از آمریکا هم طبعا استودیوی گیبلی ژاپن توانسته گوی سبقت را از بقیه برباید. کشورهای بلوک شرق زمانی انیمیشنهای قابل توجهی میساختند، اما از آنجا که اکرانشان محدود بود کمتر دیده شدهاند و به همین دلیل متاسفانه در این فهرست بهترین انیمیشنها جایی ندارند.
خواندن مقالات زیر توسط مووی مگ پیشنهاد می شود :
بهترین استودیوهای انیمیشن سازی دنیا را بشناسید!