از اکران آخرین قسمت جیمز باند چهار سال می گذرد و تمام دنیا تشنه بازگشت این شخصیت محبوب به پرده سینما بودند. بعد از ورشکستگی کمپانی مترو گلدن مه یر در سال 2010 کمپانی سونی، مترو گولدن مه یر را خریداری کرد و چراغ سبز برای تولید قسمت جدیدی از قدیمی ترین سری فیلم دنیا را نشان داد. این بار با پشتوانه مالی قوی کمپانی سونی (بودجه 200 میلیونی) و استخدام کارگردانی شاخص به نام “سم مندز” همگان منتظر دیدن نتیجه کار بودند.
بعد از جیمز باند های “شون کانری” این سری فیلم ها به صورت کالایی تجاری در آمده بود که طبق فرمولی خاص پیش می رفت و البته این فرمول جوابگو بود و طرفداران سرسخت خود را داشت. جیمز باند مامور سرویس مخفی انگلستان، مردی جذاب، شیک پوش و بی خیال بود که در هر مبارزه ای پیروز از میدان بیرون می آمد. تجهیزات جاسوسی پر زرق و برقی که “کیو” در اختیار او قرار می داد یکی از موارد جدانشدنی فیلم های باند می بود. زن ها برای باند به عنوان ابزار بودند که هیچوقت جدی گرفته نمی شدند. شاید دلیل اصلی اینکه گروه های فمینیستی هیچگاه روی خوشی به این سری فیلم ها نشان ندادند همین علت بود. فرمولی که نهایتا با اکران “کازینورویال” و مشاهده یک باند عاشق شکسته شد و حالا در “اسکای فال” شاهدیم تمرکز اصلی داستان بیش از جیمز باند برروی شخصیت “ام” می باشد. در سه فیلم آخر “پیرس برازنان” عملا باند به تابلوی تبلیغاتی کمپانی های ماشین و ساعت و کت و شلوار تبدیل شده بود. خوشبختانه با تغییر ذائقه تماشاگران در اوایل هزاره سوم و البته ساخت فیلم “هویت بورن” و به طبع آن استقبال مخاطبان و منتقدان از آن فیلم، تماشاگران با قهرمانی آشنا شدند که در عین حال که جنبه سوپر قهرمانی خود را حفظ کرده بود اما زخمی می شد و تماشاگر نگران حال او می شد. مشکلات روحی داشت و از همه مهمتر عاشق می شد.
با افت شدید فیلم های باند از لحاظ هنری و به خصوص فیلم بسیار ضعیف “روزی دیگر بمیر” تهیه کنندگان در حرکتی مثبت به فکر احیای فیلم های باند افتادند. از همان ابتدای ساخت “کازینو رویال” طرفداران روی خوش به این فیلم نشان ندادند. بسیاری فیلم را به خاطر اینکه از بازیگری بور در نقش باندی که همیشه یک انگلیسی مشکی بوده استفاده شده فیلم را بایکوت کردند. اکران “کازینو رویال” با شگفتی منتقدان و تماشاگران همراه بود و سر سخت ترین طرفداران فیلم های باند را به تحسین واداشت. اصولا “کازینو رویال” ربط چندانی با محصولات جیمز باندی سابق نداشت و همین نکته باعث دمیده شدن روحی تازه در کالبد این شخصیت رو به مرگ شد. بعد از موفقیت مالی و هنری این فیلم , دو سال بعد “ذره ای آرامش” به کارگردانی “مارک فارستر” خوش ذوق ساخته شد که با اینکه فیلم خوش ساختی بود اما مانند فیلم قبل انتظارات را برآورده نکرد. بعد از کشمکش های تهیه کنندگان فیلم با کمپانی و مشکلات مالی نهایتاً با ساپورت سونی یکی از بهترین فیلم های باند ساخته و عرضه شد. قبل از بررسی بیشتر نگاهی کوتاه به داستان می اندازیم:
فیلم با یک فصل افتتاحیه هیجان انگیز آغاز می شود. تعقیب و گریز جیمز باند (دنیل کریگ) با همراهی مامور دیگری به نام “ایو” از “ام آی 6 ” ( نائومی هریس) در استانبول برای بازپس گیری لیست ماموران مخفی “ام آی 6 ” از دست یک مزدور آغاز می شود و به درگیری باند با مزدور بر روی قطار و در نهایت در اثر شلیک اشتباه خودی به باند پایان می یابد. باند در ظاهر کشته می شود و به درون رودخانه سقوط می کند اما او که در اصل زنده مانده، زخم خورده و ناراحت از اینکه “ام” (جودی دنچ) به او اعتماد نکرد و به شکلی حکم مرگ او را صادر کرده در جایی روزگار می گذراند تا اینکه با حمله تروریستی به نام سیلوا با بازی “خاویر باردم” به “ام آی 6 ” ، باند گذشته ها را فراموش می کند و به انگلیس باز می گردد و ….
در حین تماشا متوجه رویکرد کارگردان به فیلم های باند “شون کانری” شدم. اکشنی سر راست بدون زوایای خاص و تکان ها و کات های سریع که این روز ها باب شده. داستان سر راست تر شده و از تیره گی آن کاسته شده حتی دنیل کریگ عبوس هم کمی شادتر به نظر می رسد و تعداد شوخی ها و تیکه های او در فیلم بیشترشده. در حالی که داستان در “کازینو رویال” و “ذره ای آرامش” به هم مربوط بود و در واقع کامل کننده یکدیگر به شمار می رفت، در “اسکای فال” اینگونه نیست و داستان ارتباطی به دو فیلم قبل ندارد. سم مندز از کارگردان های مولفی است که در هر پروژه نگاه خاص خود را به فیلم تزریق می کند. پررنگ کردن نقش “ام” در این فیلم و گذشته او و همچنین روابط او با باند و “سیلوا” به جذابیت داستان اضافه کرده. داستان دیگر، حول یک روانی که دنبال تسلط بر جهان می گردد نیست و تهدیدات فیلم بر گرفته از ترس های جامعه امروزی مثل ترس از تروریست و جنگ های سایبری می باشد.
مندز با بازگشت به ریشه های جیمز باند، فیلمی کلاسیک ارائه داده است. همچنین او و فیلمنامه نویس اش، “جان لوگان” با انگشت گذاشتن بر روی گذشته تراژدیک جیمز باند و شخصیت منفی فیلم سیلوا و روابط اش با “ام” تنشی دراماتیک در فیلم به وجود آورده اند. آنچه که می تواند ویژگی اصلی این فیلم تلقی شود عمق روانشناسی کاراکتر ها و پیچیدگی روابط آنها می باشد. روابط گذشته این سه نفر محور اصلی کنش و واکنش های آنها در زمان حاضر است. داستان خوب و کاراکتر های سه بعدی نقطه قوت اصلی فیلم می باشد. “مندز” همانطور که در فیلم های دیگرش نیز نشان داده ، استاد به تمام معنا در سبک بصری و فضا سازی چشمگیر و تماشایی است (“جارهد” را بیاد بیاورید) در واقع برعکس فیلم های گذشته اکشن حرف اول را نمی زند و با فیلمی طرفیم که مبتنی بر کاراکتر می باشد.
صحنه های اکشن فیلم با فیلم برداری درخشان “راجر دیکنز” بی نقص است اما در عین حال هیجان زیادی را منتقل نمی کند. تماشگران جوان که با اکشن تند و سریع فیلم های “بورن” خو گرفته اند ممکن است با این اکشن سر راست که کمی دمده می زند مشکل داشته باشند اما باید توجه داشت که این رویکرد از طرف کارگردان آگاهانه بوده و قصد ایجاد فضای فیلم های کلاسیک باند را داشته ولی باید قبول کرد که اکشن جزیی جدایی ناپذیر از فیلم هایی باند بوده که کم رمق بودن آن من طرفدار را نا امید کرد. هنوز بهترین صحنه اکشن فیلم های باند را صحنه های تعقیب و گریز ابتدایی فیلم “ذره ای آرامش” در شهر سی نا ی ایتالیا می دانم.
اولین مسئله ای که حین تماشای فیلم توجه من را جلب کرده بود وام گیری نویسندگان و کارگردان فیلم از سری فیلم های بتمن نولان بود. در مطلبی خوانده بودم که سم مندز عنوان کرده بود که در ساخت “اسکای فال” بتمن های نولان و به خصوص “شوالیه تاریکی” را مد نظر قرار داده اما فکر نمی کردم شباهت ها در این حد باشد. وام گیری مندز از بتمن های نولان برای داستان باند جای تقدیر دارد اما هرچه جلوتر می رویم این وام گیری بیشتر به کپی پیست پهلو می زند تا الهام و وام گیری. از شخصیت منفی جامعه ستیز فیلم یعنی “سیلوا” که شباهت زیادی در پرداخت و بازی به “جوکر” دارد تا سرگذشت بروس وینی باند. حتی اجرای نقشه “سیلوا” در دستگیر شدن و فرار شباهت بسیار زیادی به فرار “جوکر” در “شوالیه تاریکی” دارد. باند آن طور که می فهمیم فرزند خانواده ای ثروتمند در منطقه ای به نام اسکای فال (منطقه ای به این نام در اسکاتلند) است و زمانی که پدر مادر او در کودکی کشته می شوند توسط سرایدار مهربان آنجا “کین کید” ( چه کسی یاد آلفرد نمی افتد) با بازی “آلبرت فینی” بزرگ می شود، دقیقاً اتفاقی که برای بروس وین می افتد. این برای اولین بار است که در فیلم های باند با گذشته این شخصیت و رگه های روانشناختی او آشنا می شویم و این فاکتور مثبتی است که به ملموس بودن کاراکتر باند و همراهی بیشتر تماشاگر با او منجر شده ولی اگر این گذشته تراژدیک کمی ارجینال تر می بود نتیجه بهتری حاصل می شد.
اما “اسکای فال” مشکلاتی در فیلمنامه هم دارد که تماشاگر ریز بین امروزی سینما به راحتی نمی تواند با آنها کنار بیاید. از وام گیری بیش از حد فیلم از “شوالیه تاریکی” و کم رمق بودن صحنه های اکشن فیلم نسبت به دو فیلم قبل که بگذریم دلایل و روابط علت و معلولی کاراکتر منفی و داستان کمی گیج کننده است. به درستی مشخص نمی شود مشکل “سیلوا” با شخص “ام” است یا سازمان “ام آی 6 ” یا کلا هدف دیگری در سر دارد!! بعد از فرار “جوکر” وارش از مقر “ام آي 6” اسلحه به دست برای کشتن “ام” قدم جلو می گذارد در حالی که می توانست در انفجار مقر در ابتدای فیلم او را نابود کند. اگر هدف ایجاد ترس و هرج و مرج در سازمان است تسویه حساب شخصی در انتهای فیلم چیست؟!! و از همه بدتر رویارویی نهایی “ام” ، “سیلوا” و “باند” است که توقع تماشاگر را بر آورده نمی کند. “سیلوا” جایی که باید ماشه را بکشد مانند فیلم های اکشن دهه نود هالیوودی شروع به نطق می کند تا باند سر به رسد و ….
بازی های فیلم در مرتبه بالایی قرار می گیرد. “دنیل کریگ” بعد از دو فیلم گذشته کاملا درگیر نقش باند شده و با اعتماد نفس بیشتری کار خود را انجام می دهد و “جودی دنچ” دیگر به شمایل “ام” تبدیل شده و از این پس قبول بازیگر دیگری به جای او در نقش “ام” کاری بسیار دشوار است. فیلم سوپرایز دیگری هم در امر بازیگری دارد و برای اولین بار در سری فیلم های باند “بن ویشاو” جوان نقش “کیو” را بر عهده دارد، نقشی که همیشه توسط افراد مسن بازی می شده. بازی “خاویر باردم” در نقش “سیلوا” دیدنی است و به راستی ورودی با شکوه در اولین سکانس حضورش در فیلم دارد. در این سکانس در حالی که باند به صندلی بسته شده، در انتهای دیگر سالن “سیلوا” از آسانسور خارج می شود و در حالی که داستانی از زمان کودکی خودش را بازگو می کند به طرف دوربین می آید. در این سکانس نوع بازی روان و دیالوگ گویی منحصر به فرد “باردم” با حرکت رو به جلوی بدون کات دوربین یکی از زیباترین سکانس های تاریخ فیلم های باند را رقم می زند. شاید اگر مشکلات فیلمنامه نبود بازی “باردم” در حد اندازه های بازی “هیث لجر” تاثیر گذار از کار در می آمد. همانطور که گفتم مشکلات در فیلمنامه کم نیست مواردی که شاید در کل داستان خللی وارد نکند ولی تماشگر سختگیر سینما را قانع نمی کند و اجازه نمی دهد که کاملا درگیر جریانات فیلم شود و دنیای آن را قبول کند.
“اسکای فال” یکی از موفق ترین فیلم های باند هم از لحاظ هنری و هم از لحاظ تجاری با فروش بیش از یک میلیارد می باشد. هرچند این فروش فوق العاده “اسکای فال” با توجه به فاکتور هایی مثل دوری پنج ساله باند از سینما، کارگردانی فیلم توسط کارگردانی نامدار و برنده اسکار ، اجرای نقش منفی فیلم توسط بازیگری اسکاری، اجرای آهنگ تیتراژ ابتدایی توسط “اَدل” یکی از محبوب ترین خواننده های حال حاضر و البته تبلیغات جالب فیلم در افتتاحیه المپیک لندن، دور از انتظار نبود اما با احترام به فیلم خوب “اسکای فال” همچنان “کازینو رویال” را بهترین فیلم باند می دانم .
با توجه به تمامی نکات مثبت و منفی ذکر شده کار مندز و فیلمنامه نویسان و در صدر آنها “جان لوگان” در شکستن قواعد نخ نما شده فیلم های گذشته باند جای تحسین دارد. حرکتی که از “کازینو رویال” شروع شد با “ذره ای آرامش” ادامه پیدا کرد و با “اسکای فال” وارد مرحله ای جدید شد ، هرچند تا تکمیل این مسیر هنوز راهی بسیار باقی است و همین ما را منتظر و امیدوار به قسمت بعدی این مجموعه نگه می دارد.
امتیاز: 10/8.5
منتقد: نیما بخت همت