کریستوفر نولان (متولد ۳۱ ژوئیه ۱۹۷۰) کارگردان مشهور بریتانیایی – آمریکایی تا به امروز ۱۰ فیلم بلند ساخته است که تمامی آنها آثاری ارزشمند و قابلتامل به شمار میروند. فیلمهای وی تاکنون ۳۴ بار در رشتههای مختلف، نامزد کسب جایزه اسکار بوده اند (کسب ۱۰ جایزه عموما در رشتههای فنی). نولان ۹ فیلمنامه را خود به رشته تحریر درآورده است و مهمترین ویژگی متنهایش، طرح قصه در چند لایه ساده و پیچیده است؛ به طوری که طیف گستردهای از علاقمندان سینما و منتقدان را همزمان به خود جذب مینماید.
به گزارش مووی مگ به نقل از برترین ها، وی از منظر کارگردانی در جایگاهی ایستاده است میان صنعت-هنر سینما؛ خواستگاه و ریشههای اروپایی خود را برای طرح مضامین عمیق حفظ کرده، از تحصیلات ادبیش در کالج لندن برای خلق شخصیتهایش بهره برده و در عین حال از توان فنی و تکنیکی هالیوود برای خلق تصاویر به بهترین نحو استفاده کرده است. نگاهی خواهیم داشت به آثار ۱۰ گانه وی و دلایلی که باعث شده است این فیلمها در سینمای مدرن آثاری شاخص محسوب شوند.
«تعقیب» – ۱۹۹۸ (Following)
نخستین فیلمِ بلند نولان به دلیل عدم وجود سرمایهگذار و محدودیتهای صنعت فیلمسازی در بریتانیا، با سرمایه خودش و اطرافیانش ساخته شد از جمله نامزدش (همسر آیندهاش). کریستوفرِ بیست و هشت ساله مانند اکثر فیلم اولیها سعی کرد هرچه یاد گرفته و میداند یا از بزرگان سینما و ادبیات تاثیر گرفته است در این فیلم بگنجاند. «تعقیب» یک «تریلرِ دلهره آور» بود از نوع «فیلم نوآر» با تصاویر سیاه و سفید، فیلمبرداری و دوربین دستی و البته داستانی خلاقانه. این فیلم درباره نویسندهای بود که برای خلق شخصیتهای داستانش یک ایده جنونآمیز دارد، یعنی انتخاب تصادفی انسانها و تعقیب آنها. به مرور، انتخاب و تعقیب آدمها تبدیل به سرگرمی و پیشهی اصلی او میشود تا اینکه به کسی برمیخورد که خود در تعقیب دیگران است…
نخستین فیلمنامه نولان، قطعا داستانی جذاب دارد که در مدیوم سینما خوب تعریف میشود آن هم در روایتی غیرخطی و پرشتاب. محیطهای طبیعی، دلهره آور و اندوهگینِ لندن به همراه موسیقی از جمله عواملی است که بیرون از متن به شدت به فیلم کمک میکند. این فیلم ۶.۰۰۰ دلاری که اکثر بازیگرانش اطرافیان نولان بودند و خودش یک تنه پشت صحنهی آن (از فیلمنامه و فیلمبرداری تا تدوین و تهیه) باعث شد توجه منتقدان به استعدادهای یک نابغه جلب شود که بدون امکانات توانسته یک فیلم آبرومند بسازد و حرف برای گفتن داشته باشد تا جایی که در جشنوارههای روتردام و سن فرانسیسکو به عناوین و جوایزی نیز دست یافت و با «هیچکاک» مقایسه شد.
«تعقیب» نشان داد که نولان ژن کارگردانی بسیار مرغوبی دارد. اگر امروز فیلم را تماشا کنید با یک اثرِ صریح، فشرده و خلاصه، اما موثر طرف هستید که هنوز کهنه نشده است و خواستگاه و ریشههای سینمایی نولان را میتوان در آن به وضوح جست و جو کرد مانند قوت در تکنیک و متن چندلایه. احتمالا بزرگترین ضعف و نقطه آسیب این فیلم، نابازیگران آن بود. هنوز هم نخستین فیلم نولان را جزء بهترین فیلمهای شخصی و بدون بودجه میدانند، اگرچه طبیعتا متوسطترین فیلم در کارنامه اوست.
«نشان/ ممنتو» – ۲۰۰۰ (Memento)
بعد از جلب توجه با فیلم «تعقیب» راه موفقیت برای نولان باز شده بود و پیشنهادهای کمپانیها به دستش میرسید، اما وی به دنبال یک طرح شخصی بود تا موقعیتش در سینما را بهبود ببخشد. او فیلمنامهای نوشت دربارهی مردی که در جست و جو برای یافتن قاتل همسرش و انتقامگیری، مشکلاتی جدی دارد از جمله اختلال در حافظه کوتاه مدتش که وی را به مرز فروپاشی کشانده است؛ پس در زندگی روزمره مجبور است از نشانههایی استفاده کند تا به یاد بیاورد… «جاناتان نولان» به عنوان طراح فیلمنامه از این فیلم راهش را به سینمای برادرش باز کرد.
کمتر کارگردانی در اولین تجربهاش با کمپانیهای فیلمسازی و پولِ دیگران در این حد جسور بوده است. جاه طلبی و ریسکِ نولان در ترکیب فیلبرداری رنگی و سیاه و سفید به همراه روایت غیرخطی و معکوسِ فیلم میتوانست با توجه به مضمونِ پیچیده، به یک فاجعه تبدیل شود، اما یک شاهکار خلق شد که در گونهی «تریلرهای روانشناسانه» بر بسیاری از فیلمهای پس از خود نیز تاثیر گذاشت. فیلم در گیشه موفق بود و «گای پیرس» یکی از بهترین نقش آفرینیهای عمرش را انجام داد و فیلمنامه ممنتو در آن سال از مدعیان گلدن گلوب و اسکار بود هرچند در کسب جایزه ناکام ماند.
هرگز در تکرار و تقلیدهای دیگران در دو دهه بعدی، فیلمی مانند ممنتو ساخته نشد. پیچیدگیِ ممنتو، نقطه قوت آن بود و اصلا شباهتی به بسیاری از تجربیات فرمی و روایی فیلمسازانِ جوان پیش و پس از خود نداشت که نمیتوانند مخاطب را جذب داستان خود نمایند و اسیر ساخته خودشان میگردند؛ بلکه در نقطه مقابل، ممنتو نشان داد که نولانِ جوان میتواند مضامین و فرمِ روایی خود را به متعادلترین شکل در یک فیلم سینمایی بگنجاند و منتقدانِ خاص پسند و مخاطب عام را همزمان جذب کند.
گره و معمای فیلمنامه حولِ یک مفهوم فلسفی و افلاطونی درباره اهمیت «به یاد آوردن» و رابطه اش با «دانستن» شکل گرفته که دانته در یک جمله به خوبی آن را بیان نموده است: “هیچ کس هیچ چیز را نمیفهمد، مگر مجبور شود آن را به یاد آورد. ” ممنتو را اگر با این قرائت ببینید که “انسان چیزی جز دانایی و دانایی چیزی جز یادآوری نیست”، تبدیل به یک شاهکار عمیق و فراتر از سینما میشود. به همین دلیل بسیاری هنوز آن را بهترین فیلم ساخته و نوشته شده توسط نولان ردهبندی میکنند و ممنتو در بسیاری از لیستهای «صد فیلم برتر تاریخ سینما» جایگاه والایی دارد.
«بیخوابی» – ۲۰۰۲ (Insomnia)
بعد از موفقیت ممنتو، همگان به نبوغ نولان پی برده بودند و در انتظار یک شاهکار دیگر. نولان ترجیح داد بازسازی نسخه جدیدی از یک تریلر روانشناسانه و سوئدی برای کمپانی بزرگ «برادران وارنر» را کارگردانی کند.
«بیخوابی» درباره دو کارآگاه بود که برای حل یک پرونده جنایی به آلاسکا اعزام شده اند. ویل (با بازی آل پاچینو) که با بیخوابی دست و پنجه نرم میکند در ماموریت خود دچار اشتباهی مرگبار میشود. ویل در حالی که از نظر ذهنی فرسوده شده، با گناه و عذاب وجدان دست و پنجه نرم میکند… بی خوابی در گیشه موفق بود و در جلب نظر منتقدان موفقتر، تا جایی که تحسین عوامل نسخه سوئدی فیلم را هم برانگیخت (ساخته شده در ۱۹۹۷).
نولان با هنر کارگردانی خود یک داستان معمولی را به یک فیلم برجسته تبدیل نمود. وی برای اولین بار بودجهای سنگین روبروی خود میدید و بازیگرانی بزرگ مانند: آل پاچینو، رابین ویلیامز و هیلاری سوانک و البته فیلمنامهای که توسط خودش نوشته نشده بود. او نشان داد میتواند با گروه بازیگران بزرگ و کمپانیها مشارکت موفق داشته باشد، همچنین قدرت دکوپاژ و نبوغ بصری خود در نماهای وسیع را برای اولین بار به رخ کشید در حالی که مخاطب را به درون شخصیت خاکستری داستان نیز میکشانید.
نمایش تاثیرات بیخوابی در خلق و خوی انسان به خصوص پس از یک «گناه کبیره» در فیلم به شدت نوآورانه و ماهرانه بود، هم در تصاویر و نور و هم در مضمون. ترس و فروپاشی ذهنی که در دو اثر پیشین نولان نیز به چشم میخورد اینبار به خوبی با «راز، گناه و عذاب» پیوندی رواشناختی و الهیاتی پیدا کرد. این فیلم با وجود آنکه جزو آثار برجسته نولان محسوب میشود امروزه جزء آثار تک افتاده این کارگردان محسوب میشود، اما با گذشت زمان کهنه نشده و همچنان ارزش تماشا کردن را دارد.
«بتمن آغاز میکند» – ۲۰۰۵ (Batman Begins)
نولان که درهای کمپانیها به رویش باز بود حالا به دنبال ساخت یک اثر بزرگ بود تا گیشههای جهان را تسخیر کند. بعد از بررسی چند طرح و ردِ کارگردانی فیلم حماسی «تروا»، پیشنهاد ساخت فیلم جدید «بتمن» را به کمپانی «وارنر بروز» داد؛ پروژهای که در دهه گذشته به شدت شکست خورده بود. نولان قصد داشت این داستان کمیک و فانتزی را با تزریق واقعیتهای انسانی و سویههای تاریک بشری، به شکل یک تراژدی و درامِ کلاسیک در حال و هوایی مدرن احیا کند؛ او وقت زیادی برای بازطراحی و گسترش عمق شخصیتهای داستان بتمن صرف کرد (حدود دو سال) و نتیجه حیرت انگیز بود.
«بتمن آغاز میکند» بر ترسهای کودکی و نوجوانی بروس وین پس از قتل پدر و مادرش متمرکز بود، سپس سرگردانی وی در جهان و آشنایی با ارتش سایهها و «راس-ال-گول» و در نهایت فرار و تبدیل شدن او به بتمن و نجات گاتهام را روایت میکرد. فروش ۳۷۵ میلیونی فیلم بودجهی سنگین ۱۵۰ میلیون دلاریش را جبران کرد و در تمام سینماهای دنیا مخاطبان جذب آن شدند (نهمین فیلم پرفروش سال). فیلمبرداری استثنائی این اثر آن را در میان مدعیان این رشته در فصل جوایز قرار داد.
گروه بازیگران فیلم زیر نظر نولان قطعا در یکی از بهترین فرمهای خود ظاهر شدند از جمله «لیام نیسن». «کریستین بیل» با این فیلم شهرتی عالمگیر یافت و موزیسینهایی به نام «هانس زیمر» و «جیمز نیوتون هاوارد» به عالم هنر معرفی شدند. «بتمن آغاز میکند» وجهه و اعتباری به فیلمهای ابر قهرمانی داد که پیش از آن سابقه نداشت و ممکن نشده بود حتی با نامها و کارگردانان بزرگ. تکنیک و جنبههای بصری آن نه تنها عظیم و درخشان بلکه بینظیر بود، اما نقطه قوت آن در متن بود یعنی ابرقهرمانی که باور پذیر شده بود، روح و روان داشت، میترسید و انسان بود. حتی جسمی بسیار آسیب پذیر داشت و مخاطب به او نزدیک میشد.
حجم بالای دیالوگهای عمیق فیلم و عمق شخصیت پردازی چندلایه بسیار فراتر از فیلمهای ابر قهرمانی بود و در عین حال کاملا با حال و هوای فیلم جفت وجور شده بود. «بتمن آغاز میکند» استادانه از دل یک داستان فانتزی تبدیل به یک اثر جهانی و بروز شده بود با مایههایی روانشناسانه و فلسفی. این فیلم بدون بهره گیری از جلوههای ویژه اغراق شده دیجیتالی (اکثر سازهها در فیلم ماکت هستند) یا شخصیتهای فراانسانی و عجیب، نمونهای عالی بود از سینمای متعادل میان فرم و محتوا-مضمون که گویی نولان متخصص آن شده بود؛ سینمایی که هم جذابیت بصری و داستانی داشت و هم ارزشهای هنری و روایی.
«پرستیژ/ حیثیت» – ۲۰۰۶ (The Prestige)
نولان در فاصله تا فیلم بعدی مجموعه بتمن، سعی کرد یک تجربه جدید و متفاوت داشته باشد. «پرستیژ» اقتباسی بود از یک رمان درباره رقابت جنون آمیز دو شعبده باز مشهور در قرن نوزدهم که روزگاری همکار هم بوده، اما به دلیل یک حادثه دشمن یکدیگر گشته اند و این رقابت هیچ محدودیتی نمیشناسد حتی خطرات جانی. نولان و برادرش پنج سال روی فیلمنامه کار کرده بودند و نتیجه فیلمی بود بسیار جذاب که مخاطب را به دنبال خود میکشانید و درگیر شخصیتها و رقابت آنها میکرد.
کریستین بیل و «هیو جکمن» یکی از بهترین بازیهایشان در آن سالها را در فیلم پرستیژ ارائه کردند. این فیلم در گیشه فروش متوسطی داشت و باز هم نامزدی اسکار برای فیلمبرداری و طراحی صحنه را به عناوین آثار نولان اضافه کرد. منتقدان نیز عموما از فیلم استقبال نمودند.
نولان در پرستیژ همان تکنیکهای همیشگی روایی خود از جمله روایت غیرخطی و پیچیده را در کنار فیلمبرداری و طراحی صحنه با رنگ و لعاب بیشتر استفاده کرده بود. مانند همیشه نقطه قوت فیلم جنبههای فلسفی و تحلیلی در متن آن بود که این بار در قالب “انتخابهای انسان، شهوت در رقابت تا حد جنون و دلایلی که انسان را به چنین رقابتی وسوسه میکند” مطرح میشد، البته با تلفیقی از مسائل علمی (چیزی که بعدها جزء درون مایه آثار نولان شد). نولان برای نخستین بار، در این فیلم با تاکید بیشتر به احساسات و غرایز شخصیت هایش میپرداخت.
پرستیژ داستان انسانهایی بود که برای رقابت غریزی و حسادتِ خود، پایانی نمیشناسند و حتی شهرت و ثروت نیز آرامشان نمیکند. تنها چیزی که میخواهند پیروزی در رقابت است و غلبه بر دیگری. در پایان بندی نیز فیلمساز در مقام تردست ظاهر میشود و عملا از او رودست میخوریم. پرستیژ قطعا سرگرمکنندهترین فیلم نولان است که برای تفنن ساخته شده، اما جزء آثار متوسط به بالای سینمایی رده بندی میشود و نسبت به اکثر فیلمهای با محوریت «شعبده بازی»، یک سر و گردن بالاتر است.
«شوالیه تاریکی» – ۲۰۰۸ (The Drak Knight)
زمانش رسیده بود که نابغه سینما، یک شاهکار ابدی بسازد و مرزها و مدیومِ سینما را گسترش دهد. این اتفاق با قسمت دوم مجموعه بتمن یعنی «شوالیه تاریکی» رقم خورد، فیلمی با تولید عظیم و بودجهای سنگین (حدود ۱۸۵ میلیون دلار). داستان فیلم به دورهای میپرداخت که خلافکاری غیرقابلکنترل به نام «جوکر» (با بازی هیث لجرِ فقید) همه شهر را به هم میریزد و به جان هم میاندازد تا جایی که دادستان یا همان شخصیت «هاروی دنت» نیز که نصف صورتش توسط جوکر سوزانده شده به دلایل شخصی به جنایت رو میآورد… فروش ۱ میلیارد دلاری برای فیلمی که محبوب همه منتقدان شد، یک استثناء در تاریخ سینما به شمار میرود. فیلم نامزد هشت جایزه اسکار شد، اما تنها دو جایزه برد که واکنش منتقدان و انتقادات گسترده به آکادمی اسکار را موجب شد. هیث لجر به اولین بازیگر برنده جایزه اسکار برای «فیلمهای ابرقهرمانی» تبدیل شد، همچنین دومین بازیگری که پس از مرگش جایزه اسکار گرفت (بعد از پیتر فینچ).
نولان به گفته خودش قصد داشت در شوالیه تاریکی، درباره «شر بزرگ» یعنی فساد در سیستم سیاسی و قضایی سخن بگوید و پیامدهای آن، که ظهور جنایتکاران بزرگ و دوگانگی فقرا و ثروتمندان است. وی به بهترین شکل با استفاده از یک تیم بازیگری عالی، متنی حیرتانگیز، فیلمبرداری و طراحی صحنه باشکوه موفق شد فیلمی بسازد که همه منتقدان و مخاطبان در سراسر جهان به احترام آن برخواستند. نتیجه، بهترین فیلم ابرقهرمانی تاریخ سینما بود که با داستان بتمن تفاوتهای زیادی داشت و به سطح یک «تراژدی کلاسیک و شعر» ارتقاء یافته بود، بسیار تاریک و عمیق بود و در عین حال اوج سرگرمی و جذابیت در سینمای مدرن.
در این فیلم، شخصیت بتمن عملا در حاشیه قرار دارد و خوانشِ مدرن نولان وی را قهرمانی متوسط و بعضا شکست خورده قلمداد میکند. شخصیت جوکر قطعا یکی از جذابترین شرورهای تاریخ سینماست با آن لحن صحبت و لفاظی هایش، همچنین شخصیتِ هاروی دنت به عنوان قانونمداری که فاسد شده، اما مردم از آن بیخبرند. نماد سیاسی «بی نظمی و آشوب در شهر» و آشفتگی سیاستمداران به خوبی با مفاهیم فلسفی خیر و شر و فرد و جامعه تلفیق گشته است. پرسشهایی فلسفی در باب “شروری که هدفی جز شر ندارد و با هیچ چیز ارضاء نمیشود جز نمایش شرارتهای دیگران و زیرسوال بردن مبانی اخلاق”، یا “دو راهیهای اخلاقی انسانها در هنگام مواجهه با خطر مرگ” به بهترین وجه در قالب یک داستان ابرقهرمانی جفت و جور شدهاند و چفت و بست محکمی دارند.
شوالیه تاریکی، در فهرست «مجله امپایر» که برگرفته از آراء منتقدان و کارگردانان میباشد در جایگاه پانزدهم بهترین فیلمهای تاریخ سینما قرار گرفته است، در بسیاری لیستهای دیگر نیز در میان «۲۵ فیلم برتر سینما» نامش به چشم میخورد.
«تلقین» – ۲۰۱۰ (Inception)
فیلمنامه «تلقین» با بهره گیری از عناصر پیشین سینمای نولان درباره ذهن و حافظه، همراه با اضافه کردن موادی علمی درباره «عملکرد مغز در هنگام خواب» شکل گرفت. میگویند نولان حدود ده سال روی این فیلمنامه کار کرده است. داستان درباره گروهی است با رهبری «دام کاب» (لئوناردو دی کاپریو) که با ورود به مغز افراد در هنگام خواب، اسرار و رازهای اشخاص مهم را ربوده و میفروشند؛ به این گروه پیشنهادی وسوسه کننده و ماموریتی غیرممکن ارائه میشود تا برای کاشتن یک ایده در ذهن یک فرد مهم اقدام نمایند.
تلقین فیلمی پرهزینه بود (۱۶۰ میلیون دلار) با تدارکات بسیار و فیلمبرداری در چهار قاره جهان. نولان سالها دوست داشت از حضور دیکاپریو در فیلم هایش بهره ببرد، این فرصت همکاری با تلقین به بهترین شکل ممکن رقم خورد. فروش ۸۲۵ میلیون دلاری فیلم ثابت کرد که اگر یک فیلم «علمی-تخیلی» با گروه متخصص و بازیگرانی خوب همراه باشد و البته داستانی پرمایه و دقیق، مخاطبان و منتقدان در سراسر دنیا از آن استقبال خواهند کرد. تلقین از این منظر در تاریخ سینما در کنار آثاری مانند ماتریکس جای میگیرد. این اثر نولان، نامزد ۸ جایزه اسکار بود، اما برنده چهار جایزه در بخشهای فرعی شد مانند فیلمبرداری و صدا.
موسیقی بی نظیر (ساخته هانس زیمر)، فیلمبرداری خلاقانه، دقت علمی و روانشناختی، جنبههای بصری و پایان بندی دوگانه و در عین حال درخشان فیلم موجب شد پس از موفقیت بی نظیر شوالیه تاریکی، جایگاه نولان در میان نابغههای نوظهور در سینمای مدرن تثبیت شود. نولان با تلقین نشان داد که میخواهد به جنبههای احساسی شخصیت هایش بیشتر بها دهد تا تنها انتقاد رایج به آثارش را نیز به مرور رفع کند. به همین دلیل فیلم به عنوان نشانِ بلوغ کارگردان در تکنیک، روایت بصری و عاطفی توصیف شد. نولان با این فیلم ادامهدهنده راهِ کوبریک خوانده شد و فیلمسازی که روز به روز بهتر میشود.
در باب پیچیدگیهای فلسفی داستان تلقین همین بس که تشخیص رویا از واقعیت، پس از فیلم تا مدتها رهایتان نمیکند. کمتر فیلمی توانسته “ناخودآگاه و جنبههای تاریک و وهمی انسان” را این گونه در قالب یک داستان هیجان انگیز به تصویر بکشد. اگرچه کل فیلم تخیلی است، اما واقعیت آن دست از سرتان برنمیدارد!
«شوالیه تاریکی برمیخیزد» – ۲۰۱۲ (The Dark Knight Rises)
نولان پس از موفقیت شوالیه تاریکی، قصد داشت داستان بتمن را در همان اوج پایان دهد و دیگر فیلمی از این مجموعه نسازد، اما با اصرار کمپانی «وارنر بروز» و کار مداوم بر روی فیلمنامه، تصمیم گرفت قسمت سوم و پایان بندی باشکوهی بسازد. داستان «شوالیه تاریکی برمیخیزد» به ۷ سال بعد از پایان فیلم «شوالیه تاریکی» میپرداخت. بتمن از همان وقت ناپدید شده است و بروس وین در افسردگی و انزوا زندگی میکند تا اینکه یک شرورِ تروریست به نام بِین ظهور میکند و شهر را در اختیار میگیرد…
بودجه فیلم بسیار سنگین بود (حدود ۲۵۰ میلیون دلار). حادثه تیراندازی و کشته و زخمی شدن حدود ۷۰ نفر در هفته اول اکران فیلم در آمریکا به شدت بر فروش و تبلیغات آن در دنیا تاثیر گذاشت با این وجود فیلم حدود ۱.۱ میلیارد دلار فروخت. منتقدان نیز از آن راضی بودند هرچند موفقیت «شوالیه تاریکی» تکرار نشد. از فیلم بیشتر به دلیل الهام بخش بودنش در مضمون «بازگشت یک قهرمان پس از سقوط» تمجید شد.
«شوالیه تاریکی برمیخیزد» مهیج بود، اما کاراکترهای پراکنده و خطوط داستانی بعضا نامرتبط و غیرمنطقی به کلیت آن آسیب زده بود مانند دخترِ راس-الگول با بازی ماریون کوتیار. برخلاف دو فیلم قبلی این مجموعه، شوالیه تاریکی برمیخیزد استقلالی از مجموعه بتمن نداشت و برای یک مخاطب جدید تا حدی نامانوس بود. میشود گفت این هالیوودیترین فیلم نولان در کارنامه اوست با محوریت قهرمانان زن و سایر مولفههای پست مدرن.
برگ برنده فیلم، شخصیت شرورری بود به نام «بِین»؛ که اگرچه کمتر نشانی از صورت بازیگرش تام هاردی داشت، اما صدا و لحن خاص وی با آن بدن اعجاب انگیز و ماسک گاز، یک هیولای رعب آور را شکل داده بود. شخصیت «زن گربه ای» با بازی آن هاتاوی نیز تا حدی به کمک فیلم آمده بود. نقطه قوت فیلم در تکنیک و جنبههای بصری بود از جمله نماهای وسیع و فیلمبرداری آی-مکس با ضرب آهنگ عالی و موسیقی. به یاد آورید سکانس تعقیب و گریز میان بِین، بتمن و پلیس گاتهام بعد از حمله به ساختمان بورس.
«در میان ستارگان» – ۲۰۱۴ (Interstellar)
در میان ستارگان یا «میان ستارهای» تلاش نولان بود برای ورود به یک ژانر جدید مانند کوبریکِ کبیر (و اودیسه فضایی) با قرائتی پست مدرن. داستان درباره خلبان بازنشسته ناسا است به نام کوپر (متیو مککانهی) که به ناچار کشاورز شده، اما مجبور میشود مجددا برای نجات بشر به یک ماموریت فضایی برود. او بسیار به زمین و دخترش وابسته است و نمیخواهد عمرش را در فضا سرگردان بماند… داستانی علمی-تخیلی با موسیقی حماسی و تصاویر بدیع، نسبتا باورپذیر شده بود و دقیق (جز سکانس ورود به سیاهچاله). این فیلم باشکوه و ۱۶۵ میلیون دلاری موفق شد چهار برابر بودجه اش بفروشد و انتظارها از خود را برآورده کند.
«میان ستارهای» در عین حال که به “تکامل، غرایز و خواستگاههای محرک بشر” ارجاع میداد، هرچه جلوتر میرفت به عنوان یک فیلم بالغتر میشد. جدال برای پرهیز از مرگ میان شخصیتهای گوناگون در داستان و «فرار بشر از مرگ و انقراض» مضمونی بود که به ماهرانهترین شکل در داستان و تصاویر گنجانده شده بود. «علم» گاهی بر ضدِ زندگی بود و گاهی در خدمت آن؛ کوپر نجات بشریت برایش مهم بود، اما نه بیش از بازگشت به زمین و دخترش؛ و «دکتر مَن» حاضر بود به هر بهایی به زمین بازگردد. فیلم در جایی بسیار خوش آب و رنگ بود و جایی دیگر تاریک میشد.
نولان در «میان ستارهای» برای افزایش بار عاطفی داستان، رابطه میان یک پدر و دختر را به بیرحمانهترین و زیباترین شکل ممکن در جهان روایت میکند؛ امری که در سینمای وی بیسابقه است و نماد بلوغ فیلمساز. این فیلم هیجانانگیز برخلاف بسیاری آثار مدرن با این مضمون و ژانر، از نمایش سکانسهای دلخراش و سنگدلانه در حوزه روابط انسانی نمیترسد و در طرح فلسفه و مضمون خود بسیار صریح است و نقطه قوت فیلم در همین جاست مانند نمایشِ “بدویترین حالتها و غرایز در انسان مدرن” که به نقطه اوج در پیشرفت علمی و تکنولوژی رسیده است، اما تازه دریافته که هیچ نمیداند و برخلاف انسان اولیه نیازها و غذای خود را نیز نمیتواند فراهم کند. «میان ستارهای» فیلمی است که در زیرِ لایههای علمی خود، پرسشهایی اساسی و فلسفی را به گونهای هنرمندانه برای مخاطب طرح میکند مانند چرخش توتم در پایان فیلم «تلقین».
«دانکرک» – (Dunkirk) ۲۰۱۷
زمانش رسیده بود کریستوفر نولان یک درامِ تاریخی براساس واقعیت بسازد و چه چیزی واقعیتر از جنگ وجود دارد؟ داستان این فیلم به عقب نشینی و تخلیه سنگین و سرع نیروهای متفقین در دانکرک میپردازد در حالی که دشمن نازی در حال تسخیر اروپاست و راهی به جز «دریا یا مرگ» وجود ندارد… فیلم حدود ۵۲۵ میلیون دلار فروش داشت، نامزد ۸ رشته اسکار بود و طبق معمول برنده در ۳ رشته فنی از جمله صدا و تدوین. منتقدان عموما فیلم را تحسین کردند.
نولان در تجربه جدید و جنگی خود با آگاهی از نقاط قوت فیلمهایی مانند «نجات سرباز رایان» یا «نامههایی از ایوجیما»، چند تمهید هنرمندانه و استثنائی به کار برد: واقعهای را در جنگ جهانی دوم برگزید که کمتر نشانی از درگیری با دشمن در آن وجود داشته باشد و در عین حال سراسر ترس از دشمن و وحشت از جنگ باشد، عملیاتی تدافعی و در راستای عقبنشینی و نجات باشد به جای تهاجم و فداکاری و مرگ؛ تلفیقی از امید و ترس از مرگ باشد و در نهایت اینکه شخصیتهای داستان سربازانی مرعوب باشند که در برابر ترس از جنگ و مرگ حرفی برای گفتن ندارند و حس میکنند به جای اشتباهی آمدهاند. به همین دلیل فیلم کمترین حجم دیالوگ را دارد و سکوت و تصویر، روایتگر اصلی ماجراست.
نولان، یکی از بزرگترین عملیاتهای نجات در تاریخ را با تصاویر بکر و موسیقی هراس انگیز از زمین و دریا و هوا روایت میکند بدون کمترین استفاده از فناوریهای دیجیتال و بیشترین حد از وسواس در جزئیات بصری. اضطراب و ترس از مرگ با صدا و تصاویر به خوبی منتقل میشود، درماندگی و شرم سربازانی که در حال فرار از هر صدایی به وحشت میافتند و برای جلوتر بودن در صف فرار تقلا میکنند، مخاطب را بعضا شرمنده و عصبانی میکند. دانکرک یکی از بهترین نمونههای سینمایی در “نمایش عجز و درماندگی در برابر جنگ” است و شرم از بازگشت از میهن.
در این فیلم نولان مانند آثار علمی-تخیلی پیشینش به مفهوم زمان و اهمیت آن میپردازد از زاویهای جدید و تراژیک؛ بیش از گذشته به احساسات و شخصیتهای فرعی توجه میکند و از همین ناحیه هم فیلم ضرباتی میخورد. لحظات شخصی در روایتها بعضا بسیار جسورانهاند و نمایشی از تاریکیهای وجود انسان؛ و گاه بسیار امیدوارانه و شعارگونه. گویی کارگردان در لحظاتی نتوانسته است تعادل همیشگی خود را در روایت انسانی حفظ کند.
خواندن این مقالات پیشنهاد می شود :
نخستین تیزر فیلم عقیده ( Tenet ) به کارگردانی کریستوفر نولان منتشر شد
فیلم « Tenet » به کارگردانی کریستوفر نولان با بودجه ای باورنکردنی ساخته می شود!
ویدئویی از شباهت کامل سکانس های « Inception » کریستوفر نولان به انیمه ژاپنی « Paprika »
تجلیل از کریستوفر نولان به دلیل استفاده از تکنولوژی در فیلمسازی
نظر کریستوفر نولان درباره فیلم ترمیم شده استنلی کوبریک / او یک شاهکار وحشتناک ساخته!