از زمانی که سینما توانست کار خودش را با آثار صامت آغاز کند و رفته رفته با ناطق شدن و ظهور تکنولوژی های جدید توجه بیشتری را به خود جلب کند، به همان نسبت محتوای آثار روند نسبتاً معکوسی را تجربه کردند. در واقع به همان اندازه که تکنولوژی های جدید فیلمسازی توانستند جذابیت بیشتری را به پرده نقره ای و خانه های مردم بیاورند و هیجان بیشتری به مخاطب منتقل کنند، در آن سوی قضیه، شکوه و عظمت آثاری همانند « بر باد رفته » هر سال کمتر و کمتر شد به حدی که امروزه شاید بسیار نادر باشند آثاری که بتوانند شکوه و عظمت و آن پرتره هیجان انگیز سالهای دور سینما را بار دیگر به تصویر بکشند.
اما خوشبختانه هنوز هم می شود در میان انبوه آثار عامیانه سینما که جدیداً چاشنی سیاست را هم می توان به کرات در آن مشاهده کرد، آثاری یافت که مفهوم واقعی هنر را به رخ تماشاگر بکشند و ثابت کنند که اشاعه هنر در سینما اگرچه امروزه تا حد زیادی رنگ باخته، اما هنوز نفس می کشد و همین نفس های کم رمقش هم می تواند ارزش بارها تحسین و تمجید را به همراه داشته باشد و ذهن تماشاگر را بطور کامل تسخیر کند.
« پسربچگی » یکی از آثاری است که در این دسته قرار می گیرد. داستان ساخته شدن فیلم به 12 سال پیش باز می گردد که ریچارد لینکلیتر عنوان کرد قصد دارد در زادگاهش یعنی شهر هیوستن آمریکا، داستان زندگی یک پسربچه 6 ساله را به مدت 12 سال به تصویر بکشد و قرار هست این فیلم دقیقاً در مدت زمان 12 سال ساخته شود! این پروژه که در آن زمان بی نام بود، با کمترین سر و صدایی ساخته شد و تمام بازیگران فیلم در مدت زمان 12 سال مقابل دوربین رفتند تا اینکه در نهایت لینکلیتر تمام نماهای گرفته شده از 12 سال زندگی شخصیت اصلی فیلم را در کنار هم قرار داد تا فیلمی تحت عنوان « 12 سال » را در سال 2013 روانه سینماها کند اما به دلیل شباهت نام فیلم با « دوازده سال بردگی » استیو مک کوئین، تصمیم گرفته شد تا نام فیلم به « بچگی » تغییر کند.
« بچگی » داستان پسربچه ای به نام میسن ( اِلار کلتران ) است که پدر و مادرش از یکدیگر طلاق گرفته اند و او و خواهرش با مادرشان ( پاتریشیا آرکوئتا ) زندگی می کنند. در این بین پدر خانواده ( اِتان هاوک ) که درگیر زندگی شخصی خودش است، سعی می کند که وظیفه پدری اش را انجام دهد اما…
تعریف کردن خلاصه داستان از « بچگی » کار عجیبی هست برای اینکه واقعا اصلاً داستانی وجود ندارد که بخواهم خلاصه ای برای آن تعریف کرده باشم! فیلم در فصل آغازین اش روایت زندگی کودکی است که کودکی می کند و مشکلات خاص خود را دارد. این مشکلات از حسودی گرفته تا بازی های کودکانه ای که همیشه در آن دلخوری یکی از طرفین را به همراه دارد، در تصاویر نقش بسته و در آن سوی قضیه با پدر و مادری مواجه هستیم که مشکلات بزرگسالانه دارند. آنها طلاق گرفته اند و نگران آینده فرزندانشان هستند؛ نگرانی از اینکه آنها باید در جامعه رشد پیدا کنند و باید به بهترین دانشگاه کشور بروند تا بتوانند فردی مناسب برای اجتماع باشند. « بچگی » در واقع روایتگر زندگی تقریباً همه خانواده هاست. خانواده هایی که سعی می کنند بهترین ها را برای فرزندان و زندگی شان فراهم کنند و در این راه بهترین تصمیم را بگیرند اما همواره اختلافاتی درباره مسیری که باید طی شود دارند.
نکته جالب درباره « بچگی » این است که فیلم هیچگونه تلاشی برای ایجاد نقاط برجسته یا به اصطلاح ” هایلایت ” در داستان نکرده است و به این ترتیب شما هرگز قادر نیستید که لحظه ای به یاد ماندنی یا خاص از « بچگی » را در ذهنتان بسپارید چراکه فیلم روایتگر زندگی روزانه میسن و پدر و مادرش است که با دیالوگ های بسیار معمولی به تصویر کشیده شده اند. این دیالوگ ها دقیقاً همانی هستند که همه ما در زندگی شخصی مان با آن برخورد داشته ایم. کنجکاوی های که کودکان از والدینشان دارند و سوالاتی که اغلب پدر و مادرها از جواب دادن به آنها طفره می روند! ریچارد لینکلیتر که زمان بسیار زیادی برای فکر کردن به داستان فیلمش داشته، به خوبی توانسته این دنیای شیرین کودکی را در قالب « بچگی » به تصویر بکشد.
« بچگی » رفته رفته از دوران کودکی میسن می گذرد و پا به نوجوانی می گذارد یعنی فصلی که قرار هست میسن اتفاقات جدیدی را در زندگی اش تجربه کند. در این بخش از داستان به وضوح قابل مشاهده است که تجربه ریچارد لینکلیتر بسیار بیشتر شده و به خوبی توانسته پیچیدگی های دوران نوجوانی میسن را به تصویر بکشد. در این بخش از داستان که به نظرم جذاب ترین بخش فیلم را تشکیل می دهد، میسن با کنجکاوی های مختلفی اعم از جنسی و .. روبرو می شود. کنجکاوی هایی که فیلمساز نه از آن کمدی ساخته و نه موقعیتی ملودرام ترسیم کرده تا شخصیت داستانش بخواهد تاوان اشتباهی را در آن پرداخت کند.
یکی از بهترین سکانس های فیلم را شاید بتوان در گفتگوهای میان پسران نوجوان و اظهار نظرهای مختلف آنان درباره جنس مخالف دانست که کاملاً ریشه در نوجوانی افراد دارد. لینکلیتر در این بخش توجه بسیار بیشتری به محتوای داستان کرده چراکه با یک لغزش می شد سمت و سویی به داستان بخشید و روایت داستان را از یک زندگی واقعی به یک داستان غیرواقعی سوق داد اما خوشبختانه لینکلیتر به خوبی از به دام افتادن فیلمش در این مسیر پرهیز کرده و « بچگی » در مدت 12 سال تنها روایتگر زندگی کودکی بوده که به نوجوانی قدم می گذارد و با تجربه های تقریباً مشابه همه نوجوان ها مواجه می گردد.
ارزشمندترین پیام فیلم که البته هرگز بصورت آشکار به تماشاگر اعلام نمی شود، این است که خانواده مهمترین بستر برای شکل گیری شخصیت کودکان است و کوچکترین تصمیمی می تواند آینده آن کودک را تحت تاثیر قرار دهد. فیلم بر این عقیده تاکید دارد که والدین اگرچه نیاز دارند که نگران آینده فرزندانشان باشند اما هرگز نباید آنان را مجبور به انجام کاری که دوست ندارند کنند و همچنین در همه حال در کنار آنها حضور داشته باشند تا اجازه دهند شخصیت فرزندانشان در طی دوران شکل بگیرد. ریچارد لینکلیتر به خوبی توانسته این پیام را در لابلای صحبت های پدر و مادر با فرزندانشان به مخاطب انتقال دهد و مطمئناً نحوه ارائه آن، یکی از تاثیرگذارین و ارزشمندترین انتقال مفهومی است که در تاریخ سینما مشاهده شده است چراکه تماشاگر قادر هست نتیجه تصمیمات پدر و مادر میسن را طی دوران رشد میسن مشاهده کند؛ آن هم دورانی که پدر و مادر واقعاً در حال پیر شدن هستند و شخصیت کودک فیلم هم واقعاً رشد کرده است.
اما شاید یکی از بزرگترین ایراداتی که بتوان به « بچگی » وارد ، مدت زمان نزدیک به 3 ساعته فیلم است. البته مدت زمان طولانی فیلم با توجه به شات های بسیاری که کارگردان در طی دوازده سال جمع آوری کرده، زمان ناچیزی محسوب می شود اما با اینکه لینکلیتر سعی کرده بهترین شات ها را دسته بندی و در کنار هم قرار دهد، اما لحظات معمولی فیلم، معمولی تر از آن می شود که حوصله تمام مخاطبینش را سر نبرد. شاید لازم می بود که لینکلیتر کمی از “بیشتر معمولی کردن ” فیلم بپرهیزد تا تماشاگر نیز بتواند با خیال راحت به تماشای شاهکارِ وی بنشیند و خم به ابرو نیاورد. اما ایراد مذکور از طرفی می تواند نقطه قوت فیلم هم تلقی شود چراکه بهرحال همانطور که گفتم، فیلم قرار نیست روایتگر یک قصه باشد بلکه مجموعه ای از لحظات معمولی تمام انسانهاست که در این فیلم از بچگی تا نوجوانی به تصویر کشیده است و در واقع، لحظات فیلم کاملاً یکدست و در خدمت زندگی بوده است.
بازیگران فیلم که شاهکاری رقم زده اند و توانسته اند در مدت زمان 12 سال نقش های خودشان را ایفا کنند، کاملاً باورپذیر هستند. بهترین بازیگر فیلم مسلماً اِلار کلتران بوده که از کودکی تا نوجوانی در مقابل دوربین قرار گرفته و کاملاً در تصویر مشهود است که هرسال تجربه بازیگری اش افزایش یافته است؛ شاید هرگز نتوان همانند کلتران بازیگری در سینما یافت که در مدت زمان 12 سال در یک فیلم داستانی حضور پیدا کند! از بین بازیگران حرفه ای فیلم، اِتان هاوک و پاتریشا آرکوئتا در نقشهای خود بسیار راحت هستند و ما می توانیم مشاهده کنیم که این دو هم در زمان آغاز فیلم بسیار جوان هستند و در اواخر فیلم تار سفید بر سرشان طنین انداز شده. نقش دختربچه فیلم را هم دخترِ واقعی خود لینکلیتر ایفا کرده که اتفاقاً بسیار با استعداد است و می تواند در ادامه ، در بازیگری به موفقیت های بیشتری دست پیدا کند.
نوشتن در وصف « بچگی » ساعتها زمان می برد. فیلم فستیوالی از حماسه چه از لحاظ زمان پروسه ساخت و چه از لحاظ فیلمسازی به شمار می رود. اگر بخواهیم مدت زمان 12 ساله ساخت فیلم را بطور کامل فراموش کنیم، باید بگویم که « بچگی » در بخش اجرا، اثری کاملاً یکدست است که فاقد نقاط برجسته در داستانش می باشد. « بچگی » دقیقا همانند زندگی واقعی خودمان، کمترین لحظه به یاد ماندنی دارد و بیشتر درگیر روزمرگی های خانواده میسن می باشد. فیلم بطور شگفت انگیزی زندگی یک کودک تا نوجوانی و تمام مشکلاتش را شکافته و اثری را به سینماها آورده که مسلماً یکی از کامل ترین آثار تاریخ سینما به شمار می رود و می توان از واژه « شکوه و عظمت سینما » درباره آن استفاده کرد.
منتقد : میثم کریمی
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.
به جامعه مجازی سایت مووی مگ بپیوندید و دوستان سینمایی جدید پیدا کنید!
پسربچگی : Boyhood
کارگردان : Richard Linklater
نویسنده : Richard Linklater
بازیگران :
Ellar Coltrane…Mason
Patricia Arquette…Mom
Ethan Hawke…Dad
Elijah Smith…Tommy
و…
ژانر : درام
رده سنی : R ( مناسب برای افراد بالای 17 سال)
زمان : 166 دقیقه