هشدار اسپویل: در این مطلب پیرنگ فیلم Amsterdam شرح داده شده است.
آمستردام (Amsterdam) فیلمی پُر سر و صدا است که میکوشد از لشکر بازیگرانِ بنام و داستانی جفنگ طرفی ببند. فیلم، علیرغم ادعاهای فلسفی فیلمساز، لاطائل است و بی مایه. پرداختی سطحی به یک ماجرای جنایی که از درام تهی، در شخصیت پردازی ناتوان و در روایت بی منطق است.
فیلم داستان برت و هارولد، دو کهنه سرباز جنگ جهانی اول است که به ارتکاب قتل متهم شده و تلاش میکنند بیگناهی خود را با برگزاری یک سخنرانی در گردهمایی کهنه سربازان و افشای عاملان قتل اثبات کنند. این در حالی است که تا دقیقه هشتاد از فیلم عاملان قتل را نمیشناسیم و مدام از «یک اتفاق وحشتناک» و «یک مشکل بزرگ» سخن گفته میشود. درام، تقابل خیر و شر است و از این رهگذر است که – به تعبیر ارسطو – حس خلق میشود. در سینما بدون شناخت شر و ایجاد آنتی پاتی بیننده نسبت به آن نمیتوان به درام رسید. در سینما نمونههای شاخصی از روایت بر مبنای اثبات گناهکاریِ بیگناه در پرتو یک ماجرای جنایی وجود دارد که در ذیل یک تقابل معین رقم میخورند. شمال از شمال غربی (North by Northwest) و تلاش تورنهیل برای اثبات بیگناهی در تقابل با وندام یک مثال از این نمونهها است. در آمستردام شر – به مثابه یک تهمید – غایب است ودر نتیجه برت و هارولد دور خود میچرخند. سخنرانی پایانی دیلنبک که بنا بر گرهگشایی از ماجرای قتل دارد در نماهای کج هدر شده و مطلقاً دراماتیک نیست. وقتی فیلمنامه پراکنده و کارگردانی مغشوش باشد از فیلمبردار چیره دستی چون لوبزکی هم کاری ساخته نیست.
صحبت از شخصیت پردازی در فیلم به شوخی شبیه است. در فیلمنامه، هیچ تلاشی برای خلق شخصیتها و باوراندن آنها صورت نگرفته است. از برت جز اَکتهای عصبی و از هارولد جز خونسردی غیر طبیعی چه چیزی نمایانده میشود؟ ظاهراً آنچه این دو را نزدیک به یکدیگر نگاه داشته، اتهام مشترک قتل است و نه پیمان دوستی خلق الساعه در میدان جنگ. چگونه است که ولری، یک پرستار، هنرمند تجسمی و جاعل حرفهای با این حجم از تیزهوشی گرفتار توطئة برادر و همسر او میشود؟ یا چرا باید به صرف گفتار متن در پایان فیلم بپذیریم که تام پشت پرده تمام ماجرا است در حالی که از وی – نه شرارت که – بلاهت میبینیم. چرا «کمیته پنج» و اگر چهار، شش یا ده بود از منظر دراماتیک تفاوتی مشاهده میشد؟ بازیهای فیلم بدون استثناء بد هستند. البته بازی نقش دیلنبک کم رمق است که در مقایسه با اداهای دفعی سایر بازیگران، اندک حسی خلق میکند که از ابتکارِ خودِ دنیرو – و نه دیالوگهای بیربط فیلمنامه – میآید. هرچند دکوپاژ آماتوری به بازی او لطمه زده است.
فیلمنامه، معجونی مرکب از خرده پیرنگهایی چون تحقیر برت توسط خانواده همسرش، متلکهای بی مزه استندآپ کمدین، خُل بازیهای دستیار کارآگاه، پرنده بازی دوستان ولری و لفاظیهای فلسفی در حین تشریح جسد است. بدون مرتبط بودن با پیرنگ اصلی. مجموعهای از رویدادهای ناملموس که با یکدیگر ارتباط منطقی ندارند و اگر حذف میشدند تغییری متوجه روایت نمیشد. ریتم تند روایت در خدمت درام نیست و به نظر میرسد که فیلمساز – که فیلمنامه را هم او نوشته – از خرده پیرنگهای متعدد برای افزودن بر زمان فیلم سود جسته است. زیرا کارکردی جز انحراف از موضوع اصلی روایت ندارند. حال آنکه میشد با تأمل بر یکی از آنها – مثلاً رابطه مضمحلِ برت و همسرش – اندکی به شخصیتها بپردازد و به رویدادها عمق ببخشد. صحنه درگیری هارولد و ولری با مردی که قصد ترور دیلنبک را دارد به مثابه لحظهای از کشف حقیقت در فیلم به دفعیترین شکل ممکن و در نهایتِ ناپختگی اجرا شده است.
نام فیلم – آمستردام – شیک اما هم بی مسما است. به خصوص که آنچه در آمستردام رُخ میدهد منحصر به صحنههای داخلی یک آپارتمان است و از شهرِ آمستردام نمایی نمیبینیم. اگر نام فیلم «آمستردام» نبود و بروکسل، لوکزانبورگ یا پاریس بود تفاوتی داشت؟ ادعای فیلمساز در باب انتزاعی بودن عنوان فیلم هم به فیلم نمیچسبد. جمله اول فیلم – بیشتر این اتفاقات واقعی هستند – به انضمام تأکید فیلمساز بر واقعی بودن رویدادها با بازسازی صحنه شهادت در مقابل کنگره اثر دراماتیک ندارد. آمستردام در شکل ایدهآل میتوانست با تجسم یکسانِ خیر و شر به ارائة نوعی روایت متوازن مبادرت ورزیده و از رهگذر این توازن و ایجاد سمپاتی و آنتی به روایت صورتی دراماتیک اعطا کند. در عوض با مجموعهای آشفته از خرده پیرنگهای متعدد در فیلمی که به سختی میتوان تا انتها به تماشای آن نشست مواجه هستیم.
منتقد: آرش ملکی
این مطلب بهصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگرد قانونی میگردد.
به صفحه اینستاگرام مووی مگ بپیوندید