داستان فیلم :
توماس عکاسی حرفه ای است که اخیرا در زندگی به مرز پوچی رسیده است. او پس از اینکه به طور اتفاقی در یک پارک از زوجی عکس می گیرد، متوجه حقایقی در عکس می شود که…
کارگردان :
میکل آنجلو آنتونیونی (Michelangelo Antonioni): فیلمهای آنتونیونی ساختاری پیچیده دارند که بر انگیزانندهٔ کاوش و پژوهش اند در میانای فریبایشان. این کارها ی نا آشکار و رازدار پرسشهایی دشوار را بهانه میشوند، و در برابر چاره جوییهای آسان پایداری میکنند. راستاهای آشنای داستانی جای خویش را به انگاشتهای جدا از هم میدهند و بازیهای ناپیوسته و نا بجایشان گونهای از ایستایی را بهره میآورند که پرداخته به اندیشارهای بی چهر و نود و ناکهای سایه وارند؛ و چنین ست که تماشاگر در رویارویی با این درنگ، خواسته و ناخواسته میباید از انگاشت ناپیوستهٔ خویش به فیلم یاری جوید؛ و این سرخوردگی و یخ زدگی از نارسایی پیام و ناتوانی و ناشدایی رسانیدن پنداشت ست که سرنوشت کسگانههای آنتونیونی را سرانجام میدهد و آنان که در به خود بیگانگی خویش دچارند و ناتوانند از یافتن هیچ چاره بناچار یا ناپدید میشوند، یا از همه چیز دست میکشند و به سرنوشت خویش تن مینهند یا که میمیرند. اندیشار رها کردن در آفرینندگی آنتونیونی ساختاری کانونی است. او بودنیها را از بودن بازمیدارد تا به نبودنیها آشکاری دهد. برای نمونه راجر ایبرت در واکنش به این گفتگو در فیلم “ماجرا”—به من بگو دوستت دارم و دوستت خواهم داشت. بگو دوستت ندارم و دوستت نخواهم داشت—مینویسد ” در آن هنگام که این گفتگو در میانهٔ ژرف فیلم “ماجرا میکل آنجلو آنتونیونی به گوش میرسد دیگر این برخورد هیچ پیوندی با دوست داشتن ندارد و آن بیشتر به تلاشی میماند برای وقت کشی. مانند یک فال ورق یا انداختن سکهای برای شیرو خط. حتی ممکن است که این کسها یکدگر را دوست دارند یا میتوانند همدیگر رادوست داشته باشند یا یکدگر را دوست داشته بودند؛ یا دوست خواهند داشت. به گفتهٔ “پالین کیل” آنها سطحی تر از آنند که به راستی تنها باشند؛ و کسانی هستند که میکوشند تا از ناخرسندی پوچی شان به یکدگر پناه آورند و آنگاه درمی یابند که باز برای دیگر بار ناخرسندند.
َشاید این پیچیدگی کارهای آنتونیونی مایهٔ آن بود که حتی سینماشناسی چون اینگمار برگمان کارگردان نامی سوئد در خردهگیری بر او بگوید: “او تنها دو شاهکار آفریده، و بازماندهٔ کارهایش را میتوانید نادیده بگیرید. یکی از آن دو “آگراندیسمان” است که من آن را بارها دیدهام و آن دیگری “شب” است که همچنین فیلم زیبایی ست اگرچه آن بیشتر از برای ژان موروی جوان است. در گردآوردهام من یک نسخه از “فریاد” را دارم، و نفرینی چه فیلم خستهکننده ایی. میانا اینکه چه اهرمنانه اندوهناک. میدانید، آنتونیونی هرگز این پیشه را فرا نگرفت. او همهٔ تلاش خودرا به انگارههای تکی میپردازد، هرگز در نمییابد که فیلم روانهای آهنگین از انگاره هاست، یک روندار. به راستی در فیلمهایش دمهایی درخشان به چشم میآید. اما برای نمون من هیچ گونه نودشی برای “ماجرا ندارم. تنها نود من بی گونگی ست. من هرگز در نیافتم چرا برای آنتونیونی این همه به ستایش دست میزنند؛ و از دید من ستارهٔ دلاویز او مونیکا ویتی هنرپیشهای ناسزا بود.
ولی به گفتهٔ پیتر برونت Peter Brunette” فیلمهای آنتونیونی همواره پیمان داشتن میانا Meaning را با خود دارند. نیاز به برداشت در رویارویی بازکاوان با فیلمهای دشوار و پیچیدهای همچون “ماجرا یا “صحرای سرخ” و دیگر فیلمهای این دوره بس آشکارست. اما از آن پس در فیلمهای “آگراندیسمان” و “مسافر” کار انگارگی، خود به آوند بخشی از انگارهٔ داستان به پیش زمینهٔ فیلم آمده و خود پارهای از ماجرای فیلم میشود. این کار بازشناسی انگارهای تماشاگر، دیگر باره، به خود کسگانههای فیلم بازگردانده میشوند. برای نمون کسگانه عکاس در فیلم “آگراندیسمان” و کسگانه گزارشگر در فیلم “مسافر” به کوشایی میبایست که برداشت خود را از زمینهها و جهان در پیرامونشان بازیابند … بسی از فیلمهای آنتونیونی را میتوان همچون گردآوردهای از نشانهها دید که نشانشدهای ناآشنا دارند (و این خود شناسایی بدی از جهان نیست). و این انگیزه، این نیاز به برداشت، تا بتوان یک آزموده را دریافت حتی در ردهٔ یک اندازش کوتاه فیلمهای او هویداست. چه بسا که بخشهای بارز داستان و آگاهیهای مورد نیاز برای دنبالگیری داستان پنهان نگاه داشته شده ست و بهرهٔ آن اینست که پدیداری پشت سرهم چشماندازهای رازگونه فشار بیشتری برای برداشت انگارگی میآورند.
کسگانههای فیلم او بزودی در مییابند که همهٔ مانده از آنچه که “واقعی” و “طبیعی” و “مستقیم” بود از جهان آنتونیونی رخت بربسته است. همه به انگارگی ا ی واگذار شدهاند که چه برای تماشاگر و چه برای کسگانهٔ فیلم پایان ناپذیر ست؛ و بنابراین فیلم تمرین آن میکند که جیانی واتیمو فیلسوف ایتالیایی آن را “انگارپذیری بینهایت واقعیت” خوانده ست؛ و همانگونه که “جیان پیرو برونتا” Gian Piero Brunetta تاریخنویس سینما پدیداری میدهد در فیلمهای آنتونیونی “چیزها در بودن نمادین شان نشانههای نشانهها میشوند.” چیزها در فیلم او، از این روی، بودن کسگانههای فیلم و رازهای آنان را به خود میگیرند و از سوی دیگر کسگانهها خودشان خشکی آن چیزها و نشانهگری نمادین هستی آنها را به خود میگیرند.
منبع : ویکیپدیا
بازیگران:
دیوید همینگز (David Hemmings): همینگز از نه سالگي به عنوان خواننده ي سوپرانو در خدمت گروه اپراي انگلستان بود. با رسيدن به سن بلوغ و تغيير صدا، به نقاشي علاقه مند شد و در پانزده سالگي آثارش را در نمايش گاهي انفرادي در لندن عرضه کرد. سپس باز به خوانندگي پرداخت و مدتي در کلوب هاي شبانه برنامه اجرا مي کرد. از اواخر دهه ي 1950 وارد سينماي انگلستان شد. با آگرانديسمان به شهرت رسيد. ريزنقش است و چهره اي کودکانه و چشم هايي پِراحساس دارد. حداقل تا اواسط دهه ي 1970 از ستارگان سينماي اروپا به شمار مي آمد. چندين فيلم کارگرداني کرده و رمان هايي نيز نوشته بود. همینگز در سال 2003 درگذشت.
ونسا ردگریو (Vanessa Redgrave): ردگریو به سال ۱۹۳۷ در خانوادهای از هنرمندان تئاتر به دنیا آمد. پدرش مایکل ردگریور از بزرگترین بازیگران تئاتر بریتانیا بود که در سال ۱۹۸۵ درگذشت.وی پس از مدتی اشتغال به هنر باله، از سال ۱۹۶۱ به بازی در فیلم و تئاتر پرداخت و به موفقیتهای زیادی دست یافت.او در طول پنج دهه فعالیت هنری در ده ها فیلم سینمایی در نقشهای بسیار متفاوت، ظاهر شد و با سینماگران معتبری کار کرد.
خانم ردگریو در سال ۱۹۷۷ به خاطر بازی در فیلم جولیا به کارگردانی فرد زینهمان جایزه اسکار گرفت. او از سال ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۷ همسر تونی ریچاردسون سینماگر نامی بریتانیا بود و از او صاحب فرزند شد.ونسا ردگریو از سال های جوانی به ستمها و نارواییها در سراسر جهان واکنش نشان داده و به خاطر عشق به عدالت مورد احترام بوده است.اما تعهدات سیاسی این زن هنرمند با تمایلات چپی، گاهی مزاحم پیشرفت حرفهای او بوده است.برخی از منتقدان عقیده دارند که تعهدات سیاسی خانم ردگریو باعث شد که قدر توانایی هنری او چنان که باید، شناخته نشود.
منبع: بی بی سی
نکاتی که احتمالا درباره آگراندیسمان (Blow-Up ) نمی دانید :
در میان تصاویر مردان بی خانمانی که توماس در فیلم می گیرد، فردی به نام خولیو نیز حضور دارد که نویسنده داستان کوتاه ارجینالی است که منجر به ساخته شدن فیلم « Blow-Up » شد.
در فیلم با اجرایی نادر از گروه « The Yardbirds» مواجه هستیم که در آن جیمی پیج و جف بک در یک گروه به نوازندگی می پردازند. جف بک بعدها از این گروه جدا شد.
شان کانری بازی در نقش اصلی این فیلم را رد کرد. او گفته بود که نمی فهمید آنتونیونی درباره چه چیزی صحبت می کند!
دیوید همینگز پس از اینکه متوجه حرکات سر آنتونیونی که دائم به عقب و جلو حرکت می کرد شد، این را به معنای عدم نظر مثبت او درباره خودش تفسیر کرد. با اینحال او بعدها فهمید که این تیک عصبی آنتونیونی است و ربطی به وضعیت او نداشته است!
« Blow-Up» اولین فیلم انگلیسی است که در آن یک مرد به طور کامل برهنه شده است.
رولز رویسِ توماس در فیلم متعلق به جیمی سویل بود که در اصل سفید رنگ بود اما برای فیلم آن را به رنگ سیاه درآورده بودند!
دوربینی که که توماس در فیلم استفاده می کند Nikon F است، اولین دوربین 35 میلی متری SLR.
آنتونیونی برای نقش جین، بازیگر سوئدی اوابریت استراندبرگ را مد نظر داشت. این بازیگر به لندن رفت تا با آنتونیونی ملاقات کند و مراحل حضورش در فیلم نهایی شود. اما در آن مقطع سه تن از روسای کمپانی MGM از بینی بزرگ این بازیگر خوششان نیامد و نقش را به ونسا ردگریو دادند!
« Blow-Up » اولین فیلمی است که هربی هنکاک آهنگسازی آن را برعهده گرفت.
« Blow-Up » دومین فیلم رنگی آنتونیونی است.
کمپانی کرایتریون نسخه ترمیم شده فیلم را در سال 2017 منتشر کرد.
« Blow-Up » در لیست برترین آثار تاریخ سینما به قلم راجر ایبرت قرار دارد.
دیالوگ ماندگار:
توماس: کاشکی چند میلیون پول داشتم، اونوقت دیگه آزاد بودم.
(ران عکسی از یک بیخانمان را به توماس نشان میدهد)
ران: آزاد که چی کار کنی؟ مثل این باشی؟
نازنین آفاق
این مطلب بصورت اختصاصی برای سایت ” مووی مگ ” به نگارش درآمده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع بوده و شامل پیگرد قانونی می گردد.
به خانواده بزرگ جامعه مجازی مووی مگ بپیوندید
آگراندیسمان (Blow-Up)
کارگردان : میکل آنجلو آنتونیونی
نویسنده : میکل آنجلو آنتونیونی
بازیگران :
دیوید همینگز / توماس
ونسا ردگریو / جین
سارا مایلز / پاتریشیا
زمان : 111 دقیقه
محصول : 1966
مهمترین افتخارات : نامزد اسکار بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه.