صفحه اصلی > اخبار سینمای جهان : بهترین فیلمهای تاریخ سینما درباره روزنامه نگاری + تصاویر

بهترین فیلمهای تاریخ سینما درباره روزنامه نگاری + تصاویر

منشی همه کاره‌ی او عنوان اصلی: His Girl Friday

کریستین امانپور، گزارشگر ایرانی الاصل و ارشد شبکه CNN جمله‌ای دارد به این مضمون که: «من بر این باورم که روزنامه‌نگاری خوب و تلویزیون خوب، می‌تواند دنیای ما را جای بهتری برای زندگی کند.»

به گزارش مووی مگ به نقل از دیجیکالا، منتقدان واشنگتن‌پست فیلم‌های محبوب خودشان را درباره روزنامه‌نگاری انتخاب کردند و بعد از کتی کوریک، باب وودوارد، کارل برنستاین، کریس ماتیوز و دیگر روزنامه‌نگاران برجسته خواستند تا روشن کنند این فیلم‌ها چقدر عیار این حرفه را آشکار می‌کند.

منشی همه کاره‌ی او

عنوان اصلی: His Girl Friday

محصول: ۱۹۴۰

کارگردان: هاوارد هاکس

همه تایید می‌کنند که کمدی اسکروبال هاوارد هاکس بخاطر دیالوگ‌های گستاخانه‌ی سریعش که کاراکتر‌ها مثل آتش به سمت یکدیگر پرتاب می‌کنند و شیمی بین کری گرانت و رزالیند راسل (علیرغم آن کلاه‌های وحشتناکش) محبوب شده است. والتر برنز (با بازی گرانت) یک سردبیر شیطانی زورگوست. راسل هم نقش هیلدی جانسون، همسر سابق و البته خبرنگار درجه یک او را بازی می‌کند.

حتی بیشتر از آن جذابیت مرگبارشان، دو روزنامه‌نگار در یک غریزه‌ی کشنده مشابه با یکدیگر شریک هستند: آن‌ها برای به دست آوردن داستانی که می‌خواهند تا مرز مضحک‌ترین کار‌ها هم پیش می‌روند، و در این مسیر اخلاقیات هم تبدیل به چیزی ملعون می‌شود!

برنز خوشحال است که تلاش می‌کند با حمایت از یک فرماندار به او رشوه دهد، و هیلدی اجازه می‌دهد نامزد جدیدش در زندان با چشمان مشتاق او را دنبال کند در حالی که هیلدی در تعقیب سوژه‌ی داغش است و می‌خواهد یک کار‌تر و تمیز تحویل بدهد.

هیلدی ادعا می‌کند که می‌خواهد تبدیل به «یک زن واقعی» شود. ازدواج کند و بچه‌دار شود. اما ما می‌دانیم که او برای خبر و روزنامه و شاید هم والتر ساخته شده است.

این فیلم محصول ۱۹۴۰ هر خبرنگار کهنه‌کاری را مشتاق و آرزومند آن روز‌هایی می‌کند که تحریریه‌ها مملو از خبرنگارانی بود که از روزنامه‌های محلی رقیب دورهم جمع می‌شدند.

روزگاری پیش از تلویزیون و پیش از انحطاط اینترنت. به علاوه این فیلم سیاه و سفید مجلل باعث می‌شود حس نوستالژیک برای سیگار کشیدن در تحریریه برانگیخته شود. البته که از نقطه نظر سیاسی کار اشتباهی است، اما حرفه‌ی خبر همیشه برای کسانی جاذبه داشته که به عادت‌های بد کشیده می‌شدند.

آن‌هایی که قدیمی بودن فیلم، رنگی نبودنش و حتی جملات نژادپرستانه باعث آزارشان می‌شود، صحنه‌های قابل اعتراضی در فیلم «منشی همه کاره او» پیدا خواهند کرد. اما لذت، ارزش درد را هم دارد.


همشهری کین

عنوان اصلی: Citizen Kane

محصول: ۱۹۴۱

همشهری کین  عنوان اصلی: Citizen Kane

کارگردان: اورسن ولز

سال ۱۸۸۷ ویلیام راندولف هرست، ناشر سانفرانسیسکو اگزمینر می‌شود و از آنجا کارنامه‌ی حرفه‌ای‌اش را برای ساخت یک امپراطوری پر هیاهو و البته پر زرق و برق در مطبوعات آغاز می‌کند.

«همشهری کین» بود که موسسه اولیه‌ی هرست را در حد شمایل والای حماسی ارتقا داد. اورسن ولز در نقش کین جوان بزرگ گفت: «فکر می‌کنم اداره‌ی یک روزنامه کار سرگرم‌کننده و جالبی باشه.»

محرک و انگیزه‌ی اصلی روزنامه‌نگاری و انتشار روزانه، پول نیست بلکه عشق به این کار است.

خیلی راحت از این موضوع چشم‌پوشی می‌شود که «همشهری کین» فقط فیلمی درباره روزنامه‌نگاری نیست. بلکه خودش هم کار روزنامه‌نگاری را انجام می‌دهد. همه‌ی طرح فیلم تلاش دبیران و خبرنگاران است که سوژه‌شان را تعقیب می‌کنند تا دریابند چه چیزی باعث شده مردی مثل هرست تا این حد برجسته شود.

چرا مردی که صاحب همه‌ی پول‌های جهان است می‌خواهد سرمایه‌اش را برای درآوردن روزنامه خرج کند؟ آیا خیلی ساده به این دلیل نیست که می‌خواهد دوست داشته شود؟

اورسن ولز، خالق درخشان و بزرگ فیلم که این‌طور فکر می‌کرد.


شبکه

عنوان اصلی: Network

محصول: ۱۹۷۶

شبکه  عنوان اصلی: Network

کارگردان: سیدنی لومن

این فیلمی است که ۴۱ سال از عمرش می‌گذرد، اما مثل یک هجویه‌ی معاصر می‌تواند برایتان گزنده باشد. آن قسمت‌های نوشیدنی خوردن‌های افراطی را که کنار بگذارید و به جایش تلفن‌های هوشمند و تحریریه‌های متنوع را جایگزین کند به ترکیبی می‌رسید که می‌تواند به اندازه یک مستند، فیلم بیانگری باشد.

ما به بحران «در حد جهنم دیوانه» هاوارد بیل می‌خندیم، به آن قول دیوانه‌وارش در بالا بردن نرخ مخاطبان که می‌خواهد خودش را در برنامه‌ی زنده تلویزیون بکشد. حتی به آن بازگشتش برای بالا رفتن تعداد مخاطبان که دیوانه‌وارتر هم هست، قهقهه می‌زنیم. زمانی که خودش را «پیامبر امواج تلویزیونی» می‌داند.

اما اینجا حقیقتی نهفته است: به همان اندازه که حرفه‌ی خبر خون حیاتی دموکراسی است، خون حیاتی خبر هم شما هستید: تماشاگران.

نبوغ فیلم «شبکه» در به کار بردن همین حقیقت ساده به عنوان یک شمشیر دو لبه است. بله، کسب و کار خبر ممکن است گاهی اوقات با پوشش اخبار هیجان‌انگیز، اما توخالی به دنبال بالا بردن تعداد مخاطبانش باشد. اما این جامعه است، همه‌ی ما هستیم، همه‌ی میلیون‌ها تلویزیونی که در خانه‌هاست، که به آن‌ها گوش می‌دهیم؛ که به آن نوع از پوشش خبری جایزه می‌دهیم.

بیل در یکی از یاوه‌سرایی‌هایش می‌گوید: «این مجرا (مجرای خبر) می‌تونه رییس‌جمهورها، نخست‌وزیر‌ها و پاپ‌ها رو بسازه یا اون‌ها رو بشکنه.» البته که حق با اوست. «این کانال لعنتی‌ترین نیروی فوق‌العاده‌ایه که در همه‌ی جهان وجود داره؛ و وای بر ما اگه این نیرو دست آدم‌های اشتباه بیفته»؛ و باید اضافه کنیم: یا وای بر ما اگر مخاطبان اشتباه داشته باشیم.


همه‌ی مردان رییس‌جمهور

عنوان اصلی: All The President’s Men

محصول: ۱۹۷۶

همه‌ی مردان رییس‌جمهور  عنوان اصلی: All The President’s Men

کارگردان: آلن جی پاکولا

«همه‌ی مردان رییس‌جمهور» بالاتر و بیشتر از هر چیزی کتاب الفبایی برای اصول اولیه‌ی روزنامه‌نگاری است در لحظه‌ای که خطر ریسک کردن در بالاترین حد خودش است. تمرکز فیلم، به درستی، فقط روی خبرنگاران و کار آن‌ها نیست، بلکه درباره‌ی مدیریت فراگیر سردبیر بزرگ روزنامه پست، بن بردلی در زمانی است که داستان شکل می‌گیرد و از سوژه‌ی صرف به شکل یک اتفاق مجسم درمی‌آید.

فیلم به یادمان می‌آورد که بن بردلی مرکز جاذبه‌ی روزنامه بود و مرکز زندگی‌های خبری روزنامه‌نگارانش. همان‌طور که از بازی درخشان جیسون روباردز دستگیرتان می‌شود، او کاریزماتیک و باجذبه و مقتدر بود. یک ژنرال (و میهن‌پرست) که فرمانده‌ی مطلق نیروهایش بود و مراقب دورنمای کاری که انجام می‌دادند.

بردلی فیلم فقط گه‌گاه از خودش خوشی و لذت نشان می‌دهد، چون او عواقب نبردی را که در آن هستند، می‌داند. او دوراندیش، پشتیبان، سخنران است («بیاین کنار پسر‌ها بایستیم» همان چیزی که در یکی از صحنه‌های اولیه‌ی فیلم «پست» گفته می‌شود)، اما علاوه بر همه این‌ها آدم شکاک و بدبینی هم هست. او روزنامه‌نگارانش را تحت فشار می‌گذاشت و به شدت سوال‌پیچ‌شان می‌کرد.

پیام بردلی ساده بود: سوژه را به چنگ بیاورید، آن را بررسی کنید، از آن مطمئن شوید، به آرامی به پیش بروید، هیچ داستانی نیاز ندارد که درست فردا روی دکه‌ها باشد. صبور باشید. روزنامه‌نگارانش صبور نبودند.

و وقتی یک اشتباه مهم مرتکب شدند، او سختگیرترین آدم نسبت به آن‌ها در تحریریه بود، اما در عین حال از همه بیشتر پشتیبان شان بود، آن‌ها را درک می‌کرد و درنهایت هم بخشید. «بیاین کنار پسر‌ها بایستیم.» این اولین باری بود که اعضای آکادمی اسکار نکته را گرفتند. وقتی که روباردز در نقش بن بردلی، اسکار را برد.


میدان‌های کشتار

عنوان اصلی: The Killing Fields

محصول: ۱۹۸۴

میدان‌های کشتار  عنوان اصلی: The Killing Fields

کارگردان: رولند جافی

«میدان‌های کشتار» فیلم عصبانی است؛ و قابل درک است که باید این‌طور باشد. اتفاقات معدودی در تاریخ اخیر ما هستند که به اندازه‌ی سقوط کامبوج در سال ۱۹۷۰ این توجیه را دارند که خشم دیوانه‌واری در آدم ایجاد کنند. مدیر فیلمبرداری فیلم، کریس منگس، یکی از آن مستندسازان افسانه‌ای است و توانسته تصاویری روشن و صریح خلق کند که به حقیقت زندگی نزدیک باشد.

قصه‌ی فیلم البته درباره ژئوپلتیک است، پیروزی خمر‌های سرخ بر ایالات متحده آمریکا، با پشتیبانی از دولت لون نول و کشتار و نسل‌کشی که بعدتر علیه مردم خودشان مرتکب شدند. اما در قلب فیلم داستان درباره‌ی دوستی است بین یک خبرنگار آمریکایی، سیدنی شنبرگ از نیویورک تایمز (با بازی سام واترستون) و همکاری کامبوجی‌اش دیث پرن (با بازی هایینگ اس. انگور که جایزه‌ی اسکار هم برد).

نیمه‌ی دوم فیلم داستان مجذوب‌کننده نجات پرن است در شرایطی که خمر‌های سرخ کامبوجی‌های شهری و تحصیل‌کرده را (در کنار بقیه مردم کامبوج البته) شکار کرده و به قتل می‌رسانند. حکومت دیوانه‌وار و آشفته‌ای از وحشت و ترس. ما اتفاقات را از چشم کسی می‌بینیم که مجبور شده در جهنم زندگی کند.

آن جنبه از فیلم رولند جافی که برای سال‌ها با من باقی ماند این بود که چه‌طور سیاست بین‌المللی نباید به عنوان یک چیز مجرد در نظر گرفته شود. بازی شطرنجی که سیاستمداران و دیپلمات‌ها بازیکنانش هستند. این کار عواقب فوری، ملموس و گاهی اوقات وحشتناکی را به دنبال دارد. خشم گاهی اوقات می‌تواند پاسخ صحیح باشد.


اخبار تلویزیون

عنوان اصلی: Broadcast News

محصول: ۱۹۸۷

اخبار تلویزیون  عنوان اصلی: Broadcast News

کارگردان: جیمز ال. بروکس

باورش سخت است که هالی هانتر کوچک می‌تواند تا این حد به عنوان محرک و انگیزه‌ی درام یک فیلم ظاهر شود. او نقش یک تهیه‌کننده‌ی پرشور به نام جین کریگ را در «اخبار تلویزیون» بازی می‌کند.

جیمز ال. بروکس، نویسنده-کارگردان فیلمنامه‌اش را روی نقش‌های جنسیتی بنا کرده است. اگر این داستان شبیه پیگمالیون بود، جین، هنری هیگینز قصه می‌شد و تام، گوینده‌ی شبکه خبر (ویلیام هرت) الیزا دولیتل بود.

(پیگمالیون داستان هنرمندی است که عاشق ساخته‌ی خودش می‌شود. شبیه فیلم «بانوی زیبای من» جورج کیوکر که هنری هیگینز عاشق الیزا دولیتل می‌شود که خودش تربیت کرده است) و به جای رقابت میان زن‌ها، دعوای چشم و هم‌چشمی بین دو مرد است.

در حالی که جین یک ایده‌آل‌گرای منفور و زیاده‌خواه است در عین حال همکاری مهربان، وفادار و قدرشناس است. تصور کنید زنی با ابعاد گوناگون و تبدیل به یک تیپ کهن‌الگویی نشده است!

اما شخصیت محبوب با فاصله آرون فرهیخته و صمیمی است، کسی که می‌تواند با قذافی مصاحبه کند، سبک ویژه‌ی پرواز یک هواپیمای F-۱۴ را برجسته کند و آهنگ‌های پاپ سطح پایین فرانسوی بخواند. ۳۰ سال بعد، او و جین هر کجا هستند امیدوارم همچنان با هم دوست باشند و همچنان اوضاع را برای هم مثل جهنم کنند.


گلس متلاشی شده

عنوان اصلی: Shattered Glass

محصول:۲۰۰۳

گلس متلاشی شده  عنوان اصلی: Shattered Glass

کارگردان: بیلی ری

اگر به سال ۱۹۹۸ برویم و بگویید که قرار است فیلمی درباره استفان گلس ساخته شود و این که چه‌طور برای نشریه‌ی نیوریپابلیک داستان‌های خیالی سر هم می‌کرد، می‌گفتم که دیوانه شده‌اید. این جمله را چارلز لین، سردبیر سابق نیوریپابلیک و نویسنده سرمقاله‌های پست گفته است و اضافه می‌کند: «به خصوص که مرا هنوز به عنوان قهرمان داستان فرض نکرده باشید.

به عنوان سردبیر نیوریپابلیک در آن زمان، احساس شرمندگی می‌کنم که داستان‌های دروغین گلس را چاپ می‌کردم و از نابودی دیرهنگام او هم احساس غرور نمی‌کنم. بعد از فیلم «گلس متلاشی شده» طرفداران فیلم در سرتاسر دنیا بیشتر از تمام طول دوران روزنامه‌نگاری‌ام، برای من پیغام‌های تبریک فرستادند. این قدرت سینماست.»

«گلس متلاشی شده» درست به هدف می‌زند و فرهنگ تحریریه‌ی نیوریپابلیک آن دوران را به تصویر می‌کشد. نشان فیلیپ گلس آن تی‌شرت آکسفورد آبی و لباس‌های خاکی نظامی بود.

چارلز لین می‌گوید: «وقتی در زمان تولید فیلم به استودیوی فیلمبرداری رفتم، یک لحظه خشکم زد، چون گلس را دیدم که با لبخند به من نزدیک می‌شد، اما وقتی متوجه شدم که بازیگر نقش او روی پرده، هایدن کریستنسن است، نفس راحتی کشیدم.»

بیلی ری، فیلمنامه‌نویس و کارگردان فیلم بزرگ درستی ساخت به علاوه‌ی این که داستانی از تمرین روزنامه‌نگاری را تبدیل به کشف طبیعت انسان کرد. «گلس متلاشی شده» پایه‌های غیرعقلانی آزاردهنده باور و ایمان را دراماتیزه می‌کند.

گلس با خوانندگان مطالبش و حتی یک سری از روزنامه‌نگاران اعتبار کسب کرد. با بهره بردن از کلیشه‌ها، احساسات و برانگیختن مردم و درک این که آن‌ها چه چیز‌هایی دوست دارند بخوانند، چه این داستان‌ها حقیقت داشته باشند و چه نه، و همان چیزی را که دوست داشتند به آن‌ها می‌داد.


شب بخیر و موفق باشید

عنوان اصلی: Good Night and Good Luck

محصول: ۲۰۰۵

شب بخیر و موفق باشید  عنوان اصلی: Good Night and Good Luck

کارگردان: جورج کلونی

این فیلم جورج کلونی به دلیل شیوه‌ای که استفاده می‌کند تا استنطاق‌های دهه ۵۰ مک‌کارتی را به تصویر بکشد، دوست‌داشتنی است. فیلمی که می‌خواهد نقش انتقادی را که اخبار تلویزیون می‌تواند بازی کند، نشان دهد. البته اگر اخبار شجاعت چنین کاری را داشته باشد.

کلونی تمام نشانه‌های بصری آن زمان را دوباره خلق کرده است. فیلمبرداری تصاویر به شیوه سیاه و سفید که غالبا با دود سیگار در قاب ترکیب می‌شود و با تصاویر آرشیوی از سناتور جو مک‌کارتی بسط پیدا می‌کند. ادوارد مارو (با بازی دیوید استراترن) به همکارانش در مراسم شام جوایز سال ۱۹۵۸ شبکه‌های تلویزیونی هشدار می‌دهد که با قدرت از مسئولان جواب بخواهند.

در حالی مدیران اجرایی شبکه‌ها و اربابان آن‌ها در بخش آگهی‌ها تلاش می‌کنند دست و پای مارو و همکارانش را ببندند، یکی از آن‌ها در نتیجه شکار‌های طعمه‌های کمونیست، جانش را از دست می‌دهد.

فیلم با ظرافت و هوشمندی در این زمانه که رسانه‌های خبری به عنوان «دشمن مردم» مورد حمله قرار می‌گیرند، موجبیت پیدا می‌کند. مارو با نشان دادن دروغ‌های مک‌کارتی و تاکتیک‌های خشن‌اش او را پایین می‌کشد.

اما چهار سال بعد، در صحنه پایانی فیلم، مارو به همکارانش می‌گوید که اگر تلویزیون فقط به عنوان «سرگرمی، تفریح و یک جهان مجزا» شناخته شود بعد «همه این تلاش بیهوده و بی‌معنی می‌شود.»

و با گفتن این جمله ادامه می‌دهد که: «این ابزاری است که می‌تواند آموزش بدهد، می‌تواند روشنگر باشد، بله، حتی می‌تواند الهام‌بخش باشد. اما فقط در صورتی می‌تواند این کار‌ها را انجام بدهد که انسان‌ها تصمیم بگیرند از آن در این حد و حدود استفاده کنند. وگرنه چیزی به جز یک مشت سیم و نوری در جعبه نخواهد بود.»

هشدار پیش‌آگاهانه‌ای است آن هم در نیم قرن پیش وقتی تلویزیون هنوز عمری نداشت.


فراست/نیکسون

عنوان اصلی: Frost/Nixon

محصول: ۲۰۰۸

فراست/نیکسون  عنوان اصلی: Frost/Nixon

کارگردان: ران هاوارد

چیز‌های زیادی در فیلم ران هاوارد وجود دارند که مخاطب را مشتاقش می‌کند، از جاه‌طلبی دیوید فراست که می‌خواهد با انجام دادن گفت‌وگویی با ریچارد نیکسون بخشی از صحنه‌ی جهانی پخش خبر شود تا ناامیدی‌اش از افزایش پول سازمانی (او مجبور می‌شود یک چک شخصی به مبلغ ۲۰۰هزاردلار برای نیکسون بنویسد) و تا تلاش نیکسون برای بیرون انداختن فراست از این بازی با اشاره به این که ظاهر کفش‌های ایتالیایی فراست «زنانه» به‌نظر می‌رسد.

سوژه‌ی مصاحبه‌ای که دقیقا بداند چه‌طور کنترل مکالمه را با فضل‌فروشی و خارج شدن از مباحث مطرح شده به دست بگیرد، برای خیلی از روزنامه‌نگاران آشناست.

در مصاحبه‌ی پایانی، فراست (با بازی مایکل شین) بالاخره تبدیل به مستنطقی قدرتمند می‌شود. همان چیزی که تمام اعضای تیمش تا آن لحظه برای رسیدن به آن دعا می‌کردند: سوال‌های عجولانه‌اش را کنار می‌گذارد، هدف‌گیری می‌کند و با قدرت وسط حرف نیکسون (فرانک لانگلا) می‌پرد که تلاش می‌کند از جواب دادن طفره برود.

او با تمام جسارت و شجاعتش حرف می‌زند. در حالی که نیکسون جواب می‌دهد، آن قطرات آشنای عرق روی صورتش می‌نشیند. آخرین ملاقات میان دو مرد، جایی است که فراست برای نیکسون یک جفت از آن کفش‌های «زنانه» می‌آورد که به عنوان یک نماد تمام و کمال نشان می‌دهد که فراست چقدر هوشمندانه و درخشان بازی را به نفع خودش برگردانده است.


اسپات‌لایت (سوژه خبر)

عنوان اصلی: Spotlight

محصول: ۲۰۱۵

اسپات‌لایت (سوژه خبر)  عنوان اصلی: Spotlight

کارگردان: تام مک‌کارتی

مارتین بارون، دبیر اجرایی پست و سردبیر بوستون گلوب بین سال‌های ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۲، زمانی که این نشریه در حال تحقیق روی سوژه‌ی داغش بود و نقش‌اش را در فیلم «اسپات‌لایت» لیو شرایبر بازی کرده است درباره‌ی این فیلم می‌گوید: «زمانی که کارگردان فیلم، تام مک‌کارتی، آخرین برداشت‌هایش را روی «اسپات‌لایت» انجام می‌داد از من پرسید: «آیا چیزی هست که بنظرت معتبر و قابل استناد نباشد؟» پرسیدم: «برایت مهم است؟» مک‌کارتی جواب داد: «قطعا»!

در فیلم آن‌ها، درباره‌ی تحقیقات بوستون‌گلوب برای پوشش ماجرای سوءاستفاده‌های جنسی در کلیسای کاتولیک، مک‌کارتی و همکار فیلمنامه‌نویس‌اش جاش سینگر می‌خواستند قصه‌شان بازتابی از این باشد که ساز و کار روزنامه‌نگاری واقعا چه‌طور است؛ و موفقیت آن‌ها در این زمینه یکی از بزرگترین امتیازات و نقاط قوت فیلم است.

این دستاورد شامل چیزی بیش از تصویر کردن تحقیقات روزنامه‌نگاری مرسوم مکانیکی و ملالت‌بار است. بلکه ناامیدی‌ها و حس و حال ماموریتی را نشان می‌دهد که خبرنگاران تحلیل‌رفته و سردبیران دارند یا آن رابطه شکننده میان روزنامه‌نگاران با منابع خبری‌شان را به تصویر می‌کشد.

در یکی از قوی‌ترین صحنه‌های فیلم، ساشا فایفر یکی از خبرنگاران با جو کراولی درباره‌ی سوءاستفاده‌ای که از او شده و رنجی که برده مصاحبه می‌کند. ساشا می‌پرسد: «می‌تونی به من بگی که دقیقا چه اتفاقی افتاد؟» کراولی جواب می‌دهد: «دقیقا اون…به من دست زد.» ساشا با مهربانی، اما مصرانه او را بیشتر تحت فشار می‌گذارد: «جو فکر می‌کنم کلماتی که استفاده می‌کنیم الان اهمیت زیادی داشته باشن. ما نمی‌تونیم محترمانه از کنارش بگذریم. مردم باید دقیقا بدونن که چه اتفاقی افتاده.»

«اسپات‌لایت» به شیوه‌ای عالی روزنامه‌نگاری را با نقص‌هایش نشان می‌دهد. بدون آن‌ها، صادقانه نمی‌توانم مطمئن باشم که تام مک‌کارتی به آن سندیتی که در جست‌وجویش بود، می‌رسید.

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها