داستان فیلم :
باپتیستا مینولا ( مایکل هاردرن ) علاقه مند هست دو دخترش را عروس کند اما شرط گذاشته که ابتدا می بایستی دختر بزرگش کاترینا ( الیزابت تیلور ) ازدواج نماید و سپس دختر کوچکتر بینکا ( ناتاشا پین ) عروس شود. اما کاترینا سرکش و رام نشدنی هست و از مردان بیزار تا زمانی که مردی به نام پتروچیو ( ریچارد برتون ) تصمیم می گیرد با او ازدواج نماید اما…
کارگردان :
فرانکو زفیرلی : او متولد 1923 در فلورانس ایتالیا است و تحصیلات خود را در رشته معماری در همان جا به پایان رساند ولی کار هنریاش را با ایفای نقش در مجموعهای از نمایشهای تئاتری به کارگردانی لوکینو ویسکونتی شروع کرد. این امر مقدمهای بود برای آن که چندی بعد به عنوان دستیار ویسکونتی در فیلمهایی مثل بلیسما و سنسو همکاری کند. او در میانه دهه 1950 به عنوان طراح صحنه و لباس برای نمایشهای اپرایی شهرت فراوانی به هم زد و همین مطلعی بود تا بتواند بعدها خودش هم کارگردانی برخی از اپراها را به دست آورد و در آنها موفقیت چشمگیری از خود نشان دهد. او تا حد زیادی متأثر از سبک نمایشهای انگلیسی بود و نخستین تأثیرپذیریهایش را از هنری پنجم لارنس الیویه اخذ کرد. این روند در نهایت به ورود اساسی زفیرلی به عالم کارگردانی فیلم منجر شد آن سان که سرانجام در 44 سالگی اولین فیلم بلندش، رامکردن زن سرکش (1967) را با بازی دو ستاره معروف آن زمان، ریچارد برتون و الیزابت تیلور، کارگردانی کرد. این فیلم یک دوبارهسازی بود از فیلمی به همین نام که قبلا در سال 1929 توسط سام تیلور، فیلمساز آمریکایی ساخته شده بود. اصل داستان این فیلم که درباره ازدواج مردی است با زنی که از مردان تنفر دارد اقتباسی از نمایشنامه ویلیام شکسپیر است. بدین ترتیب زفیرلی از همان اولین فیلم بلندش علاقه خود را به برگردان سینمایی نمایشنامههای مشهور تاریخی ابراز داشت. این روند در دومین فیلم او هم که در سال 1968 ساخته شد تداوم یافت: رومئو و ژولیت که این نیز موفقیت فراوانی حاصل کرد و به رغم اقتباسهای سینمایی متعدد از آن در سالهای متقدم و متأخر هنوز نزد بسیاری از صاحبنظران جزو بهترین اقتباسها از این اثر شکسپیر است. این فیلم برای طراحی لباس جایزه اسکار گرفت و در رشتههای کارگردانی و بهترین فیلم هم نامزد اسکار شده بود. جدا از لحن عاشقانه داستان که در برگردان زفیرلی قالب احساساتی پراغراقی به خود گرفته بود زمانه ساخت و نمایش فیلم هم که در آستانه دهه 1970 میلادی بود در استقبال از آن تأثیر گذاشت و نسل جوان شورشی آن دوران با عشق نافرجام دو شخصیت اصلی فیلم همدلی فراوان حس میکردند. فیلم مهم بعدی این فیلمساز برادر خورشید خواهر ماه نام داشت که در سال 1973 ساخته شد و اقتباسی مذهبی به شمار میرفت از ماجرای معروف قدیس مسیحیت، فرانچسکوی آسیسی ؛ مردی از خانوادهای متمول که پس از تجربه حضور در جنگ مجروح میشود و دوران نقاهتش تبدیل به تجربهای مکاشفهآلود میشود و منجر به ترک مال و لذتهای دنیوی توسط او میگردد. فرانچسکو یارانی را به خود جذب میکند و پس از مدتی پاپ هم روش زاهدانه آنها را تأیید میکند و ایشان مسیحیتی صلح طلب را تبلیغ میکنند. روند آرام و پیشرونده فیلم که به دور از هر نوع شتابزدگی، به نشان دادن اوضاع تیره و تار قرون وسطی و زندگی مردم به طور کلی و گذرا و به طور اخص، زندگی فرانسیس قدّیس از مرحله قبل از تحول تا تحول کامل و نهایی، از کسی که زندگی راحت و آرام خود را در طلب اتحادی روحانی با پروردگار و در جستجوی سرنوشت خویش و شریک شدن آن با دیگران، رها کرد و به طبیعت پناه برد، دقیقا نشان دهنده سیر آرام تحول درونی او از وادی شک و تردیدهای مداوم به دنیای یقین و ایمان واقعی است و این استحاله، از زمانی آغاز شد که او یک روز از بستر خود (که میتواند نمادی از غفلت و خوابزدگی آن زمان او باشد)، با صدای یک پرنده کوچک بیدار شد و نور آفتاب را از بالکن خانه دنبال کرد و به سمت پشت بام کشیده شد تا پرنده را بگیرد و این، سرآغاز بیداری او و ورود ناگهانیاش به یک زندگی جدید است. فیلم مهم بعدی زفیرلی باز بر اساس داستانی مذهبی بود: ماجرای حضرت عیسی (ع) با نام عیسی بن مریم. این اثر که محصول سال 1977 بود در اصل یک مجموعه تلویزیونی پرخرج با هزینهای معادل 10 میلیون دلار بود که در تونس و برای بی. بی. سی ساخته شد. زفیرلی که با ساخت برادر خورشید خواهر ماه توانست توانایی خود را در برگردان سینمایی قصص مذهبی اثبات کند حالا سراغ اصلیترین محور کتاب مقدس مسیحیان رفته بود و با الهام از نقاشیهای دوره رنسانس مشهورترین اثر درباره این پیامبر را در بین دهها فیلم دیگر که به این مضمون پرداختهاند، خلق کرد. بسیاری از بزرگان سینما مانند پازولینی و اسکورسیسی و روسلینی و نیکلاس ری درباره حضرت عیسی فیلم ساخته اند اما کار زفیرلی تمایزی که با آنها دارد در باشکوه بودن شمایلهای مذهبیای است که در لباسها و مکانها و صحنهها و جلوههای بصری کار نمود دارد.
این فیلم رایجترین روایتهای انجیل را بازگو میکند و ساختار روایتی تخت و همواری دارد. زفیرلی البته درباره زمانهای معاصر هم فیلم ساخته است که از آن بین میتوان به فیلم قهرمان (چمپ) اشاره کرد که ملودرامی اشکانگیز با محوریت ورزش بوکس است. او در سال 1990 باردیگر سراغ اقتباس از کارهای شکسپیر رفت و این بار نمایشنامهای را برگزید که بزرگانی همچون لارنس الیویه و گریگوری کوزنیتسف، و بعدها کنت برانا از رویش فیلم ساختهاند و البته در سینمای خودمان هم پارسال واروژ کریم مسیحی نسخه ایرانیزه شدهاش با نام تردید را کارگردانی کرد: هملت. داستان فیلم درباره هملت شاهزاده دانمارک است که پدرش به گونه مرموزی به قتل رسیده و کسی از چگونگی و علل قتل شاه آگاه نیست. در همان حین هملت درمییابد که مادر و عمویش با یکدیگر قصد ازدواج دارند. وسوسهها و تردیدهای هملت هنگامی آغاز میشود که شاه مقتول به شکل روح به سراغ او میآید. روح بازگو میکند که چگونه به دست برادر به قتل رسیدهاست و از هملت میخواهد که انتقام این قتل مخوف و ناجوانمردانه را بازستاند. در طی این ماجرا او باز مییابد که پدر معشوقهاش، افلیا در قتل پدرش دست داشته است. افلیا از نقشههای هملت آگاه میشود و پس از آگاهی از مرگ پدرش مجنون شده و خود را در رودخانهای غرق میکند. هملت بالاخره انتقام پدرش را از عمویش میگیرد و در پایان نمایشنامه کشته میشود. در هملت زفیرلی ایفاگر نقش هملت مل گیبسن است که پرسونایی شاد و بشاش دارد و تلفیق این چهره با درام تلخ و جدی شکسپیر قالبی تماشایی پیدا کرده است. راجر ابرت منتقد معروف درباره این فیلم نظر داده است که: «هملت زفیرلی سبکی صریح و عینی و سرخوشانه دارد. تصویری که مل گیبسن از هملت ارائه میدهد یک دانمارکی مالیخولیایی که در سایه پنهان شود و بر سرنوشتش افسوس بخورد، نیست. در واقع این اشاره را درمییابیم که در زندگی هملت پیش از آن که همه چیز به این شکل به هم بریزد هیچ چیز اساسا خراب و ناجوری وجود نداشته تا این که پدرش مرده و مادرش با شتابی ناشایست با عمویش ازدواج کرده است… زفیرلی فیلمش را در لوکیشنی تماشایی تدارک دیده یعنی کاخی در ساحلی بیروح در شمال اسکاتلند؛ مکانی پر از گل و لای و باران و رطوبت و گاهی به نظر میرسد که شخصیتها دارند بر اثر سنگینی لباسهایی که به تن کردهاند از پا درمیآیند. این جا دنیایی جاندار و واقعی است از موجودات و چیزهایی که واقعا عینیت دارند و این احساس به ما دست میدهد که پادشاه بر آدمهای واقعی حکم میراند نه این که صرفا در قوه تخیل شکسپیر وجود داشته باشد…» زفیرلی پس از این فیلم باز هم از رویکرد اقتباس از ادبیات در سینما دست بردار نبود و در سال 1996 فیلم جین ایر را ساخت که البته کمتر نظر مساعدی را در بین صاحبنظران به خود جلب ساخت و نوعی تکلف و تظاهر در قابهای شبیه به نقاشی زفیرلی دیده میشد که مغایر با فضای حسی رها و آزاد شخصیت اصلی این رمان کلاسیک است. این کارگردان ایتالیایی در سال 1998 هم فیلم چای با موسیلینی را ساخت که به نوعی اقتباس یافته از زندگی خودش بود و ترکیبی از دغدغههای زنانه و نوستالژی میانسالانه و نقب به تاریخ فاشیسم و… به شمار میرفت. فیلم بعدی زفیرلی کالاس برای همیشه نام داشت که درباره ماریا کالاس خواننده یونانی امریکایی (1923 1977) است. مرگ کالاس بر اثر سکته قلبی به فاصله بسیار کوتاهی پس از مرگ محبوبش ارسطو اوناسیس که او را بخاطر ژاکلین کندی رها کرد، اتفاق افتاد. کارگردان با نگاهی رویاپردازانه به روزهای آخر زندگی این هنرمند پرداخته است. در این داستان مدیراپرایی شیفته به زندگی ماریا وارد شده و او را متقاعد به بازگشت به صحنه میکند. زفیرلی بعد از این فیلم دیگر کار بلند سینمایی نکرد. او اکنون در 87سالگی بهسر میبرد در حالی که در کارنامه سینمایی 43 سالهاش شاخصترین اقتباسهای شکسپیری و نیز مسیحیتی دنیای سینما ثبت شده است.
بازیگران :
ریچارد برتون : «ریچارد برتن» هنرپیشه کم نظیر بود که در سالهای میانی دهه 1960 «ستاره»ای سرشناس و گرانقیمت شد و پس از فیلم «کلئوپاترا» جزو اولین بازیگرانی بود که دستمزدش به یک میلیون دلار رسید و داستان ازدواجش با «الیزابت تیلور» آن سالها حاشیه های بسیاری برای او درست کرد.
ریچارد برتن در سال 1925 در ایالت ویلز جنوبی انگلستان متولد شد. نام اصلی اش ریچارد جنکینز و فرزند دوازدهم یک معدنچی بود. با وجود علاقه فراوان به نمایش، به خاطر وضع خانوادگی امکانی برای ادامه تحصیل در دانشگاه را نداشت . اما معلمش فیلیپ برتون امکان تحصیل در دانشگاه آکسفورد را برایش فراهم کرد و هزینه تحصیلش را پرداخت.از همین رو ریچارد به پاس این مرحمت، نام فامیل «برتون» را برای فعالیت هنری برگزید و خود را به ریچارد برتون به عالم هنر معرفی کرد. در 24 سالگی اولین فیلم سینمایی اش به نام آخرین روزهای دالوین درسال1949 را بازی کرد.دو سال بعد توانست نخستین نقش ماندگارش را بر پرده جان ببخشد و آن اقتباس هنری کاستر از رمان مشهور و جذاب دافنه دو موریه دخترعمویم راشل درسال 1951 بود. اما وقتی در 28 سالگی نقش دوم اولین فیلم سینمااسکوپ تاریخ سینما را گرفت و با ویکتور میچر فقید هم بازی شد دیگر کسی نمی توانست وجودش را نادیده بگیرد. آن فیلم «خرقه» درسال 1953 نام داشت.در پخش های بعدی فیلم، فوکس قرن بیستم که برتن را در اوج می دید پوسترهای فیلم را عوض کرد و نام برتن را به عنوان بازیگر نقش نخست بر دیوارکوب های این فیلم نوشت و «ویکتور میچر» هنرپیشه نقش دوم فیلم شد. برتن اواخر دهه 1950 تا اواخر دهه 1960 بهترین نقش هایش را بازی کرد. نقش سربازی تلخ در فیلم «پیروزی تلخ» به سال1958 نیکلاس ری، نقش جوانی خشمگین در فیلمی از نهضت جوانان خشمگین به کارگردانی «تونی ریچاردسون»، یعنی «با خشم به گذشته بنگر» 1959، نقش «مارک آنتونی» در پرخرج ترین فیلم تاریخ سینما در آن دوران، یعنی «کلئوپاترا» 1963 به کارگردانی «جوزف منکیه ویچ» در کنار «الیزابت تیلور». دورانی که منجر به ازدواج او و تیلور گردید.ازدواجی که10 سال دوام آورد، و پس ازیک طلاق یک ساله دوباره به ازدواج مجدد آن دو منجر شد و باز هم به طلاق کشید. شاید یکی از به یادماندنی ترین نقش هایش در اقتباس «جان هیوستن» از نمایشنامه «تنسی ویلیامز» باشد، یعنی «شب ایگوانا»1964 و بعد یکی از استثنایی ترین نقش هایش در کنار «الیزابت تیلور»، «سندی دنیس» و «جرج سگال» یعنی برگردان «مایک نیکولز» از نمایشنامه «ادوارد آلبی» با نام «چه کسی از ویرجینیاوولف می ترسد؟» 1966.یک سال بعد در برگردان «فرانکو زفیره لی» از نمایشنامه «شکسپیر»، همراه «الیزابت تیلور» درخشید: «رام کردن زن سرکش» 1968 اگرچه برتون چند فیلم مهم دیگر را در سالهای بعد بازی کرد مثل «بوم» درسال 1968» جوزف لوزی، یا فیلم «برخورد کوتاه» ساخته «ویتوریو دسیکا» 1974 یا 1984 «مایکل رادفورد»اما به اعتقاد بسیاری از کارشناسان سینما فیلمهای طلایی او عموما در فاصله سالهای 1958 تا 1968 بودند. دورانی که بیشتر آن «برتون ویلزی» و «غریبه»، تحت حمایت همسرش الیزابت تیلور در مجموعه ای فیلم در کنار لیز بود. شاید یکی از بهترین و البته ناشناخته ترین فیلم های ریچارد برتون «مرغ دریایی» 1965 ساخته«وینسنت مینه لی» باشد.در این محصول متروگلدوین مایر که بیشتر بر کرانه های مونتری کالیفرنیا فیلمبرداری شده بود، برتن نقش کشیش تلخ اندیش شهری کوچک را بازی می کند که عشقی آرام و خاموش را با زن مطلقه نقاشی که فرزندی با پسربچه اش به آنجا آمده تجربه می کند.برتن عموماً نقش مردان تلخ اندیش، و درونگرایی را بازی می کرد که به سختی قابل نفوذ بودند. در چهره و صدای او وقار و جذبه ای وجود داشت که شاید برآمده از نقش های شکسپیری دوران جوانی او بود. البته او به خاطر این پسزمینه همواره در نقش های تاریخی طرفدار داشت. فیلم هایی مثل «اسکندر کبیر» 1956، «بکت» 1964، «دکتر فاستوس» 1968 «آن ملکه هزار روزه» 1969 و… اما وقتی این پسزمینه شکسپیری را در شمایلی قرن بیستمی بر پرده می آورد تضاد عجیبی از خلال این کشمکش هویدا می شد.به خاطر همین بود که او فیلم «جاسوسی که دوباره به کار گرفته شد» ساخته «مارتین ریت» را به صورت اثری غیر متعارف بر پرده جان بخشید. همان طور که حضورش توانست پروژه ای حادثه ای مثل «قلعه عقابها» 1969 براین جی هاتن را از ورطه یک فیلم پر ماجرای احتمالاً توخالی به رومانسی عمیقاً جذاب ارتقا بخشد. در اینطور انتخاب ها، او هرچه تلخ تر، بازی می کرد، بر پرده شیرین تر دیده می شد تصور کنیم به جای او، مثلاً «لی ماروین» یا «چارلتون هستون» در این فیلم بازی می کردند.در هر صورت کارنامه هنری او انباشته از فیلم های است که قابلیت کشف شدن و یا دست کم لذت بردن را دارند. از «قصر یخ» 1960 گرفته، تا «تماس مدوزا» 1978.او هنرپیشه ای جذاب مثل پل نیومن نبود. مثل پیتر اوتول با یک فیلم نتوانست نقشش را برای همیشه در ذهن ها تثبیت کند. او یک هنرپیشه «انگلیسی» بود. و فکر می کنم عدم جذابیت یکی از خصوصیات همیشگی هنرپیشه های بریتانیایی باشد.از ریچارد هریس گرفته تا پیتر فینچ و جان میلز و… اما برتن توانست به شکل بخصوصی جذاب جلوه کند. شاید از این رو که او مثل بسیاری از هموطنانش تلاش نمی کرد تا آن تلخی درونی و ذاتی اش را مخفی و مکتوم کند، بلکه پی برده بود که روی پرده هرچه تلخ تر باشد، جذاب تر جلوه خواهد کرد. نوشتن درباره کمتر بازیگری همچون ریچارد برتن تا این حد دشوار است.استعداد و قریحه ای فوق العاده در وجود ریچارد برتن بود که کمتر فیلمی و کمتر نقشی قابلیت این را داشت که آن قریحه و استعداد در آن به ظهور و ثبوت برسد. یک «شکسپیرین» تمام عیار که سالها نقش «هملت» و سایر شخصیت های شکسپیری را در تئاترهای انگلستان بازی می کرد، معمولاً «شکسپیرین»ها چنان در بند نمایشنامه های شکسپیر می مانند که روی پرده سینما کمتر جذاب جلوه می کنند.در واقع به حدی جذاب جلوه نمی کنند که «ستاره» محسوب شوند. افرادی مثل جان گیلگاد، مایکل ردگریو، و حتی لارنس اولیویر. اما برخلاف آنها ریچارد برتن در سالهای میانی دهه 1960 «ستاره»ای سرشناس و گرانقیمت شد و پس از کلئوپاترا جزو اولین بازیگرانی بود که دستمزدش به یک میلیون دلار رسید. اما از طرف دیگر برتن هرگز نتوانست در میان تماشاگران سینما از شهرت یا محبوبیتی در ردیف دیگر هم دوره هایش برخوردار باشد. شاید به این علت که او یک «بریتانیایی» بود و از خصوصیت «آمریکایی بودن» که سرچشمه بسیاری از جذابیت ها در هالیوود است بی بهره بود و شاید ازدواج جنجالی اش با ملکه سینمای آن دوران «الیزابت تیلور» باعث شد خلاقیت هنری اش تحت الشعاع زندگی خصوصی اش قرار بگیرد.داستان دلدادگی او و لیز تیلور قطعاً پس از مدتی آنقدر لوس جلوه می کرد که زندگی هنری برتن را لوث کند. با این همه او تا پایان عمر و واپسین نقش هایش همچنان همچنان کیفیات و خصوصیات استثنایی خود را حفظ کرد. او هنرپیشه ای نبود که در تجسم روی پرده سینما «طناز» یا «بامزه» جلوه کند. از شوخ طبعی بسیاری از متقدمین و متأخرین اش بهره ای نبرده بود. کیفیات مطبوعی که «کری گرانت»، «جیمز استوارت»، «هنری فاندا»، «گری کوپر»، «راجر مور»، «شون کانری»، «پل نیومن» و بسیاری دیگر از آن برخوردار بودند در او نبود. از طرف دیگر فاقد خصوصیات قهرمانانه ای بود که می شد در سیمای «چارلتون هستون»، «گریگوری پک»، «لی ماروین»، «استیو مک کویین» و امثال آنها دید. او حتی به اندازه بازیگران اروپایی قبل و بعد از خودش نظیر «ژان پل بلموندو»، «آلن دلون»، و «مارچلو ماسترویانی» نتوانست نظر تماشاگران یا حتی منتقدان را به خود جلب کند. با این همه چیزی در وجودش بود که از جهاتی کم نظیر بود و از همه آنها ممتازش می کرد.ریچارد برتون سرانجام در 5 آگوست سال 1984 چشم از جهان فرو بست.
منبع : ايسكانيوز
الیزابت تیلور : تیلور در ۲۷ فوریه ۱۹۳۲ در لندن از والدینی آمریکایی متولد شد ، او از کودکی با دنیای بازیگری آشنا بود چرا که مادرش بازیگر تئاتر بود ، اولین حضور سینمایی تیلور زمانی اتفاق افتاد که او ۹ ساله بود هر چند زمانی گفته می شد که تیلور در ۶ سالگی یکی از گزینه های بازی در نقش بنی بلو باتلر در فیلم بر باد رفته بوده است.او با بازی در نقش اصلی فیلم National Velvet (کلارنس براون ، ۱۹۴۴) در کنار میکی رونی به شهرت دست یافت و پس از آن در طیف متنوعی از فیلم های خوب بازی کرد ، اوج کارنامه هنری تیلور در دهه های ۵۰ و ۶۰ رقم خورد ، اوجی که با بازی در آثاری چون زنان کوچک (مروین لروی ، ۱۹۴۹) و پدر عروس (وینسنت مینه لی ، ۱۹۵۰) آغاز شد و با تعداد زیادی از شاهکارهای آن دوران ادامه یافت.فیلم هایی از قبیل مکانی در آفتاب (جرج استیونس ، ۱۹۵۱) ، غول (استیونس ، ۱۹۵۶) ، گربه روی شیروانی داغ (ریچارد بروکس ، ۱۹۵۸) ، ناگهان ، تابستان گذشته (جوزف ال.منکیه ویتس ، ۱۹۵۹) ، باترفیلد ۸ (دانیل مان ، ۱۹۶۰) ، کلئوپاترا (جوزف ال.منکیه ویتس ، ۱۹۶۳) ، چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد ؟! (مایک نیکولز ، ۱۹۶۶) و انعکاس در چشمان طلایی (جان هیوستن ، ۱۹۶۷)تیلور همچنین در فیلم های مطرحی از جوزف لوزی ، مایکل کورتیز ، جک کانوی ، استنلی دانن ، ویلیام دیترله ، فرانکو زفیرلی و جرج کیوکر را داشت ، از دهه هشتاد تیلور بیشتر به بازی در مجموعه های تلویزیونی روی آورد ، تیلور بین سال های ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۷ ، پنج بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی زن شد و دو بار این جایزه را به خاطر فیلم های باترفیلد ۸ و چه کسی از ویرجینیا ولف می ترسد ؟! دریافت کرد ، او همچنین در سال ۱۹۹۳ جایزه بشر دوستانه جین هرشولت را از آکادمی اسکار دریافت کرد.گنجینه جوایز الیزابت تیلور همچنین جوایزی از جمله یک جایزه بفتا ، خرس نقره ای بهترین بازیگر از جشنواره برلین ، جایزه گلدن گلوب و جایزه انجمن ملی نقد آمریکا را شامل می شود ، تیلور همچنین در سال ۱۹۹۵ یک بار نامزد تمشک طلایی بدترین بازیگر زن مکمل سال شده است.برخلاف زندگی هنری درخشانش ، تیلور زندگی شخصی پرتلاطمی داشت و چندین ازدواج ناموفق را از سر گذراند ، مشهورترین همسر تیلور ، «ریچارد برتن» بازیگر مشهور بود که دو دوره با تیلور زندگی کرد ، این دو در دوران زندگی مشترکشان چندین بار در فیلم های مختلف با یکدیگر همبازی شدند. تیلور در ۲۳ مارس ۲۰۱۱(۳فروردین ۱۳۹۰) و در سن ۷۹ سالگی به دلیل ایست قلبی در بیمارستان سیدار سینای شهر لسآنجلس درگذشت.
نکاتی که احتمالا درباره « رام کردن زن سرکش » نمی دانید :
این اولین نقش آفرینی الیزابت تیلور در یکی از فیلمهای نوشته شده براساس داستانهای شکسپیر به شمار می رفت. برخلاف او ریچارد برتون پیش از این فیلم بارها در آثار شکسپیری بازی کرده بود.
این فیلم پنجمین فیلمی بود که تیلور و برتون در آن زمان به همراه یکدیگر در آن ظاهر شدند.
پس از شکست فیلم « کلئوپاترا » ( 1963 ) در گیشه، کمپانی فاکس به هیچوجه علاقه نداشت تا از الیزابت تیلور و ریچارد برتون به عنوان زوج در یک فیلم استفاده نماید اما فرانکو زفرلی بر حضور این دو پافشاری کرد و سرانجام هم « رام کردن زن سرکش » به موفقیتی عظیم در گیشه دست یافت.
نسخه قبلی فیلم « رام کردن زن سرکش » مربوط به سال 1929 می باشد و بازیگران اصلی آن نیز مانند الیزابت تیلور و ریچارد برتون با یکدیگر ازدواج کرده بودند. اما ازدواج آن دو به سرعت به طلاق انجامید برخلاف برتون و تیلور که در اولین ازدواجشان هفت سال کنار یکدیگر باقی ماندند.
الیزابت تیلور و ریچارد برتون یکی از تهیه کنندگان فیلم بودند که هر دو مبلغ یک میلیون دلار را در فیلم سرمایه گذاری کردند و از دریافت دستمزد یک میلیون دلاری شان هم امتناع کردند در عوض بخشی از سود فیلم را با کمپانی شریک شدند.
فرانکو زفرلی در خاطراتش اشاره کرده که ساخت این فیلم یکی از بهترین سرگرمی های زندگی اش بوده!
نازنین آفاق
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگیرد قانونی می شود.
به جامعه مجازی سایت مووی مگ بپیوندید و دوستان سینمایی جدید پیدا کنید!
رام کرن زن سرکش : The Taming of the Shrew
کارگردان :فرانکو زفیرلی
نویسنده : Suso Cecchi D’Amico ، ویلیام شکسپیر
بازیگران :
الیزابت تیلور / کاترینا
ریچارد ربتون / پتروچیو
سیریل کیوزاک / گرومیو
زمان : 122 دقیقه
محصول : 1967
مهمترین افتخارات : نامزد اسکار در رشته های بهترین کارگردانی هنری و بهترین طراحی لباس